نویسنده: زنده یاد احمد قاسمی ــ بازتایپ و ارسال: همایون اوریا
۰۳ می ۲۰۲۲
جــامــعــه شـنــاســی
(۳)
۵ــ اختلافات اجتماعی چطور پیدا شد؟
در میان اجداد اولی ما، هم قبیله ها و تقریباً همۀ افراد یک نوع کار داشتند و کار همۀ آنها ساده بود. اما هر چه از عمر بشر گذشت، در کار ها ماهر تر شد و دقت بیشتر به خرج داد، به طوری که یاد گرفتن بعضی از کار ها محتاج مدتی آموزش و ممارست گردید و بالنتیجه هر کس به کاری پرداخت که مدتی برای آن زحمت کشیده بود . با این طریق تقسیم کار به وجود آمد و باعث شد که محصول کار بشر بیشتر شود.
اگر یک نفر سابقاً برای این که کاسه بسازد، سه ساعت وقت صرف می کرد. در این دوره چون اسباب کارش کامل شده و خودش هم مهارت پیدا کرده بود، ساختن کاسه را مثلاً دو ساعت تمام می کرد.
اما پیش از این که افزایش محصول کار توسعه پیدا بکند، یک واقعۀ مهم تری در زندگی بشر پیش آمد و آن تقسیم کار قبیله ها بود.
افراد بشر در اثر شکار حیوانات به این نکته پی بردند که می توان آن را زنده گرفت و مورد استفاده قرار داد. از این جهت بعضی از قبیله ها که محیط شان مناسب تر بود، به نگاهداری حیوانات مشغول شدند و کم کم گله داری یاد گرفتند. این قبیله ها نسبت به قبیله های زارع دارای مزیت هائی بودند: شیر، گوشت، پوست و پشم به مقدار زیاد داشتند و کم کم نخ ریسی و پارچه هم بلد شدند، از طرف دیگر چون اسباب کار بشر کامل تر شده، بشر ماهر تر گردیده و محصول کارش بالاتر رفته بود. هر قبیله ای بیشتر از احتیاجات خودش می توانست جنس تولید کند. از این جهت قبیله های چوپان و زارع شروع کردند به این که محصولات خود شان را با هم مبادله کنند. این موضوع باعث شد که باز هم میزان محصول کار بالا برود و یک نتیجۀ بزرگی از این جا حاصل گشت که ما به شرح آن می پردازیم.
سابقاً هر انسانی همان قدر تولید می کرد که برای امرار معاش لازم بود، اما در این دوره محصول کار از این اندازه بیشتر شد، سابقاً هیچ وقت صرف نمی کرد که یک فرد بشر فرد دیگر را برای نفع خودش به کار وادار کند، چون که محصول کار کم بود و فقط به مصرف خود آن شخص می رسید و چیزی از آن برای دیگری باقی نمی ماند.
اما وقتی که محصول کار از این اندازه بیشتر شد، بشر متوجه گردید که می شود از زیادی محصول کار دیگران استفاده کرد .
اتفاقاً یک موضوع در جامعه وجود داشت که... استفاده را عملی بکند: آن موضوع عبارت بود از جنگ میان قبیله ها. تا آن وقت هر گاه یک قبیله با قبیلۀ دیگر جنگ می کرد جز از بین رفتن یکی از آنها نتیجه ای حاصل نمی شد، اما در این عصر هر گاه قبیله ای قبیلۀ دیگر را در هم می شکست، افراد آن را نمی کشت و... ، بلکه مانند حیوانات اهلی در زیر قید و بند به کار وامی داشت تا از فرزندان آنها که هر کدام شان نیروی کار بودند، همچنین از محصول کار آنها استفاده کند.
به این طریق بزرگ ترین اختلافی که میان افراد بشر موجود است؛ یعنی اختلاف میان ارباب و غلام ( برده ‐ بنده ) به وجود آمد.
کم کم مبادله میان قبیله ها تبدیل شد به مبادله میان افراد، کم کم پیران قبیله که مبادلات به وسیلۀ آنها انجام می گرفت و بیشتر اسیران جنگی به آنها تعلق داشت، به وسیلۀ همین امتیاز ها بر اشخاص دیگر تسلط پیدا کردند و کم کم این تسلط در اولاد آنها موروثی گردید.
کم کم چیز هائی که مشترک بود (از قبیل زمین زراعتی و مسکن خانواده ها و غیره) میان اشخاص تقسیم شد، کم کم کسانی که دارای غلامان بودند، بوسیلۀ همین غلام ها، غلام های دیگری به دست آوردند و به وسیلۀ آنها توانستند بر دیگران مسلط شوند.
البته این اختلاف ها در میان بشر تازگی داشت و بشر هنوز آن آزادی و تساوی اولی را فراموش نکرده بود و حاضر نمی شد تسلط این و آن را بپذیرد و از جهت همیشه در اعتراض و طغیان بود.
این موضوع باعث شد که صاحبان ثروت و صاحبان غلام ها قوای خود شان را به هم نزدیک کردند و در صدد بر آمدند که از این طغیان ها جلوگیری نمایند.
برای این کار تشکیلاتی دادند، قوای منظمی درست کردند، قوانین گذراندند و به این طریق دولت را به وجود آوردند.
پس گفتار سعدی که می گوید: " بنیاد ظلم از اول در جهان اندک بود، هر که آمد بر آن مزید کرد تا به این غایت رسید" تقریباً درست در می آید.
از این به بعد نظم تازۀ در دنیا پیدا شد. هر روز عدۀ جدیدی بر عدۀ محرومان اجتماع افزوده گردید، هر روز حقوق اولیۀ بشر یعنی آزادی و مساوات بیشتر فراموش گشت. البته بازهم از آزادی و مساوات صحبت می شد، اما دیگر نه برای همه، بلکه برای یک عدۀ مخصوص‐ مثلاً شنیده اید که در یونان قدیم حکومت دموکراسی بود و می دانید که مردمان آتن از سایر مردمان دنیا آزادتر بودند، ولی شاید متوجه نشده باشید که این آزادی فقط مخصوص یک عدۀ ناچیز بود و جمعیت کثیری از ساکنان آتن، یعنی غلام ها به کلی از حقوق اجتماعی محروم بودند، شاید نشنیده باشید که پیشه وران آتن هم از بسیاری مزایای اجتماعی بهره ای نداشتند.
در یکی از تاریخ هائی که برای مدرسه های فرانسه نوشته شده است، راجع به جامعۀ آتن این طور نوشته اند: ملت آتن را کلیه کسانی که در سرزمین آن زندگانی می کردند تشکیل نمی داد، بلکه قسمت عمدۀ جمعیت آتن اصولاً جزو ملت محسوب نمی شدند.
غلام ها که عدۀ آنها خیلی بیشتر از مردمان آزاد بود، جزو ملت نبودند، نوکر ها، معدنچیان که در معادن نقره کار می کردند، اکثریت کارگران کشتی های تجارتی از غلامان بودند که هیچ گونه حقی در اجتماع نداشتند و بایست کاملاً مطیع اوامر ارباب ها می بودند.
اگر یک خانواده بیشتر از هفت غلام نداشت، می گفتند فقیر است. مردمان متمول گاهی متجاوز از سه صد نفر غلام داشتند، اگر زن یک شخص مهم فقط با یک نفر غلام از خانه خارج می شد، باعث تعجب می گردید، ارباب ها فقط غذای غلام ها را می دادند ولی از تمام دسترنج آنها استفاده می کردند. غلام ها می بایست کورکورانه از ارباب اطاعت می کردند و ارباب حق داشت آنها را شکنجه نماید، قضیۀ مضحک و در عین حال تأثر آور است که اگر دو ارباب با هم مرافعه داشتند ، هر کدام از آنها می توانست طرف را مجبور کند که غلام خودش را در اختیار او بگذارد تا او به وسیلۀ شکنجه از آنها اقرار بگیرد. حتی ارسطو فیلسوف مشهور می گفت: " غلام یک افزار جاندار است ".
از این جا بفهمید که وضعیت اقتصاد اجتماع چقدر در افکار اشخاص حتی اشخاص بزرگ تأثیر می کند که مثلاً چنین حرف غیرعادلانه ای از دهان ارسطو بیرون می آورد.
ما دیدیم که تمام پیشرفت اجتماع و تمام ثروتی که به دست بشر آمد، در نتیجۀ کار بود. اما کم کم این حقیقت فراموش شد و کسانی که ثروت در دست آنها جمع شده بود، به تحقیر کسانی که کار می کردند، پرداختند. مثلاً کارگر در اجتماع آتن به قدری مورد تحقیر بود که ارسطو می گفت: "در دولتی که تشکیلات منظم داشته باشد، نباید پیشه وران را از حقوق اجتماعی بهره داد"!
در همین کتاب تاریخ راجع به مصر قدیم نوشته اند، تودۀ ملت مصر قدیم را کشاورز ها تشکیل می دادند که زمین به آنها تعلق داشت و آن را به حساب پادشاه ملا ها و اشراف زراعت می کردند. این بیچاره ها تقریباً تمام وقت شان را در مزارع به سر می بردند، در همانجا می خوردند و غالباً در همانجا می خوابیدند. این ها فقط خانۀ کوچکی داشتند که وسیله زندگی در آن نبود. کارگر ها فقط یک دامن می پوشیدند که در دور کمر آنها بسته می شد و از زانو پایین می آمد. و زن ها یک پیراهن در بر می کردند ، بچه ها هیچ گونه پوششی نداشتند و غذای آنها خیلی ساده معمولاً از سبزیجات و ساقه های گیاه بود. زارعین در هر سال می بایست یک قسمت از محصول خود شان را به انبار پادشاه ها می بردند، کسی که محصول را جمع می کرد، عدۀ مامور همراه خود داشت که چوب در دست گرفته، فریاد می زد: "زود باشید محصول را بدهید". اگر زارع محصول نداشت، او را روی زمین به روی می انداختند و می بستند و به طرف کانال می کشیدند و از سر در آنجا فرو می کردند. وقتی که پادشاه می خواست عمارتی بسازد یا کانالی حفر بکند، یا جادۀ ایجاد بکند، اهالی را به کار می گرفتند. به حاکم فرمان داده می شد و در ده جار می زد و فردا صبح تمام مرد ها می بایست به محل کار حاضر می شدند. آنها هر کدام آذوقۀ پانزده روزه یا یک ماهۀ خود شان را که عبارت از چند تکه نان و چند دانه پیاز و مقداری باقلا بود، با خود شان همراه می بردند و در زیر فرمان معمار ها و سر عمله ها که در کتک زدن هیچ گونه کوتاهی نداشتند، مشغول کار می شدند، بعداً دسته های دیگر می آمدند و جای آنها را می گرفتند و این عده را پس می فرستادند، بیش از یک نفر آنها برنمی گشت.
ببینید که بشر از آن زندگانی اول خودش به چه روزی افتاده است. فکر کنید که تمام اهرام بزرگ مصر به همین طریق و به دست زارعین رنجبر بنا شده، اما افتخار آنها فقط مخصوص فلان فرعون و فلان وزیر اوست. همه از عظمت این اهرام صحبت می کنند و بزرگی پادشاهانی را که اهرام در زمان آنها بنا شده است، می ستایند؛ اما هیچ کس از هزاران کارگری که بر سر این هرم ها زحمت کشیده و جان خود را در این راه گذاشته اند، حرفی نمی زنند. هیچ کس به این حقیقت توجهی ندارد که هرم ها نتیجۀ کار هزاران کارگر است، نه نتیجۀ نیروی خارق العادۀ فرعون های مصر. این کارگر ها را در زمان خود شان تحقیر می کردند و آنها را در شمار حیوانات محسوب می داشتند. امروز هم ما در مقابل نتیجۀ کار آنها سر تعظیم فرود می آوریم، ولی به یاد بود آنها احترامی قائل نیستیم و فقط زور گویان آنها را می ستائیم. آیا بی انصافی نیست؟ قدری از مطلب دور شدیم، حالا ببینیم بشر برای رفع اختلافات که در اثر اوضاع اجتماعی حاصل شده بود، چه کوششی کرد؟
۶ ــ قانون چطور پیدا شد؟
وعده دادیم که در بارۀ کوشش هائی که بشر برای رفع اختلافات اجتماعی به عمل آورد، صحبت کنیم، اما هنوز یکی از نتیجه هائی که می توانیم از گفتار پیش بگیریم، ناگفته مانده است. از این جهت قبلاً به ذکر این نتیجه می پردازیم و بعد آنچه را وعده داده ایم، بیان خواهیم کرد.
قانون چطور پیدا شد؟ عموماً تصور می کنند که در آن موقعی که جامعۀ بشری تشکیل می شد، دانشمندان قوم برای این که نظم جامعه مراعات شود، دور هم نشستند و به وضع قوانین شروع کردند و مردم هم با کمال رضا و رغبت این قوانین را پذیرفتند. آیا این تصور صحیح است؟ آیا با آن که ما قبلاً از روی تاریخ بیان کردیم، وفق می دهد؟ شما به خوبی دیدید که تشکیلات جامعه در اثر ضروریات اجتماعی پیش آمد و بدون آن که آرزو های مردم را در نظر بگیرد، بر آنها تحمیل شد. چرا بعضی ها دارای ثروت و مکنت فراوان شدند؟ برای این که آنها از دسترنج غلام ها و سایر زیردستان خود شان سوء استفاده می کردند. غلام ها از کجا پیدا شدند و چه کسانی بودند؟غلام ها اسیران جنگی بودند که سابقاً کشته می شدند، ولی در این دوره آنها را نگاه می داشتند تا از دسترنج شان سوء استفاده کنند. چرا سابقاً به این فکر نمی افتادند و چرا سابقاً رژیم غلامی باب نبود؟ برای این که سابقاً افزار های کار کامل نگردیده بود، تقسیم کار به عمل نیامده و محصول کار زیاد نشده بود تا یک نفر بتواند بیشتر از آنچه برای ادامۀ زندگی لازم دارد، تولید نماید و در این صورت داشتن برده صرفه ای نداشت.
البته کامل شدن افزار های کار، تقسیم کار و افزایش محصول کار هم تابع تصمیم کسی نبود و به خودی خود و از روی ضرورت پیش آمد . پس تشکیلات جامعه و نظم" اجتماعی" که مثلاً یکی را ارباب و یکی را غلام دانست و روابط میان فرماندهان و فرمانبران را معین نمود، در اثر قرارداد اجتماعی حاصل به وجود نیامد، بلکه به واسطۀ ضروریات اجتماعی حاصل گردید و بر مردم تحمیل شد. البته بعداً قانون گزارانی پیدا شدند که در بارۀ نظم اجتماعی حرف هائی زدند، اما حرف های آنها عموماً بر اساس همین نظم اجتماعی است که قبلاً به وجود آمده بود.
مثلاً دیدیم که ارسطو در بارۀ غلام ها و پیشه ور ها سخن هائی گفته، ولی گفتار او در حقیقت تشریح وضعیتی است که در زمان خودش وجود داشته است. برای این که موضوع روشن بشود، خوب است بیشتر توضیح بدهیم: بعد از آنکه زندگانی اولی بشر به هم خورد و بعضی ها به زور در جامعه دارای امتیازاتی شدند که اکثریت مردم از آنها محروم بودند، لازم می آمد که آنها مبنا های دیگری غیر از زور برای امتیازات بی جای خود شان بتراشند و پایۀ قدرت خود شان را ــ برای این که محکم تر باشد ــ در افکار مردم جا بگذارند. کم کم امتیاز ها در میان بعضی از خانواده ها ارثی شد؛ کم کم بشر زندگی اولی خود را از یاد برد و فراموش نمود که در اثر چه حادثه هائی از آن روز به این روز افتاده است؛ کم کم مردمان محروم و همچنان مردمان ممتاز اجتماع فراموش کردند که وضع آنها غیر طبیعی است؛ کم کم افسانه هائی شایع شد که این وضع از عهد ازل بر قرار بوده و هر کس آنچه دارد و ندارد، مستقیماً از دست آفریندۀ خویش گرفته است.
مثلاً در مصر قدیم کسانی که بهترین و حاصلخیز ترین زمین ها را در تصرف خود شان داشتند، ادعا می کردند که وقتی که رب النوع ایزیس در روی زمین زندگانی می کرده، آن زمین ها را به آنها بخشیده است! همین افسانه ها بود که کم کم به نفع زورگویان اجتماع به صورت قانون درآمد. از این به بعد هیچ غلامی قانوناً نمی توانست از شکنجۀ ارباب بگریزد؛ هیچ پیشه وری قانوناً حق نداشت خود را در جزو نجباء بداند؛ هیچ بزرگری قانوناً جرأت نداشت ثمرۀ کار خودش را از غارتگر های قانونی پنهان بنماید. آیا بازهم می توان گفت که این قانون ها را قرارداد اجتماعی به وجود آورده بود؟ مثال روشن تر بزنیم : در روم قدیم، کارگر ها قانوناً وابستۀ شغل خود شان بودند و نمی توانستند از کار کردن دست بکشند. کارگر ها قانوناً در زناشوئی مختار نبودند و شغل آنها قانوناً ارثی بود. کشاورز ها قانوناً نژاد شان وابستۀ مالک زمین بود و قانوناً می بایست مالیات بپردازند و بیکاری بدهند. به موجب قوانین و آداب روم قدیم، یکی از تشریفات زناشوئی عبارت از این بود که یک نیزه بر روی گیسوان عروس بگذارند. میدانید اصل این مدل از کجا آمده است؟
اصل این عمل از این جاست که نیزه در نزد بشر اولیه علامت قدرت بود، بشر اولیه به وسیلۀ همین نیزه شکار می کرد، دشمن را می کشت و زن خود را از قبیله ها می ربود. کم کم این شیوه از میان رفت، ولی اثر آن باقی ماند، یعنی آداب و قوانین روم اقتضاء داشت که در موقع عروسی نیزه بر سر عروس بگذارند تا این علامت ثابت شود که مرد بر او تسلط دارد و زن در حکم شکار مرد است.
پس می بینیم که اصل عمل از میان رفت، ولی قانون، نتیجۀ آن را که تبعیت زن از مرد باشد، نگاه داشت.
همچنین مالکیت در روم قدیم " مانسپیوم " نامیده می شد که از کلمۀ دست می آید، یعنی آنچه انسان به روی آن دست می اندازد و قدرت خود را بر آن تحمیل می کند. از این جا منشاء مالکیت که بعداً از طرف قانون به رسمیت شناخته شده است، معلوم می شود.
پس این که بعضی ها قانون را مظهر عدالت و انصاف می دانند و تصور می کنند که قانون گزار ها از روز اول فقط برای حفظ عدالت و انصاف به وضع قانون پرداخته اند، صحیح نیست.
قانون در حقیقت نمایندۀ اوضاع اجتماعی است که آن اوضاع هم به طور اجبار و بدون توجه به اراده و آرزوی مردم به وجود آمده است. مثلاً در جامعۀ روم آن مردمان ممتاز که خود شان را نسبت به سائر مردم دارای حقوق می دانستند، این حقوق را نیاکان آنها در اول به وسیلۀ زور تحمیل کرده، و بعداً به صورت قانون درآورده بودند.
به قول یکی از پروفسور های فرانسه: " حق در اول معلول زور و علت قانون بود، ولی بعداً خود او معلول قانون گردید".
البته دانشمندانی که پیدا شدند، چون از منشاء اصلی قوانین اطلاع نداشتند، می کوشیدند که عدالت و انصاف را با هزار من سریش به این قوانین بچسپانند.
مثلاً ارسطو می خواست ثابت کند که بردگی لازمۀ اجتماع است و یکی از دانشمندان زمان ساسانی می پنداشت که اگر این همه اختلاف در میان بشر نبود، کار دنیا نظم پیدا نمی کرد، و اصولاً این حرف ها را برای خوش آمد زورگویان دنیا اختراع می نمودند. لازم نیست زیاد دور برویم، لوئی ۱۴ پادشاه فرانسه که در قرن هجدهم سلطنت می کرد، آن قدر جنگ و ستیز نمود و مالیات گرفت که مردم فرانسه به کلی بیچاره شدند و اکثریت شان مثل حیوان زندگانی می کردند، یک روز بالاخره متوجه شد که کار های او خیلی بیهوده و زشت بوده و پیشمان گردید و با یکی از علماء درد دل کرد.
اما آن عالم با همین طور دلیل ها ثابت کرد که اتباع شاه هر چه دارند، متعلق به اوست و اصولاً همین اندازه وسایل زندگی هم که لوئی ۱۴از اتباع خودش به عنوان مالیات نگرفته، احسان بزرگی است که در بارۀ آنها روا داشته است- به این طریق بر لوئی ۱۴ثابت شد که آنچه تاکنون از مردم گرفته، حق اوست و باز هم حق دارد بگیرد. پس، به کار خود ادامه داد.
در قدیم همین گونه حرف ها بود که به صورت قانون درمی آمد، نتیجۀ گفتار بالا را خلاصه کنیم.
۱‐ قانون در اثر مشاورۀ دانشمندان و قرارداد اجتماعی و آرزوی مردم بوجود نیامد، بلکه در اثر پیشامد های اجتماعی حاصل شد و نمایندۀ آن پیشامد ها بود.
۲ - هر قانونی مظهر عدالت نیست، برای این که ماهیت هر قانونی را بدانیم، باید اوضاع و احوالی را که موجب پیدا شدن آن قانون گردیده است، از نظر بگذرانیم.
۳ - هر قانونی مقدس نیست، همان طور که دکتر ارانی در محکمۀ جنائی گفت: "فقط آن قانون مقدس است که حافظ منافع توده باشد".
گفتگوی امروز ما قدری مشکل بود و ما نتوانستیم ساده تر از این بیان کنیم، اما این مبحث یکی از موضوعات خیلی مفید است که خیلی از مشکلات را حل می کند. از این جهت شایستۀ آن است که از طرف خوانندگان مورد دقت بیشتر قرار گیرد.
حال دنبالۀ سخن را بگیریم و ببینیم بشر برای این اختلاف ها چه کوششی بعمل آورد؟...
ادمه دارد