سازمان انقلابی افغانستان
۲۸ دسمبر ۲۰۱۷
«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟
(۹ ــ ب)
انقلاب دموکراتیک: شکل آغازین جنبش پرولتری:
چرا جنبش دهقانی امروزی یک جنبش دموکراتیک بورژوازی است؟ زیرا این جنبش سلطۀ اربابان زمین و بوروکرات ها را از میان برمی دارد و یک نظام اجتماعی دموکراتیک بدون تغییر در بنیاد های بورژوائی این جامعه دموکراتیک و بدون لغو سلطه سرمایه، بنا می کند. یک کارگر آگاه، یک سوسیالیست چگونه باید به جنبش دهقانی امروزی برخورد کند؟ او باید با شور هر چه تمام تر از این جنبش پشتیبانی کرده و با شور هر چه تمام تر به دهقانان کمک کند تا سلطۀ اربابان و بوروکرات ها را به طور قطعی به دور افکند. ولی او در عین حال باید برای دهقانان توضیح دهد که تنها سرنگونی سلطۀ اربابان و بوروکرات ها کافی نیست. در همین حین باید خود را برای سرنگونی سلطۀ سرمایه و قدرت بورژوازی آماده کرد و بدین منظور باید بدون تأخیر آئین کامل سوسیالیستی، یعنی مارکسیستی را آموخت؛ پرولتاریای ده را برای مبارزه علیه بورژوازی دهقانی و تمام بورژوازی روس متحد کرد، آن ها را جوش داد و سازماندهی کرد. آیا کارگری که آگاهی طبقاتی دارد، می تواند مبارزۀ دموکراتیک را به خاطر مبارزۀ سوسیالیستی و یا مبارزۀ سوسیالیستی را به خاطر مبارزۀ دموکراتیک فراموش کند؟ نه. کارگری که آگاهی طبقاتی دارد، درست به این دلیل که رابطه بین مبارزۀ دموکراتیک و مبارزۀ سوسیالیستی را درک کند، خود را سوسیال دموکرات می نامد. او می داند که هیچ راه دیگری جز راه دموکراسی و آزادی سیاسی برای رسیدن به سوسیالیسم وجود ندارد. به این دلیل او برای رسیدن به هدف غائی ـ یعنی سوسیالیسم ـ برای یک دموکراسی واقعی کامل و پیگیر مبارزه می کند. چرا شرایط مبارزۀ دموکراتیک و سوسیالیستی متفاوتند؟ زیرا کارگران لزوماً متحدان مختلفی در هر یک از این مبارزات دارند. مبارزۀ دموکراتیک را کارگران همراه با بخشی از بورژوازی، خصوصاً خرده بورژوازی به پیش می برند و مبارزۀ سوسیالیستی را کارگران علیه تمام بورژوازی به پیش می رانند. مبارزه علیه اربابان و بوروکرات ها می تواند و باید به همراه تمام دهقانان، حتی دهقانان ثروتمند و میانه حال انجام شود. از سوی دیگر مبارزه علیه بورژوازی و به همین ترتیب علیه دهقانان ثروتمند نیز، تنها همراه با پرولتاریای ده است که می تواند به دقت صورت پذیرد. اگر ما همه این ابتدائی ترین حقایق مارکسیسم را به یاد داشته باشیم، حقایقی که اس ـ آر ها همیشه ترجیح می دهند از ورود به آن ها اجتناب ورزند، آن وقت ارزیابی «آخرین» اعتراضات و مخالفت هائی که آن ها علیه مارکسیسم می کنند، مشکل نخواهد بود.» (سوسیالیسم خرده بورژوائی و سوسیالیسم پرولتاریائی ـ تأکید از ماست.)
«سوسیالیزم کارگری» در مورد «ملی» کردن زمین می نویسد: «اما مارکس، انگلس و لنین چرا با شدیدترین وجهی مخالف توزیع زمین به دهقانان و این نوع به سازی روزگار این طبقه بوده اند؟ آیا این سه بهروزی دهقانان را نمی خواستند!؟ این ها چرا معتقدند که زمین بجای توزیع به دهقانان، باید «ملی» شده در خدمت همه قرار گیرد؟ پاسخ این است که مارکس، انگلس و لنین شخصیت های بزرگ، ریالیست های انقلابی اند، نه شخصیت های پوپولیست، زاهدان خرده بورژوا و اتوپیست.» «سوسیالیسم کارگری» به بیماری مزمن مغشوش کردن اهداف انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی مبتلا است. فقط خوانده است که در کنار مارکس و انگلس، لنین نیز معتقد بوده که زمین به جای توزیع به دهقانان، باید «ملی» شود و در خدمت همه قرار گیرد، ولی نمی داند که «ملی» کردن چه وقت انقلابی و چه زمانی غیرانقلابی است. «سوسیالیزم کارگری» ما را برای این که در انقلاب دموکراتیک طرفدار مصادرۀ زمین توسط دهقانان هستیم، «پوپولیست»، «زاهدان خرده بورژوا» و «اتوپیست» می داند؛ اما نمی دانیم لنین را چه نام خواهد گذاشت وقتی او معتقد است: «تا وقتی که آزادی سیاسی کامل و حاکمیت مردم وجود نداشته باشد، یعنی تا زمانی که جمهوری دموکراتیک وجود ندارد، طرح خواست ملی کردن هم پیش از وقت است و هم نامناسب، زیرا ملی کردن یعنی انتقال به دولت، و دولت امروز دولت پولیسی و طبقاتی است؛ دولت فردا نیز در هر حال دولتی طبقاتی خواهد بود. این خواست، به عنوان شعاری که به قصد رهنمونی جامعه به سوی دموکراتیزه شدن طرح می شود، کاملاً بی فایده است، چرا که تاکید را نه بر روابط دهقانان با ملاکان (گرفتن زمین از ملاکان توسط دهقانان)، بلکه بر روابط ملاکان با دولت می گذارد. این نحوۀ طرح مسأله در زمانی مانند زمان حاضر، یعنی هنگامی که دهقانان برای به دست آوردن زمین به شیوه ای انقلابی علیه ملاکان و دولت ملاکان هر دو، می جنگند، به کلی نادرست است. کمیته های انقلابی دهقانی برای مصادره، به عنوان ابزار مصادره ـ این است تنها شعاری که نیاز های چنین زمانی را برآورده می سازد و مبارزه طبقاتی علیه ملاکان را اعتلاء می بخشد، مبارزه ای که با درهم کوبیدن دولت ملاکان پیوند ناگسستنی دارد.» و تأکید می کند که «تقسیم مجدد زمین بین اقشار مختلف خرده مالکان، بین طبقات مختلف زارعان، ممکن است برای پیروزی دموکراسی، یعنی برای امحای کامل تمام آثار نظام مالکیت سرواژ، برای بالا بردن سطح زندگی توده ها، شتاب بخشیدن به توسعۀ سرمایه داری و الخ، مفید و ضروری باشد؛ در دوران انقلاب دموکراتیک، قاطعانه ترین پشتیبانی از چنین اقدامی ممکن است بر پرولتاریای سوسیالیست فرض و واجب باشد، لیکن تنها تولید سوسیالیستی می تواند «اجرای کامل و تحقق نهائی» باشد و نه تولید خرده دهقانی.» (هفت مقاله در بارۀ مسألۀ ارضی و جنبش های دهقانی)
حال که به «سوسیالیزم کارگری» تفهیم کردیم که انقلاب دموکراتیک هم برای پرولتاریا و هم برای دهقانان از لحاظ سیاسی و اقتصادی مهم است و دهقانان در این انقلاب به دو چیز می رسند: آزادی و زمین؛ از این «سوسیالیزم» می پرسیم که در افغانستان که اکنون اقتصاد ارباب ـ رعیتی،[۳] ترکیبی از شکل سرمایه داری و فئودالی حاکم است و فئودالیسم هم به بهره کشی دهقانان مصروف است؛ دهقانان چگونه می توانند از زیر تیغ ستم و جنایات این مالکان خود را برهانند؟ راه عملی «سوسیالیزم کارگری» برای نجات دهقانان، طبقه ای عقب مانده و دارای تمایلات خرده بورژوائی، چه است؟ و چگونه می تواند با این طبقۀ تحت ستم و وابسته به زمین و پرولتاریای پراکنده، ناهمگون و دارای سطح پائین آگاهی و پرورش نازل، انقلاب سوسیالیستی را آغاز و به انجام برساند؟
آیا «سوسیالیزم کارگری» در کشوری عقب افتاده مثل افغانستان که دارای سیستم ارباب ـ رعیتی است، بدون این که دهقانان را از جور و ستم ملاکان که یکی از دو ارکان دولت پوشالی امروز را می سازند، بیرون بکشد و زمین این ملاکان را از طریق انقلاب دموکراتیک مصادره کند و زمینه را برای بلند بردن سطح آگاهی دهقانان از طریق کمیته های انقلابی دهقانی و در عین زمان پرورش و ارتقای سطح آگاهی کارگران که در حال حاضر مبارزۀ طبقاتی را آغاز نکرده اند و انتقال آگاهی سیاسی به توده ها که از سوسیالیسم خیلی دورند، می تواند انقلاب سوسیالیستی را به راه بیاندازد؟ قطعاً نه!
«سوسیالیزم کارگری» ادامه می دهد: «... ما که شعار مبارزه برای قالب دموکراسی را کنار می گذاریم و شعار مبارزه کار علیه سرمایه را بر دوش می کشیم و از تمام اقشار زحمتکش ضد استثمار و ضد استبداد دعوت می کنیم که بدور این شعار گرد بیایند و شوراهای مستقل خود را بسازند؛ چیزی طبیعی است که همه این نیروها بر بنیاد منافع طبقاتی و حقوق و آزادی های سیاسی ـ مدنی خود در نبرد علیه دشمن مشترک (استبداد و استثمار سرمایه)، با طبقه کارگر وارد ائتلاف می شوند نه بر مبنای انارشیسم و یا منافع کدام طبقه خاص.»
این «سوسیالیسم» تصور می کند، هر گاه او شعار مبارزۀ کار علیه سرمایه را بالا کند، تمام نیرو های ضد استعمار و استثمار و ضد استبداد به دور این شعار گرد آمده و به دعوت او لبیک می گویند. اما خود متوجه می شود که قضیه به این سادگی هم نیست و لذا می نویسد: «چیزی طبیعی است که همه این نیروها بر بنیاد منافع طبقاتی و حقوق و آزادی های سیاسی ـ مدنی خود در نبرد علیه دشمن مشترک (استبداد و استثمار سرمایه) با طبقه کارگر وارد ائتلاف می شوند نه بر مبنای انارشیسم و یا منافع کدام طبقه خاص.»
در انقلاب سوسیالیستی، پرولتاریا به الغای مالکیت خصوصی دست می زند و منافع طبقاتی در آن آشکار و واضح است، اما دهقانان که دارای تمایلات خرده بورژوائی هستند و به گفتۀ «سوسیالیزم کارگری» جزء خانوادۀ بورژوازی هستند، قطعاً نمی توانند طرفدار الغای مالکیت خصوصی باشند، پس این کدام منافع است که طبقۀ دهقان را به سوی پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا جلب می کند؟ و اگر دهقانان آن چنانی که «سوسیالیزم کارگری» می گوید که «همه نیروها بر بنیاد منافع طبقاتی و حقوق و آزادی های سیاسی مدنی خود» در این نبرد شامل می شوند، پس انقلابی که در آن حقوق طبقاتی پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی رعایت گردد، می تواند انقلاب سوسیالیستی و بالاخره دیکتاتوری پرولتاریا باشد؟ این دو طبقه (دهقانان و خرده بورژوازی) که به گفتۀ "سوسیالیزم کارگری" جزء خانوادۀ بورژوازی هستند، چرا باید علیه بورژوازی به قیام دست بزنند؟ به خصوص وقتی خوب می دانند که پرولتاریا در انقلاب سوسیالیستی با الغای مالکیت خصوصی، مالکیت آنان را نیز لغو می کند، این آگاهی از کجا به دهقان و خرده بورژوا داده می شود که تن به دیکتاتوری پرولتاریا و الغای مالکیت های شان بدهند؟ آیا پرولتاریا با خانوادۀ بورژوازی می تواند در انقلاب سوسیالیستی ارادۀ واحد داشته باشد؟ لنین می گوید: «پرولتاریا نمی تواند با خرده بورژوازی ارادۀ واحد داشته باشد... در خارج از حدود دموکراتیسم از وحدت اراده بین پرولتاریا و بورژوازی دهقانی جای سخنی هم نمی تواند باشد. مبارزه طبقاتی بین آن ها امری است ناگزیر...»؛ پس این وارد ائتلاف شدن خانوادۀ بورژوازی با طبقۀ کارگر برای نبرد مشترک علیه دشمن مشترک (استبداد و استثمار سرمایه) آن هم بر بنیاد منافع طبقاتی هر نیرو، چیزی جز آشفته فکری «انقلابی» «سوسیالیزم کارگری» نیست!
«سوسیالیزم کارگری» متأسفانه فرق میان دموکراسی را که از طریق دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان در انقلاب دموکراتیک برقرار می گردد، با دموکراسی بورژوازی امپریالیستی یا نمی فهمد و یا می فهمد، اما برای این که افکار دگماتیک خود را بر کرسی بنشاند، عمداً این دو را خلط می کند و بر بنیاد همین مغشوش کردن در «دموکراسی عصر امپریالیزم» می نویسد: «مثلاً افغانستان با رهائی از استبداد مذهبی طالبان ـ با قید وابستگی به امپریالیست ها ـ به هر حال دارای دولت دموکراتیک شد؛ اما از رفاه، برابری و آزادی که بگذریم مردمش به همان حقوق اولیه (غذا، صحت، حیات و کار) هم دست نیافتند.»
«سوسیالیسم کارگری» می داند که دولت دموکراتیکی که در انقلاب دموکراتیک به وجود می آید با «دولت دموکراتیک»ی که به وسیلۀ بورژوازی امپریالیستی شکل می گیرد، تفاوت ماهوی دارد. این تفاوت در نوعیت دیکتاتوری و دموکراسی آن است. در دولت دموکراتیکِ تحت دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان که از انقلاب دموکراتیک بیرون می آید، حاکمیت اکثریت مردم (پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی) تأمین می گردد و برای پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی دموکراسی به بار می آورد و برای ملاکان ارضی و بخشی از بورژوازی که در صدد توقف جریان انقلاب دموکراتیک و به انتها رساندن دموکراسی و گذار آن به سوی انقلاب سوسیالیستی است، دیکتاتوری اعمال می گردد؛ اما در «دولت دموکراتیک» که به وسیلۀ بورژوازی امپریالیستی نصب می گردد، دموکراسی برای پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی (مردم) تأمین نمی گردد، بلکه برای طبقات ملاکان ارضی و بورژوازی کمپرادور و عمال تکنوکرات و غیرتکنوکرات بورژوازی امپریالیستی تأمین می شود. دموکراسی ای که با انقلاب دموکراتیک شکل می گیرد، استبداد را برای مردم از میان می برد و به زورگوئی نقطۀ پایان می گذارد، اما دموکراسی بورژوازی امپریالیستی با استبداد خونین و زورگوئی خفت بار همراه می باشد، چنانچه خود «سوسیالیزم کارگری» در «دموکراسی عصر امپریالیزم» نیز نوشته است: «بی تردید دموکراسی در افغانستان رنگ و بوی غربی دارد و دموکراسی کنونی بی تردید با شلیک توپ های «بی ۵۲» امریکا استقرار یافته است... ثانیاً کشور هائی که افغانستان را در اشغال دارند دموکراسی شان آن حقوق و آزادی های پار را در خود ندارند؛ بلکه زورگوئی و استبداد را در خود دارند...» دموکراسی ای که با بمباردمان «ب.۵۲» استقرار یابد، دموکراسی ای که با فرو ریختن «مادر بم ها» تأمین گردد، دموکراسی ای که با شاشیدن سربازان هار بورژوازی امپریالیستی بر اجساد شکل بگیرد، دموکراسی ای که با قتل کودکان، زنان و توده های ستمدیده اعمال گردد؛ چنین «دموکراسی» را ما غیر از این که «دموکراسی» خونین و غارتگرانه می خوانیم، به افشای آن نیز می پردازیم و علیه آن با تمام توان مبارزه می کنیم. چنین «دموکراسی» ای باب دندان «سوسیالیزم کارگری» است که هم اصلاحات از بالا به پائین شان را تأمین کرده می تواند و هم دفاع شدید از جامعۀ قانونمند سرمایه دارانۀ شان را.
ما «دموکراسی» بورژوازی امپریالیستی را نمی خواهیم و بین «دموکراسی» بورژوازی امپریالیستی و دموکراسی توده ئی فرق قائل هستیم؛ آن چنانی که لنین در میان انواع دموکراسی بورژوائی فرق قائل بود: «دموکراسی بورژوائی داریم تا دموکراسی بورژوائی. هم زمستوویست سلطنت طلب یا طرفدار مجلس اعیان که از حق انتخابات همگانی «دم می زند» ولی پنهانی و در پس پرده با تزاریسم در بارۀ یک مشروطیت ناقص و سر و دم بریده بند و بست می کنند؛ بورژوا دموکرات است و هم دهقانی که اسلحه به دست بر ضد ملاکان و مأموران دولتی به پا می خیزد و با «جمهوریخواهی ساده لوحانه» خود پیشنهاد «بیرون کردن تزار» را می نماید. هم نظام آلمان را نظام بورژوا دموکراتیک می گویند و هم نظامی را که در انگلستان حکمفرماست؛ هم نظامی را که در اتریش است، نظام بورژوا دموکراتیک می گویند و هم نظامی را که در امریکا یا سویس حکمفرماست. ولی هیهات مارکسیستی که در دوره انقلاب دموکراتیک متوجه این فرق موجود بین مراحل مختلف دموکراتیسم و بین جنبه های مختلف اشکال گوناگون آن نشود و به «اظهار فضل» در باره این که به هر حال یک «انقلاب بورژوائی» و میوه های «انقلاب بورژوائی» است، اکتفاء ورزد.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک)
هیهات! «سوسیالیزم کارگری» ما نیز متوجه فرق بین دموکراسی در انقلاب دموکراتیک و دموکراسی در زمان اشغال بورژوازی امپریالیستی نیست و به همین خاطر ناشیانه نوشته است: «دموکراسی دیگر خود رژیمی است مستبد، سالوس و مچاله که طبقه کارگر و زحمتکشان نباید دیگر خود را بفریبند و این را شعار رهائی خود بسازند... در اوضاع کنونی جهان که اقتصاد امپریالیستی و سرمایه های وابسته به امپریالیسم مناسبات تولیدی حاکم است و روبنای این سیستم یعنی دموکراسی اش به معنای دولت، تقریباً تمام خصایل مترقی خود را به خشونت، خون ریزی و توطئه تعویض کرده است؛ خواست دموکراسی در مقابله با بالاترین مرحله سرمایه داری و سرمایه های تابع، شعار کهن و ارتجاعی است»؛ و به این شکل تنها یک دموکراسی را می شناسد و آن هم دموکراسی بورژوازی امپریالیستی صادرشده با خون ریزی و بم ریزی امپریالیست های امریکائی ـ ناتویی که از آن هم شدیداً دفاع می کند.
این جا با یک معمای پیچیده رو به رو هستیم: «سوسیالیزم کارگری» وطنی از یک طرف دموکراسی فعلی را دموکراسیی می خواند که با خشونت، خونریزی، توطئه، «ب. ۵۲» و پرورش تروریسم همراه است؛ اما از سوی دیگر از آن دل کنده نمی تواند و شدیداً از روال قانونمند آن دفاع می کند. این معما را هیچ کس حل کرده نمی تواند، مگر مرحومین منصور حکمت و تروتسکی. ما که این دموکراسی بورژوازی امپریالیستی را دموکراسی سخیف، ذلتبار، قاتل، شکنجه گر، بم ریز، اسارتبار و اشغالگرانه و چپاولگرانه می خوانیم؛ قطعاْ نه به آن دل می بندیم و نه از آن دفاع می کنیم، بل قاطعانه علیه این «دموکراسی» غارتگرانه مبارزه می کنیم و هیچ نگرانی هم نداریم که چند نفر به نام «سوسیالیزم کارگری» ما را «پوپولیست» می خوانند یا «رویزیونیست».
«سوسیالیسم کارگری» فقط یاد گرفته است که دیگران را «پوپولیست» و «رویزیونیست» بنامد و این جا و آن جا طعنه دهد که گویا کسی لنین نمی خواند. اما خود دُگم خوان لنین است. او شاید بسیار لنین خوانده باشد و آن قدر خوانده باشد که حالا هیچ نمی فهمد چه را کجا خوانده و چه را برای چه خوانده است. لنین با در نظرداشت شرایط و اوضاع صحبت و رهنمائی می کرد. وقتی از ضرورت انقلاب دموکراتیک صحبت می کند، با وجودی که صریحاً می گوید که سرمایه داری به طور عام و امپریالیسم به طور خاص، دموکراسی را به یک فریب تبدیل می کنند؛ اما باور داشت که «پرولتاریائی که در جریان مبارزه برای دموکراسی آموزش نیافته باشد، قادر به انجام یک انقلاب اقتصادی نیست. سرمایه داری نمی تواند بدون مصادرۀ بانک ها و بدون الغای مالکیت خصوصی بر وسائل تولید نابود شود. اما این اقدامات انقلابی نمی توانند بدون سازماندهی کل مردم برای اداره کردن دموکراتیک وسائل تولید گرفته شده از بورژوازی، بدون کمک گرفتن از تمام تودۀ زحمتکشان، پرولتاریا، نیمه پرولتاریا و دهقانان خرد برای سازماندهی دموکراتیک صفوف شان، نیروی آن ها، و مشارکت شان در امور دولتی اجراء شوند» و نتیجه می گرفت: «راه دیگری جز استفاده کردن از دموکراسی بورژوائی برای رسیدن به سوسیالیسم و سازماندهی دموکراتیک ثابت قدمانۀ پرولتاریا علیه بورژوازی و فرصت طلبی وجود ندارد. راه خروج دیگری {از وضع حاضر} وجود ندارد. مارکسیسم، مثل جریان خود زندگی، راه خروج دیگری نمی شناسد.»[۴] ولی وقتی دیگر مرحلۀ دموکراتیک انقلاب در میان نیست و جامعه به سوی سوسیالیسم تکامل یافته و دیکتاتوری پرولتاریا حاکم شده است، دموکراسی بورژوائی را چنین مورد نقد قرار می دهد: «بورژوازی مجبور به دو روړی و ریاکاری است، بورژوازی مجبور است که جمهوری دموکراتیک {بورژوائی} را که عملاً دیکتاتوری بورژوازی، دیکتاتوری استثمارگران بر زحمتکشان است، «حکومت مردمی»، دموکراسی عام یا دموکراسی ناب توصیف کند... اما ما مارکسیست ها و کمونیست ها این دو روړی و ریا را افشاؤ می کنیم و به کارگران و زحمتکشان این حقیقت صریح و روشن را می گوئیم: جمهوری دموکراتیک، مجلس قانونگذاری، انتخابات عمومی و غیره، عملاً دیکتاتوری بورژوازی است و برای رهائی کار از یوغ سرمایه هیچ راهی جز نشاندن دیکتاتوری پرولتاریا به جای این دیکتاتوری وجود ندارد.
تنها دیکتاتوری پرولتاریا می تواند بشریت را از ستم سرمایه، از دروغ، کذب و فریب دموکراسی بورژوائی ـ دموکراسی برای ثروتمندان ـ برهاند و دموکراسیی برای فقراء به وجود بیاورد که واقعاً مواهب دموکراسی را برای کارگران و دهقانان فقیر فراهم آورد، در حالی که اکنون (حتی در دموکراتیک ترین جمهوری بورژوائی) مواهب دموکراسی در واقع برای اکثریت عظیم زحمتکشان قابل حصول نیست.» (در بارۀ دیکتاتوری و دموکراسی)
«سوسیالیزم کارگری» در اشغال بورژوازی امپریالیستی، همگام با بورژوازی امپریالیستی گام بر می دارد و ما چپ مائو تسه دون اندیشه در انقلاب دموکراتیک با جناح انقلابی بورژوازی گام بر می داریم، بدون این که استقلال طبقاتی خود را فراموش کنیم. فرق ما در چیست؟ لنین می گوید: «اختلافی که بین ما و شما در این مورد وجود دارد، این است که ما همدوش بورژوازی انقلابی و جمهوریخواه حرکت می کنیم، بدون این که با آن درآمیزیم؛ ولی شما با بورژوازی لیبرال و سلطنت طلب همدوشید؛ ایضاً بدون این که با آن درآمیزید، جریان قضیه بر این منوال است.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی...)
فرق ما در اینست که ما در انقلاب دموکراتیک نوین با بخشی از بورژوازی ملی که علیه امپریالیسم و بورژوازی امپریالیستی است، علیه بورژوازی امپریالیستی می جنگیم و «سوسیالیزم کارگری» ما در سیادت بورژوازی امپریالیستی از «جامعه قانونمند، از صلح واقعی و تکامل تاریخ ولو سرمایه دارانه» این بورژوازی به شدت دفاع می کند. فرق ما اینست که ما باور داریم که پرولتاریا با مردم علیه بورژوازی امپریالیستی امریکا ـ ناتو، نبرد طولانی برای استقلال ملی و دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان و بعد دیکتاتوری پرولتاریا در پیش دارد، اما «سوسیالیزم کارگری» خواهان دیکتاتوری پرولتاریا است؛ آن هم به زور دموکراسی بورژوازی امپریالیستی که آن را «مستبد، سالوس و مچاله» می خواند و مشوب به زورگوئی و تروریسم و پرتاب بم های «ب.۵۲» می داند.
و بالاخره این که اگر «سوسیالیزم کارگری»، ما را هزار بار هم «پوپولیست» و «نارودنیست» بگوید، ما لحظه ای از تکرار این پیام لنینی دست بر نمی داریم: «در رأس تمام مردم به ویژه دهقانان ـ در راه آزادی کامل، در راه انقلاب پیگیر دموکراتیک، در راه جمهوری به پیش! در رأس تمام زحمتکشان و استثمار شوندگان ـ در راه سوسیالیسم به پیش! این است آن سیاستی که پرولتاریای انقلابی باید در عمل داشته باشد، این است آن شعار طبقاتی که باید در حل هر مسألۀ تاکتیکی و هر گام عملی حزب کارگر به هنگام انقلاب رخنه کرده و معین کنندۀ آن باشد.»[۵]
یادداشت ها:
[۳] «اقتصاد ارباب رعیتی امروزی در روسیه ترکیبی از شکل سرمایه داری و فئودالی است. امروز مبارزه دهقانان علیه اربابان، به طور عینی مبارزه ای علیه بقایای اصول سرواژ استُ ولی کوشش برای آن که همه حالات خاص را شمرده و با ترازوی داروخانه دقیقاً وزن کنیم تا بفهمیم که کجا مالکیت سرواژ واقعاً تمام می شود و سرمایه داری خالص به میدان می آید، به معنی آنست که پدانتیزم خود را به مارکسیزم نسبت دهیم. وقتی که ما چیزی را از مغازه می خریم، نمی توانیم حساب کنیم که کدام قسمت قیمت ارزش کار است، کدام قسمت را مغازه دار به جیب می زند و غیره. ولی این به معنی نفی تئوری ارزش کار نیست.» (سوسیالیسم خرده بورژوائی و سوسیالیسم پرولتری ـ لنین)
«سوسیالیزم کارگری» هم باورمند است که در افغانستان سیستم ارباب ـ رعیتی (ترکیبی از شکل سرمایه و فیودالیزم) حاکم است، اما چون آشفته فکر است، فراموش می کند که در سال ۱۳۸۶نوشته بود: «بیشک، در افغانستان کنونی نیز سرمایه یک دست نظام را در اختیار ندارد از لحاظ زیربنا، هنوز فیودالیزم شریک نظام است، زیرا سرمایه تا هنوز «گاو آهن» و تولید محلی را بطور کلی به موزیم نفرستاده؛ در «نورستان»، «بدخشان»، «بامیان»، «غور»، «فاریاب»، «هلمند»، «نیمروز» و حتا نواحی بسیاری از شهرهای بزرگ، دهقانان (مردان و زنان) به وسیله گاوآهن زمین را شخم می زنند و مناسبات استثماری چهار و یک و شش و یک بین دهقان و مالک هنوز وجود دارد؛ در بسیاری از روستاها هنوز الکین معیار روشنایی، نان و چای معیار غذا، فضله حیوان معیار سوخت و مرکب و اسب معیار وسایل حمل و نقل اند. در روبنا نیز: هنوز زن حیثیت شی را دارد و تقریباً هر خانه روستایی در حکم یک مارکیت کوچک برای خرید و فروش دختران است؛ هنوز گرمی بازار تعویذ و «تشتاو» و الس و جادوی فلان آخند و پیرزال، و چف و کف فلان حضرت و پیر در روستا که چه، در شهر کابل هم پایان نیافته و دکان های «تومار» نویسان و فال بینان به کساد نرفته اند.» (سه بیماری...، تأکید از ماست)- اما در همین سند با وجود پذیرفتن این که «از لحاظ زیربنا، هنوز فیودالیزم شریک نظام است»، جامعه افغانستان را سرمایه داری می خواند، اما وقتی «چف و کف فلان حضرت و پیر در روستا» به یادش می آید، با وارخطایی نظام سرمایه داری را در این کشور «نطفه ای و پیرامونی» می خواند و بی خبر از این که با این «نطفه ای» خواندن سرمایه در افغانستان، تفوق فئودالیسم را در کشور ما به اثبات می رساند.
[۴] دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک ـ لنین
[۵] پاسخ به پ. کییفسکی.