رساله ای از داکتر عبدالرحمان محمودی فقید - زندان دهمزنگ کابل
تاریخ نگارش: ۲۶ دلو ۱۳۳۳ شمسی
ارسالی: کنشکا محمودی ــ بازتایپ: همایون اوریا
۳۱ جنوری ۲۰۲۵
مـنـاظـره
(۱)
یادداشت:
این رساله در سال ۱۳۳۳شمسی به وسیلۀ داکتر عبدالرحمن محمودی در سلول مرگبار زندان نگاشته شده است.
انتشار آثار پربار و گرانمایۀ داکتر عبدالرحمن محمودی به ویژه در شرایطی که گروه به اصطلاح انتقادیون با برآمد سفسطه آمیز خویش می خواهند سیمای این انقلابی سترگ را به تیره ترین رنگ ها بیالایند و به سوی او لجن بپاشند، از نیازمندی های مبرم این جنبش است.
بر روشنفکران انقلابی و میهنپرستان و آزادیخواهان راستین است تا این نبشته را در پیوند با ارزیابی که جریدۀ شعلۀ جاوید از شخصیت داکتر محمودی فقید به عمل آورده، مورد بررسی و مطالعه قرار دهند تا آشکار گردد که چگونه این گروه عبارت پرداز با هرزه درآئیی خاصی در تلاشند تا به اتکاء به جانبی از فعالیت اجتماعی داکتر محمودی، این عقاب بلند پرواز انقلابی را به سطح یک لیبرال و مشروطه خواه متعارف تنزیل دهند.
***
مقدمه:
سطوری را که اکنون می نویسم، چندین روز اولتر به تاریخ ۲۶/۱۱/۱۳۳۳شمسی نوشته بودم، اما با تحول حوادث زندان، دویدن ها و شور و غوغا و حملۀ وحشیانۀ پولیس های سوار مانند گرگ های گرسنه و سرما زده به سوی یک رمۀ بی دفاع حملۀ عجولانه و دست و پاچگی بی منطق و بی علت آنها مانند یک دارۀ دزد مرا مجبور کرد تا آنها را پاره کنم و بسوزانم و با تأثر دردناکی دود آنها را بدرقه نمایم و اینک اصل مطلب:
شب ۲۱/۱۱/۱۳۳۳ش تب شدیدی (تقریباً ۴۰ درجۀ سانتی گراد) داشتم، آرام و قرار از من سلب شده بود چون ماهی که به روی تابۀ گرم قرار داده شده باشد در تب و تاب بودم، صدای قلبم که گوئی مانند یک سوار چیر * عجله دارد به هر سرعتی که ممکن است تا خود را به منزل برساند و دزدی که فکر می کند به هر قیمتی است خود را از عواقب بسیار شوم که در انتظار اوست، نجات بخشد، هی سریع تر و شدید تر شده می رفت، مرا سخت عذاب می کرد. چه از لحظات دردناک که صدای تقاتق قلب انسان را آزار دهد و به دهشت افگند، هنوز سرد نشده بودم و مانند زن ناتوان و بی کس که یکه و تنها در دشتی افتاده و صدای اسپ و ضربات متوالی سم های آن از نزدیک شدن رهزنی که به وی حکایه کند و او را به وحشت افگند، بر خود می لرزیدم و می فهمیدم که تب هنوز هم می خواهد بالاتر برود. در همین حال اضطراب و بیقراری و تب و تاب دماغم صحنه محاورۀ دردناک قرار گرفته و یا بهتر است بگویم احساس می کردم که دماغم صحنۀ یک مبارزه گردیده و هر قدر سعی می کردم، نمی توانستم خود را از چنگ این مبارزۀ فکری نجات دهم. آه که دماغ بشر که عالی ترین و مکمل ترین محصول ارتقاء ماده در طبعیت است، چه قدرت های بزرگی در خود نهفته دارد.
بلکه اکنون ۲۶/۱۱/۱۳۳۳ دستم توان گرفتن قلم را پیدا کرده و با آن که می لرزد، بازهم ترسیم افکارم بر صفحۀ کاغذ قادر است، می خواهم آن مبارزۀ فکری را که در آن شب، شبی درد و بی قراری و اضطراب که مرتباً دماغم را صحنۀ تظاهر و تجلی خود قرار داده بود بر صفحۀ کاغذ تصویر نمایم. احساس می کنم که بشر محصول عالی ترین ارتقاء و انتخاب برجستۀ طبیعت تا چه پایه توانا و وفادار به همه چیز بوده است و چه سان قرن ها در اثر القاءات زشت مرتجعین به صاعقۀ خوف و امید گمراه و همین عوامل و یک عده متفکرین مرتجع و استثمارکنندگان ساحۀ فکری گیتی چه سان او را سرگردان ساخته و برای قوانین که از شرح و ادراک آن عاجز بود و از تفسیر جنون های طبیعت که زادۀ قوانین مسَلمه اند مثل (رعد و برق ، سیل و حریق، آتشفشان و زلزله و ...) که او را می لرزانید، علل خلق و خدایانی ایجاد و سپس به فکر خود و یا به عقیدۀ مرتجعین در اثر ارتقاء فکر بشری!! برای کائنات فقط یک علت واحد و یا علت العلل و یا فعال مایشاء خلق نموده و بیجا و بی جهت در قبال این افکار مخلوقۀ خود عمر ها به سجده افتاده، گریه و زاری کرده، همه چیز و حتی اولاد عزیز خود را قربان نموده و می نمایند، ولی باز هم با خونسردی غیر مستشعر طبیعت مواجه شده و می شوند.
بالاخره بشر در اثر احیای تجدید فلسفۀ مادی (که اولاً هم در فلسفۀ مادی و مرتجعینی مانند ارسطو که خادم دربار و فلسفۀ مرتجعانۀ علمی کماکان و منکر ارتقاء و قوای بشری است... مسبوق بود) یک کمی به خود آمده و علم به صورت هویدا به او ثابت نمود که (آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد) این قوه جلیل و بزرگ که خالق جلال همه عقده ها و اسرار گیتی است، در وجود خود در دل هر اتم و ذرۀ وجودش را می سازد، تعبیه شده و عالی ترین محصول قوانین طبیعت و ارتقاء و مخلوق منتخب طببعت ایدۀ مطلق و همه چیز بوده و این خودش است که بایست اسرار و رموز قوانین طبعیت را آشکار ساخته و کائنات را که معلول هزاران علل و یا هر اثر پدیدۀ در کائینات معلول یک علت و یا زادۀ یک قانون طبیعت است، مورد مطالعه قرار داده و دیگر از جنون های دهشتزای طبیعت نه فقط نهراسیده، بلکه آنها را در دارالتجارب عمل نشان داده و گویا بالاخره اعجاز ماده و انرژی را که طبیعت و همه قوانین او، وجود بشر با قوانین ارتقائی او، محصله و مخلوق آن اند، به گیتی ثابت و معمای اسرارانگیز و اعجاز ساحرانۀ مرتجعین را از بین برده و نه فقط خود را با تعلق (دعا) و نذر و قربان (رشوه) و گریه و زاری و به خاک افتادن ها به مخلوقات دست و فکر خود را بیش از این ذلیل و مسخره ساخته، بلکه بالاخره ایدۀ مطلق و مسلمۀ خود را در گیتی اثبات و همان قوای طبیعت را که آن روز با تجلی شان به خود می لرزید، رام و مطیع خود ساخته و آنها را برای رفاه و سعادت خود استخدام کند. بلی بشر و مخصوصاً دماغ بشر که عالی ترین محصول ارتقاء هجروی و ماده است، عظمت و جلالی دارد که به قدر کائنات بزرگ است و یا این که تازه از قید و بند ارتجاع ( دین، فلسفه و فلسفه بافان ایده آلیست، عادات و اخلاق و رسوم اجتماعی که بیشتر محصول القاءات زشت ستمگران و استثمارگران و اعتیاد است) نجات یافته با هم قدرت عظیم الشأن خود را آفتابی ساخته و در مدت قلیلی بنیاد کاخ فرسوده و متزلزل اسرار پرستی و ایده آلیستی را ویران ساخته است. اگر ما به عقب ماندگی گیتی در هر ساحه نظر افگنده و علت حقیقی آن را منتشر سازیم، خیانت فلسفۀ ایده آلیستی و قیودی را که مرتجعین سیاسی و دینی (که شریک صمیمی اند) بر بشریت وارد ساخته و از انکشاف محصولات دماغ بشر برای قرن ها مانع شده اند، در صورت هویدا مشاهده و خوب ادراک می نمایم که حامیان این فلسفه که ضامن استثمار و گمراهی و سرگردانی بشریت اند، نه تنها امروز به بشریت خیانت کرده، بلکه به نسل های آینده نیز خیانت بزرگی نموده اند و آنها را از محصول فکری توده های بشری محروم ساخته و به عقب ماندگی و بدبختی و تیره روزی آنها کمک می کند. دین و فلسفه ایده آلیستی خادم استثمار و حامی جهل و بی علمی در گیتی بوده و طبعاً جهالت تمام زشتی ها را بار آورده و گویا علت حقیقی همه زشتی ها در گیتی استعمار، سرمایه داری و استبداد یک مشت دزدان اجتماعی است که... و... دین و ایده آلیسم و فلسفۀ ایده آلیستی، فلسفه را برای مقاصد شوم خود اجیر ساخته و آنها را به حیث خدام با وفای خود برای تصمیم جهالت و در نتیجه سرکوبی و استثمار بی شرمانۀ توده ها استخدام می کند.
اینک جریان مبارزه را که در دماغم آنهم درعالم بیقراری و اضطراب و نارامی در جریان بود و گوئی مرتباً بر صحایف ضبطیه آخذه های دماغی حجرات دماغی اند، ثبت می شد، با نوک قلم به صفحۀ کاغذ آورده و یا به عبارۀ دیگر این جریان خاموشی دماغ را که در جامۀ کلمات و الفاظ تجلی بخشیده و نشان می دهم که بشر در همه حال در هر وضع و هر جا به همه چیز قادر است ضعف و ناتوانی که بعضی افراد بشر از آن حرف می زنند، محصول القاءات شوم و آثار خائنانۀ است که برای قرن ها بشر را اسیر و آلۀ دست خود ساخته و او را فاقد همه چیز مجبور و محکوم ومضطرب جلوه داده است. بشر از ایده های مطلق توانائی که فکر خودش خلق کرده است، خود را در قبال آنها مجبور و محکوم و ناچیز شناخته، بسی توانا تر و عالی تر دیده چون در دوره زینۀ ارتقا قرار داشته و عالی ترین منتخب محصول طبیعت است، پس خود ایدۀ مطلق و فعال مایشاء گیتی بوده و حق دارد از طبیعت معلم اولیۀ خود تقلید و قوانین مسلمۀ او را به نفع خود استخدام و حق حکمروائی مسلم خود را بر گیتی اثبات نماید.
اکنون شروع و تمحید فوق و مناظرۀ (دیالوگ) آتی را که با همه سعی و کوشش نمی توانستم خود را از چنگ آن نجات دهم، بار دیگر نوشته و بر ستمگران که محصول تحریر چندین ساعتم را برباد داده اند، لعنت می فرستم.
ادامه دارد
*سوار چیر: پسته رسان که گویند پنجاه سال قبل در افغانستان توسط سواری اسپ پُسته را انتقال می داد.