زنــده یــاد داوود سـرمـد ــ تـایـپ و ارسال: آرمـان
۲۱ فـبـروری ۲۰۲۲
شـبِ زمـسـتــان
شب پردۀ سیاه به دورش کشیده است
در ماتم غروب غم انگیز آفتاب
نور چراغ دیدۀ بیدار مرده است
در کوچه های خلوت و خاموش شهر خواب
گردیده غرق پیکر سرد و سیاه شهر
در ژرفنای وحشت دیرینۀ سکوت
تصویر های مبهم و غمگین و مضطرب
گردیده نقش تیره در آئینۀ سکوت
ناید صدای نعرۀ دریای موج خیز
گوئی که پای پویش موجش شده کرخت
چون دست شوخ باد به زنجیر بسته یخ
بی جنبش است شاخۀ خشکیدۀ درخت
نه آب گریه می چکد از چشم خشک ابر
نه برق خنده ئیست به چشم ستاره ئی
نه غرش نهیب خروشندۀ ئی ز رعـد
نی ز آذرخش تند، جهیدن شراره ئی
خفاش در سیاهی شب پر گشوده است
مرغ سحر نهاده سرش زیر پر هنوز
این جا فروغ فیض شفق گل نکرده است
از جلوۀ سپیده نباشد خبر هنوز
اما یخ سکوت شبستان شکستنیست
غوغای مژده آور فردا رسیدنیست
در پیکر کرخت زمین خنک زده
خون امید تازه بهاری، دمیدنیست.
* * *
کابل ــ دلو سال ۱۳۵۲شمسی