ش. آزاد
۱۴ جون ۲۰۱۷
شهر غرقه در خون
برایم قصه را بس کن
زمان قصۀ گیسوی خوبرویان گذشت اکنون
کنون خون است و بربادی
ز نزد من، دلبندم سفر کرده
به قریه آتش جنگ است
و شهرم غرقه در خون است
به من از قصۀ "پول سیاه" چه می گوئی
و یا خواندن: " گل به گنجینه، برگ گل به گنجینه"
کنون در کوچه های شهر،
پارچه های تن انسان افتیده می بینم
و یانکی بی رحم
و طالب وحشی
اربکی مزدور
ز هر سو بر سر ما، باران بلا می بارند
***
کنون برخیز
که دشمن سخت مکار است
و زهر تفرقه در اذهان
می پاشد
به نام ملیت پشتون
به نام ملیت تاجیک، هزاره و ازبیک
تخم نفاق می پاشد
تا من و تو را از یک تن جدا سازند
و خود، شادی کنان در عشرت خویش
به نام تن انسان پاره پاره
مشروب می نوشند
و ما این جا غرقه در خونیم
نه آبی است، نه نانی است و نه برقی
و سرما می کند بیداد
صدای انفجار بمب ز هر سو می شونم هردم
تن طفل گرسنه ام
می سوزد از سرما
و می لرزد ز بیداد ستم هر لحظه و هر جا
همی گوید
پدر جان! مرا در بغل گیرید
خدا هم بر سر این ملک در قهر است
و تفسیرش به دست طالب غیر است
و به آن نعرۀ تکبیر
به راکت می زند بر کاشانه ام هردم
به جز از تن پارۀ انسان
و خاک تر شده با سرخی خون
دیگر چیزی نمی بینم
و چشمانم منتظر بر طلوع آفتاب است.
*****