زنده یاد داوود سرمد ــ ارسالی همایون اوریا
۱۲ دسمبر ۲۰۲۱
نـوای مـرغ طـوفـان
در دلِ تیرۀ شب
سوزدم آتش شب
جانِ بگداخته ام
آمده باز به لب
نگران گشته، پریش
خیزم از بستر خویش
عقرب ظالم یأس
می زند بازم نیش
کنم آهسته خرام
تا روم یک دو سه گام
تا مگر یک دو نفس
دل بگیرد آرام
می رسم بر لب در
افگنم دور نظر
جانب رود بزرگ
که خورشید یکسر
با سرود هستی
با کمال مستی
مرغ طوفان گوید
زندگی، آبستی!
زان همه جوش و خروش
آیدم باز به گوش
کای دل خسته ز غم
جهد بنمای و بکوش
تا به کی بی اثری
این چنین بی خبری
چون نهال خشکی
این چنین بی ثمری
نیست معنی حیات
ایستن از حرکات
بایدت در عمر
پایمردی و ثبات
گر توئی تشنۀ آب
طرف دریا بشتاب
هان، بیندیش که باز
نروی سوی سراب!
بنگر مستی موج
که روَد فوج به فوج
که رساند ز خروش
شور توفنده به اوج
نکند هیچ درنگ
می شگافد دل سنگ
قلب توفندۀ آن
نیست چون قلب تو تنگ
تند و تیز و چالاک
خط ره سازد پاک
می نماید جاروب
از مسیرش خاشاک
دل به دریا بسپار
از خطر ترس مدار
گهر از بستر رود
همچو غواص بر آر
منطق سیر زمان
کند این گونه بیان
که رود پیش همیش
چرخ تاریخ جهان
همچو برقی ز شهاب
تند، یکباره بتاب
کز نهیبت خیزند
خفتگان زود ز خواب
هله، از جا برخیز
از سیاهی مگریز
بلکه با مشعل نور
سخت با آن بستیز
بنگر، صبح دمید
سحر تازه رسید
سینۀ دیو سیاه
نیزۀ نور درید
دل دریا، نرم ست
رزم هستی، گرم است
نه تپیدن پی آب
تشنگان را شرم ست
صبح، در جام وجود
جرعۀ یأس نبود
به تو، مرغ طوفان
یک جهان باد درود
***
کابل/ شب ۱۸جدی ۱۳۵۳شمسی