رساله ای از داکتر عبدالرحمان محمودی فقید - زندان دهمزنگ کابل
تاریخ نگارش: ۲۶ دلو ۱۳۳۳ شمسی
ارسالی: کنشکا محمودی ــ بازتایپ: همایون اوریا
۰۴ اپریل ۲۰۲۵
مـنـاظـره
(۳)
ناشناس: طبیعت!! اولاً مرا فعال مایشاء خواندیُ ولی بعد ها فهمیدی که ایدۀ مطلق فعال مایشاء قادر متعال... و یک عده کلماتی که دینفروشان... و تاجران بنی اسرائیل به بشریت تحفه داده اند همه دام فریب و آلۀ استثمار بوده اند. بشر اولیه همین که در قبال جنون های عدیدۀ طبیعت مثل سیل های خروشان، ژاله و برف های شدید، زلزله و لرزش زمینی که آنرا بزرگ ترین اتکاء خود حساب می کرد، رعد و برق و حریق های مدهشی که با برق به وجود آمده و جنگلی که ماورای او بود، می سوخت مبهوت و حیران مانده و چون انسان در سلسلۀ دنیای حیوانات اولین مخلوق بود که صاحب قوۀ ادراک و تصور و تخیل شده بود، به خوف افتاده و در مورد آنها فکر نموده و برای آنها علتی تراشیده و خلق نموده بود بالاخره آنرا ایدۀ مطلق خوانده و در دنبال این مخلوق وهم و خیال و خوف خود به سجده افتاده و از وی تمنای لطف و رحم نموده، گویا ایدۀ مطلق مخلوق خوف و امید بشر بوده که از ادراک، تعبیر و تفسیر قوانین طبیعت عاجز بود، در اوایل برای همه چیز خدائی تراشیده و به هر کدام نام و نشان داده که تمثال برای آنها از چوب و سنگ ساخته و مانند قدیم روابط و دوستی ها و دشمنی ها برای آنها قایل و حتی انسان های متمایز و نامدار را به رتبۀ خدائی می رساندند. ولی بعد ها یکی از شاهان اوامر خود را به نام دین بر مردم تحمیل و به نام منجی شد و از اساطیر بنی اسرائیل و خرافات و بی دانشی در بین بشر حاکم شد. استبداد از این عمامه و فیلسوفان مرتجع و درباری مانند ارسطو که دین و استبداد را جزء لاینفک هم حساب و سلطۀ اقلیت را بر اکثریت طبیعی دانسته و برای بشر از ده قرن کلیسای مرتجع مسیحیت و دنیای مردم را اجاره گرفته بود، او را مانند ابای قدسین کنیسه تصدیق می کرد و نظریات مرتجعانۀ او را به رسمیت می شناخت و مال کلیسا می دانست و رادمردان آزادیخواه مانند گالیله و امثال آنها را در رد و مخالفت با ارسطو تکفیر نمود. سپس یک نفر از همان اقوام بنی اسرائیل و مردم قبایل عدیده و کوچکی که در شاداب زیست دارند و هم افسانه های پیامبران و کتاب های مقدس که ساخته و پرداختۀ آنها که مملو از حکایات و جنگ و جدل قبیلوی آنهاست، برخاسته و دین موسوی و عیسوی که اجداد ماقبل او ساخته بودند، ملغی ساخته و با تعدیلات و اصلاحاتی که در آن وارد می کرد، آن را... نام نهاده و یکی از خلف ساده به فکر جهانکشائی افتاده و دیگران از او مطابعت کرده و به این صورت افسانه و اساطیر مزخرف و بی معنی و بی حقیقت سامی یا بنی اسرائیل مانند غرب در شرق هم انتشار یافت. طبعاً یک عده مردم مفتخوار و شارلتان با دین فروشی مردم را استثمار نموده، ولو اساسات بسیط و سادۀ اولیه ادیان به کلی از بین رفته و مردم بکلی از آنها بی خبرند، ولی با آنهم ستمگران و استثمارکنندگان که دین و... را با هم بهترین وسیلۀ گمراهی، اغفال و استثمار بی شرمانه و همه جنایات خود را حامی و ضامن ادیان قلمداد و به این صورت مردم جاهل و بی خبر را قرن ها به این دام های رنگین و باغ های سرخ و سبز فریب دهند. این بود افسانۀ مختصر ادیان و علت تولید آن. بلی یگانه عامل تولید مفکورۀ پرستش خوف و امید است و طبعاً یک عده عوامل دیگر مانند تحریک مردم و سوق آنها برای غایه های ملی و قبیلوی و غیره هم در این گیرودارها دخیل بوده است و ادیان که ایمان به غیر و ماورای طبیعت است، تماماً از ساحۀ عقل و علم خارج بوده و در قطب مخالفت علم قرار گرفته اند. پس اول مرا ایدۀ مطلق و فعال مایشاء خوانده، ولی اکنون طبیعت می خوانی، باز هم اگر طبیعت زنده می خوانی، گویا به معرفت نزدیک شده ای!! خوب است کم کم به هم نزدیک شده می رویم، به خطای خود و کلمات ارتجاعی اعتراف نموده می روی و دیگر قبل از شناخت کامل موافقت تام خود را با من اظهار نمی کنی، اما بهتر است قبل از آن که مرا خوب بشناسی، خودت را به من معرفی کنی. بعد از آن البته مرا خواهی شناخت.
مــن: عجب؟؟ مرا نمی شناسی؟ اما باز هم در این عالم اضطراب و درد و تب سوزان به سراغم آمده، مرا به حالم نمیگذاری و اگر مرا نمی شناسی، چگونه به شکنجه و آزارم کمر بسته و میل داری خواهی نخواهی با تو حرف بزنم.
نمی دانم خود را چگونه و از چه ناحیه به تو معرفی کنم. من موجودی ام از عالم بزرگ حیوانات که در اثر طی مدارج ارتقاء بالاخره از همه برتری یافته و در رأس زینۀ تکامل و ارتقاء قرار گرفته ام و گویا که اکنون از نوع بشر نمایندگی می کنم که امروز در کرۀ زمین فعال مایشاء قادر و تواناست و در حالی که خودش به طبع قوانین طبیعت به وجود آمده و کسب تکامل نموده است و اکنون می تواند قوای طبیعت را به نفع خود استخدام و از آنها تقلید نموده و به سوی تکامل سیر و عوامل ارتجاعی را که برای قرن ها از پیشرفت اجتماعی بشریت مانع آمده اند، از بین ببرد.
از نقطۀ نظر اجتماعی من یکی از افراد صنف سوم اجتماع ام که پس از خلق مفکورۀ ملکیت شخصی که رفته رفته منجر به ملکیت بورژوازی و سرمایه داری شده است، از همه چیز محروم بوده ولو خودش خالق همه چیز در گیتی بوده است. مرا و صنفم را رنجبر، کارگر بینوا، فقیر و پای لچ، یخن کنده، آواره و مرد کار نام داده اند. صنف اشراف و سرمایه داران صنوفی که از جهالت و بی خبری بینوایان و رنجبران کسب قدرت نموده و حاصل کار کارگر را دزدیده و این محصول دزدی اجتماعی و آشکار خود را به شکل قوه تحکم و اجبار و سلطه و فشار تحول داده اند؛ مرا و صنفی را که به آن منسوبم از اراذل و اوباش می خوانند. اگر هنوز هم مرا نشناخته ای، بایست بگویم که من به طبع اصطلاحات و مقاولات اجتماعی صنف محروم و فاقد همه چیز گیتی، با ثبات و زحمتکشی و بالاخره لقب دکتوری به دست آورده و قبالۀ روباه مانند را به نام دیپلوم گرفته ام. گمان کنم اکنون تا حدی مرا شناخته ای.
ناشناش: (با خنده و استهزاء حرف مرا قطع می کند) چه جوابی جامع؟ جوابت عیناً به جواب موسی قهرمان افسانوی و اساطیر بنی اسرائیل می ماند که داستان و افسانۀ مباحثات او با ایدۀ مطلق مخلوقۀ تخیلی بنی اسرائیل در چهار کتاب به اصطلاح مقدس که مانند همه پیامبران افسانوی فقط محصول تصورات مردم مذکور ( کلاه شب پوشک مانند که جزیره نمای عرب قرار گرفته و از مصر تا عراق عرب تمادی می کند) مذکور است. طولانی ولی فاقد حقایق است من می دانستم که تو از جنس حیوان و نوع بشری و در طی میلیون ها سال به این مقام تکامل واصل شده ای، بلی نوع بشر در کرۀ زمین مترقی ترین و عالی ترین محصول ارتقاء است، اما در کائنات که لایتناهی را نمایش می دهد، شاید موجودات متکامل تر و عالی ترین موجود باشد. تا چه حد انسان خوار و جاهل است! این موجود ولو از نقطه نظر ساختمان و ترکیب یعنی نظم و آهنگ و وظایف و میخانیکیت اجرای وظایف پیشرفته، ولی باز هم این تکامل و ارتقاء از نقطه نظر قانون مبارزه برای بقاء بوده و توانسته است در طی میلیون ها سال که از ظهور آن می گذرد، به حیات و ابقای نوع خود ادامه دهد. مگر با آن که بیست هزار سال از مدنیت بشری گذشته، میلیون ها افراد این موجود خود خواه اسیر اوهام و خرافات و جهالت و بی خبری بوده و به مراتب از اسفل ترین حیوانات در عقل و تفکر و اخلاق پائین تر مانده اند. من این را هم می دانستم که از صنف سوم مطرود و مردود اجتماعی بوده و بی آنکه با تفاخر و تظاهر بگوئی، می دانم که کاغذ یا ورقه قیمتی را که در دنیای سرمایه داری بسی مردم با پول آن را می خرد، به نام دپلومۀ داکتری به دست آورده ای، من فقط می خواستم که تو در صنف مردم گیتی کی هستی و چه هستی؟ اما تو با آنکه عذر لنگ تب را بهانه می سازی، یاوه سرائی کرده و چون به مرض پرگوئی گرفتاری، شاید مکرراً اصالت خود را شمرده و از همه سجده و اکرام طالبی.
مــن: آقای ناشناس سؤالت مانند شعر شعرای مرتجع که کلام، نظم و آهنگ را فدای قافیه ساخته و دیوان های متعددی را با کلمات بی معنی تصوفی سیاه کرده اند، موهوم و گنگ بوده، لاجرم با حدس جوابی گفتم. درست است که من به مرض یاوه گوئی و پرحرفی گرفتارم، ولی من تبلیغ را مؤثر ترین و توانا ترین سلاح شناخته، در هر جا و در نزد همه کس آن را به کار می برم، اکنون که سؤالت روشنتر است، راست باید بگویم که من و مردمی که در این خاک زندگی می کنیم، در صنف مردم گیتی هیچ مقامی نداریم. پس من یک نفر از مردمی ام که با داشتن افتخارات بزرگ تاریخی از صد سال به این طرف در خواب جهالت گرفتار بوده و سیاه ترین لکه را در نقش زمین تشکیل می دهیم، ولو باز هم برنجی و به من طعن و لعن کنی، مجبورم که بگویم حبشی های قلب امریکا نسبت به ما هشیار تر و منور تر و بیدار تر بوده و با شعور کامل برای حق خود مبارزه می کنند. صد سال اول تر مرغ طلائی هند چندین قرن اسیر دست نابکار فرنگی ها بوده و امروز از حقوق و آزادی های نسبی برخوردار است که حتی ما هم آزاد محروم هستیم. ولی ما نه تنها امروز از این حقوق محرومیم، بلکه معنای حزب آزادی نسبی "نوع بورژوازی" را هم نمی شناسیم. بلی ما تا امروز نمی دانیم یک دارۀ دزد یک دسته اجیر و غلام که آباء و اجداد جاسوس و غلام فرنگی بوده اند، بر ما مسلط شده و به ناموس و شرافت ما پا گذاشته و ما را برای اغراض شوم با بیشرمانه ترین طرز استثمار می نمایند. این ادارۀ دزد و مشترکین که پدران شان را تاریخ به نام بزرگ ترین خائنین ملی قید کرده است، ما را مطیع سنت خائنانه و سیاست نامردانۀ آقایان لندنی خود یعنی سیاست تفرقه و سیادت حکمروائی کرده، مردم شمال را علیه جنوب و جنوبی را علیه شمالی، صافی را علیه خوکیانی و خوگیانی را علیه صافی و درانی را علیه غلزائی و غلزائی را علیه درانی استعمال و ما را به نام تاجیک، ازبیک و ترکمن و پشتون و تورغوند و سپیدغوند، شیعه و سنی و هزاره و صد ها از این اسم و رسم ها تجزیه کرده و متفرق نموده و به این روز سیاه نشانیده اند. بلی، ما از بی خبری و جهالت خود نمی دانیم که ما به دست خود تیشه به ریشۀ خود زده و عسکر و یک عده از مردم جاهل و بی خبر شب و روز در زیر فشار و شکنجه و آزار قرار گرفته اند، برای نفع یک صنف دزد بر همدیگر تاخته و خون همدیگر را می ریزیم. اساساً این دستگاه شوم صنف دزدان بر بی خبری و جهالت ما قرار دارد و در حقیقت عسکر که از افراد ستمدیدۀ ملت تشکیل شده و اکثراً مأمورین دولت ( به جز آنهائی که در چور و چپاول و جفاکاری و دزدی با خائنین بزرگ شریک اند) ستمگر و از جنایات و دزدی های بیشرمانۀ خائنین خوب واقف بوده، ولی باز هم فقط همین چند نفر جاسوس خانه زاد به دوش ما سوار بوده و تمام محصول کار و رنج و آبلۀ دست و عرق جبین ما را دزدیده و صرف تزئین قصور خائنانۀ خود می سازند. اما ما از خود خوف داریم و نمیدانیم که ما خود این بنیاد ستم را برقرار داشته و به خود ستم روا می داریم ـ قوه ای که اوامر زشت و بیشرمانۀ جفاکاران را بر ما جریان می بخشد، آتشی که خانمان و شرف و آبروی ما را می سوزاند و از بین می برد، از خود ماست و اگر ما صنف رنجبر و محروم و بینوا که طعمۀ این آتش و هدی تمام ستم ها و مظالم به خود آمده و به شعور صنفی مسلح شده و دوست و دشمن خود را بشناسیم، افکار قبیلوی و قومی و گوندی را که ستمگران بر ما تلقین کرده اند، ترک دهیم و مردوار برای حق و آزادی و نجات خود قیام نمائیم، در یک لحظه این بنیاد ستم واژگون و سرنگون گردیده و یک مشت دزد ستمکار با خواری و شرمساری در زیر لگد های ما از بین بروند. پس من در صنف مردم (خلق) گیتی یک فردی ام که به کلی ارزش و مقامی نداشته و جرأت ندارم با گردن افراشته در صنف مردمان آگاه و مبارزین دنیا قدعلم کنم و باید اعتراف نمایم که در قبال سرافگندگی و خجالت ورق پاره ای که دیپلوم نام دارد و یا صفات و محاسنی که برای خود شمرده ام، تماماً بی ارزش و فاقد اهمیت است. پس مانند همۀ مردم صنف خود باید به جهالت و بی خبری خود اعتراف نمایم و نه تنها حق ندارم خود را برتر و بلند از سائر مردم معرفی کنم و به گفته تو طالب سجده باشم، بلکه باید بدانم و بگویم که در همه روی زمین مخصوصاً در شرق از همه همسایگان خود جاهل تر و بی خبرتر و ترسو تر و جبون تر و کوچک ترین افتخار اجتماعی نداشته و از تمام مردمان گیتی عقب مانده تر و اسیر تریم و هیچ مستعمره ای مانند ما فاقد حق و محروم از همه نبوده و نیست.
ادامه دارد