ارسالی: نجیب ثاقب
۲۰ مارچ ۲۰۲۵
بهارانه ها
۱
بهار
هر سال
از کنار نعش آزادی گذشت
سوگوارانه،
به لاله زاران
و دشت های خونین
نشست و رفت .
۲
رنگ ارغوانی کوه
مستی آب کاریز ها
سبزینه چمن و
عطر اکاسی ها،
مهتاب بهاری
حیای عشق را
از چادر سیاه شب
عریان کرد و شگفت .
۳
تن نقرابی مهتاب بهار
در شب
شرمگین می کرد
نور های شکسته را،
و من هنوز
در انار بن ها
امید سرخ می کاشتم .
۴
فرشتۀ بهاری
در مرز شب و روز
بی خبر از طلوع عشق بود،
که خواب سحری
بر پلکان نازک اش سنگینی کرد
و خورشید را که می بایست
از حریر تنش
بوسه ای فردا گیرد
در انتظار ماند .
۵
بوسه های بهارینۀ عشق
بر ساق های عریان خورشید
صبح را مبارک باد !
و مهتاب شب تاب را
تا جاویدان
به سلامت باد !
۶
آزادی و بهار
برای زیستن و شگفتن است
و دوست داشتن
و پیوستن؛
و مغز های سبزینه
گوهر آفرینش اند
حقیقت انسان زیستن را
از بهار
تا
بهاران دیگر اند .
* * *
نجیب ثاقب، اول حمل ۱۳۹۴شمسی