سیـاوش آزاد

۲۸ نــومـبـر ۲۰۲۱

 

 

 

 

شعر من نغمۀ دردیست که از پرده شب می خیزد!

(به مناسبت پدرود استاد سخن فدائی هروی)

 

با تأسف و تأثر فراوان اطلاع حاصل نمودیم که پنجشنبه چهارم قوس شیخ الشعراء استاد براتعلی فدائی هروی ادیب فرزانۀ دردآشنائی که عمری مقاومت در رهِ آزادی را ستوده و همراهی کرد، رخت سفر از جهان بست.

استاد فدائی شاعری بود که در طول زندگی پربارش همیشه در تقابل با مظالم حکام خودکامه و امپریالیست های اشغالگر فریاد برآورد و در دفاع از مظلومان سرزمین در زنجیرش اشعار دلنشینی را سروده و آزادی را ستود.

کــه بـــرهم زد ندانم رونق خُمخانۀ ما را

خــمـار بــادۀ ما، ساغــــر و پیمانه ما را

که آتش زد ز بیداد و ستم در پهنه هستی

بساط شادی ما، خـــانـــــه و کاشانۀ ما را

استاد فدائی هروی هیچ گاهی در جریان سرایش اشعارش، از مصائب زندگی ستمکش ترین طبقات و مشکلات خلق دربند ما غافل نبوده و تا آخر رنج ها و مصیبت های آنها را در اشعارش بازتاب داده است:

غم میهن خورم یا مــــــردم آواره یا هــــر دو

کشم آه از جگر یا از دل صد پاره با هـــر دو

ز نیش عقرب و افعی نشد ایمن جهان یک دم

ز افعی سر کنم یا عقرب جراره یا هــــــر دو

فدائی زمانی که وضعیت آشفته و دربدری مردم خویش را می بیند که چگونه خلق محروم و دربند ما توسط امپریالیسم و ارتجاع مزدور آن تحت لوای اسلام، در شکل دهاره دزدان به شهر ها هجوم می آورند و تمامی دارائی و هستی خلق ستمدیده را به غارت می برند، چنین فریاد برمی آورد:

شب همه شب جز پریشانی نمی بینم به خواب

غیر اشک و آه وحیرانی نمی بینم به خـــواب

بسکه در تاریکی شب های هجران مانــــده ام

جلوه ای زان صبح نورانی نمی بینم به خواب

زمانی هم است که شاعر در بزم  دوستان به خوشی های دوستانش می نگرد و چنین مستانه می سراید:

امشب شبی خوشست شرابم بـــیـاوریــــد

یـــاران دو ساتگین می نابـــم بیاوریــــــد

از پای خُم ز میکده همچون سبو به دوش

تا کوی دوست مست و خــرابــــم بیاورید

اما این خوشی های مقطعی شاعر در متن فراخ دامن آلام و مصائب ستمدیدگان کشورش، خیلی اندک و زودگذر بود. شاعر در دمی که به قول مولانا "باخود" است، دو باره از ستم روزگار دون بر خودش و مردمش می نالد و چنین می سراید:

مرا که شب همه شب آه و ناله کار من است

قـــــرین غصه و اندوه روزگار مـــــن است

میان آتش بی طاقــتی ز جـــــور زمــــــــان

سپندوار دلِ زار و بی قـــــرار مــــــن است

زمانی که سفاک ترین ها به اورنگ قدرت تکیه زدند و زنان و مردان راستین این سرزمین را سلاخی کردند، فدائی هروی از جایگاه یک شاعر دردآشنای مردمی در سوگ و به یاد قربانیان جلادان در تنهائی و غربت چنین سرود:

بنگر که بود که ز سر ها مناره ساخت

بنیاد ظلم و کاخ ستم استــــــوار ساخت

بنگر که مرز های تمدن خراب کــــرد

که روزگار علم و هنر شام تـار ساخت

استاد فدائی برای نجات از زندان زندگی و رفع عطش در کویر سوزان ظلمت، جوانان و رادمران را مخاطب قرار داده و برای برپائی جنبش های انقلابی و خیزش های توده ئی، خطاب به آنان چنین پیامی داشت:

تشنه کامانیم ای ابـــــر بهاران بــــــــارشی

در کـــویـــــــر ظلمتیم ای مهر تابان تابشی

روز روز هـمت است ای رادمردان تابشی

زندگی زندان ما شد، ای جـــــوانان جنبشی

استاد در رابطه با اشغال سرزمین ما توسط اشغالگران روسی و متاقباً اشغالگران امریکائی ــ ناتوئی و ایادی بومی هر دو اشغالگر و خطاب به قوای اشغالگر چنین می سراید:

کشور ما مــرز شیران است ای اشغالگران

خــطــــۀ پاک  دلیران  است ای اشغالگران

زادگاه  رادمــــــــردان است ای اشغالگران

سرزمین عشق و ایمان است ای اشغالگران

استاد فدائی هروی را به حق پدر شعر مقاومت خلق به پاخاسته و آزادی دوست افغانستان دانسته اند. یکی از اشعار معروف استاد که ورد زبان همه نیرو های جنبش انقلابی بوده و در سنگر های رزم آزادیخواهانۀ مردم سلحشور و راست قامت سرزمین ما علیه اشغالگران روسی  زمزمه می شد، چنین آغازی دارد:

روس ها از ملک ما بیرون شوید

ورنـــــه غرق رودبار خون شوید

این بخارا نیست خاک آریـــــاست

مهد شیران، میهن شمشیر هــاست

استاد براتعلی فدائی هروی در اخیر سال های عمرش زمینگیر شده و مدتی را در تنگدستی و حِرمان سپری کرد، اما فرهنگییان رسالتمند سرزمین هریوا لحظه ای هم از حال استاد غافل نبوده و تا آخرین لحظات به مدد استاد بزرگوار رسیده و از وی رسیدگی کردند. جا دارد از این احساس وظیفه شناسی و قدر شناسی آنان سپاسگزاری نموده و برای ایشان آرزوی صحت و سلامت کنیم.

 

این هم وصیت گونۀ استاد فدائی هروی برای شاگردان، فرهنگیان و آزادگان:

از ایـــن سراچۀ فانی چــو رخت بـربنـدم

ز سرگذشت مـــن غـــم رسیده یاد آریــــد

چـو بگـذرید گهی بـر مــزار مـــن یاران

از ایـــــن فسردۀ از خــود رمیده یاد آرید

ز مـرغ طبع "فدائی" نغمه سنج که خود،

کنون بـــه بستر خاک آرمیده یــاد آریــــد

پایان