زنـده یـاد داؤود سـرمـد ــ ارسالی پویان
۲۲ می ۲۰۱۷
مگر روزی ز ابرتـیرہ بارانی نمی بارد؟
اگر تا این زمان از بسترِ نمناکِ این خاکسترِ افسردۀ تاریک
گلِ خونین و سرخِ اخگرِ داغی نروئیده
اگر تا این زمان از سینۀ این دشتِ تب آلودۀ غمگین
خروشان چشمه ھای خون، نجوشیدہ
نمی باید چنین پنداشت
که مِھر زرد و سرد بی بھاری را
که در دامان چرکینش ھزاران لکۀ ننگ است
و در سیر زوال تند گامش غرب آھنگ است،
غروب جاودانی نیست .
و می دانم که خورشید دروغین را
فروغِ پرتو افشانی چو خورشید بزرگِ آسمانی نیست !
* * *
ولی باید چنین فھمید
که ذوقِ پَرفشانی ھا،
نھان در زیر شھپر ھاست
ھوای رزم جوئی ھای بیباکانه، در سر ھاست
ھنوز اندر دل خاکسترِ افسردہ، اخگر ھاست
و در آغوش اخگر ھا، سمندر ھاست !
* * *
ازین رو
از تپیدنھا نباید ماند
سمند تیزپای زندگانی را
به سوی شھرِ مرگِ آرزو ھای جوان خود، نباید راند
سرود ناامیدی را نباید خواند !
* * *
کز این وِز وِز
که ناھنجار و ننگین است
ھمان، بوی تبِ اندیشه می آید
و آنان را که پروازِ غرورآمیزِ شاھین است
چنین وز وز، که بایسته مگس ھا راست
نمی زیبد، نمی شاید !
* * *
چرا این نغمه ھا را ساز باید کرد؟
چرا دربِ دلِ خود را
به روی لشکرِ ایمان کُشِ غارتگرِ امید
به دستِ ناتوانی، باز باید کرد؟
* * *مگر روزی ز ابر تیرہ، بارانی نمی بارد؟
به ھر سو، تخمِ توفانی نمی کارد !
مگر ز آمیزشِ آن قطرہ باران ھا
مگر از حاصلِ آن بذرِ توفان ھا
خروشان چشمه ھای خون نمی جوشد
که تا در جوی روح خوابِ دریا، تند بخروشد؟
* * *مگر جام تھی از آب دریا را
شرابِ موج، روزی پُــــر نخواھد کرد؟
مگر از خونِ آتش خیزِ آن موجِ تپش باور
نمی گردد دھانِ خشکِ دریا، تـــر؟
* * *مگر از شورِ ھستی بخشِ آن موجِ خروش آھنگ
نمی سوزد رگِ افسردگی ھا، در تنِ دریا
مگر از خندۀ پرشورِ توفان رنگ
نمی خیزد صدای نعرہ ھای خشمناک، از دامنِ دریا؟ !
* * *
مگر از بسترِ آن رودِ توفان خیز
غریو انگیز سیلابی
به سانِ اژدرِ نارامِ بیتابی، نمی خیزد؟
که با اھریمنِ افسردگی ھا سخت بستیزد؟
که با عفریتِ زشتِ نابکاریھا، درآویزد؟
که با یک جنبشِ بُنیان کَنِ خشمش
بنای سُست تھداب دروغین را
به کامِ آتشینِ موج ھای خود فروریزد؟
و از آتش زدن در پیکرِ فرتوتِ غولِ کور چشمِ پـیـر
نه پـرھــیـزد، نه پـرھـیـزد !
* * * * *