سازمان انقلابی افغانستان
۱۱ دسمبر ۲۰۱۷



«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟


(۳)

ميھن دوستی، عامل عمده در مبارزۀ طبقاتی پرولتاريا

«سوسیالیزم کارگری» که بدون شک نوشته های مارکس و انگلس را حفظ نموده است؛ با تئوری های کلاسیکران با خدعه و ترفند برخورد می کند که این از عیب های درشت این «سوسیالیزم» به شمار می رود. «سوسیالیزم کارگری» تلاش می کند تکه های گوناگون را از این جا و آن جا کاپی کند تا بی خاصیتی خود را استتار نماید. همین است که این «سوسیالیزم» از مارکس و انگلس نقل می کند که «کارگران میهن ندارند، نمی شود آن چه را که ندارند، از دست شان گرفت» اما این تکۀ «مانیفست» را که توسط کارل مارکس و فردریک انگلس تحریر شده، مسکوت می گذارد تا بنیاد سست و لرزان کاسموپولیتیسم اش ویران نشود: «مبارزۀ پرولتاریا علیه بورژوازی، هر چند نه در محتوا، اما به لحاظ شکل، ملی است.» و بعد کمونیست ها را متوجه می سازند که «پرولتاریا باید ابتداء قدرت سیاسی را به کف آورد، خود را به مقام طبقۀ ملی (طبقۀ هدایت کننده ملت ـ انگلس ۱۸۸۸) ارتقاء دهد و خود به مثابۀ یک ملت شکل بگیرد، پس هنوز خصلت ملی دارد ـ اگر چه به هیچ وجه نه به معنای بورژوایی آن.»
مارکس و انگلس، پرولتاریا را از لحاظ شکل فراکشوری و فراوطنی نمی خوانند، یعنی برای پرولتاریا از لحاظ شکل وطن قائل هستند، وطن و میهنی که پرولتاریا در آن باید با بورژوازی خودی کار را یکسره کند و قدرت سیاسی را در همان وطن به دست گیرد و بعد خود را به مقام طبقۀ ملی و به قول انگلس به طبقۀ هدایت کنندۀ ملت ارتقاء دهد. ملاحظه می کنیم که خلاف باور «سوسیالیزم کارگری» پرولتاریا از لحاظ شکل فراجهانی نیست و قدرت سیاسی جهانی را هم نمی تواند به دست بیاورد، بلکه برای دیکتاتوری پرولتاریا در یک کشور خاص تلاش می کند تا از طریق ایجاد دولت سوسیالیستی و پشتیبانی از جنبش های رهائی بخش ملی کشورهای تحت اشغال بورژوازی امپریالیستی و حمایت بی دریغ از مبارزۀ طبقاتی میان کار و سرمایه در کشورهای سرمایه داری، جهان از مرحلۀ سوسیالیسم به کمونیسم گذار کند و این دقیقاً نقش فرامیهنی بودن پرولتاریا از لحاظ  مضمون و محتوا است که کمونیست ها آن را پیوند دیالکتیکی شکل و مضمون می خوانند.
«سوسیالیزم کارگری» که ظاهراً خود را باورمند به تئوری های لنین جا می زند، متأسفانه درک علمی از تئوری های لنین ندارد. ما باور داریم که این «سوسیالیزم» دیر یا زود چنانچه ستالین و مائو را ضد انقلابی خوانده، لنین را نیز یک خرده بورژوا درج خواهد نمود. لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم است، امپریالیسمی که همین اکنون در چوکات امپریالیسم امریکا و ناتو کشور ما را اشغال کرده است، اما «سوسیالیزم کارگری» از ما می خواهد که نه به جنگ رهائی بخش ملی علیه سرمایۀ امپریالیستی برویم، نه برای استقلال کشور مبارزه کنیم و نه هم میهن را دوست داشته باشیم و بگذاریم که جنایتکاران بورژوا امپریالیست این میهن را تار و مار و استقلال سیاسی ما را لگدمال کنند و انتظار بکشیم تا پرولتاریا در یک مبارزۀ جهانی، بورژوازی جهانی را سرنگون سازد. «سوسیالیزم کارگری» اشغال کشور ما را اشغال توسط سرمایۀ جهانی می داند، فلهذا واژگونی سرمایۀ امپریالیستی را در چهارچوب میهنی رد می کند و توده ها را که از ستم و تعدی بورژوازی امپریالیستی به ستوه آمده اند، فرامی خواند که حوصله داشته باشند و تا مبارزۀ جهانی پرولتاریا منتظر بمانند!!
در حالی که بورژوازی امپریالیستی میهن ما را اشغال کرده و بی وقفه توده های ستمدیده را بمباردمان می کند، «سوسیالیزم کارگری» ما را از میهن دوستی انقلابی برحذر می دارد؛ در حالی که وظیفۀ اولی انقلابیون راه اندازی جنبش رهائی بخش ملی انقلابی برای راندن بورژوازی امپریالیستی امریکا و ناتو و پایان دادن به مداخلۀ دول ارتجاعی منطقه است. اگر چپ نتواند به جنبش رهائی بخش ملی با روحیۀ میهن دوستی پرولتری پهلو بزند، این چپ قطعاً یک چپ مومیائی شده است. چپ انقلابی با درس گیری از اشتباهات، انحرافات و خطاهای فاحش و زنندۀ گذشته، باید نقشۀ راه جدید با شعار مشخص، بدون دنباله روی مبتذل، به جنبش رهائی بخش ملی نه تنها پهلو بزند که سکان رهبری این جنبش را باید در دست گیرد و این جنبش را از معبر دموکراتیسم پیگیر به مرحلۀ سوسیالیستی برساند. چپ انقلابی نمی تواند منتظر انقلاب جهانی پرولتاریا علیه سرمایۀ جهانی باقی بماند، بخصوص که پرولتاریای کشور های امپریالیستی در ضدیت با اشغال کشور های شان، نه تنها به شکل پاسیف، بلکه اکثراً به شکل حمایوی برخورد می کنند. چپ انقلابی راهی ندارد جز این که در چهارچوب میهن جرقه های این مبارزه را روشن و شعله های آن را فروزان و برج و باروی حاکمیت بورژوازی امپریالیستی را در آن خاکستر نموده و به روی خاکستر آن، پرچم ظفرمند سوسیالیسم را به اهتزار درآورد.
میهن در مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا نقش بسیار عمده دارد و همین است که لنین آن را عامل قدرتمندی در مبارزۀ طبقاتی می خواند. لنین در مقالۀ «میلیتاریسم جنگ طلبانه و تاکتیک ضد میلیتاریستی سوسیال دموکراسی المان» می نویسد: «در يک قطب سوسيال دموکرات هاى المانى از قبيل فولمار (Vollmar) قرار دارند. اين ها چنين استدلال مي کنند که چون میلیتاریسم برخاسته از سرمايه‌ دارى است، از آن جا که جنگ لازمه توسعه سرمايه‌ دارى است، نيازى به هيچ گونه کار ضد ميليتاريستى بخصوصى نيست. اين ها دقيقاً اظهارات فولمار در کنگره اِسِن (Essen) است. در بارۀ اين مسأله که در صورت اعلان جنگ سوسيال دمکرات ها چگونه مشی بايد در پيش گيرند، اکثريت سوسيال دموکرات هاى المان، و در رأس آن ها ببل و فولمار، سفت و سخت بر اين عقيده بودند که سوسيال دموکرات ها بايد در برابر هجوم از کشور شان دفاع کنند، و ناچار بايد در جنگى «دفاعى» شرکت جويند. اين راى، فولمار را به آن جا کشاند که در اشتوتگارت اعلام کند: «همه عشق ما به بشريت نمي تواند مانع از آن شود که ما المانى ‌هاى خوبى باشيم.» و نوسکه (Noske) نماينده سوسيال دموکرات رايشتاگ [پارلمان المان] اعلام داشت که در صورت بروز جنگى عليه المان، «سوسيال دموکرات ها عقب نخواهند انداخت و تفنگ ها را به دوش خواهند انداخت.» از اين جا نوسکه لازم بود تا يک قدم ديگر بردارد و اعلام کند که «ما مي خواهيم المان تا سرحد امکان مسلح شود.»
در قطب ديگر گروه کوچک هواداران هروه (Hervé) جاى دارند. بحث آن ها اين است که پرولتاريا ميهن ندارد. پس تمام جنگ ها بنا بر منافع و مصالح سرمايه‌ داران است. پس پرولتاريا بايد با هرگونه جنگى‌ به مبارزه برخيزد. پرولتاريا بايد هرگونه اعلان جنگى را با ضربۀ نظامى و قيام پاسخ گويد. مقصود اصلى تهييج ضد ميليتاريستى بايد اين باشد. به اين ترتيب بود که در اشتوتگارت هروه طرح قطعنامۀ زير را پيشنهاد نمود: «کنگره خواستار آن است که هر گونه اعلان جنگى، از هر سو که باشد، با ضربۀ نظامى و با قيام پاسخ داده شود.»
اينهاست آن دو موضع «افراطى»اى که در قبال اين مسأله در بين صفوف سوسيال دمکرات هاى غربى وجود دارد. «همچون انعکاس آفتاب در قطرۀ آب»؛ در اين دو موضع انعکاس آن دو موضعى را مي توان ديد که همچنان به کار پرولتارياى سوسياليست در غرب صدمه مي زند؛ گرايشات اپورتونيستى در يک طرف، و جمله ‌پردازى آنارشيستى در طرف ديگر.
ابتداء چند نکته و تذکر در بارۀ ميهن  دوستی. اين که «کارگران وطن ندارند»، در مانيفست کمونيست واقعاً گفته شده است. اين هم درست است که نظر فولمار، نوسکه، و شرکاء، ضربه ‌اى است بر اين اصل پايه‌ اى سوسیالیسم بين‌المللى. اما از اين نتيجه نمي شود که پس سخن هروه و پيروانش داير بر اين که براى پرولتاريا مهم نيست در چه کشورى - در المان پادشاهى، در فرانسۀ جمهورى يا در ترکيۀ استبدادى - زندگى مي کند، درست باشد. سرزمين پدرى، يعنى آن محيط سياسى، فرهنگى و اجتماعى معيّن، نيرومند ترين عامل در مبارزه پرولتارياست؛ و اگر فولمار با بنا گذاشتن نوعى شيوۀ برخورد «واقعاً المانىِ» پرولتاريا به «سرزمين پدرى» به خطا مي رود، هروه نيز در اتخاذ چنين برخوردى، برخوردى که به نحو غير قابل بخشايشى غيرنقادانه است، به چنين عامل مهمى در مبارزۀ پرولتاريا براى رهائى، درست به همان اندازه به خطا رفته است. پرولتاريا نمي تواند نسبت به شرايط سياسى، اجتماعى و فرهنگى مبارزه‌ اش بى تفاوت باشد؛ در نتيجه نمي تواند نسبت به آن چه که بر سر کشورش مي آيد، بى تفاوت باشد. اما مقدّرات کشور تا آن حد که بر مبارزۀ طبقاتيش اثر مي گذارد، مورد توجه و علاقۀ اوست، و نه به خاطر "ميهن پرستى" بورژوائى ‌اى که به زبان آوردنش هم براى يک سوسيال دموکرات زشت و موهن است.» (تأکید از ماست.)
لنین با موضع گیری دقیق که به مذاق «سوسیالیزم کارگری» خوش نمی آید، «سوسیالیزم کارگری» را سیلی کاری کرده و به او حالی می کند که کمونیست های واقعاً صادق که در صدد نجات پرولتاریا از تعدی سرمایه هستند، میهن و وطن و سرزمین پدری را عامل مهم در مبارزۀ پرولتاریا برای رهائی می دانند، زیرا پرولتاریا نمی تواند از کنار محیط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی معینی که در آن مبارزه می کند با بی تفاوتی بگذرد و با عبارت «کارگران وطن ندارند»، در خیالات سیر کرده، هر چه انجام دهد، جز برداشتن کوچک ترین گام در راستای رهائی کارگران و سائر تهیدستان. کمونیست ها، دقیقاً آن چنانی که لنین گفته، قطعاً به «میهن پرستی» بورژوازی که حیله و خدعۀ سرمایه برای جلب طبقۀ کارگر برای تأمین منافع غارتگرانۀ بورژوازی علیه بورژوازی رقیب و استیلای استعمارانه است؛ نه تنها باور ندارند، بلکه آن را خائنانه، غارتگرانه و ضد منافع طبقاتی پرولتاریا و سائر زحمتکشان دانسته؛ چنین سیاست های استیلاگرانۀ بورژوازی را افشاء و علیه آن با قاطعیت مبارزه می کنند و در قبال آن چه بر میهن اش می آید، بی تفاوت نمی مانند.
لنین نه تنها میهن را عامل مهمی در مبارزۀ پرولتاریا برای رهائی می داند و به نقد آنانی می رود که نقش میهن را در مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا انکار می کنند، بلکه در سال 1914 در رسالۀ «در باره غرور ملی ولیکاروس ها» از عشق به میهن و زبان یادآوری می کند و می نویسد: «آیا ما پرولتار های آگاه ولیکاروس از حس غرور ملی بری هستیم؟ البته خیر! ما زبان خود و میهن خود را دوست داریم... برای ما دردناک تر از هر چیزی مشاهده و احساس زورگوئی و ستمگری و اهانتی است که دژخیمان تزاری و سرمایه داران، میهن زیبای ما را دستخوش آن نموده اند.»
مفهوم میهن دوستی لنین، یک مفهوم پرولتری است که ما دقیقاً از چنین منظری به میهن دوستی نگاه می کنیم. لنین نه تنها به پرولتاریا میهن قائل می شود، بلکه پیام می دهد که باید میهن خود را دوست داشته باشد و این میهن زیبا را از چنگال غارتگران بیرون کند. او ستم بر اهالی میهن را که از سوی سرمایه داران روا داشته می شود، دردناک می خواند. اما «سوسیالیزم کارگری» نه میهن دارد که زیبا باشد و نه هم حق پرولتاریا می داند که میهن خود را دوست داشته باشد. میهن لنین زیباست، اما میهن «سوسیالیزم کارگری» اصلاً وجود ندارد؛ لنین میهن خود را دوست دارد، اما «سوسیالیزم کارگری» میهن را به بورژوازی می دهد و مدعیان میهن دوستی را جیره خوار سرمایه می خواند؛ لنین سرشار از غرور ملی است، اما «سوسیالیزم کارگری» مدتهاست که غرور ملی را قرنطینه کرده و از آن تخلیه شده است.
«سوسیالیزم کارگری» میهن ندارد و چیزی را که ندارد، دوست هم ندارد؛ لذا میهن را دو دسته به بورژوازی امپریالیستی تقدیم می کند. او اهانت سرمایۀ امپریالیستی امریکا و ناتو را بر اهالی میهن ما، نه تنها دردناک نمی خواند و از این که میهن زیبای ما با «ب ـ ۵۲» و «مادر بم ها» به ویرانه مبدل می شود، نه تنها زجر نمی کشد؛ بلکه کاملاً عکس آن توده ها را دعوت می کند که شعله های ویرانگر «مادر بم ها» و بمباردمان و شاشیدن عساکر امریکائی را بر دهان اجساد مرده های شان تحمل کنند، نه انتحار و حاکمیت طالبی را. «سوسیالیزم کارگری» به حق «مدرن» است، با «مدرنیته» سازگاری دارد، حتی اگر به بهای ستمگری بر میهن زیبای ما باشد! 
به نظر ما میهن دوستی بستری است برای آغاز مبارزۀ پرولتاریا، نبرد پرولتاریا، ایجاد جامعۀ دموکراتیک و رسیدن به سوسیالیسم. میهن و میهن دوستی پرولتری، مکان آغاز مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه است و انگیزه ای برای نجات میهن از دست غارتگران سرمایه توسط پرولتاریا؛ امری که مارکس و انگلس در کمون پاریس برای آن تلاش کردند و لنین در انقلاب اکتبر و مائو تسه دون در انقلاب بزرگ چین. نه مارکس و نه انگلس به نام این که «پرولتاریا وطن ندارد»، از تلاش برای راه اندازی و رهبری کمون پاریس دریغ کردند و نه هم لنین زیر سایۀ این عبارت آرام نشست و نبرد پرولتاریا را در میهن و سرزمین پدری اش موکول به شرایط «جهانی» دانست؛ بگذریم از مائوتسه دون که در این راستا چه خلاقانه و مدبرانه مبارزه کرد.
وطن، جغرافیای ابدی نیست و همین گونه وطن دوستی حس دایمی نیست. شرایط و اوضاع، ما را در قدم اول از لحاظ شکل در چارچوب ملی انسجام می دهد و حس وطن دوستی پرولتری هم بر اساس همین تحلیل دیالکتیکی شرایط به وجود می آید. مبارزۀ پرولتاریا از لحاظ ماهوی و مضمون، مبارزۀ انترناسیونالیستی است که رابطۀ مستقیم با میهن دوستی پرولتری دارد. بدون پیوند این دو، چپ انقلابی نیروی لفاظ، فیلسوف و تئوریسن برای هیچ خواهد بود! ما باور داریم که میهن دوستی پرولتری نه میهن پرستی بورژوائی برای ایجاد میهن سوسیالیستی فکتور بسیار عمده به حساب می رود؛ میهن سوسیالیستی ای که با باورمندی به انترناسیونالیسم پرولتری، سائر ملل را برای رهائی از یوغ استعمار و استثمار سرمایه یاری خواهد رساند.
پرولتاریا که به قول مارکس خود را باید به مقام طبقۀ ملی و به قول انگلس به طبقۀ هدایت کنندۀ ملت ارتقا دهد، راهی ندارد جز این که در قدم اول میهن، وطن و سرزمین پدری را که سرمایه غصب کرده و منابع این مأمن را از پرولتاریا و سائر زحمتکشان ربوده، از دست سرمایه بکشد و باز هم به قول مارکس کار را با سرمایۀ خودی یکسره نماید تا بتواند در راستای انترناسیونالیسم پرولتری پیکار کند. اما این که در زمان استعمار بیگانگان، پرولتاریا چگونه باید کار را با سرمایۀ انحصاری (امپریالیست ها) و سرمایۀ خودی یکسره کند، به درایت، هوشیاری، تحلیل دیالکتیکی شرایط و تطبیق مارکسیسم، لنینیسم خلاق با شرایط ملی معین پرولتاریا ارتباط  می گیرد. در این باره در بخش استقلال و جنگ رهائی بخش ملی و نقش بورژوازی ملی تماس می گیریم. 
پرولتاریا میهن دوستی را با انترناسیونالیسم پیوند می دهد، زیرا پرولتاریا نیک می داند که بدون رهائی در وطن خود و وطن خود را به وطنی که در آن دیکتاتوری پرولتاریا حاکم باشد، قطعاً نمی تواند کوچک ترین قدمی در راه انترناسیونالیسم پرولتری بردارد و هر نوع گفتار سوای این حالت، کاسموپولتیسم شرمگین بورژوئی است که اصلاً با انترناسیونالیسم پرولتری پیوندی ندارد. آنانی که نمی توانند برای میهن شان کاری انجام دهند، میهنی را که سرمایه از آنان ربوده، منابع و ذخایر آن را غصب کرده، محیط آن را قبضه نموده و توده های آن را به برده های مزدی و غیرمزدی خود تبدیل کرده است، مسلماً شعار «انترناسیونالیستی» آنان مفتضحانه و غیرانقلابی است. انترناسیونالیسم پرولتری بر بنیاد میهن دوستی استوار است و این رابطۀ دیالکتیکی میان میهن دوستی و انترناسیونالیسم سبب تقویت جنبش های رهائی بخش ملی در کشور هائی می شود که زیر یوغ استعمار و سیادت اشغالگران قرار دارند.
میهن دوستی، ناسیونالیسم کور نیست. ناسیونالیسم کور در صدد تأمین برتری خود است، طماع است و چشم حرص و آز نسبت به کشور های دیگر دارد و با غارت و چپاول کشورهای دیگر در تلاش احراز مقام برتر است و برای حصول این مقام به برتری نژادی و نفرت نسبت به ملل دیگر دست می زند. ناسیونالیسم تنگ نظرانه و کور هیچ رابطه ای با انترناسیونالیسم ندارد. ناسیونالیسم و کاسموپولتیسم با هم گوشت و ناخن هستند. کاسموپولتیسم روپوشی برای ناسیونالیسم برای برتری جویی و تطبیق سیاست های استیلاءگرانه است. کاسموپولتیسم ظاهراً خود را مدرن و مجزا از ملت، میهن و مرز نشان می دهد و تلاش دارد تا زیر این پردۀ ساتر، کشور های دیگر را چپاول کند، چنانچه چپاول یونان را در اتحادیۀ اروپا می بینیم. اتحادیۀ اروپا نمونۀ واقعی جهان وطنی است که با پول مشترک، ویزۀ مشترک و رفت و آمد بدون ویزه شکل گرفته است؛ اما برای چه هدفی؟ هدف آن غارت کشور های نسبتاً ضعیف اروپائی توسط کشور های قوی سرمایه داری مثل آلمان و فرانسه و هالند و... است؛ هدف آن اقدام یک دست برای چاپیدن کشور های عقب افتاده است. هر گاه این کاسموپولتیسم نتیجۀ مطلوب ندهد، کشور های عضو بی درنگ به همان ناسیونالیسم خود بر می گردند، چنانی که در برکسیت (جدایی بریتانیا از اتحادیۀ اروپا) این برگشت را دیدیم.
اما یک میهن دوست انقلابی، یک انترناسیونالیست انقلابی است. میهن دوست واقعی فقط در انترناسیونالیست بودن است که معنی می یابد. میهن دوستی برای یک سوسیالیست انقلابی در جبهۀ اکثریت زحمتکشان و ستمدیدگان قرار گرفتن است. یک سوسیالیست انقلابی با میهن دوستی تلاش دارد تا اکثریت تهیدستان و زحمتکشان را از زیر دشنۀ خونین غارتگران نجات دهد. یک سوسیالیست قطعاً نمی تواند شاهد میهنی باشد که اکثریت آن برده و یک اقلیت کوچک طفیلی، تمام میهن را گروگان گرفته باشد. وظیفۀ یک کمونیست انقلابی است که میهن سرمایه و غارت را به میهن سوسیالیستی پرولتاریا و ستمدیدگان تبدیل کند. این مأمول بدون میهن دوستی پرولتری و انترناسیونالیسم پرولتری امکان ندارد.
کوتاه این که: میهن دوستی پرولتری چیزی نیست جز عشق و علاقه به نجات از استعمار و غارتگران سرمایۀ امپریالیستی؛ عشق و علاقه به شکستن زنجیر های تعدی و ستم بر دستان زحمتکشان؛ ترقی و تعالی میهن و خوشبختی توده های خلق. میهن دوستی انقلابی در مقابل میهن پرستی بورژوائی قرار داد که هدف آن چاپیدن توده ها تحت نام میهن و ملت و تداوم بهره کشی و غارت ملل دیگر است. میهن دوستی کمونیست ها با مبارزه علیه استعمار و سیادت و مبارزۀ طبقاتی پیوند دارد. زیرا کمونیست ها قاطع ترین میهن دوستان هستند، در غیر آن حرف و شعار شان به افسانه های جن و پری و قصه های امیر ارسلان شباهت پیدا خواهد کرد که به درد نجات ستمدیدگان از جنایت، دنائت و شناعت غارتگران سرمایه نمی خورد. ما با لنگستن هیوز همصدا هستیم که «ما مردم می باید سرزمین مان، معادن مان، گیاهان مان، رودخانه های مان، کوهستان ها و دشت های بی پایان مان را آزاد کنیم و بار دیگر وطن را بسازیم!»
ادامه دارد