سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما)
۱۱ نومبر ۲۰۱۷
نفیر شیادانهٔ "آزادی و عدالت" از گلوی تسلیم طلبانِ ابن الوقت
(۴)
تا فقر وغنا با هم در کشمکش و جنگ اند
اولاد بـــــنـی آدم آســوده نــخــواهــد شد
"فرخی یزدی"
طبق گزارش سال ۱۹۹۷ "توسعهٔ جهانی"ملل متحد" در سی سال بعد از۱۹۶۰، سهم ۲۰٪ از ثروتمند ترین افراد از درآمد جهانی، از ۷۰٪ به ۸۵٪ افزایش یافت و هم اکنون به سرعت در حال افزایش است. در همین دوره، سهم۲۰٪ از فقیر ترین افراد از ٪۳ , ۲ درآمد جهانی به ٪۴ , ۱ تقلیل یافت و در سال ۱۹۹۴ به٪۱ , ۱ رسید". در گزارش ۱۹۹۸ همین مؤسسه می خوانیم: "دارائی ۲۲۵ نفر از ثروتمند ترین افراد جهان، یک تریلیون دالر است. ثروت این ۲۲۵ نفر معادل درآمد۴۷٪ از کل جمعیت کرهٔ زمین (دو میلیارد و ششصد میلیون نفر) است". (نیویارک تایمز، ۱۹۹۸)
طبق اصول اقتصادی "مکتب شیکاگو" و سائر نظریه پردازان و مدافعان نظام سرمایه و براساس الزامات "نظم نوین جهانی" یعنی "رقابت آزاد"، "بازارآزاد" و "تجارت آزاد" و تحت فشار مقررات "بانک جهانی"، "صندوق بین المللی پول" و "سازمان تجارت جهانی" و خصوصی سازی صنایع، معادن و زمین های کشاورزی و تمام ثروت های زیر زمینی و روزمینی و دادن اختیار آزادانه برای خرید این ثروت ها به سرمایه های "نامرئی" و به اثر تحمیل یک تقسیم کار بین المللی امپریالیستی و سیاست اقتصادی "بازار آزاد"، اقتصاد معوج و نیم رمقِ کشور های عقب مانده ضربت شدیدی خورده است: به نسبت الغای تعرفه های گمرکی، صدور بی رویهٔ فرآورده های تولیدی کشور های متروپول به کشور های مستعمره و به اصطلاح جهان سومی و خصوصی سازی، باعث رکود و ورشکستگی کارخانه های تولیدی و لم یزرع ماندن زمین های قابل کشت گردیده و به تبع آن، بخش عمدهٔ صنایع دستی و پیشه وری به نیستی سوق یافته و این امر موجب بیکاری کارگران کارخانه ها، دهقانان، پیشه وران و کارگران کشاورزی شده و به نوبهٔ خود آن ها را ناگزیر به ترک خانه و کاشانهٔ شان نموده است. آن ها را به خاطر جست و جو و دریافت کار مجبور هجرت به شهر های بزرگ ساخته و بالطبع: تراکم و کثرت نفوس در شهر های بزرگ، مسألۀ مسکن، فقدان امنیت شغلی و بیکاری، تکّدی، فشار و تشدید کار بالای کارگران شاغل، به وخامت گرائیدن روز تا روز محیط زیست و انحرافات اخلاقی را به بارآورده است. تحمیل این رویداد های ناخواسته، بر مردم زحمتکش کشور عزیز ما ـ که مدت چهل سال در حالت جنگ به سر برده اند ـ حالت بسیار دردناک و غم انگیزی به خود گرفته است. زیرا که ۴۰٪ از مردم ما زیر خط فقر به سر می برند و حتی مجبور به فروش جگرگوشه های خود می شوند.
سیاست اقتصادی تقسیم کار بین المللی امپریالیستی، امنیت غذائی کشور های فقیر و عقب نگهداشته شده را به مخاطره انداخته است. یعنی دهقانان به جای این که به کشت غلات(گندم، برنج، جواری و...) بپردازند، به خاطر رعایت الزامات استعمارگران و انحصارات بین المللی امپریالیستی به کشت نباتات صنعتی مورد نیاز کارخانه های آن ها ( پنبه، لبلبو، نیشکر و...) مبادرت می ورزند که این روند الزاماً منجر به بحران غذائی می گردد. چنانچه بحران غذائی جنوب شرق آسیا در دههٔ نخست همین قرن به وقوع پیوست که بسیاری از فقرای این منطقه را به کام مرگ برد.
لذا، اگر این رویداد های دردناک و غم انگیز را با ارشاد حکیمانهٔ "اعلامیه" نویس، مشعر بر این که "عقب مانده ترین ملل نیز کم کمک وارد شاه راه ترقی ، رفاه و استفاده از تسهیلات زندگی جدید گردیده اند" ـ که از برج عاج خیالاتش تراویده ـ مقایسه کنیم، معلوم می شود که گویندهٔ آن، مضاف بر بیماری تسلیم طلبی،"گرفتار مالیخولیا و هزیان گوئی" نیز شده است.
در ادامهٔ سخنانش می افزاید: "سویه ئی دیگر موضوع عبارت از رسالتمندی روشنفکر و نقش اقشار آگاه و چیزفهم جامعه است که در تمام تحولات اجتماعی نقش روشنگرانه ، رهنما، بسیج گر، تئوری پرداز و پیشقدم را دارند. وقتی توده های مردم از این بخش یا ستاد جامعه یعنی کاروان روشنفکری جدا بمانند، و فاقد رهبری آگاه و متعهد باشند، درجهٔ امکان بیراهه رفتن ها و مورد سوء استفاده قرار گرفتن به مراتب بالاتر رفته، پیامدی جز ندامت و سیاه روزی نخواهد داشت."(ص۱۴)[اشتباهات املائی نقل قول ویراستاری نشده است- خروش رعد]
مفهوم مقولهٔ روشنفکر و "روشنگران" مقارن ظهور نمود های روابط کالائی سرمایه داری یعنی تمدن جدید شناخته شد. این مفهوم به دوران پس از انقلاب صنعتی با آغاز نهضت روشنفکری (رنسانس) متعلق است که در صدد بیرون کشیدن جامعهٔ اروپا از "تاریک خانۀ" قرون وسطی بودند. اما هنگامی که نظام سرمایه به بلندترین قلهٔ خود صعود کرد، موقف ارتجاعی به خود گرفت، یعنی خصلت انقلابی و پیشروندهٔ خود را از دست داد (این روند از سال ۱۸۴۸ آغاز و در سال ۱۸۷۱ به زورهٔ کمال رسید). در این دوران روشنفکران به دو دستهٔ عمده تقسیم شدند: روشنفکران ارتجاعی و مدافع نظام سرمایه و روشنفکران انقلابی مدافع انقلاب اجتماعی. در کشور های ماقبل سرمایه داری و زیرسیطره امپریالیسم نیز حال به همین منوال است: روشنفکران مدافع ارتجاع بومی و دستیار امپریالیسم و روشنفکران انقلابی و مترقی (ضد ارتجاع و امپریالیسم). البته ترم روشنفکر به طورعام به کسی اطلاق می شود که علوم طبیعی و اجتماعی را فراگرفته باشد.
در پاراگراف بالا بدون درنظر داشت موضع گیری طبقاتی روشنفکران، به اهمیت نقش آن ها توجه شده و بدون آن که سوق الجیش آن ها مشخص شود، ترکیب وصفی مبهم"کاروان روشنفکری" به کار برده شده است. در حالی که هر طبقه لاجرم روشنفکران "رهنما، بسیج گر، تئوری پرداز و پیشقدم " خود را دارد. چون "اعلامیه" نویس مسائل اجتماعی را ـ از برج عاج تخیل خود ـ با اغماض بر امتیازات و تفاوت های موجود اجتماعی ملاحظه می کند، طبعاً چنین سخنان حکیمانه ایراد نموده است.
باز هم به سخنان حکیمانهٔ خود ادامه داده می گوید:"همچنان روشنفکران تحول طلب جدا از مردم و نیرو های سیاسی مترقی مدعی رهبری جنبش های اجتماعی بدون پیوند ارگانیک با مردم و درک زندگی واقعی آن ها در بهترین شکل مخاطب و همراه خود را نیافته، در انزوا خزیده و در بد ترین نوع خنثی یا به هذیان گوئی گرفتار مالیخولیا خواهند شد"،"... دیده می شود که دو جریان با دو ساحت جامعه، یعنی مردم و روشنفکر با هم پیوند و فشردگی لازم و کارساز را نیافته و در اصل هم زبان نشده و به یک حرکت ملی و تحولات جامعه به مفهوم اصلی نینجامیده است. حاصلش نه مردم به کامیابی و بهروزی لازم و نه روشنفکر به نقش آفرینی رسالتمندانه و نجاتبخش دست یازیده است." (صفحات ۱۴ و ۱۵)
از سیاق کلام و طرز خِرام نویسنده به وضوح فهمیده می شود که منظورش از "نیرو های سیاسی مترقی مدعی رهبری جنبش های اجتماعی" تلویحاً "ساما" است. زیرا "ساما" به این باور است که ـ در جنگ آزادیبخش ملی و انقلاب اجتماعی ـ از میان تمام اقشار و طبقات ضد ارتجاع بومی و امپریالیسم، طبقهٔ دوران سازکارگر یگانه طبقه ای است که ظرفیت انتظام، تداوم مبارزه و توان رهبری جنبش را تا حصول پیروزی دارد و سائر طبقات توان تاریخی خود را برای انجام چنین وظائفی از دست داده اند. البته هیچ نیروی سیاسی به شمول نمایندگان سیاسی طبقهٔ کارگر، نمی تواند رهبری خود را بر جنبش تحمیل کند؛ مگر این که سائر طبقات معروض به ستم و استثمار، اهداف و مقاصد خود را در آئینهٔ برنامه و خط مشی سیاسی آن ببینند. چون "ساما" به مثابهٔ نمایندهٔ سیاسی طبقهٔ کارگر، حایز چنین ظرفیت و وَجاهتی بوده است. سائر طبقات "مجبور هستند که رهبری طبقهٔ کارگر را بپذیرند"؛ زیرا که "دهقانان متحد طبیعی و پیشوای خود را در پرولتاریای شهر می یابند که رسالت برانداختن نظام بورژوازی را به عهده دارد.... و انقلاب پرولتری به آن هم آوائی خواهد رسید که بدون آن تک آوائی او آوای مرگ از کار درخواهد آمد". (هجدهم برومر لوئی بناپارت). لذا برنامهٔ "ساما" مشعر بر این است:
"برای "ساما" استفاده از چنین فرصت ها تابع مبارزه در جهت هژمونی طبقۀ کارگر در انقلاب ملی و دموکراتیک است" و "طبقۀ کارگر اگر تا کنون نتوانسته است در پیکار نجاتبخش ملی و دموکراتیک نقش پیشرو(و حتی مستقل و مؤثر) خود را اداء نماید و رسالت تحقق آزادی ملی و ترقی اجتماعی را که تاریخ فقط به این طبقه محول کرده است، به عهده بگیرد، ناشی از فقدان پیشآهنگ سیاسی آنست".(برنامهٔ "ساما")
و اما در مورد داشتن "پیوند ارگانیک با مردم" باید گفت که "خط ستراتیژیکی که سمت کلی حرکت "ساما" را تعیین می کند...، جنگ "توده ئی طولانی" است". "ساما" با اعتقاد بر این اصل که انقلاب کار توده های میلیونی است، از بدو ایجاد و پیریزی خود به یُمن پیوند و ارتباط نزدیک با توده ها و توضیح موضع گیری و خط مشی سیاسی ویژهٔ خود به آن ها، توانسته بود جبهات نبرد ضد سوسیال فاشیسم را در ولایات کابل(کوهدامن)، پروان، کاپیسا، هرات، بلخ، قندوز، پنجشیر، اندراب، لغمان و...مستقلانه سامان دهد. "ساما" با سهمگیری عملی در مبارزات توده ئی، در تمام سطوح نقاط نظر و سیاست های خود را در بـوتـۀ پراتیک می گذارد و با جمعبندی تجارب حاصله و تصحیح مداوم اندیشه و اسلوب کار خود می کوشد با حرکت از اصل "از توده به توده " مبارزات توده ئی را در جهت پیروزی رهنمون شود". و اگر اعلامیه نویس مرتد و همراهان به این تئوری های داهیانه باور ندارند، به ناحق نام خویش را "سامائی" گذاشته اند.
اگر مرتجعان (داخلی و خارجی) با هزار حیله و نیرنگ، تفتین و توطئه، تهدید و سرکوب جلو برقراری ارتباط و "پیوند" "ساما" را با توده ها گرفته و می گیرند، این داستان باز سر دیگر دارد که بر هیچ کس پوشیده نیست. و اگر تا کنون "نه مردم به کامیابی و بهروزی لازم ونه روشنفکر به نقش آفرینی رسالتمندانه و نجاتبخش دست یازیده است"، هیچکس مقصر نیست. اگر نمایندگان سیاسی طبقهٔ کارگر تمام آنچه را که در قوه دارند، به کار برند، با این حال تمام مساعی آن ها در مقابل مقاومت ارتجاع و خیانت رفقای نیمه راه و تسلیم طلب و پائین بودن شعور سیاسی توده بیهوده مانَد، "هیچ کس آن ها را نمی تواند مورد تقبیح و ملامت قرار دهد". زیرا که "در مبارزهٔ اجتماعی گاهی اتفاق می افتد که نیرو هائی که نمایندهٔ طبقهٔ پیشرو اند، با شکست رو به رو شوند. ولی این به علت آن نیست که گویا ایده های آنان نادرست بوده است، بلکه به این جهت است که در تناسب قوائی که با یک دیگر سرگرم مبارزه اند، نیرو های پیشرو هنوز به قدرت نیروهای ارتجاعی نرسیده اند و از این رو است که موقتاً با شکست مواجه می شوند، ولی سرانجام روزی فرا می رسد که نیرو های پیشرو پیروز می گردند." (ایده های صحیح انسان از کجا سرچشمه می گیرند؟)
اگر خوانندهٔ ارجمند ملاحظات و فاکتور های ارائه شدهٔ فوق را با هذیان گوئی نویسندهٔ "اعلامیه" مقایسه کند، بدون شک به این نتیجه می رسد که اعلامیه نویس گرفتار "مالیخولیا" شده است.
وی ارتداد خود را از اندیشهٔ کارگری ـ در جملات مبهم و دو پهلو ـ ابراز نموده است:"...لهذا برای نقش آفرینی و مؤثریت آن نمی شود از جای دیگر کاپی برداری ساده و سهل نمود و یا نقشه های وارداتی را به شکل تحمیلی تطبیق کرد. یا ذهن و تمایل خود را به جای واقعیت نشاند".
اگر این زبان "ازوپ" را به زبان متعارف برگردانیم و از هالهٔ ابهام آزاد سازیم، به سهولت فهمیده می شود که منظور وی از "کاپی برداری" و "نقشه های وارداتی"،پیروی ازاندیشهٔ پیشرو عصر و استفادۀ خلاق از تجارب (مثبت و منفی) انقلاب های سائر کشور ها است. این گفته ها به خاطری مبهم و عاری از صراحت است که مدعی آن، جسارت و عرضهٔ مقابله با فیل را ندارد. اما هرچه سر خود را مانند کبک در برف پنهان کند، از انظار پنهان نمی ماند.
ادامه دارد