رساله ای از داکتر عبدالرحمان محمودی فقید - زندان دهمزنگ کابل
تاریخ نگارش: ۲۶ دلو ۱۳۳۳ شمسی
ارسالی: کنشکا محمودی ــ بازتایپ: همایون اوریا
۲۳ اپریل ۲۰۲۵
مـنـاظـره
(۴)
ناشناس: اکنون که تا حدی خود را معرفی نمودی و باز یک مشت معلومات بی سر و ته را برایم کشیدی و از خود حرف زدی و به قصور خود اعتراف کردی باز هم خوب است از افکار خود در این زمینه با من صحبت کنی تا من بدانم که افکارت ارتجاعی است یا مترقی و اگر امروز در بادیۀ جهالت و گمراهی و بی خبری گرفتاری، اقلاً برای فردا، برای نجات خود از چنگال جفاکاران و دزدان چاره ای سنجیده و فکری کرده ای و یا نه؟
من: (با دلتنگی آهی عمیق) امروز باز به یک امتحان دشوار تر گرفتار شده ام و آن این که ناشناس سویۀ دانشم را آزمایش می کند. آقا من کجا دعوی معرفت کرده ام، اگر تو نقشۀ امتحان را پیش آورده ای، آیا می دانی که ما در یک جهنم سوزان زیست داریم که دست جنایتکاران تا امروز دروازه های دنیا و معرفت را به روی ما بسته اند ولو سالیانی (چند سال) می شود تخته سیاه استعمار که به آن نوشته بودند، داخل شدن در این سرزمین شدیداً ممنوع است، به صورت ظاهری از درۀ خیبر دور شده است. گذشتگان ولو به صورت انفرادی به هر اسم و رسم بر علیه خیانتکاران جانبازی کرده اند، اما کوچکترین اثری که ما را در زمینۀ سیاسی رهنمونی کند، از خود به یادگار نگذاشته اند و کسی هم نبود که رهنمونی سیاسی نماید.
می دانی که من در زیر تربیۀ غلامان استعمار و ارتجاع درس خوانده ام، ولو خود را مجاهد و دشمن فرنگی نمایش و جلوه می دادم. سپس هم با کسانی که مرا در این زمینه تشویق کنند و یا از حقایق مثبتۀ گیتی به من درس دهند، مواجه نشده و گویا شخص خودروی هستم که یک پدر و مادر مهربان و از نظر دینداری و حس ملی محبت خلق را فقط به من تزریق کرده اند و همین شاید مرا در حیات رهنمون بوده است. پس بفرما آقا از من چه انتظار داری؟ البته بعد ها به صورت قاچاق چند کتب محدودی را از پیشوایان بزرگ خلق مثل مارکس لنین و ستالین را مطالعه نمودم و به افکار و عقاید خود نظم و رونقی دادم، ولی باز هم سویۀ معلوماتم بسیار پائین و افکارم بسیار در زمینۀ حقایق تاریک است. اما فقط می دانم دائماً خطابم متوجه به خلق و عدم آگاهی مردم بوده و گویا از فلاسفۀ مرتجع که خادم استبداد و طرفدار کیف و کان بوده اند مانند ارسطو فاحشۀ عالم نمای امروزی دست تکدی برای استرحام به سوی مرتجعین دراز نکرده ام. البته این را خوب می دانم که بدون داشتن یک جمعیت و قدرت طوری که مثلاً عرض نمودم، نجات ما امکان ندارد که برای این کار پروگرام طبعاً ترتیب و با یک عده دوستان مشوره نموده ام و باید به آقای ممتحن خود بگویم که هدف سیاسی ما قائم ساختن حکومت خلق (توده رنجبر ملت) و تدوین حکومت برای تأمین اینها؛ هدف اقتصادی ما به دست گرفتن هر گونه وسایل تولید و تأمین عدالت در توزیع و از بین بردن امیتازات صنفی و طبعاً با طی مدارج تکامل اجتماعی تشکیل یک جامعۀ بی صنف (بی طبقه) و کارگری است که استثمار انسان را توسط انسان از بین برده و بار دیگر به عوامفریبان و دزدان اجتماعی موقع داده نشود که حاصل رنج و کار میلیون ها رنجبر و بینوا را بدزدند و توسط آن قوۀ ارتجاعی و استبدادی خلق نمایند و به مردم تحکم و ظلم نمایند. هدف بین المللی ما اطاعت از قوانین متفقأ علیه استعمار بین المللی و خدمت در راه نظم و صلاح عمومی گیتی و نجات بشریت از شر استعمار و استثمار است. البته اظهار این گونه پروگرام چیزی و تطبیق آن در ساحۀ عمل چیزی دیگری است، اما مطابق به تعلیمات پیشوایان بزرگ خلق خوب می دانم تا یک جمعیت قایل به یک مفکورۀ انقلابی و ارتقائی نباشد، نمی تواند انقلاب اجتماعی را ایجاد و خلق کند. البته در هر موقعی در بارۀ تکتیک و ستراتیژی جمعیت خود ( که طبعاً هنوز به جز یک قوۀ بسیار کوچکی موجودیت خود را اثبات نکرده است) فکر نموده و دوست و دشمن صنف خود (رنجبران) را تشخیص نموده و برای احیای شعور صنفی و نشر این هدف اساسی و مقدس در بین توده سعی کرده می رویم. اگر گفتار آقای ممتحن مرا نمرۀ کامیابی دهد، خود را مسعود می شناسم.
ناشناس: خوب است قبل از این که انتخاب کنم، دلت را خوش سازم تا حدی به اصول و نظریۀ انقلابی و ارتقائی آشنائی داری. آقا باز مرا به استهزاء ممتحن خوانده و حرف خود را از امتحان اظهار می نمائی؟ نمی دانم که هر فرد بشر و هر جمعیت دائماً در سیر حیات اجتماعی خود در هر روز و هر ساعت معروض به آزامایش و امتحان بوده، یک فرد مستشعر باید خود را در هر زمانی با امتحان و آزمایش مواجه دیده حاضر و آماده باشد. روزگار خواهی نخواهی همه روزه ما را امتحان و آزمایش می کند و حقیقتاً ابقای ما مربوط به جوابی است که به این آزمایش داده و سرنوشت خود را تعیین می کنیم. اکنون که به اضطراب و بیقراری خود را می خواهی از چنگ این مبارزۀ فکری نجات دهی و از امتحان می ترسی، باید صاف بگویم که مرتجعین، آنهائی که می خواهند با دسایس و حیل مردم را فریب دهند و در تحت عناوین مطنطن آنها را استثمار نمایند، از روز امتحان در میدان عمل و نظر خوف دارند، زیرا می ترسند که امتحان پرده از روی جنایتکاری و حیله گری آنها برمی دارد. اما جانم! تنها معتقد بودن به یک نظر ارتقائی و انقلابی کافی نیست، بلکه عملاً وفاداری خود را به این هدف اجتماعی و اصول فنی ثابت کردن لازم است. برای انجام یک نظریۀ فنی (مترقی) در ساحۀ عمل تجارب سیاسی لازم است. اگر چه اساس مفکورۀ فنی در هیچ جا فرق نمی کند و تخلف از اساس آن ارتجاعی است، اما روش تطبیق یک مرام و اساس فنی و ارتقائی در هر مملکت با مشخصات و ساختمان آن جامعه و عوامل حاکمه در محیط و ترکیب جمعیت و روش دسته های ارتجاعی در آن جامعه تناسب مستقیمی داشته و طبعاً تخنیک جداگانه را ایجاد می کند. اکنون بار دیگر با امتحان مواجه شدم. خوب است در این زمینه هم نظر خود را اظهار و از شروط انقلاب حرف زنیم.
مــن: من همۀ عمر با امتحان و آزمایش های بزرگی مواجه شده و اکنون از هیچ گونه امتحانی خوف ندارم اما سؤالت بسیار مهم و طبعاً توضیحاتی مفصلی می خواهد. به اساس تعلیمات بیشوای بزرگ خلق یعنی "لنین"، "برای تولید انقلاب در یک مملکت دو شرط لازم است:
شرط اول عبارت از عدم رضایت مردم از طرز اداره و ثانوی عبارت از عدم اقتدار حکومت به مراجعه به خط مشی اداری است که سابقاً وسیلۀ تحکم و استبداد بوده است" (عفو کنید که عین کلمات به یادم نیست و فقط مفهوم آنرا به عبارت خود تذکر دادم) به روی این اصل مملکت برای انقلاب حاضر است، زیرا عموم طبقات حتی آنهائی که صنف متوسط در این گیرودار منافع دارند مخصوصاً طبقۀ بینوا از حکومت و دولت بیزار بوده و یک دنیا شکایت دارند. دیروز حکومت به شکایات مردم جواب قاطع می داد و آنهم مراجعه به زور و فشار و نوک سرنیزه، اما امروز حکومت قادر نیست که علناً به زور مراجعه نماید، ولو با پنبه مردم را هلاک کرده و در جائی که مردم مقاومت ننمایند، هر گونه فشار را وارد می کند. اما باز هم فشار مانند دیروز علنی و بی خوف نیست. تنها عامل ای که بایست انقلاب را در مملکت آورده و این دستگاه متزلزل را که به بیخبری مردم از حقایق (خوف بی جا و یا خوف از خود) استناد دارد، واژگون سازد. امروز همۀ ملت افراد عسکر و خود شان که آلۀ استبداد شمرده می شوند، از فشار و مظالم به جان آمده اند. ولی در اثر جهالت و بیخبری فقط به اساس فورمول خائنانۀ "تفرقه و سیادت" مملکت اداره می شود و از طرفی هم مردم از قوۀ خود وقوف نداشته و نمی دانند که همه چیز به دست آنها بوده و به جز چند نفر صاحب منصب عسکری و چند نفر صاحب منصبان بزرگ ملکی و طبقۀ حاکمۀ مسلط، دیگران همه با توده ملت صمیمیت دارند و با آنها همدرد اند. بدبختانه در این مملکت کوچک چندین قوم وجود داشته، ولی با آنهم در مملکت به صورت عمومی سه طبقه موجود هست.
اول طبقۀ اشراف و سرمایه دار، ملاک بزرگ اولیه هم امروز سرمایه دار بوده و گویا هر دو یک طبقه اند، ولی با آنهم حتی سرمایه داران هم مانند مملکت سرمایه داری تأمینات جانی و مالی نداشته و مانند دنیای سرمایه داری نمی توانند ارادۀ خود را به حیث قانون بر مردم تحمیل نمایند، زیرا اقتدار حقیقی به دست اشراف است.
دوم طبقۀ متوسط که یک عدۀ قلیل قریب به طبقۀ اشراف و سرمایه دار بوده ولی اکثریت شان روز به روز به طبقۀ محروم و بینوا نزدیک می شوند و خود شان نیز این خطر را حس کرده اند. در بین اول و ثانی ملاک ها هم شامل اند ولی ملاک های طبقۀ متوسط دستۀ اخیر نیز روز به روز جای خود را به ملاک های درجه اول می گذارند. اکثریت ملت را تودۀ محروم و بینوا تشکیل می دهد؛ قسماً کارگر قسماً مزدور و دهقان اجیر اند. اما چون تا امروز اقتدار حقیقی به دست اشراف و طبقۀ حاکمه است، هیچ کدام از این صنوف دارای تشکیلات صنفی مشخص به خود نیستند، اما طبیعی است که دو صنف بالا ولو علم و معرفت اساسی هم ندارند، اما شعور در صنف بینوایان تا هنوز بیدار نشده است، این است که در جهت شروط اساسی انقلاب آماده، ولی دسته ای که به یک فورم (ایدئولوژی) و نظریۀ انقلابی مترقی ایمان داشته و با تکتیک و ستراتیژی سنجیده وقتی علیه این دستگاه متزلزل کار کند، وجود ندارد. البته جای تعجب هم نبوده و کسی را هم نمی توان مجرم و ملامت قرار داد، زیرا از پنج شش هفت سال به این طرف تازه صدای مردم بلند شده و فقط سه سال اولتر برای اولین بار در تاریخ این مملکت و این حکومت، ملت دست به یک مظاهره که شکل مبارزاتی داشته است، زده است. این دستگاه اساسی کار و تعداد بزرگ کارگران وجود ندارد و چون یک تعداد بسیار کوچک کارگر موجود است، طبعاً تشکیلات کارگری هم موجود نیست. طرز تبلیغ هم نظر به نبودن آزادی تبلیغات و نشرات، دشوار است. تشکیلات حزبی هم مجاز نیست و طبعاً یک نوع کوچک حزب مخفی به یک پیمانۀ بسیار ناچیز به احیای شعور صنفی توده و حاضر ساختن آنها برای مبارزات کوچک آماده می کند. اگر چه توده ها در همه جا مستعد و قابل تربیه بوده و می توان از آنها استفاده نمود، اما در حقیقت استبداد متمادی و بسیار سیاه اقوام زیادی را تخریب نموده است. در اکثر نقاط مملکت دست جنایتکاران و روحانیون (پیرها) تا هنوز بسیار قوی است، پس ما ولو بلااستثناء به تنویر افکار مردم و احیای شعور صنفی می کوشیم، اما کوشش ما بیشتر متوجه طبقات و مردمان مستعد تر که کمتر کاسب شده اند، می باشد. سوم دهقانان افغانستان مانند اغلب دهقانان گیتی بسیار شیفتۀ زمین هستند، اما چون اکثر آنها محروم و به حیث دهقان اجیر کار کرده اند، مستعد کار اشتراکی و دسته جمعی می باشند. پس از این اجمال باید عرض کنم پروگرام و مرام جمعیت (حزب) سوسیالیستی (مارکسیستی) بوده و هدف نهائی ما کمونیسم است و برای تودۀ ملت ما مانند همه توده های رنجبر گیتی هیچ دوائی وجود نداشته به جز کمونیسم و هیچ مسلکی او را نجات نداده و نجات داده نمی تواند. اصلاح طلبی احیای اساسی دین... و پروگرام های اصلاحی دیگر که دستۀ منورین مرتجع پیشنهاد می کنند، به جز طولانی و دردناک ساختن مرگ متمادی مردم سودی ندارد. البته به اساس گفته های پیشوایان خلق "من آن دسته منورین را که به نام ملت و وطن در حقیقت برای استبداد و سرمایه داری خدمت می کنند و جانکنی مردم را متمادی می سازند، خائن تر و مضر تر دانسته و مبارزه را با آنها الزامی تر می دانم. مثلاً حزب کارگر در انگلستان را که در زمان تهدید خطر سرمایه داری کابینه و جبهۀ متحد (کوالیسیون) را تشکیل می دهد و عناصر منور ولی خائن و ناموس فروش که به مراتب از جمعیت (حزب) اشراف و سرمایه داران خائن تر و دشمن رنجبران اند، زیرا آنها حاکمیت و تسلط استبداد و استثمار و سرمایه را بیشتر طول داده و مردم رنجبر را از هدف اساسی دور ساخته نمی گذارند مردم بر شعور صنفی خود مطلع شده و از حقایق مسلمه که نجات شان به آن مربوط است، آگاه گردند. این است عقاید و نظریات من. ولی طبعاً تجربۀ سیاسی من نیز متناسب با محیط است که در آن پرورده شده ام و مع الاسف نه تنها ممالک آزاد همجوار را که در آنجا دولت های خلقی برقرار اند، ولی در جوار ما قرار گرفته اند (جماهیر شوروی) ندیده ام، بلکه تا کنون قسمت اعظم ادبیات و معلومات اساسی و علمی را مطالعه هم نکرده و طبعاً باید هم اعتراف نمایم از بسیاری حقایق مسلمه وقوف ندارم. البته در تطبیق یک پروگرام ارتقائی در تکتیک خود شرایط ملی را تا حدی که ادراک کرده ام و ادراک کرده می روم، مدنظر قرار داده به اساس آن پیش می روم. اما باید اعتراف کنم که من و رفقایم تا کنون یک قدم ولو هم بسیار کوچک باشد، برنداشته و کاری که شایان احترام و قابل تذکر باشد (مخصوصاً خودم) انجام نداده ام، ولی چون تودۀ ملت را مستعد و قابل تربیه دانسته مخصوصاً من استعداد بزرگ تودۀ ملت را ستایش کرده و حتی می پرستم و یقین کامل دارم که ملت روزی با متابعت از یک مرام اساسی و مترقی باز هم همان افتخارات بزرگ باستانی (شکستاندن و راندن فرنگی ها از وطن) خود را مالک شده و چون استعداد قوای (خفا) توده ملت در مملکت ما خیلی عالی است، می شود همۀ این سیاهی ها و زشتی ها را از بین برد و توده ها را از یک مرگ هولناک نجات داد. ولی باز هم باید بگویم که به طور کلی استبداد بسیار متمادی که از دو قرن به این طرف مخصوصاً از زمان امیر ملعون (امیر عبدالرحمن) تا امروز ادامه دارد، بسی رذایل و فساد را در تودۀ ملت زرق کرده است. از دربار که منبع و سرچشمۀ رذایل و جنایات است، در این مدت به صورت متوالی و لاینقطع تخمۀ مفاسد و رذایل در بین ملت نشر یافته، اما باز هم طوری که گورکی در یک اثر خود می نویسد " در زیر این تودۀ سیاه خاکستر قوغ های درخشان پرنور و آتشین تا هنوز وجود دارد که می تواند با تمنیۀ سعادت ملت تأمین شود"، فداکاری را حفظ و صیانت همان استعداد (خفی) که همان آتش مقدس و درخشان است که بایست هر گونه ایثار و فداکاری به عمل آید و گذاشته نشود که این نور آتش توسط خیانتکاران منطفی گردد. البته تنها قول کافی نیست و برای اثبات ادعا دادن امتحان در ساحۀ عمل لازم است و بزرگ ترین امتحان عمل همانا عبارت از مبارزۀ صبر و ثبات در مقابل آزار و فشار دزدان اجتماعی است تا به این وسیله دیگران هم توان قلبی و معنوی پیدا کرده و طبعاً به اثبات مقاومت و استبداد را می شکند و بالاخره فتح آخری و نجات تودۀ ملت میسر می شود.
ناشناس: بلی امروز ملت ناتوان و ضعیف و دچار تفرقه بوده و به اساس قانون "تفرقه و سیادت" اداره می شود. پس تنها یگانه راه نجات تودۀ ملت متحد شدن است. اتحاد به وسیلۀ یک جمعیت خلقی حاصل می شود. یعنی یک عده مردم یک پروگرام ارتقائی را قبول کرده و به دور آن پروگرام جمع شده و با تشکیل قوه و قدرت، مرام خود را بالاخره عملی سازد. البته این امر هویدا است، اما باز هم نگفتی که کدام صنف خوبتر می تواند این منظور را عملی سازد.
مــن: شاید به صورت مبهم تذکر دادم که غایۀ ما از تشکیل جمعیت عبارت است از متحد ساختن توده ها، اما اینک روشنتر بگویم که این کار یعنی برانداختن رژیم استبداد فقط و فقط از تودۀ محروم و بینوای ملت ساخته است که محروم از همه چیز اند، با قیام مسلح و هم طوری که مارکس پیشوای بزرگ خلق می گوید " در این عمل به جز زنجیر های اسارت خود چیزی را از دست نمی دهد، زیرا چیزی ندارد که از دست دهند و دنیای را کمائی می کنند". در این تودۀ محروم اکثریت ملت شامل بوده و عبارت است از یک عده کارگران، کسبه کاران فقیر و بینوا ، دهقانان مزدور و بی زمین و حتی مأمورین خورد رتبه و بینوا اند که طبعاً تمام و یا اکثریت مطلق عساکر هم شامل اند. اینها می دانند که دولت خلق عبارت است از دولتی خود آنها از بین خود برای منافع خود خلق کنند، یعنی نمایندگان خود شان که در نزد آنان مسئول بوده و از صنف خود شان باشد، حکومت را تشکیل داده و قانون را که عبارت است از ارادۀ دولت ها به میل و ارادۀ آنها و لذا در نتیجه برای منافع آنها طرح کرده و گویا ماشین اراده و حکومت را به مفاد و منافع امروز و فردای آنها بچرخاند. این دولت که از خود آنهاست، هر گونه منابع تولید و تولیدی را که امروز به دست دشمنان آنهاست، به دست گرفته و طبعاً آنرا حسب مرام آنها چرخانده و در توزیع عدالت را قائم سازد. امروز چرا صنوف محروم فاقد همه چیز است؟ زیرا دشمنان آنها یعنی اشراف و سرمایه دار و ملاک و یک عده شرکاء شان زمام دولت را به دست گرفته و ارادۀ خود را بر مردم یعنی تودۀ محروم تکمیل کرده و گویا قانون را برای منافع و مفاد خود طرح ریزی می کنند و از طرف دیگر تولید و منابع تولید را به دست گرفته و حاصل کار میلیون ها تودۀ مردم را دزدیده و به جیب خود می ریزند. در این مبارزه تودۀ ملت غالب است، مشروط به این که شعور صنفی داشته و دوست و دشمن خود را بشناسند، زیرا قوۀ عسکری همه از افراد ملت و صنف سوم و بینوا تشکیل شده و فقط چند صاحب منصب بزرگ که عدۀ شان انگشت شمار است، با قوۀ دولت همدردی دارند. البته در این مبارزه از یک طرف دولت یعنی اشراف، ملاک، سرمایه داران، ملا ها و روحانیون اند که عدۀ شان بسیار محدود و انگشت شمار بوده است و در جبهۀ دیگر تمام تودۀ بینوای ملت قرار گرفته است. امروز با آن که تمام تودۀ ملت ناراضی و حتی عساکر که هم از تودۀ بینوای ملت اند، ناراضی اند. چرا دولت دوام می کند، ولو هیچ کاری هم از دست شان ساخته نیست و کاری برای منافع مردم انجام نمی دهد؟ علت این امر هویدا است زیرا آنها با هم متحد اند، شعور صنفی دارند، یعنی در هر جا با هم همکاری های خیانتکارانه و از همدیگر پشتیبانی می نمایند. اما تودۀ ملت تودۀ محروم بیخبر و غافل بوده چون از یک طرف اتحاد ندارند و آنها را نقشه های خیانتکاران به فرقه هائی به نام تاجیک، ازبک، پشتون و هزاره و شیعه و سنی و غیره تقسیم نموده اند و از طرف دیگر چون شعور صنفی شان زنده نشده است، یعنی دوست و دشمن خود را نمی شناسند، دولت آنها را علیه همدیگر استعمال کرده و خود شان را به وسیلۀ خود شان سرکوب می نماید. پس داشتن شعور صنفی و مبارزۀ صنفی (طبقاتی) یگانه راه نجات خلق بوده است. اگر همین افراد صنف محروم در اثر یافتن این شعور با هم اتحاد شدند، طبعاً هیچگاه دشمنان آنها برای منافع خود آنها را نمی توانند استخدام نمایند. البته هنگامی که منافع صنف در بین آمد، مسألۀ تاجیک، ازبک، ترکمن و پشتون و غیره به کلی از بین رفته اتفاق جهانی به وجود می آید، یعنی در هر گوشۀ جهان دولت هائی که توسط تودۀ ملت به وجود آمده، مانند اتحاد جماهیر شوروی با ما هر گونه همکاری می نمایند، ولی دولت های سرمایه داری سر دستۀ آنها ایالات متحدۀ امریکا، انگلستان و فرانسه است با ما از هیچ گونه دشمنی و ضرر رسانی دریغ نمی کنند. از طرف دیگر با داشتن شعور صنفی، ما به طور قطع می دانیم و حکم می کنیم که پروپاگند های سرمایه داری هر چه می گویند برای تفرقه و تشتت ما بوده و ما را فریب می دهند و بعکس حکومت های خلق نظر به تجاربی که در این راه دارند، با ما دوستانه و برای منفعت ما امداد می کنند. همچنین نزدیک شدن به حکومت های خلق برای ما حتمی و لازمی بوده و به این عمل از یک طرف حیثیت و احترام مملکت خود را حفاظت می نمائیم و از طرف دیگر بنیان مجموعی حکومت های خلقی را تقویه می کنیم و هیچ ضرری متوجه ما نیست. زیرا حکومت هائی که توسط تودۀ کارگر و محروم ساخته شده اند، هیچگاه نمی خواهند که به یک حکومت کارگری تجاوز کنند، زیرا این کار به نفع آنها نبوده و بلکه به نظر شان است. ولی دائماً دولت های سرمایه داری در صدد اند که یک دولت کارگری را از بین ببرند، زیرا اولاً تشکیل دولت های کارگری به ضرر آنهاست و ثانیاً با از بین بردن بار دیگر منافع شان تأمین می شود و از جانب دیگر به بنیان مجموعی دولت های خلق رخنه وارد می کنند و باز هم به نفع خود خدمت می نمایند. این که خوب روشن است که تبلیغات دول سرمایه داری در این مورد که فلان دولت کارگری دیگر تحکم و تسلط دارد، به کلی بی معنی و بی اساس و کاملاً دسیسه و فریب است، زیرا غایۀ نظام سوسیالیستی قائم ساختن دولت خلق در جهان است و طبعاً هنگامی که تودۀ ملت با شعور صنفی مسلح باشد و با تودۀ خود یک حکومت سوسیالیستی را برای منافع خود قائم سازند، هیچگاه کسی نمی تواند بر آنها تحکم کرده و یا باز آنها را برای منافع خود استثمار نماید، زیرا در اساس حکومت های کارگری سوسیالیستی استثمار وجود ندارد و بعکس اساس حکومت های سرمایه داری متکی بر استثمار بشر توسط بشر است، یعنی یک اقلیت محدود و انگشت شمار تمام تودۀ محروم را برای منافع خود استخدام و استثمار می نمایند. در حالی که همۀ کار را رنجبران انجام داده و گویا هر گونه منافع را با کار خود خلق می کنند، از همه چیز محروم بوده و حاصل کار شان به جیب چند نفر دزد و دشمن آنها می ریزد. اینها حقایق روشن و آفتابی بوده و فقط دشمنان خلق با دسیسه و فریب به اغوای مردم سعی کرده و آنها را فریب می دهند.
ادامه دارد