سازمان انقلابی افغانستان
۲۳ دسمبر ۲۰۱۷



«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟
(۸)

انقلاب دموکراتیک: شکل آغازین جنبش پرولتری:

در بخش قبلی، جنگ رهائی بخش ملی یعنی جنگ برای استقلال کشور را از دید مارکسیسم ـ لنینیسم مورد بررسی قرار دادیم. برای ما کمونیست های مارکسیست ـ لنینیست - مائوتسه دون اندیشه، انقلاب ملی ـ دموکراتیک (انقلاب دموکراتیک نوین) با انقلاب سوسیالیستی پیوند خورده است؛ اما «سوسیالیزم کارگری» همانطوری که در عصر امپریالیسم خلاف جنبش های رهائی بخش ملی است، مخالف سرسخت انقلاب دموکراتیک نیز است. به باور این «سوسیالیزم»، در عصر امپریالیسم، مرحلۀ خاصی به نام انقلاب دموکراتیک نه در کشور های امپریالیستی و نه هم در کشور های عقب افتاده مثل افغانستان وجود دارد. این «سوسیالیزم» باور دارد که دموکراسی در عصر امپریالیسم یک مقولۀ ارتجاعی و در خدمت سرمایۀ مالی انحصاری است و کمونیست ها باید آن را از مبارزۀ شان حذف و یکراست پرچم نبرد میان کار و سرمایه را به اهتزار درآورده و سوسیالیسم را حاکم سازند.
یک طرف گذاشتن پرچم دموکراسی (حذف مرحلۀ دموکراتیک انقلاب) و یکراست به سوسیالیسم رسیدن، در ظاهر امر بسیار زیبا جلوه می کند. کاش در چنین وضعیتی قرار می داشتیم و بدون این همه راه دشوار، می توانستیم یکراست به سوسیالیسم برسیم و دیکتاتوری پرولتاریا را حاکم سازیم. اما واقعیت های جامعه و وضعیت طبقاتی نیرو هائی که باید علیه بورژوازی امپریالیستی بایستند و پرولتاریا را برای رسیدن به سوسیالیسم کمک کنند، به دلخواه ما عمل نکرده، هر طبقه در انقلاب در جستجوی منافع طبقاتی اش می باشد.
پرولتاریا در کنار خود دهقانان و خرده بورژوازی را دارد. دو طبقه ای که به الغای مالکیت خصوصی هیچ علاقه ای  ندارند، بلکه در جستجوی انتقال مالکیت هستند. این دو طبقه در صورتی که در انقلاب منافع شان را تأمین شده نبینند، قطعاً در آن شرکت نخواهند کرد. پرولتاریا برای اینکه بتواند این دو طبقه را در کنار خود داشته باشد، مسلماً نمی تواند یکراست به انقلاب سوسیالیستی دست بزند؛ زیرا دهقانان و خرده بورژوازی در آن شرکت نمی کنند و به جای اینکه در کنار پرولتاریا بایستند، در کنار بورژازی می ایستند، چون ماهیتاً دارای افکار بورژوائی هستند. پس هوشیاری پرولتاریا در این است که قبل از آغاز پلۀ دوم، پلۀ اول (انقلاب دموکراتیک) را بپیماید، آن هم در کشوری که اشغال شده نباشد، ولی اگر کشوری مثل افغانستان اشغال شده باشد، پرولتاریا ناگزیر است پلۀ انقلاب ملی ـ دموکراتیک را طی و بعد به پلۀ سوسیالیسم برسد.
تشدید مبارزۀ طبقاتی نیاز به آگاهی سیاسی پرولتاریا و سائر زحمتکشان دارد. مبارزۀ انفرادی طبقۀ کارگر، مبارزه در یک کارخانه و یا اعتراض علیه یک کارفرما، مبارزۀ طبقاتی نیست، بلکه نطفه های اولیۀ چنین مبارزه به شمار می روند. مبارزۀ طبقاتی مبارزه ای است که در آن اکثریت پیشرو طبقۀ کارگر به حیث یک طبقۀ واحد علیه کل طبقه سرمایه دار و دولت حامی آن در پرتو رهنمود های مارکسیسم برزمد. طبقۀ کارگر به این آگاهی برسد که به حیث یک طبقۀ واحد باید علیه طبقۀ واحد سرمایه داری عمل کند، نه منفرد. برای رسیدن به چنین مرحله ای، پرولتاریا و زحمتکشان نیاز دارند از مراحلی عبور کنند. یکی از این مراحل، انقلاب دموکراتیک است که زمینه را برای آگاهی سیاسی بیشتر پرولتاریا برای مبارزۀ طبقاتی (مبارزه بین کار و سرمایه) فراهم می کند. امروز اگر ما در کشور نیمه فیودالی - مستعمرۀ خود شاهد تشدید مبارزۀ طبقاتی نیستیم، دقیقاً در عدم آگاهی کافی سیاسی طبقۀ کارگر و طبقات متحد آن است. انقلاب ملی ـ دموکراتیک بستری برای چنین آگاهی و پرورش است و نیاز است آن را برای انقلاب سوسیالیستی بپیمائیم.
ما بخش انقلاب دموکراتیک را باز هم از دید لنین و تئوری های لنینی مورد بررسی قرار می دهیم، زیرا از یک طرف چنانچه «سوسیالیزم کارگری» هم نوشته که مارکس و انگلس خود را پیگیر ترین دموکرات ها خوانده اند و از طرف دیگر این «سوسیالیزم» ادعا دارد که در عصر امپریالیسم، در آخرین مرحلۀ سرمایه داری انحصاری، انقلاب دموکراتیک و دموکراسی معنائی ندارد. از آنجائی که لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم یعنی مارکسیسم عصر آخرین مرحلۀ سرمایه داری انحصاری  است، ما تلاش می کنیم تا بحث در بارۀ انقلاب دموکراتیک و دموکراسی را در همین چارچوب ادامه دهیم.
«سوسیالیزم کارگری» در رسالۀ «دموکراسی عصر امپریالیزم» نوشته است: «اول، وقتی می گوئیم برای رسیدن به سوسیالیزم از راه دموکراسی نمی رویم، به این معناست که ما کدام مرحله خاصی بنام «انقلاب بورژوا دموکراتیک» پیش رو نداریم. زیرا ما نه در اوضاع روسیۀ زمان بلشویک ها قرار داریم نه در قرن نوزدهم زمان مارکس و انگلس در اروپا که بورژوازی هنوز برای استقرار سلطه خویش علیه نظام ماقبل سرمایه داری مبارزه می کرد، و لذا دموکراسی برای طبقه کارگر شعار مترقی و لازم بود. ما در آخرین مرحله نظام سرمایه داری یعنی در زمان سلطه سرمایه های انحصاری و انگل قرار داریم که بنابر تحلیل دقیق لنین در کتاب «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری»، نباید به عقب برگردیم یعنی هدف طبقه کارگر در رابطه با جانشینی امپریالیسم و سرمایه داری وابسته به امپریالیسم، باید سوسیالیزم باشد نه دموکراسی خرده بورژوائی و «آرمان احیای رقابت آزاد که اکنون به آرمان ارتجاعی بدل شده است». «باری، این حکم لنین که جانشین امپریالیسم می باید سوسیالیسم باشد نه دموکراسی خرده بورژوائی، هم در کشورهای امپریالیستی صادق است و هم در کشورهای سرمایه داری وابسته به امپریالیسم مانند افغانستان... ما که شعار مبارزه برای قالب دموکراسی را کنار می گذاریم و شعار مبارزه کار علیه سرمایه را بر دوش می کشیم و از تمام اقشار زحمتکش ضد استثمار و ضد استبداد دعوت می کنیم که بدور این شعار گرد بیایند و شوراهای مستقل خود را بسازند، چیزی طبیعی است که همه این نیروها بر بنیاد منافع طبقاتی و حقوق و آزادی های سیاسی ـ مدنی خود در نبرد علیه دشمن مشترک (استبداد و استثمار سرمایه)، با طبقه کارگر وارد ائتلاف می شوند نه بر مبنای انارشیسم و یا منافع کدام طبقه خاص.»
چنانچه گفتیم ما از مارکس و انگلس شروع نمی کنیم، زیرا مارکس و انگلس با تحلیل دیالکتیکی شرایط و اوضاع حرکت می کردند. آنان زمانی که انقلاب سوسیالیستی نزدیک است، قطعاً مخالف فعالیت های خرده بورژوائی و حتی حزب خرده بورژوائی بوده اند و با تمام توان از حزب پرولتری و انسجام مستقل طبقۀ کارگر در یک حزب انقلابی برای انقلاب سوسیالیستی حمایت می کردند و علیه حزب خرده بورژوائی می ایستادند؛ اما زمانی که اوضاع را در مرحلۀ انقلاب خرده بورژوائی و به سود پرولتاریا ارزیابی می کردند، پرولتاریا را مکلف به شرکت در آن و موظف به بدست گرفتن رهبری آن می کردند و یورش بر مالکیت ارضی را تسهیل کنندۀ یورش بر تمام مالکیت می خواندند.
ما آنچنانی که گفتیم از عصر لنین شروع می کنیم. عصری که هم ما و هم «سوسیالیزم کارگری» باور داریم که عصر سرمایۀ انحصاری مالی، عصر امپریالیسم است؛ عصر آخرین مرحلۀ سرمایه داری، سرمایه داری انگل، طفیلی و امپریالیستی. تئوری های لنین در همین عصر در پراتیک اجتماعی محک خورده و به اثبات رسیده اند. «سوسیالیزم کارگری» در عصر امپریالیسم، انقلاب دموکراتیک را رد و دموکراسی را حذف می کند. اما ما در عصر امپریالیسم، در کشور های عقب افتاده انقلاب دموکراتیک را نیاز و دموکراسی را ضرورت برای رسیدن به سوسیالیسم می دانیم.  
لنین می نویسد: «نحوۀ رفتار تحقیر آمیز اکونومیسم امپریالیستی  نسبت به دموکراسی یک نوع پریشان سازی یا سرکوب تفکر انسان توسط جنگ است.»[۱] این حکم لنین متأسفانه در قسمت «سوسیالیزم کارگری» مصداق می یابد. جنگ شانزده سالۀ بورژوازی امپریالیستی امریکا ـ ناتو و تحقیر دموکراسی از طریق نصب دولت پوشالی، جهادی های خونریز، مافیای مواد مخدر و بمباردمان «ب.۵۲» و ریختن «مادر بم ها»، «سوسیالیزم کارگری» را پریشان ساخته و تفکر آن را شدیداً سرکوب کرده است و به همین خاطر بدون تفکر و با پریشان فکری منحصر به فرد علیه دموکراسی قیام کرده، بدون این که تشخیص دهد که بین دموکراسی بورژوائی تفاوت هائی وجود دارد. «سوسیالیزم کارگری» با پریشان فکری، دموکراسی بورژوازی امپریالیستی را با دموکراسی که کمونیست ها می خواهند آن را در خدمت توده های پرولتر، دهقان و خرده بورژوا قرار دهند یکسان دانسته، استبداد خونین امپریالیست ها را با جمهوری دموکراتیکی که پرولتاریا از طریق اتحاد طبقات فرودست و زحمتکش حاکم می سازد، همسان می داند و با سرسام فکری به نتیجه می رسد که دموکراسی دیگر شعار کارگران و طبقات زحمتکش نبوده، یک شعار ارتجاعی است.
لنین ادامه می دهد: «این یک حقیقت است که جنگ امپریالیستی تفاوت بین جمهوری و سلطنت را می زداید. ولی رد کردن جمهوری با این دلیل، یا حتی نسبت به آن رفتاری تحقیر آمیز داشتن، مترادف با اجازه دادن به خود برای مرعوب شدن توسط جنگ، و پریشان شدن فکر توسط دهشت های جنگ است. این روحیۀ بسیاری از طرفداران شعار «خلع سلاح» (رولاند ـ هلست، عناصر جوان در سویس، «چپ های» اسکاندیناوی و غیره) است. حرف آن ها این است که بحث کردن در بارۀ به کار گرفتن ارتش یا حتی یک میلیس جهت اهداف انقلابی چه فایده ای دارد هنگامی که در این جنگ تفاوتی بین یک میلیس جمهوریخواه و یک ارتش ثابت سلطنت طلب وجود ندارد، و هنگامی که میلیتاریسم در همه جا دارد کار وحشتناکش را انجام می دهد؟» (پاسخ به پ. کئیفسکی (ی. پیاتاکف))
«سوسیالیزم کارگری» هم توسط جنگ امپریالیستی کنونی امریکا ـ ناتو مرعوب شده و دهشت های جنگ ارتجاعی کنونی که تحت نام «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «جامعۀ مدنی» و... صورت می گیرد، او را چنان آشفته فکر ساخته که رد و انزجار از دموکراسی ساده ترین راهی است که یافته است! این «سوسیالیزم» چنان مرعوب جنگ امپریالیستی با شعار دموکراسی شده که «انتخابات»، «آزادی بیان»، «قانون اساسی»، «حقوق بشر» و «جامعه مدنی» پوشالی را که با پول بورژوازی امپریالیستی تمویل و با «ب. ۵۲» این بورژوازی تطبیق می گردد، و امپریالیست ها تلاش می کنند تفاوت های آن را با دموکراسی ای که کمونیست ها مدافع آن هستند بزدایند، در کل دموکراسی نامیده و بالاخره به نتیجه می رسد که در عصر امپریالیسم ماهیت دموکراسی دگرگونه شده و باید از ادبیات کمونیست ها حذف گردیده و پرچم آن فرو گذاشته شود و به جای آن پرچم نبرد بین کار و سرمایه بالا گردد.
«سوسیالیزم کارگری» وطنی که توسط جنگ بورژوازی امپریالیستی مرعوب شده، دولت پوشالی کنونی را دولت دموکراتیکی می داند که به وسیلۀ سرمایه ایجاد شده است و به این طریق بین دولت پوشالی که توسط بورژوازی امپریالیستی از طریق اشغال کشور و دولت جمهوری دموکراتیک که به وسیلۀ پرولتاریا و دهقانان از طریق انقلاب دموکراتیک شکل می گیرد، تفاوتی نگذاشته، به سادگی آن را ارتجاعی می خواند، و بنابر این، مرعوب شدن خود را به نمایش می گذارد. هیچ عقل سلیم نمی تواند دموکراسی بورژوازی امپریالیستی را که با اشغال، قتل و کشتار، اسارت و شکنجه، خونریزی و استبداد خونین، غارت و چپاول و... همراه است با دموکراسی ای که از طریق انقلاب دموکراتیک حاکم می شود و زمینه را برای رشد و شکوفائی بیشتر پرولتاریا، دهقانان و سائر طبقات زحمتکش فراهم می سازد، معادل و همسان بداند.
«سوسیالیزم کارگری» شاید تصور کند که حذف دموکراسی در عصر امپریالیسم از ابتکارات و نوآوری های منحصر به فردش است، اما چنین نیست. قبل بر این، کییفسکی علیه دموکراسی در عصر امپریالیسم موضع گیری کرده، آن را رد نموده و خواهان حذف آن شده بود. لنین نظریات کییفسکی را چنین فورموله نموده است: «امپریالیسم سرمایه داری بسیار توسعه یافته است؛ امپریالیسم پیش رونده است؛ امپریالیسم نفی دموکراسی است؛ «از این رو»، دموکراسی تحت سرمایه داری «دست نیافتنی» است. جنگ امپریالیستی نقض وقیحانۀ تمام دموکراسی است، چه از جانب حکومت های سلطنتی عقب مانده باشد یا از جانب جمهوری های مترقی ـ «از این رو» صحبت در بارۀ «حقوق» (یعنی دموکراسی!) بی فایده است. «تنها» چیزی که می تواند «در مقابل» جنگ امپریالیستی قرار گیرد، سوسیالیسم است؛ تنها سوسیالیسم «راه خروج» از این وضع است؛ « از این رو» به پیش گذاشتن شعار های دموکراتیک در برنامۀ حداقل ما، یعنی تحت سرمایه داری، یک فریب و توهم است، گیجی یا به تأخیر انداختن است، یعنی به تأخیر انداختن شعار انقلاب سوسیالیستی.»
«سوسیالیزم کارگری» اینک پس از حدوداً ۱۰۰ سال همان چیزی را تکرار می کند که کییفسکی صد سال قبل گفته بود و  لنین بی رحمانه آن را نقد کرده به دفاع از دموکراسی در عصر امپریالیسم برخاسته بود. «سوسیالیزم کارگری» در «دموکراسی عصر امپریالیزم» می نویسد: «بورژوازی نیز پس از آنکه سرمایه از مرحله رقابت آزاد بسوی سرمایه داری انحصاری و انگل (سرمایه مالی) رفت و بخصوص زمانی که سوسیالیسم در برابرش الترناتیو قرار گرفت، به سخن دقیق لنین دیگر خصلت آزادی خواهی و دموکراسی طلبی را از دست داده به یک سیستم تمام عیار استثماری و زورگوئی توام با خون ریزی های خطرناک مبدل گردیده است... امروز فقط با شعار آزادی (مبارزه طبقاتی) می توان علیه استثمار و استبداد سرمایه به جنگ رفت، نه از مجرای دموکراسی... از زمانی که سرمایه داری با رقابت آزاد، به سرمایه داری انحصاری و انگل (امپریالیستی) تکامل یافته، دموکراسی دیگر خود رژیمی است مستبد، سالوس و مچاله که طبقه کارگر و زحمتکشان نباید دیگر خود را بفریبند و این را شعار رهائی خود بسازند... اما در اوضاع کنونی جهان که اقتصاد امپریالیستی و سرمایه های وابسته به امپریالیسم مناسبات تولیدی حاکم است و روبنای این سیستم یعنی دموکراسی اش به معنای دولت، تقریباً تمام خصائل مترقی خود را به خشونت، خون ریزی و توطئه تعویض کرده است؛ خواست دموکراسی در مقابله با بالاترین مرحله سرمایه داری و سرمایه های تابع، شعار کهن و ارتجاعی است. طبقه کارگر می باید با شعار مترقی تر و کاملاً متضاد با سرمایه انگل و فاسد یعنی با پرچم سوسیالیسم باید به میدان آید و فقط با این شعار است که پرولتاریا با متحدین خود می تواند نظام سرمایه داری را نقد، سرنگون و الغای مالکیت کنند.»
«سوسیالیزم کارگری» که دیگران را برای این که آثار لنین را نمی خوانند، مورد انتقاد قرار می دهد و به قول ایرانی ها گاه گاه در این قسمت تکه می پراند، خود در این زمینه بی خبر تشریف دارد. لنین که باورمند به دموکراسی در عصر امپریالیسم بود و آن را ارتجاعی و کهن نمی خواند، کییفسکی را قاطعانه مورد انتقاد قرار داد و بیداری و رشد جنبش سوسیالیستی علیه امپریالیسم را منوط به پیوند آن با تحریک دموکراتیک دانست. لنین نوشته است: «سرمایه داری به طور عام و امپریالیسم به طور خاص، دموکراسی را به یک فریب تبدیل می کنند ـ با این که سرمایه داری همزمان آرمان های دموکراتیک را بین توده ها پدید می آورد، نهاد های دموکراتیک ایجاد می کند و تضاد بین نفی دموکراسی توسط امپریالیسم و کوشش توده ها برای دست یافتن به دموکراسی را تشدید می کند. سرمایه داری و امپریالیسم تنها می توانند توسط انقلاب اقتصادی سرنگون شوند. آن ها نمی توانند با تغییر و تحولات دموکراتیک، حتی «ایده آل» ترین آن ها سرنگون شوند. ولی پرولتاریائی که در جریان مبارزه برای دموکراسی آموزش نیافته باشد، قادر به انجام یک انقلاب اقتصادی نیست. سرمایه داری نمی تواند بدون مصادرۀ بانک ها و بدون الغای مالکیت خصوصی بر وسائل تولید نابود شود. اما این اقدامات انقلابی نمی توانند بدون سازمان دهی کل مردم برای اداره کردن دموکراتیک وسائل تولید گرفته شده از بورژوازی، بدون کمک گرفتن از تمام تودۀ زحمتکشان، پرولتارها، نیمه پرولتارها و دهقانان خرد برای سازماندهی دموکراتیک صفوف شان، نیروی آن ها و مشارکت شان در امور دولتی اجراء شوند. ممکن است گفته شود که جنگ امپریالیستی نفی سه گانه دموکراسی (الف. هر جنگی خشونت را جایگزین «حقوق» می کند؛ ب. امپریالیسم به خودی خود نفی دموکراسی است؛ ج. جنگ امپریالیستی جمهوری را کاملاً با سلطنت برابر می کند) است، ولی بیداری و رشد جنبش سوسیالیستی علیه امپریالیسم به نحو ناگسستنی با رشد مقاومت و تحریک دموکراتیک پیوند دارد. سوسیالیسم به زوال هر دولتی، و در نتیجه هر دموکراسی ای می انجامد، اما سوسیالیسم تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا که خشونت علیه بورژوازی یعنی اقلیت مردم را با توسعۀ کامل دموکراسی یعنی مشارکت واقعاً برابر و واقعاً عمومی کل تودۀ مردم در تمام امور دولتی و در تمام مشکلات پیچیدۀ الغای سرمایه داری ترکیب می کند، می تواند اجراء شود.» (تأکیدات از لنین است).
آن چنانی که لنین گفته است، سرمایه داری و به طور خاص سرمایۀ مالی انحصاری (امپریالیسم) دموکراسی را به فریب تبدیل می کند و با راه اندازی انتخابات دروغین و مهندسی شده، با ایجاد احزاب بورژوائی، نهاد های سرمایه داری و غیره تلاش می کند دموکراسی را به سود خود برای تصاحب هر چه بیشتر قدرت و سلب مالکیت از مردم مورد استفاده قرار دهد. بورژوازی امپریالیستی در کشور ما با ایجاد دولت پوشالی از هار ترین دشمنان مردم در لباس جهادی و غیرجهادی، تشکیل پارلمان از وحوش جناور و سائر نهاد های پوشالی در صدد عوامفریبی مردم بوده که متأسفانه «سوسیالیزم کارگری» نیز فریب این بورژوازی امپریالیستی را خورده به حذف دموکراسی در عصر امپریالیسم رسیده است. توده ها نه تنها نمی خواهند دموکراسی حذف شود، بلکه خواست های شان را برای دست یافتن به دموکراسی تشدید می کنند، زیرا توده ها دارای تمائلات دموکراتیک هستند و به خوبی می فهمند که بورژوازی به طور عام و بورژوازی امپریالیستی به طور خاص، طرفدار دموکراسی و توسعۀ آن تا جائی هستند که به سود منافع طبقاتی شان باشد. بنابر این، آن چنانی که لنین در «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» می گوید که «بورژوازی خودش به خودش خیانت می نماید، بورژوازی به امر آزادی خیانت می کند و برای دموکراتیسم پیگیر مستعد نیست. نفع بورژوازی در این است که اصلاحات لازمه ای که در جهت دموکراسی بورژوازی به عمل می آید کند تر، تدریجی تر، با احتیاط تر، سست تر و از طریق رفورم باشد نه از طریق انقلاب...» توده ها و به خصوص پرولتاریا این را به خوبی درک می کنند که بورژوازی به حیث دموکرات ناپیگیر، از انقلاب بورژوا دموکراتیک دست خواهد کشید و به آن خیانت خواهد کرد؛ تنها طبقاتی که می توانند از انقلاب بورژوا دموکراتیک سود بیشتر ببرند، پرولتاریا و دهقانان هستند، یعنی اکثریت مردم، و آنان این انقلاب را تا به آخر می رسانند.
پرولتاریا قطعاً درک می کند که نابودی سرمایه داری و امپریالیسم با واژگون ساختن زیربنای آن صورت می گیرد، یعنی با انقلاب اقتصادی که بتواند مالکیت خصوصی بر وسائل تولید را به مالکیت اشتراکی تبدیل کند. تبدیل نمودن مالکیت اولی به دومی از طریق تغییرات دموکراتیک و انقلاب دموکراتیک ممکن نیست و وظیفۀ انقلاب دموکراتیک نیز الغای مالکیت خصوصی نیست، بلکه انقلاب دموکراتیک، پرولتاریا و دهقانان را در زمینۀ دموکراسی آموزش می دهد؛ پرولتاریا را آموزش می دهد که چگونه برای الغای مالکیت خصوصی و مصادرۀ اقتصاد بورژوائی به سازماندهی دموکراتیک مردم (به خصوص پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی) بپردازد. از همین رو لنین می گوید: «جنگ داخلی با قوای قهریه، بلافاصله و در آغاز، بانک ها، کارخانجات، راه های آهن، املاک بزرگ و غیره را مصادره می کند. ولی به منظور مصادرۀ همۀ این ها، ما مجبوریم انتخاب همۀ مقامات رسمی و صاحب منصبان توسط مردم را برقرار کنیم، ارتشی که جنگ با بورژوازی را به پیش می برد کاملاً با تودۀ مردم ادغام نمائیم، اداره کردن منابع مواد غذائی، تولید و توزیع غذا را کاملاً دموکراتیزه سازیم، و غیره. هدف جنگ داخلی مصادرۀ بانک ها، کارخانجات و غیره، نابود کردن تمام امکانات مقاومت ممکن برای بورژوازی و نابود کردن نیرو های مسلح متعلق به آن است. ولی نمی توان به این هدف، چه از لحاظ صرفاً نظامی یا از لحاظ جنبه های اقتصادی یا سیاسی رسید، مگر این که ما در طی جنگ، دموکراسی را همزمان در بین نیرو های مسلح و در «پشت جبهه» خود مان برقرار ساخته و گسترش دهیم.» (پاسخ به پ. کییفسکی، تأکیدات از لنین)
در آغاز این بحث گفتیم که کاش در موقعیتی قرار می داشتیم که بدون عبور از مرحلۀ انقلاب دموکراتیک، به انقلاب سوسیالیستی می رفتیم، اما متأسفانه واقعیت های زمینی چنین نیست، به خصوص در کشور عقب افتاده ای مثل افغانستان که بیشترین بخش آن را دهقانان و خرده بورژوازی می سازد و کارگران هنوز مبارزۀ طبقاتی را آغاز نکرده، در یک حزب متشکل نشده و به آگاهی سیاسی لازم برای تشکل یابی نیز نرسیده اند. ما ناگزیر هستیم وضعیت کنونی جامعه را در نظر بگیریم، آگاهی سیاسی طبقۀ کارگر را فراموش نکنیم، تمایالات دموکراتیک سائر توده های زحمتکش را نادیده نگیریم و به بهانۀ انقلاب سوسیالیستی، انقلاب دموکراتیک را به تاق نسیان نسپاریم. آنانی که به این امر توجه ندارند و با خیالات شان مارکسیسم را عیار می سازند، به گفتۀ لنین فقط خوش بینان کاملاً ساده لوح هستند که فراموش می کنند درجۀ اطلاع تودۀ کارگر از هدف های سوسیالیسم و شیوه های اجرای آن هنوز تا چه اندازه کم است. همین سطح پائین آگاهی سیاسی و تشکل یابی طبقۀ کارگر، تمایلات دموکراتیک دهقانان و خرده بورژوازی و پرورش آنان از لحاظ سیاسی، نیازمندی مرحلۀ انقلاب دموکراتیک را به وجود می آورد. لنین می گوید: «فقط اشخاص کاملاً ساده لوح ممکن است این موضوع را فراموش کنند که درجۀ اطلاع توده کارگر از هدف های سوسیالیسم و شیوه های اجرای آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولی ما همه یقین داریم که آزادی کارگران فقط به دست خود کارگران می تواند انجام گیرد. بدون آگاهی و تشکل توده ها، بدون آماده نمودن و پرورش آن ها از راه مبارزه طبقاتی آشکار بر ضد تمام بورژوازی، کوچک ترین سخنی در بارۀ انقلاب سوسیالیستی نمی تواند در میان باشد.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک)
ما در این جا از «سوسیالیزم کارگری» می پرسیم: آیا طبقۀ کارگر افغانستان به آن آگاهی رسیده است که به حیث یک طبقه تشکل بیابد؟ به حیث یک طبقه در مقابل بورژوازی به مبارزۀ طبقاتی دست بزند؟ آیا دهقانان و خرده بورژوازی به آن سطحی از آمادگی رسیده اند که به الغای مالکیت خصوصی آری بگویند؟ آیا همان طبقاتی که در مبارزۀ کار علیه سرمایه با پرولتاریا وارد ائتلاف می شوند، به سطحی پرورش یافته اند که وارد این ائتلاف شوند؟ مطمئناً پاسخ «سوسیالیزم کارگری» به این پرسش ها منفی است. به همین خاطر لنین می گوید: «اگر کارگرانی در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نباید برنامۀ حداکثر را اجراء نمائیم، ما در پاسخ متذکر خواهیم شد توده های مردم که دارای تمایلات دموکراتیک هستند، هنوز از سوسیالیسم خیلی دورند، هنوز تضاد های طبقاتی نضج نگرفته است و هنوز پرولتاریا متشکل نشده است. صد ها هزار کارگر را در تمام روسیه متشکل کنید ببینیم، حسن نظر نسبت به برنامۀ خود را در بین میلیون ها کارگر تعمیم دهید ببینیم! سعی کنید این کار را انجام دهید و تنها به جملات پر سر و صدا ولی توخالی انارشیستی اکتفاء نورزید، آن وقت فوراً خواهید دید که عملی کردن این تشکل و بسط این فرهنگ سوسیالیستی منوط است به اجرای هر چه کاملتر اصلاحات دموکراتیک.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک)
باز هم از «سوسیالیزم کارگری» می پرسیم: با وجودی که باور دارید «در افغانستان بی تردید رشد طبقه کارگر به نسبت عدم رشد صنایع این کشور، مثل رشد سریع کارگران صنعتی در روسیه اوائل قرن ۲۰ نیست» (دموکراسی عصر امپریالیزم) آیا نفی انقلاب دموکراتیک و سخن از انقلاب سوسیالیستی تان به جملات پر سر و صدا و توخالی انارشیستی نمی ماند؟ آیا با وجودی که باور دارید «جامعه سوسیالیستی به روی تولید بزرگ، فراوانی ثروت، بر زمینه های فرهنگ عالی و رشد کمی و کیفی نیرو های مولده یعنی طبقه کارگر اعمار می گردد نه بروی تولید خرده پا، فرهنگ عقب افتاده، فقر ثروت و نا استواری طبقه کارگر» (پلاتفرم گفتمان)- آیا سخن از انقلاب سوسیالیستی و نفی انقلاب دموکراتیک در کشور عقب افتاده ای مثل افغانستان به یاوه گوئی نمی ماند؟ با وجودی که باور دارید «... طبقه کارگر افغانستان نه متشکل است و نه آگاه» و «افغانستان دارای کارخانجات بزرگ نبوده بناً کارگرانش بیشتر فرقه های ارتشی اکثراً زیر یک سقف نیستند... طبقه کارگر افغانستان فاقد تشکل فعال و موثر مخصوص بخود است...» (نقد چپ...) آیا با این وضعیت پرولتاریا و سطح آگاهی نازل آن سخن از انقلاب سوسیالیستی، سخن غیرعاقلانه نیست؟ با وجودی که باور دارید «برای بسیج و بیداری طبقه کارگر کشور که از یک طرف به افکار و جنبش وی، روس ها و غلامانش خیانت کرده از جانب دیگر در اثر جنگ های طولانی، سلطه امپریالیست ها، استبداد مذهبی جهادی ها، طالبان و داعش، فقر مزمن، بیکاری و مهم تر از همه، نبود تشکل های فعال کارگری، بصورت تاسفباری ایزوله و پراکنده است؛ برای بیداری و بسیجش، شجاعت و حوصله «هراکلسی» در کار است» (دموکراسی عصر امپریالیزم) آیا با این طبقه که به شکل تأسفباری ایزوله و پراکنده است و بیداری و بسیجش، شجاعت و حوصلۀ هراکلسی می خواهد، صحبت از انقلاب سوسیالیستی نمایانگر جمله بافی «انقلابی» نیست؟ با وجودی که باور دارید «سوسیالیسم نه رویا و نه نیت های مخمسه آمیز، بلکه علم بوده و این علم مستقیماً به روند رشد جامعه سرمایه داری، حدود رشد شعور سیاسی طبقاتی ـ  طبقه کارگر، بکاربرد اسلوب حل تضاد بین کار و سرمایه تعلق دارد؛ لذا، تا هنگامی که طبقه کارگر خود را در سطح مبارزۀ طبقاتی قاطع آگاه نساخته و سازمان نداده، سرمایه را با تمام تار و پود آن مورد هجوم قرار ندهد، همه خواست های «برابری و عدالت اجتماعی» عقل گرائی های سوسیال منشانه، رویاهای پوچ و مسخره ای بیش نیستند»، با آن هم مرحلۀ انقلاب دموکراتیک را حذف کردن و از انقلاب سوسیالیستی حرف زدن اگر بیهوده گوئی تان نیست، پس چیست؟
می دانیم و قطعاً می دانیم که پاسخ «سوسیالیسم کارگری» به این پرسش ها منفی است. این آشفته فکری «انقلابی» «سوسیالیزم کارگری» است که آن ها را به مرحلۀ جمله بافی «انقلابی» می کشاند. ورنه چه بهتر که بر اساس حکم داهیانۀ لنین، «سوسیالیزم کارگری» صد ها هزار کارگر را در تمام افغانستان متشکل کند، حسن نظر نسبت به برنامۀ خود را در بین میلیون ها کارگر تعمیم دهد، آن گاه خواهد دید که عملی کردن این تشکل و بسط این فرهنگ سوسیالیستی منوط است به اجرای هر چه کاملتر اصلاحات دموکراتیک که لنین باورمند بود از طریق انقلاب باید صورت گیرد، نه ریفورم.
ادامه دارد.


یادداشت ها:
[۱] پاسخ به پ. کییفسکی (ی . پیاتاکف)