سـیــاوش آزاد
۲۲ جنوری ۲۰۲۵



ارتجاع ــ استعمار، بقایای فرهنگ قبیله ئی و ناسیونالیسم قومی در افغانستان

افغانستان در امتداد سلسلۀ غربی همالیا در گرهگاه چندین سلسله کوه با جلگه های هموار در پای آن ها، در قلب آسیا (آسیای میانه) موقعیت داشته و آسیای میانه و شرقی را با آسیای جنوبی و شرق میانه وصل می کند. عوامل جغرافیای طبیعی از جمله کوهستانی بودن کشور، حصار طبیعی سلسله کوه ها در "محدودۀ جغرافیائی معینی" در کشور در غیاب گردش بلامانع کالا، خدمات و سرمایه در گسترۀ بازار واحد ملی کشور توأم با لشکر کشی ها، پدیده های استعمار و مهاجرت و سائر عوامل ...، اقوام و گروه های قومی ساکن اين سرزمین، هر يکی در ضمن داد و ستد متقابل فرهنگی ــ اجتماعی و تأثیر پذيری از رویداد ها، در قلمرو معینی در انطباق با شرايط اقتصادی ـ اجتماعی خاصی دارای پیشینۀ تاریخی متفاوت بوده و فرهنگ های قومی خود را آفریده  و به رغم نقش پیوند دهندۀ دولت های مقتدر و متمرکزی در برهه های معینی، از سطح تکامل تاریخی ناموزون برخوردار باشند.
افغانستان در سیر تکاملی اش همزمان دو نوع ساختار و تشکل پذیری اجتماعی را بیرون داده است: ساختار متضاد طبقاتی در پیوند با مناسبات و شیوه های تولیدی و دیگری ساختار اتنیک (قومی). در پیوند با ساختار طبقاتی باید گفت که در نظام های اجتماعی مبتنی بر تقسیم طبقاتی، طبقات متضاد اجتماعی حاکم و محکوم، دارندۀ وسایل تولید و فاقد وسائل تولید، استثمارگر و استثمار شونده وجود داشته اند. طبقات ارتجاعی فرتوت، استثمار گر، ستمگر دارندۀ وسائل تولید با اتخاذ یک سیاست و موضع ارتجاعی و یا محافظه کار در قبال سیر ترقی اجتماعی و پدیده های بالنده در عرصۀ جامعه تا سرحد سرکوب خونین آن پیش می روند. ارتجاع حاکم کشور ما شامل طبقات ارتجاعی و دولت های فئودالی طی قرون اخیر با پدیدۀ استعمار و امپریالیسم یک درهم تنیدگی داشته اند. این سرشت و سرنوشت مشترک ارتجاع با استعمار، به طور اساسی بر پایۀ مناسبات طبقاتی همسان استثمارگرانه و ستمگرانه و به کار گیری از عامل اجبار و سرکوب و دشمنی هر دو در قبال نیرو های مترقی و آزادیخواه همچو جوامع بنا شده است. لذا در بنیاد مسأله رابطۀ ارتجاع جوامع تحت ستم با استعمارگران و امپریالیسم بر پایۀ روابط و همسوئی مشترک طبقاتی و تاریخی استوار است. افزون بر این رویکرد متقابل طبقاتی در جامعۀ ما که به طور عمده تحت دو نوع ستم (ستم طبقاتی و ستم استعماری) قرار دارند که انواع دیگر ستم و اجحاف زادۀ همین مناسبات طبقاتی و استعماری اند، ارتجاع و استعمارگران برای تقویت سلطه و تداوم حاکمیت استبدادی، ارتجاعی و استعماری بر دوش توده های میلیونی در جامعۀ ما و تحمیق آنان، از بقایای فرهنگ قبیله ئی و تعصبات و گرایشات منحط  و بر کشیدن آن تا سرحد ناسیونالیسم قومی بهره جسته اند. در این نگارش کوتاه نگاهی به این مسآله می اندازیم.
روند ناایستای تکامل تاریخی نامتقارن و حدوث تغییرات کیفی در نقاط عطف تاریخی به نوبه اش ساختار های قومی را متحول ساخت. اقوام معینی پس از سیر در جامعۀ برده داری، از حدود قرن های سوم و به خصوص هفتم میلادی (زمان حملۀ اعراب بر منطقه) با گذر از دوران و شیوۀ تولیدی برده داری وارد جامعۀ طبقاتی فئودالی شدند؛ جامعه ای که در آن بر بنیاد تقسیم طبقاتی جامعه، جای ارزش های مادی و معنوی مشترک قبیله را مناسبات خشک و عاری از ترحم طبقاتی میان ارباب و رعیت در گسترۀ هر قوم متشکل از قبایل همخون اشغال کرد. در حدود قرن پانزدهم میلادی شاخۀ معینی از اقوام کشور بر پایۀ ضرورت های اقتصادی با پشت سر گذاشتن زندگی مشترک و فرهنگ قبیله ئی بدون طی دروان برده داری با گذر از زندگی غیرثابت شبانی به مرحلۀ اسکان، روستا نشینی و زراعت رسیده و برای نخستین بار وارد جامعۀ طبقاتی با مرز های مشخص و مناسبات میان ارباب فئودال و رعیت شدند. با این تطور تاریخی، زمین که مثل مراتع و جنگل ها مال مشترک قبیله بود، برخلاف دومی و سومی هم شکل مالکیت دسته جمعی آن به مرور متحول شده و هم به عنوان وسیلۀ عمدۀ تولید احراز مقام کرد. در نتیجه، ساخت اقتصادی ــ اجتماعی کشور در جنب نظام تولیدی عمدۀ نیمه فئودالی، مناسبات و عناصر رو به زوال از نظام های ماقبل (جامعۀ اشتراکی و برده داری) و عناصر و مناسبات رو به رشد جامعۀ مابعد یعنی سرمایه داری را همراه با رشد سرمایۀ تجاری، ربائی، بانکی ــ صنعتی و سرازیر شدن سرمایۀ تاراجگر مالی در وجود قرضه های دولتی، پروژه های انکشافی و سرمایۀ دلالی نشان می دهد .
با تغییر در زیربنا و شکل مالکیت بر وسائل تولید و عمده شده زمین بر اساس مالکیت طبقاتی با مرزبندی مشخص میان اربابان فئودال و رعیت، گسترش قلمرو و نفوس و شکل گیری دولت های جدید بر این پایه، ساختار های قومی نیز متحول و گسترده تر شده و قبائل و عشایر قبلی بر پایۀ تعلقات خونی ــ زبانی و اشتراک سرزمینی در وجود اقوام با گرایشات و مطالبات قومی ادغام و متشکل شدند. این تکامل قومی (اتنیک) در قدم نخست محصول تکامل تاریخی و تحول زیربنا است. اما آداب و رسوم و به طور کلی روبنای فرهنگی با آن که برخاسته از زیربنای مادی جامعه است، بر پایۀ استقلال نسبی تا مدت ها از خود سخت جانی نشان می دهد و همزمان با زیربنا متحول نمی شود. یک نمونۀ برجستۀ آن وجود بقایای ارزش های مشترک قبیله ئی میراث مشترک طبقات حاکم و محکوم قوم پشتون است که ارتجاع قومی و دولت های طبقاتی پشتون سالار برای تحمیق توده های ناآگاه متعلق به طبقات محکوم و محروم پشتون به سود سلطۀ طبقاتی خود و در همسوئی با استعمارگران کوناگون از این عناصر فرهنگی مشترک قبیله ئی بهره جسته اند.
تکامل ساختار های اتنیکی کشور و وجود عینی اقوام در جامعۀ افغانستان در یک تناسب تاریخی با وضعیت پیشا صنعتی و قبل از سر بر آوردن ملت مدرن بر پایۀ جوشش صنعتی و حرکت آزاد سرمایۀ ملی در گسترۀ بازار واحد نیاز ها و مطالبات طبقات حاکم هر قوم را ــ به جای ناسیونالیسم استعمار ستیز ملت واحد تحت ستم ــ در اشکال  شوونیسم عظمت طلبانۀ طبقات حاکم  پشتون و ناسیونالیسم منحط قومی طبقات حاکم سائر اقوام کشور نمایانده است. لذا گفته می توانیم که در حال حاضر در غیاب بازار واحد ملی بر پایۀ نیاز حرکت کالا و سرمایه، در غیاب حس تعلق افراد به ارزش های مشترک مادی و معنوی ملی و دور بودن از ایجاد ملت واحد سرمایه داری و یا سوسیالیستی، جامعۀ افغانستان یک جامعۀ قومی است که در بخش هائی از آن بقایای فرهنگ قبیله ئی و در اکثر موارد فرهنگ و ساختار های قومی به حیاتش ادامه می دهد. استعمارگران و قدرت های متجاوز امپریالیستی همراه با ارتجاع قومی متحد خویش بر پایۀ سیاست نفاق افکنی استعماری از این ابزار قومی در جامعۀ چند ــ قومی ما بهرۀ فراوان برده و کارد را به استخوان توده ها رسانیده اند.
همین بقایای فرهنگ قبیله ئی و فرهنگ و ناسیونالیسم قومی در عین ایجاد عدم توازن، اسباب تحمیق و اغوای زحمتکشان که اکثریت نفوس اند، نفاق و شقاق و برتری جوئی و فرونخواهی ارتجاع قومی و زیان رسانیدن به امر سترگ وحدت رزمندۀ ملی اقوام برادر و برابر کشور بر پایۀ مبارزۀ ضد استعماری ــ ارتجاعی است. همین ساختار های متعارض قومی بر زمینۀ اغوای طبقات محکوم بستر پیدایش استبداد و ستم اجتماعی است.
بقایای فرهنگ قبیلوی و فزونخواهی قومی در ضمن درآمیزی با فرهنگ استعماری و سلطه خونین استعمار، دست در دست هم، جامعه ما را از روند تکامل سالم و طبیعی اش فرسنگ ها به عقب انداخته است. ارتجاع قومی ضمن پیراهن عثمان ساختن بقایای فرهنگ قبیله ئی و فرونخواهی و مطالبات طبقات حاکمه آراسته با ارزش های مشترک قبیله ئی ــ قومی برای تحمیق و بسیج توده های "خودی" ضمن هم آغوشی با قدرت های استعماری، شرایط پاسداری از رکود، انجماد و سرکوب مردم به کمک روش های استبدادی و ابزار ایدئولوژیک دینی ــ مذهبی را مهیا ساخته است.
در درازنای تاریخ، در تداوم نبرد گاه نهان و گاه آشکار طبقاتی، ستیز استبداد و دموکراسی و جدال مستمر سنت و مدرنیته، سرزمین ما متأثر از سلطه استبدادی ــ ارتجاعی، هجوم اقوام تازه نفس، گسست و تضعیف فعالیت اقتصادی، اختناق فرهنگی، رکود و وقفه های بلند تاریخی، سرکوب های خشن نهضت ها و شورش های توده ئی و حملات خونین و ویرانگر لشکر اسکندر مقدونی، هخامنشی ها، اعراب، مغولان، استعمار انگلیس، روسیۀ تزاری، تزاران نوین و آخرین بار امپریالیست های امریکا ــ ناتو بوده است.
استعمارگران و به ویژه امپریالیسم برای حفظ و تداوم سلطه و ستم استعماریش بر دوش خلق کشور مستعمره و نیمه مستعمره، به یک پایگاه اجتماعی متشکل از افراد و گروه های بومی آن کشور نیازمند است. در هر دو موقعیت مستعمراتی و نومستعمراتی، این پایۀ اجتماعی متشکل از طبقات و اقشار ارتجاعی و افراد متنفذ در هیرارشی اجتماعی (سلسله مراتب) یا هرم قدرت، وسیله ایست که به مدد آن در گام اول به خصوص در موقعیت حضور کهن استعماری امپریالیسم اشغالگر، می کوشد تا از قبح حضور اشغالگرانۀ قدرت استعمارگر کاسته، با فریبکاری به قدرت استعماری رنگ و بوی بومی داده و نهاد های پوشالی ساخته و پرداختۀ استعمار و امپریالیسم را به ظاهر صبغۀ مستقل و قانونی بخشد. در موقعیت نومستعمراتی یک کشور، نهاد های پوشالی بومی شریک غارتگری، استثمار  و ستم و سرکوب خلق را با رنگ و لعاب و اداء و اطوار مضحک، "مستقل" بنمایاند. مضاف بر این، این پایۀ اجتماعی و عمله و فعلۀ سیاسی ــ فرهنگی بومی انقیاد طلب در خدمت استعمار از لحاظ ایدئولوژیک ــ سیاسی وظیفه دارند تا سیاست، فرهنگ و ارزش های ایدئولوژیک استعمارگر امپریالیستی مثل ایدئولوژی لیبرالیسم، دموکراسی لیبرال و مالکیت خصوصی را تا اقصی نقاط کشور خودی به میان توده های ناآگاه برده، در نقش یک نیروی بومی فریب خورده و فریبکار دروغ ها و وعده های سر خرمن استعمارگر در مورد رسالت متمدن سازی، لیبرالیسم، ترویج دموکراسی قلابی، انتخابات، آزادی بیان، حقوق بشر، حقوق زنان، تکنیک و ترقی استعماری را به خورد توده ها بدهند و ارزش های مبتذل و بنجل های فرهنگی را فرهنگ بنامند. با این نیرنگ ها و دروغ ها و این خیل خودفروختگان بومی، استعمار و امپریالیسم کوشیده اند سلطۀ اشغالگرانه، ستمگرانه و غارتگرانه اش را در اشکال کهن و نوین سلطه گری در کشور ما را مداومت و گسترش بخشند.
در این راستا ساختار ناموزون اجتماعی ــ اقتصادی کشور های عقب نگه داشته شده نظیر افغانستان، ساختار طبقاتی، ناسیونالیسم منحط قومی و بقایای فرهنگ قبیله ئی در آن، زمینه را برای نفوذ و حضور استعمار در چنین کشور ها مساعد می سازد.
تا زمانی که این ساختار اجتماعی ــ اقتصادی استبدادی ناموزون به طور عمده مبتنی بر تقسیم طبقاتی و مالکیت خصوصی نیمه فئودالی ــ نیمه مستعمراتی در چنین کشوری وجود داشته باشد، بورژوازی عمدتاً صنعتی با حضور در بازار واحد ملی و طبقۀ کارگر به مطالبات و ایدئولوژی اش دست نیافته باشند، این ساختار فوق و به تبع آن، مسألۀ وحدت ملی اقوام کشور علیه استعمار از شکنندگی و عدم استحکام مزمن رنج خواهد برد. در روبنای فکری ــ سیاسی برخاسته از این ساختار، بقایای منسوخ فرهنگ قبیله ئی و ناسیونالیسم منحط قومی رخ می نمایاند. این دو، یکی فرهنگ فرتوت تاریخاً عقب مانده و منسوخ و دیگری به وضوح ارتجاعی (ناسیونالیسم قومی) تأثیرات مخرب خویش را بر تمامی اندام جامعه و امر وحدت ملی در کشوری چند قومی مثل افغانستان می گذارد. بر همین زمینه استعمار و امپریالیسم در تلاش پیدا نمودن منفذ نفوذ در میان این پایۀ اجتماعی ارتجاعی و همسرشت با خود در کشور های تحت سلطه بر می آیند. قرار گرفتن این پایۀ اجتماعی ارتجاعی و دمساز با استعمار و سیاست استعماری و آمیختن نفوذ و سیطرۀ طبقاتی خوانین و متنفذین قومی با بقایای فرهنگ قبیله ئی، یکی در شکل شوونیسم عظمت طلبانۀ قومی و دیگری در شکل ناسیونالیسم فزونخواهانۀ قومی، هر دو در موقعیت مستعمراتی کشور تحت سلطه به تسلیم طلبی ملی، انقیاد ملی و سیاست ستمگرانه و سرکوبگرانه در قبال خیزش های بحق و مطالبات ملی ــ دموکراتیک توده ها منجر می شود و هر دو گرایش انحرافی (شوونیسم تمامیتخواه و ناسیونالیسم تجزیه طلب قومی) به سود اشغالگر و به زیان وحدت ملی و مبارزۀ ضد استعماری توده ها و نیرو های مترقی و آزادیخواه می انجامد.(نظیر دو نوبت تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیستی و امپریالیستی). اما، در موقعیت نو یا نیمه مستعمراتی کشور تحت سلطه ای مثل افغانستان، این دو گرایش انحرافی (شوونیسم تمامیتخواه و ناسیونالیسم تجزیه طلب قومی) با سودجوئی از اقتدار طبقاتی متنفذین قومی و بقایای فرهنگ قبیله ئی در شکل پایبندی به ارزش های خونی ــ قبیله ئی و زدودن مرز های طبقاتی در درون ساختار قومی سخت جان به سود دارو دستۀ ارتجاعی و به زیان وحدت رزمندۀ ملی و مبارزۀ ضد ارتجاعی توده ها و نیرو های انقلابی و دموکراتیک و به تسلیم طلبی طبقاتی و زیان وحدت ملی می انجامد (کشاکش جناح های ارتجاعی قومی و روند تجزیۀ نظام پوشالی خلقی ــ پرچمی به ریاست نجیب جلاد پس از فرار اشغالگران روسی و شرکاء، حاکمیت متشتت خونین تئوکراتیک جهادی ها و دو نوبت امارت اسلامی تراز فاشیستی طالبان در افغانستان)
در تاریخ استعمار و در عملکرد استعمارگران امپریالیست در تاریخ معاصر کشور ما به کرات مشاهده شده است که یکی از راه های کسب قدرت سیاسی به شکل رژیم های فردی یا دودمانی مستبد و مطلقه توسط شاهزادگان، خوانین و متنفذین قومی، در عین کوبیدن بر طبل شوونیسم برتری جوی قومی و سود جوئی از بقایای فرهنگ قبیله ئی برای اغوای توده های ناآگاه و تحت ستم قوم "خودی"، سربازگیری از میان اغواشدگان و در عین حال دادن خرده امتیازاتی به رقبای فزونخواه از سائر اقوام کشور، زمامداران مستبد و مطلق العنانی نظیر امیر عبدالرحمن خون آشام و امیران دیگری قبل و پس از وی برخاسته از دامان طبقۀ حاکمۀ بستر فرهنگی قوم خاص برای حفظ حاکمیت استبدادی پوشالی فردی و یا دودمانی اش و در نقش مدافع منافع طبقۀ ارتجاعی،  در موقعیت تحت سله گی و یا تحت الحمایگی، به استعمارگر بیرونی به مثابۀ تکیه گاه و تمویل کنندۀ لشکر قبیله ئی خودی و سرکوب رقبای قومی ــ قبیله ئی اش، پناه برده اند.
افغانستان به گونۀ اساسی یک جامعۀ طبقاتی است. از منظر جامعه شناسی مترقی در یک جامعۀ طبقاتی استبداد سیاسی، روش های سرکوبگرانه، نفاق افکنی قومی ــ زبانی و حتی مذهبی، استفاده از ابزار ایدئولوژیک دینی برای استحکام سلطۀ طبقاتی و بابت تحمیق توده ها و عناصر فرتوت فرهنگی توسط زمامداران و دولت های مرتجع و ستمگر، از استبداد طبقاتی ناشی شده و نظام های مبتنی بر اجبار و اغواء بر روی همین پایه و پشتوانۀ طبقاتی برای مدتی  استوار می ماند. به مجرد از هم پاشیدن عامل جبر و زور، دیر یا زود ارکان چنین نظام های ستمگر طبقاتی فرو می ریزد (برای مثال فروریختن برق آسای ارکان رژیم ستمگر، جبار و ضد مردمی خاندان اسد در سوریه پس از ۵۴ سال در برابر دیدگان جهانیان).
دو راه حل:
برای گریز از وضعیت شکنند موجود و پشت سر گذاشتن آن و رفتن به سوی اتخاد یک سیاست و رویکرد همسان و همآهنگ ملی در جامعۀ چند قومی افغانستان، از لحاظ منطقی و عملی دو بدیل طبقاتی مطرح است:
نخست بدیل بورژوائی: لازمه های این بدیل توحید طبقات حاکمۀ اقوام کشور با شعار ناسیونالیسم افغانستان شمول به جای ناسیونالیسم قومی بر زمینۀ مادی توحید و انباشت سرمایۀ صنعتی به طور عمده، شکل گیری بازار واحد ملی و گردش بلامانع سرمایۀ ملی، گذر از ساختار های صرفاً اتنیک و رفتن به سوی حیات متعالی مشترک ملی بورژوائی که تضاد کار و سرمایه در مرکز آن و ضدیت با سرمایۀ انحصاری مالی امپریالیستی و قیودات استعماری از اهم وظایف آن است. اما، ما در عصر امپریالیسم و انقلاب های کارگری و جنبش های رهائیبخش ملی قرار داریم. لذا دو مانع جدی پیش پای این بدیل بورژوائی وجود دارد: یکی امپریالیسم سرکوبگر و دیگری بدیل پرولتاریائی و طبقۀ کارگر به مثابۀ مولد ثروت اجتماعی و نیروی تاریخ ساز، این مؤدل تکاملی بورژوائی ملت شدن را در افغانستان تحت سلطه مستحیل می سازند.
دوم بدیل ملی ــ دموکراتیک با دورنمای سوسیالیستی: این بدیل اجتماعی بر پایۀ وحدت رزمندۀ طبقاتی طبقات و اقشار تحت ستم و استثمار اقوام برادر کشور علیه ارتجاع و امپریالیسم به دست می آید. اتحاد طبقاتی طبقات و اقشار زحمتکش و تحت ستم خلق (اکثریت ملت) استخوان بندی وحدت ملی و ساختار ملت نوین را می سازد و همگرائی آگاهانۀ ملی میان اقوام برابر کشور را مهیا می سازد. این اتحاد آگاهانۀ مبارزاتی خلق خود ضامن و زمینه ساز وحدت مستحکم ملی علیه تحرکات ارتجاعی طبقات بومی و قیودات و دست اندازی های استعماری امپریالیسم، به سوی تعالی همه جانبه با چشم انداز روش فردا است. هرچند این بدیل خود مسیری است طولانی و پر از رنج و شکنج، ولی از لحاظ عملی و منطقی تحقق پذیر است.
سوای این بدیل ملی ــ دموکراتیک مستقل، ادامۀ وضع شکنند موجود در یک چرخۀ خون و خشونت ارتجاعی ــ استعماری زمینه ساز تکرار و بازتولید ستم طبقاتی و ستمگری و تجاوزات مزید استعماری ای خواهد بود که در عین سنگینی زنجیر بر دست و پای زحمتکشان کشور ما، هم برای استقلال، وحدت ملی، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی کشور متضمن خطرات فزاینده ای از حال تا آینده ها خواهد بود.