رساله ای از داکتر عبدالرحمان محمودی فقید - زندان دهمزنگ کابل
تاریخ نگارش: ۲۶ دلو ۱۳۳۳ شمسی
ارسالی: کنشکا محمودی ــ بازتایپ: همایون اوریا
۱۴ مارچ ۲۰۲۵



مـنـاظـره
(۲)

من: از من چه می خواهی؟ می بینی که من در چه حالم، آخر مرا قرار و آرام بگذار. آخر من ضعیف و ناتوانم.
ناشناس: چه حرف بی معنی، مگر نمی دانی که قرار و آرام در قاموس کائنات وجود ندارد، قرار و آرام معادل با مرگ است، حرکت و جنبش قاموس طبیعت است، طبیعت خالق حیات است و مرگ را نمی شناسد.
من: آخر من در چه حالم و به من چه ربطی دارد؟
ناشناس: ضعف و ناتوانی در قاموس طبیعت وجود ندارد، آن که ضعیف و ناتوان است، حق زندگی ندارد و من با مرگ سر و کار ندارم.
من: مگر می بینی که این فرصت مساعد برای مباحثه نیست، ۴۰ درجأ سانتی گراد تب برای من زیاد است. روزگاری است که این حملات دردناک مرا خسته ساخته اند، آخر هر کاری از خود وقت مساعدی می خواهد.
ناشناس: باز هم جهالت و بیخبری، فرصت مساعد و وقت مساعد، خستگی و تب، جانم گفتم که قاموس فطرت عبارت از جنبش و حرکت است و زمان به سیر خود ادامه داده و به این کلمات زشت به استهزاء می نگرد، زمان دشمن فرصت و وقت است.
زمان در سیر عنودانه و خونسرد خود در هر ثانیه وقت و فرصت را از من سلب می کند و آن چه را از ما دزدیده، هیچگاه به ما بر نمی گرداند. خستگی و تب عذر های لنگ است. انسان در هر وقت و هر موقع قادر و تواناست، خواب و خیال در آینده معدوم است، ماضی با آن که دیوان حقایق مثبت است، حال در اختیار ماست که از آن بایست برای امروز و فردا استفاده نمائیم. ثروت حقیقی ما همین توانائی حاضر است.
من: ( با اضطراب به پهلوی دیگر افتاده و میل دارم به این وسیله از این مبارزۀ باطنی نجات یابم) باز هم مرا به حال خودم نمی گذاری؟ مگر در فکر و عمل خود آزاد نیستم؟ من میل ندارم در این حال با تو صحبت کنم، ولو با تو موافقم.
ناشناس: (خندۀ استهزاء) چه کلمات زشت و ارتجاعی، آزادی فکر و عمل ( موافقت با من، می دانی که این کلمات مطنطن و ابله و فریبا را کی و چه وقت خلق کرده اند؟ اینها را آنهائی که دست به استثمار بشر زده اند، به حیث دام و دانه استخدام نموده و مردمان ابله و بیخبر را توسط آن فریفته اند، آزادی فکر و عمل! مگر تو مانند صد ها هزار عوالم حیۀ دیگر تابع محیط، تابع عوامل حاکمۀ محیط و محصول محیط نیستی؟ پس چطور از آزادی فکر و عمل حرف می زنی؟ فقط منتبهاتی که از محیط به وجودت وارد می شود، خط و مشی فکر و عمل ترا خلق می کند، اما تو باز هم مجبور و محکوم محیط نیستی و به اطاعت از قوانین طبیعت و به طبع آنها آزادانه می توانی زیست کنی؟ اما آزادی فکر و عمل در اجتماعی که به سر می بری، به جز دام، مکر و فریب چیزی دیگری نیست. ترا به قوانین زشت اجتماع، قوانین مزخرف و بی معنی و مفهوم... دینی و متضاد با علم و عقل، با عادات و رسوم زشت اسیر و برده ساخته اند، ولی باز هم از آزادی فکر و عمل حرف زدن، بلی تو مانند هزار ها میلیون رنجبر در فکر و عمل خود به این معنی آزادی که آزادانه خود را برای استثمار و فروش در بازار عرضه می کنی و مانند دواب آزادانه در اختیار آقایان و باداران خود بگذاری، بلی! موقعیت حقیقی هر فرد در جامعۀ بشری فقط به واسطۀ مناسبت او با وسایط تولید و تولید تعیین شده و آن که مالک آنهاست، آقا و آنهائی که از آن محروم اند، برده و اسیر اند. لذا، کلمات مذکور در قاموس سرمایه داری و ارتجاع به جز دامی رنگین ریا، تظاهر و فریب چیز دیگری نبوده و مفهوم آزادی فقط و فقط همانست که سرمایه دار آزادانه بتواند کارگران طرف احتیاج خود را از بازار مانند هزاران متاع دیگر خریداری نماید، اما تو با آن که با زبان موافقت خود را با من اظهار می کنی، آیا چنین آزادی فکر و عمل را مراعات داری؟ اما حقیقت آزادی به جز تابع و مطیع قانون بودن و در طبیعت متابعت و تقلید و استفاده از قوانین طبیعی و در اجتماع مستشعرانه خلق و متابعت قوانین صنفی "طبقاتی" چیز دیگریست؟ بلی حفظ آزادی فکر و عمل در اطاعت و بندگی قوانین است که توده های بشری با قدرت حاکمۀ خود برای تعمیم منافع و سلطۀ خود خلق کرده اند. پس تو و یک فرد زنده و مولود و تابع قوانین و عوامل محیطی و اجتماعی (موجود خود) هستی، میل داری و یا نداری بایست با این مناظره تن دهی.
من: با غضب و آه و اسف آخر فعال مایشائی چیست؟ درست است که گفته های من علماً بی مورد و خطاست، اما باز هم یک مناظره علمی شروطی به کار دارد و من تا کنون ترا خوب نشناخته ام و نمی دانم که جناب عالی با لهجۀ استهزاء آمیز تمنا دارند که محاوره ام نیزعلمی باشد، فقط به اساس جاری با تو صحبت کرده و در این فکر نبوده ام که تو به حیث منقد گفتار، کلماتم را تحلیل کرده و بر من حکم مرتجع می دهی.
ناشناس: خندۀ استهزاء آمیز (طویل) باز هم همان کلمات ارتجاعی و زشت فعال مایشاء منوط عدم شناخت من بلی بلی! اگر تو و امثال تو به خود آمده و مرا بشناسی، همه چیز سهل می شود. هیچ چیز را نمی شناسید، اما وقتی که علماً ارتجاع و مرتجع بودن ثابت شد، به غضب شده و مرا استهزاء می کنی. بگو ببینم مرادت از کلمۀ فعال مایشاء چیست؟ قبلاً به تو نگفتم که مرتجعین برای ستر و اختفای علمی و جهالت و بیخبری  خود برای کائنات که مولود علل بسیار عدیده است، یک علت العلل تراشیده و همین که نتوانسته اند علت غائی و منطقی یک حادثه و قانون جهان را بفهمند، کار خود را سهلتر ساخته و آن را  روحی و حیاتی خوانده و به علت العلل عطف می کنند. همین علت العلل و علت وحیدۀ تمام حوادث طبیعت را مرتجعین  به نام های فعال مایشاء و فعال مایرید خوانده و برای آن اوصاف و صفات تراشیده و وضع کرده اند که به هیچ عقل و منطقی موافق نبوده و از افسانه های اطفال هم مضحک تر است. گمان می کنم از همان فعال مایشاء حرف می زنی که موجود است و وجود ندارد.(خنده طویل و استهزاء آمیز) چقدر مضحک، بی منطق و مرتجعانه موجود است، ولی وجود ندارد؟ تو که برای مناظرۀ علمی شرط وقت، فرصت مساعد و وجه ها می طلبی، آخر چطور می توانی این کلمات ارتجاعی را به من نسبت داده و باز اگر ترا مرتجع بخوانم، غضبناک گردی! بگو معتقد بودن به عقاید و افکار ارتجاعی مضحک نیست؟ مگر نمی دانی که اساس کائنات بر ماده استوار بوده و از نقطۀ نظر علم در کائنات به جز ماده، انرژی چیز دیگر وجود نداشته و در اثر موافقت زمان و مکان، رطوبت و حرارت و توافق ترکیب عناصر مادۀ حیاتی به وجود آمده و طوری که علماً معتقد اند، این ماده یک صفت غرائی داشته و سپس به تبع یک عده قوانین فزیکی، کیمیائی، قانون ارتقاء ماده، ارتقاء با انتخاب طبیعت، قانون توافق با محیط (ادپتاسیون) و مبارزه برای بقاء، ماده حیاتی اولیۀ مدارج ارتقائی را پیموده، بالاخره انسان به حیث عالی ترین و مکمل ترین محصول این ارتقاء به وجود آمده است. پس تو ای مخلوق و انتخابی طبیعت که اکنون از ضعف، ناتوانی، خستگی و فرصت و موقع حرف می زنی؛ محصول یک سلسله قوانین طبیعت هستی که در طی میلیون ها سال بر گیتی حکمفرما بوده و چون در ذروه و معراج ارتقاء واصل شده ای، حق داری خود را فعال مایشاء خوانده و از قوانین طبیعت برای رفاه و سعادت خود استفاده و استمداد نمائی. این فعال مایشاء توئی، ولی روزگاریست که تو میلیون ها امثال تو خود را ذلیل و رسواء ساخته و در قبال زمین و آسمان (فضای لایتناهی) که مانند تو مخلوق قوانین طبیعت اند، به سجده افتاده اند و گریه و زاری می نمایند. بگو ببینم مرادت از نسبت دادن فعال مایشاء به من، همان فکر ارتجاعی بود و یا این فکر اخیر مترقی (با تأثر و اندوه) یوسف مصر معانی توئی، آخر ز چه روئی می کنی عمر گرانمایه، تلف در چاهی.
من: ببخشید چون من نمی توانم خود را از دستت نجات دهم، ناچارم با همه بیقراری و تب و تاب با آن که در آتش تب می سوزم، به این مناظره تن در دهم. اعتراض می کنم، من مکررأ یک سلسله کلماتی مرتجعانه را استعمال می کنم. تو هم باید بدانی که عرف و عادات یک قوۀ بسیار بزرگی بوده و چون یک عده کلمات اکنون در ترکیب زبان همه کس جاری می شود، بی آن که شخص ملتفت معانی اساسی آنها باشد. 
بلی! من از خطاب کلمات فعال مایشاء به تو، همان مفهوم بود که مرتجعین آن را آماده می کنند. ولی باز هم می گویم که من تمامأ با تو موافقت داشته و با این عقاید زشت و بی منطق و مردود در عالم علم معتقد نیستم. خوب است اکنون خودت را به من معرفی کنی:
ناشناس: باز هم جهالت و بیخبری، باز هم پایبندی به ارتجاع. می دانی که انسان تا زمانی که اسیر عرف و عادات زشت و خرافاتی است، برده و غلام است. تا زمانی که قدرت نجات خود را از عرف و عادات کهنه نیابد، نمی تواند حق زندگی خود را ثابت کند. فقط آنهائی که از قید اسارت و بند عرف و عادات کهنه خود را نجات می دهند، می توانند سرنوشت خود را به دست گیرند و مقدرات خود را تضمین نمایند و سعادت امروز و فردای خود را تأمین نمایند. من بسیار متحیرم (خندۀ استهزاء) که چگونه استبداد عقل و ذکاء شما را از همه چیز غافل و بی خبر بار آورده است، از یک طرف با من لاف موافقت می زنی و از جانب دیگر مرا نمی شناسی. آیا سالها هزار ها مصائب را از همین ناحیۀ جهالت خود نکشیده ای؟ آیا در ظرف این دو قرن اخیر همه کس مانند تو با کسانی که به کلی نمی شناخت، موافقت نکرده و یا به عبارت دیگر دست خود را به دست دشمنان خود و دشمنان صنف خود نداده؟ و گوئی توسط تیشه که به بیخ خود ضربه می زند، دست نداده است؟ 
جانم! در صورتی که مرا نمی شناسی، دعوای موافقت می کنی. آخر تا به کی جهالت و تا چند خواب و غفلت؟ تا کی فریب خوردن به چند لفظ بی معنی؟ اول تر از همه چیز همین که می خواهی دست خود را به کسی داده و سرنوشت امروز و فردای خود را به او بسپاری، باید خوب او را بشناسی  و بدانی که کدام صنف (طبقه) است و بس. قبلاً گفتم و این را هم می دانی که فقط نسبت رابطۀ مردم به وساط تولید و تولید موقعیت هر صنف را در اجتماع تعیین می کند، یعنی آن که تولید را به دست دارد، آقا است. با قوۀ (مادی) که به دست دارد، حکومت را به میل خود می چرخاند، گویا قانون و ارادۀ دولت را برای مفاد خود وضع کرده و به کلی موقع نمی دهد دستۀ محروم (غلام ها) از کوچک ترین حق استفاده نمایند. پس همین که با یک شخص روبرو شدی و چند حرف ولو از روی ریا هم گفته باشد، از او شنیدی، نباید فوراً موافقت خود را اظهار نمائی، موافقت و اتحاد و محبت فقط و فقط با کسانی ممکن است که از یک صنف (طبقه) بوده و مثلاً بینوایان اسیر و محروم فقط با همصنفان خود دوست و موافق شده می توانند و هیچگاه یک نفر از صنف اشراف و سرمایه دار با مردم رنجبر دوست نشده و نخواهد شد. زیرا مفاد چنین کار را تقاضا نمی کند. پس در حالی که مرا نشناخته و نمی دانی که کی هستم و به کدام صنف تعلق دارم: چگونه موافقت خود را با من اظهار می کنی؟ من که یک عده حقایق را برایت روشن می سازم، مرا با استهزاء (فعال مایشائی) و مایرید می خوانی؟ اگر بگویم مرتجع بوده و افکار ارتجاعی داری، می رنجی و مرا توهین می کنی. آیا در طی گفتۀ بالا مرا نشناخته و از هویت من سؤال می کنی؟
من: من قبلاً به خطای خود اعتراف کردم، درست است که بزرگ ترین خطا درعالم سیاست همانا موافقت قبل از وقت و پیش از شناختن شخص در ساحۀ عمل است. من از این رویۀ خود زیان بزرگی هم دیده ام، ولی از همه اول تر برای شناخت اشخاص داشتن شعور صنفی لازم است. آنهائی که از صنف رنجبر نیستند، نمی شود با آنها با چند لاف و گزاف اعتماد نمود، بلکه امتحان های عدیدۀ شان به خلق لازم است. شعور صنفی (شعور طبقاتی) رهنمائی بزرگی برای افراد صنف خلق در مبارزات، بلی امروز به جز با شعور صنفی در بین توده های خلق و شناساندن دوست و دشمن به آنها نه تنها مبارزات سیاسی، بلکه حیات واقعی امکان دارد. اکنون برمی گردم به هویت تو. البته تو ایدۀ مطلق فعال مایشاء و مایرید نیستی، زیرا در گفتار بالا علت خلق این فکر ارتجاعی را به خوف و امید و استثمار نسبت داده و بی معنی بودن این افکار را خاطر نشان نمودی و هم ثابت کردی که من ببخشید نوع بشر که من هم یکی آنهایم، نظر به طی مراتب و مدارج ارتقائی خود شان مخلوق عالی و منتخب طبیعت بوده و اکنون در کرۀ ارض فعال مایشاء (ایدۀ مطلق اند). پس بگو تو طبیعت نیستی که با این هوای آمرانه در حالی که در آتش تب می سوزم و در تپش و اضطرابم، این مناظرۀ طولانی را با من آغاز کرده و هر دم بر من می تازی و مرا مسخره می کنی و خطای گفتارم را به رخم می کشی؟
ادامه دارد