پیشگام
۲۸ فبروری ۲۰۲۳



با قباحت ‌زدائی از جنایتکاران، به رنج و آلام ستمدیدگان توهین نکنیم!

عشق بهرهائی و برابری بدون نفرت از ستمگران و جلادان بی معنی و بی ارزش است. آنانی که از جلادان، قاتلان و شکنجه گران متنفر نباشند، ادعای عشق شان به مردم، به آزادی و برابری دروغ و ریائی بیش نیست.
تاریخِ جوامع طبقاتی، نبرد طبقاتی است. در این نبرد، طبقات ستمکش، فرودست و مدافعان آن در یک طرف و طبقات بهره‌کش، ستمگر و حامیان آن در طرف دیگر صف می ‌بندند. آنانی که میان این دو، در رفت ‌و ‌آمد اند و ظاهراً بنر ضد «ایدئولوژی» حمل می‌ کنند، تجارب نشان داده که اکثراً در کنار ستمگران قرار گرفته و به حامیان آشکار و پنهان دشمنان مردم تبدیل شده اند. این «بی ایدئولوژی ‌ها» در نهایت مدافعان سرسخت ایدئولوژی ستم و غارت هستند.
یکی از ماموریت ‌هائی که این «بی ایدئولوژی» ها انجام می ‌دهند، تحریف تاریخ و از جمله قباحت ‌زدائی از جنایتکاران و قاتلان است. تاریخ را نمی‌ توان با قباحت ‌زدائی از جنایتکاران تحریف کرد. آنانی که تلاش می ‌کنند با تطهیر و قباحت ‌زدائی از جنایتکاران، تاریخ را تحریف کنند، حامی جنایتکاران هستند؛ ولو صد بار لباس مردم‌ دوستی بر تن کنند. همیار مردم و مدافع رنجبران و فرودستان نمی‌ تواند از قاتلان نفرت نداشته باشد. عشق او به مردم و یاری او به توده‌ های تهیدست، در نفرت بی ‌پایان او از دشمنان مردم تجلی می ‌یابد.
متأسفانه دیده می‌ شود که قباحت‌ زدائی از جنایتکاران به مشغلۀ عده‌ ای از روشنفکران تبدیل شده است. شماری از روشنفکران با در نظر گرفتن پیوند های خاص در صدد ویران کردن مرز میان قربانیان و قاتلان، مردم و ستمگران و ستمدیدگان و جنایتکاران هستند. گاه یک شعر، ترانه، اثر هنری، تحقیق و پژوهش، داستان و ترجمه، نقاشی و موسیقی و خدمت به غنای زبان و حتی قیافه و خوش تیپی این و آن جنایتکار سبب می‌ شود تا چهرۀ خونین او تطهیر و بر سیمای خون‌ آلودش نقاب زیبای «هنر»، «فرهنگ» و «زبان» کشیده شود.
در بیست سال گذشته روشنفکران ما قباحت زدائی از جنایتکاران را به اوج ‌اش رساندند. تلاش‌های فراوانی برای تطهیر جنایتکاران جهادی صورت گرفت. خیلی از روشنفکران و فرهنگیان به پای جهادی ‌ها خم شدند. جهادی‌ ها از نویسنده تا شاعر و ترانه ‌سرا و ژورنالیست و آهنگ ‌سرا و... استخدام کردند تا وحشیگری و خونریزی جنایتکارانۀ شان را به وسیلۀ واژه ‌ها، ترانه‌ ها، شعر ها و نوشته‌ های مزدی و کرائی تطهیر کنند. "وحید قاسمی"، ضمن این که برای "احمد شاه مسعود" ترانه ‌سرائی کرد، مدیحه ‌سرائی برای "عطاء محـمـد نور" را فراموش نکرد؛ "داوود سرخوش" اگر برای "مزاری
خواند، "گلزمان" "دوستم" و "عبدالله" را فراموش نکرد؛ "منیژه باختری" اگر از مدح و ستایش «امپراتور بلخ» دست نمی ‌کشید و "لینا روزبه" برای "مسعود" نظم می ‌گفت، "اسماعیل و آرین یون" پایبوسی "گلبدین" را افتخار خود می ‌دانستند؛ اگر "سعدالله شپون" از گرامیداشت "یونس خالص" کوتاه نیامد، "حمیرا قادری" «سلام» اش را به "عبدالرشید دوستم" فراموش نکرد؛ اگر "باقی سمندر" برای پذیرائی از "دوستم" زیر بال طیاره انتظار کشید، "فرهاد دریا" از همنشینی با "یونس قانونی" کوتاه نیامد و بالاخره "رنگین دادفر سپنتا" مأموریت قباحت ‌زدائی از جنایتکاران را چنان سفیهانه به پیش برد و می‌ برد که جز شرم و ننگ بر آن هیچ نامی نمی ‌توان نهاد. او نه تنها به دستبوسی جاسوسی مثل "مجددی" رفت، بلکه تلاش کرد با بغل گرفتن قاتلانی چون "اسماعیل" و "سیاف"، آنان را «متمدن» نشان دهد. او که زمانی "احمد شاه مسعود" را «سنگ ‌فروش کوهستان» خوانده بود، اکنون این سنگ‌ فروش «قهرمان ملی» اوست.
روشنفکر مدافع تبار و زبان، با وجود جنگ‌ های ستمگرانۀ جهادی، کشتار و ویرانی، تجاوز بر زنان، سینه‌ بری، شپش ‌فروشی، راکت ‌پرانی، میخ زدن و رقص بسمل، بربادی و زن ستیزی؛ در قباحت‌ زدائی از قاتلان همزبان و همتبارش و نفرت و کینه از قاتلان غیرهمزبان و همتبارش خستگی نمی‌ شناسد. روشنفکر مدافع زبان و تبار در پای قتل و کشتار "گلبدین" زانو می‌ زند، اما از قتل و کشتار "مسعود" نفرت می ‌کند؛ او به پای جنون مذهبی و خونریزی‌ های "ربانی" سر خم می‌ کند، اما از جنون مذهبی "حقانی‌ ها" نفرت دارد. او با سرکشیدن خون از سفرۀ "اسماعیل ‌خان" مست می ‌شود، اما سفرۀ خونین "ملابرادر" برایش عق‌ آور است؛ او در رقصِ بِسمل "مزاری" سرمست، اما از ترنم "طالبی" متنفر است.
تلاش برای قباحت ‌زدائی از جنایتکاران به این جا ختم نمی ‌شود. اکنون که جنایتکاران طالب دو باره حاکم شده اند، عده ‌ای از روشنفکران چنان غبطۀ دیروز را می‌ خورند، تو گوئی بهشت برین شان را از دست داده اند. به باور اینان در بیست سال گذشته ستمگران خارجی و دولت پوشالی، افغانستان را چنان گل و گلزار ساخته بودند که خاری هم به پای کس فرو نرفته است. اینان قتل و کشتار بیست سال گذشتۀ متجاوزان خارجی را دیده نمی ‌توانند، بمباردمان و شکنجه و تجاوز را دیده نمی‌ توانند و بر همه احجاف و ستمی که بر توده ‌ها رفته است، چشم می ‌بندند. اینان با قباحت ‌زدائی از دولتمردان پوشالی و ستمگران خارجی در تلاش تداوم کشتار در کشور ما هستند. اینان قتل و کشتار خارجی را دوست دارند، اما از کشتار طالبی و داعشی نفرت دارند. اینان با خاک یکسان کردن قریه‌ های مردمِ فرودست با بم‌ های خارجی را دوست دارند، اما از ستم طالبان متنفر اند؛ و این ‌سان با نفرت از طالب، مأموریت قباحت ‌زدائی از قاتلان «دموکراتیک» را به پیش می ‌برند. تقدیس یک جنایت و لعن جنایت دیگر، خیانتی است که شاهد آن هستیم.
شماری از روشفکران شاعر، نویسنده و هنرمند ما با وجود دانستن کارنامه‌ های قتل و کشتار پولیگونی، اعدام‌ ها و سر به نیست کردن‌ ها، اسارت و زندان و شکنجه و قتل‌عام های بیست و چهار حوت، کرهاله و...توسط جنایتکاران «بیدل شناس»، مترجمان «کلیله و دمنه»، شاعران و هنرمندان و نویسندگان «خلقی‌ـ پرچمی»، در صدد قباحت ‌زدائی از این جنایتکاران هستند.اینان حامی جنایتکارِ «هنرمند»، «نویسنده»، «دموکرات» و «خوش ‌تیپ» هستند، اما از جنایتکار چتل و بد تیپ و «مستبد» نفرت دارند. اینان قاتلان و جنایتکاران لوکس، نکتائی‌ دار، عطرآگین، شهری، سخنران، نویسنده، نقاش، کتابخوان و خوش‌ سخن را دوست دارند، اما انزجار شان را از جنایتکاران لنگی ‌دار، پشم‌ آلود، چپلک ‌پوش، روستائی و مدرسه ‌ای پنهان نمی ‌کنند. اینان قاتلان مست در واین و شراب و سیگار و قیلون، قاتلان نشئه در زلفِ یار و رباب و غزلِ حافظ و رباعی خیام و  شعر رحمان و خوشحال را دوست دارند، اما قاتلان مست در نسوار و تفدانی و لواط و خمار در کتاب‌ های زرد «بازار قصه‌ خوانی» برای شان شناعت و قباحت دارد.
قلم روشنفکرِ حامی مردم حساب و کتاب دارد. او به مردم عشق می‌ ورزد و با تمام توان از منافع آنان دفاع می ‌کند. حساب او با جنایتکارانی که سبب قتل و کشتار و درد شده اند، معلوم است. فریبِ «شعر»، «هنر»، «ترجمه»، «بیدل‌شناسی»، «کتاب»، «هنر»، «تحقیق و پژوهش» و «کارشناسی» و «مولاناشناسی» و «رحمان‌شناسی» و... هیچ جنایتکاری را نمی‌خورد. او وقتی با این جنایتکاران نویسنده و هنرمند رو به رو می‌ شود، فراموش نمی ‌کند که چه تعداد روشنفکران، نویسندگان، شاعران و فرهنگیان آزاده زیر ساطور رژیم خونین اینان سر به نیست شده اند.
روشنفکر ما با دو فرقه رو به رو است: فرقۀ مردم و فرقۀ ضد مردم. آنی که میان این دو، دیوار چین می ‌کشد؛ حامی مردم و رهائی آنان است؛ آنی که در صدد فرو ریختن و یا کم عرض‌ سازی این دیوار است و زیر نام «شعر»، «فرهنگ»، «هنر» و «ادبیات» از جنایتکاران قباحت ‌زدائی می‌ کند و لابد آنان را به انسان‌ های متمدن و مظلوم و چهره‌ های «درخشانِ» فرهنگی و هنری و ادبی تبدیل می‌ کند؛ آگاهانه و ناآگاهانه در فرقۀ ضد مردم قرار می ‌گیرد.
قباحت ‌زدائی از جنایتکاران، از هر گروه و قماشی که باشد، خیانت آشکار به مردم است، زیرا:
۱) با تطهیر جنایتکاران، عمر جنایت، طولانی می‌ شود. عادی‌ سازی جنایت، به معنی تکرار جنایت است. جنایت ‌دوستی بر بنیاد هنر، شعر، نویسندگی، تحقیق و پژوهش و ترانه‌ سرائی و زبان... خو دادن مردم با جنایت بوده و هر گاه جنایت را عادی بسازیم، به تداوم حاکمیت جنایتکاران و قربانی مردم کمک کرده‌ ایم. تلاش برای شستن دستان خونین جنایتکاران، نه تنها کمکی برای نابودی جنایت نمی ‌کند، بل دست‌ های بیشتری را با جنایت خونین می‌ سازد. یکی از علل حاکمیت دو بارۀ جنایتکاران طالب، تطهیر جنایتکاران جهادی و غیرجهادی و خارجی است. اگر روشنفکرنمایان جنایتکاران جهادی و غیرجهادی و ستمگران خارجی را افشاء می ‌کردند و به جای ستایش و مدح، چهرۀ واقعی جنایتکاران را برملا می‌ ساختند، امروز وضعیت بهتری علیه جنایتکاران طالب می‌ داشتیم.
۲) قباحت ‌زدائی از جنایتکاران، مردم را به نفاق قومی و زبانی سوق می ‌دهد؛ کاری که به سود جنایتکاران موجود و به زیان همبستگی مردم علیه جنایتکاران تمام می‌ شود. متأسفانه امروز شماری از روشنفکران پشتون موضعگیری قاطع علیه جنایت طالب ندارند؛ یکی از علل آن قباحت‌ زدائی از جنایتکارانی مربوط به سائر ملیت‌ ها به وسیلۀ روشنفکران همان ملیت هاست. وقتی یک روشنفکر تاجیک به تطهیر "احمد شاه مسعود" می ‌پردازد و قبح جنایت را به نام‌ های گونه ‌گون از او می‌ زداید؛ وقتی یک روشنفکر هزاره کشتار "مزاری" را جنگیدن برای عدالت نام می ‌نهد و به این‌ گونه او را تطهیر می ‌کند؛ وقتی یک روشنفکر ازبیک جنایت "دوستم" را جنگ برای هویت ازبیک‌ ها نام می‌ گذارد،عده ‌ای از روشنفکران پشتون به جای این که به افشای جنایتکاران طالب بروند، مثل روشنفکران فوق‌ الذکر وظیفۀ خود را تطهیر طالبان و سائر جنایتکاران پشتون می ‌سازند.
۳) قباحت ‌زدائی از جنایتکاران، به سود مردم برای ایجاد مقاومت واقعی مردمی مبتنی بر ارزش ‌های دموکراتیک و سیکولار نیست. با تطهیر جنایتکاران، عملاً طناب جنایت و اسارت بر گردن مردم ما بیش از پیش سفت ‌تر گره می ‌خورد و مانع تغییرات رادیکال شده، حاکمیت جنایتکاران را تداوم می‌ بخشد.
در کنار موارد فوق یاددهانی این نکته نیز بسیار مهم است که هر گاه به قباحت‌ زدائی از جنایتکاران پرداخته می ‌شود، برای یک بار که هم شده با خود فکر کنیم که این جنایتکاران چه زندگی هائی را که نگرفتند، چه جوان ‌هائی را که نکشتند، چه انسان ‌های رشیدی را که شکنجه نکردند و در کوته قلفی‌ ها و زندان ‌ها و اسارتگاه‌ ها چه زندگی ‌هائی را که نابود نکردند. وقتی به تطهیر جنایتکاران می‌ پردازیم، درد و رنج و کشتار مردمی را به یاد آوریم که این جنایتکاران عاملان آن بودند. وقتی برای قباحت ‌زدائی از این و آن جنایتکار عرق می ‌ریزیم، ضجه ‌های دلخراش دختران و زنانی را به یاد آوریم که این جانوران بر عفت شان تاختند و روح و روان شان را لگدمال کردند. وقتی به قباحت ‌زدائی از جنایتکاران می‌ پردازیم به یاد آوریم که چه کودکان تهیدست و زنان فرودست در بمباردمان‌ ها و کشتارگاه‌ های این ستمگران نابود نشدند.
ما حق نداریم با تطهیر جنایتکاران، به قربانیان جنایت توهین کنیم. حداقل وظیفۀ یک انسان روشن و مهربان، احترام به زخم ‌هائی است که مردم از قاتلان و جنایتکاران دیده اند. با قباحت‌ زدائی از ستمگران، به رنج و آلام ستمدیدگان توهین نکنیم!