دکتور ژان زیگلر(Jean Ziegler)مترجم: حبیب جلیلی کهنه شهری
چاپ اول ترجمه از زبان آلمانی به فارسی ۲۰۱۶
تلخیص و ارسال: نجـیـب ثـاقـب
۳۱ جنوری ۲۰۱۷



(3)جامعه شناسی نظم جهانی انسان ستیز

ژورژ پولیتسر(Georges Pulitzer) در سال ۱۹۳۵/۱۹۳۶ در دانشگاه گارگری پاریس در مورد اصول مقدماتی فلسفه تدریس می کرد. این دانشگاه در سال ۱۹۳۹ منحل شد. پولیتسر، مبارز ضد فاشیسم و کمونیست فعال، با گلولۀ جوخۀ اعدام نازی ها تیرباران شد. بعد از آزادی فرانسه یکی از شاگردان قبلی او به اسم موریس لی کو (Maurice Le Goas) یاداشت هائی را که سر درس او برداشته بود، منتشرکرد.
برای پولیتسر تقسیم بندی نهادی دانش قابل تصور نبود: از نظر او مخاطبانش، مردان و زنان از گروه شغلی و مرتبۀ سنی بودند که با تفکر و کنش شان مصمم بودن خود را برای تغییر یک جامعۀ ناعادلانه به اثبات می رساندند. به همین خاطر گفتاری های او می بایستی برای هر کسی قابل فهم می بود، درغیر این صورت برای هیچکس قابل فهم نمی بود. همان گونه که موریس لی گو نوشته است: درسی که او می داد، باید به کارگران، خواه مسن خواه جوان، خواه کارگران فکری و خواه کارگران بدنی” یک روش تفکر و اندیشه به دست دهد که به آن ها امکان دهد تا زمانۀ ما را درک کنند و به کنش شان، هم در زمینۀ سیاسی و اجتماعی جهت دهد.” [۱] درس های دانشگاهی پولیتزر برای من یک الگوی تربیتی است.
من اصول مقدماتی یک جامعه شناسی بنیادی - نقد گرانه را از دید مخالف توضیح می دهم و با این کار می خواهم سهم حتی الامکان و مؤثر داشته باشم. در این زمینه که عدالت و همین طور آگاهی و هوشیاری انسان ها به قدرت خود، در حال پیشرفت است.
هر جامعه با خود در باره خود صحبت می کند. هر انسانی نظرات گوناگونی در مورد خود و دیگران دارد. روبنای جامعه را تصورات جمعی و فردی که انسان ها از زندگی خود به تصویرمی کشند، می سازد. شرایط مادی زندگی آن ها، نیرو های تولیدی و ابزار متعلق به آن ها زیربنا را تشکیل می دهد. تصورات و واقعیات، روبنا و زیربنا در عین حال که مکمل هم هستند، در تضاد با یک دیگر هم قرار دارند. این روابط، جامعه را تشکیل می دهد.
تنها یک علم وجود دارد و آن هم علمی است که هرگونه استدلال فرااجتماعی را رد می کند. الن تورن (Alina Tourane) اولین کسی است که در اثر بنیادین خود "تولید اجتماعی" (Production de la society)، قانع کننده ترین انتقاد به طرح هایفرااجتماعی را، که از نظر تئوریک اثبات می شود، بر روی کاغذ آورده است. نقطۀ شروع استدلال فرااجتماعی، آن گونه که او آن را تعریف می کند، یک نهاد فرای واقعیت جامعه است. قدرتمندان و حکام به واسطه چنین نهاد هائی حق خود می دانند که به مفاهیم مشروعیت داده، اعمال به خصوصی را تحمیل کرده و رفتار ها را با قوانین سخت گیرانه و ظالمانه تنظیم کنند. توسل به استدلال های فرااجتماعی و نهاد های متعلق به آن در تاریخ جامعه همیشه وجود داشته است، چیزی که در خدمت توجیه "حقایق" غیرقابل تغییر تاریخی(ahistorisch) و در نهایت برای استحکام و بقای روابط حاکم می باشد.
سه مثال، این موضوع را می دهد: دو مثال مربوط به انقلاب فرانسه و سومی مربوط به تاریخ معاصر جهان می باشد. ---مثال اول: ---لوئی نهم که فرمانروائی اش در قرن سیزدهم نقطه اوج سلطنت دودمان کاپتی ها(kapetinger) بود، با فارمول "لودیک، به لطف خداوند پادشاه فرانسه" به قدرت خود مشروعیت داد. استدلال فرااجتماعی، مبنای قدرت وی را به ایدئولوژی مذهبی رجوع می داد. پادشاه قدرت خود را از خداوند که به واسطۀ بوروکراسی کلیسا به او منتقل می شد، دریافت می کرد. اولین پادشاه فرانسه که با مراسم تدهین در مقامش منصوب شد، "پیپن درکُهرز"(Pippin der kurze) بود. او بار اول در سال ۷۵۱ میلادی در یک گردهمائی کشیشان حکومت سلطنتی، که در سواسون(Soissons) گرد هم آمده بودند و بار دوم در در سال ۷۵۴ میلادی در سن - دنیس (Saint- Denis ) توسط استفان دوم (Papst Stephan II) تقدیس شد.
کارل دهم (Karl X. Reims) آخرین پادشاه فرانسه بود که در سال ۱۸۲۵ میلادی در کلیسای جامع شهر رنس تقدیس شد. استدلالات فرااجتماعی می تواند برای توجیه بخشی از استراتیژی های پیچیدۀ سیاسی به کار گرفته شوند. نگاهی به یک مثال بیاندازیم:
ابوت سوژر(Abbot Suger) راهب بزرگ سن - دنی (صومعه مقابل دروازه های پاریس که مقبره های پادشاهان فرانسوی است.) مشاور لوئی ششم و لوئی هفتم(Ludwig VI, Ludwig VII) و همین طور هم بزرگ ترین مقام دولتی آن موقع توضیح می دهد که منظور از آن چیست. ابوت سوژر می خواست برای پادشاهی در حال شکل گیری، مشروعیت قابل اطمینانی فراهم کند. او تنها با روشی به هدفش رسید که روحانیون فوت کرده را که در کلیسا دفن شده بودند، به حامیان سلطنت و مهم ترین مقدسین فرانسه ترفیع داد.[2] او برای این خاطر می بایست یک زیارتگاه با شکوه و پرتجمل احداث کند، اما به خاطری که گرسنگی و فقر حکمفرما بود، از چنین مخارج اسراف کارانه انتقاد شدید می شد. ابوت سوژر یک چاره پیدا کرد: در نوشته هائی که در مورد ادارۀ کلیسای سن - دنی از خود جای گذاشته است و موضوع شان بازسازی کلیسا، بالکن ها تا حد نهایت بزرگ، سنگ های قیمتی، طلا کاری های شگفت انگیز و پنجره های مجلل است، خود را به عنوان نمایندۀ خداوند، دیونیسوس(Dionysius) مقدس و دیگر مقدس ها نشان می دهد. او تأکید می کند که تصمیماتش در مورد مخارج، اجناس گران قیمت و غیره در خواب و رؤیا هایش و به واسطۀ معجزات به او "حکم" شده است. بدین ترتیب منشاء اعمال او، تاریخ رستگاری بشر (Heilsgeschichte) است که وقایع را توجیه می کند، به آن ها یک برهان فرااجتماعی اعطاء می کند و بدین ترتیب واقعیت را تحریف و پنهان می کند.
در دنیای امروز قوی ترین و در عین حال خطرناک ترین روش استدلال فرااجتماعی، بومی گردانی (Naturalisierung) حقایق اقتصادی است. الیگارشی های سرمایه مالی جهانی شده به چیزی که از آن به عنوان "قوانین طبیعی اقتصاد" نام برده می شود، استناد می کنند، تا انسان را از تاریخ خود طرد کنند و از این طریق بتوانند با روشی پیشگیرانه، هر نطفۀ مقاومت را که می تواند به ذهن انسان برسد، از بین برده و سود و منفعت خود را در دست نگهدارند.
بدین ترتیب” بازار جهانی ” بالا ترین نهاد تنظیم کننده، نه تنها برای تولید و تبادل کالا، بلکه هم برای روابط و کشاکش های انسانی، به مرتبۀ یک " دست نامرئی خطاناپذیر" ارتقاء داده می شود. با این وصف، هدف تمامی سیاست باید لیبرالیزه کردن کامل هر نوع جا به جائی سرمایه، خدمات و کالا باشد و به انقیاد کشیدن تمامی فعالیت های انسان، زیر یوغ اصل حد اکثر سود و سود دهی و به همین علت واگذاری تمام حوزه های دولتی به بخش خصوصی؛ در این استراتیژی و وعده نهفته است: این وعده، زمانی که نیرو های بازار برای همیشه از کنترول دولت خارج شده و تمامی محدودیت های مرزی برداشته شود، بالاجبار رفاه جهانی پدید خواهد آورد، چرا که سرمایه در آن شرایط کنترول شده، به آن جای سرازیر خواهد شد که سود به دست می آید.
جیمز وُلفنسون(James Wolfensohn)، بانکدار پیشین وال استریت، میلیاردر، نوازندۀ پیانو، یک انسان صمیمی و تا سال ۲۰۰۵ رئیس بانک جهانی بود. عقیده او را که بار های بی شماری با شوق و حرارت پشت تربیون تکرار می کرد، می توان در این شعار خلاصه کرد: حکومت جهانی خودگردان خارج از کنترول دولت ها (stateless global governance). به بیان دیگر: خودگردانی بازار جهانی، که عاقبت الامر از هر نوع دخالت دولت ها، اتحادیه ها، شهروندان و غیره آزاده گشته است، در افق منتظر است و هدف نهائی تاریخ می باشد.
"قوانین بازار" مبتنی بر استدلال فرااجتماعی است و به ویژه به این خاطر خاطرناک است که به خردگرائی سخت گیرانه (stronger Rationalismus) استناد می کند، اما در واقع چیزی غیر از شعبده بازی نیست که می خواهد به ما بباوراند که سختگیری علمی و سختگیری ” قوانین بازار” یکی هستند. و نکته دیگری هم هست که باید از آن سر درآورد: زمانی که دیکتاتوری سرمایۀ مالی جهانی شده پشت " قوانین بازار" سنگربندی کرده است، به ما یک نگرش بسته و انعطاف ناپذیری را از جهان تحمیل می کند که در آن هیچ ابتکاری انسانی وجود ندارد، هیچگونه کنش تاریخی هم موجود نیست که از سنت براندازندۀ(Subversise Tradition) وضعیت، آزادی ای که هنوز وجود ندارد و کامل نیست، پدید آید.
برای نشان دادن منظورم خاطره ای را نقل بکنم. به خاطر بعضی از کتاب هایم [۳]مورد نفرت بانکداران سویس قرار گرفتم . برای این که مرا از نظر مالی نابود کرده و با این کارشان دهانم را ببندند، 9 بار از من به دادگاه شکایت شد. از این که نمایندۀ پارلمان بودم، رفع تهمت شدم. چندین میلیون فرانک سویس از من ادعای خسارت شده بود. و چون من همه دادگاه ها را باخته بودم، در نهایت واقعاً هم ور شکست بودم، اما علیرغم نفرت و اختلاف نظر، بعضی از رابطه های فردی پا بر جا مانده بودند. یک روز عصر سوار آخرین قطار که از برن به طرف ژنو می رفت و نسبتاً هم خالی بود شدم. یک بانکدار شخصی پیرو مذهب کالوینییسم (پروتستان)، که شدیداً زندانی سنت های سفت و سخت خانوادگی و اجتماعی خود بود، متوجه حضور من شد. بعد از این که اطمینان حاصل کرد که به غیر از ما دو نفر، کس دیگری در این کوپه ننشسته است، به من اشاره کرد. رو به رویش نشستم. ما در بارۀ شرایط جمهوری دموکراتیک کنگو بعد از مرگ لوران کابیلا(Laurent Kabila) بحث کردیم . چند روز پیش از این واقعه من در هوتلی به نام پریززیدنت ویلسون در ژنو با پسر و همزمان

جانشین او ملاقات کرده بودم. خبر این ملاقات را روزنامۀ تریبون ژنو (Tribune de Geneve) پخش کرده بود.
"شرایط در کنگو وحشتناک است. در کینشاسا(Kinshasa) دو باره بیماری همه گیر شیوع پیدا کرده است. قحطی بیداد می کند. از سال ۲۰۰۰ میلادی به این طرف حدود ۲ میلیون انسان مرده اند. همه جا بدبختی و جنگ. دولت ورشکسته است. در حالی که موبوتو(Mobutu) بیش از چهار میلیارد دالر در حساب های بانکی سویس پول گذاشته است."
وقتی من از بانکدار می پرسم :"شما چرا پول های دزدی را خیلی راحت و ساده تحویل دولت جدید نمی دهید؟ شما دقیقاً می دانید که آن ها نمی توانند بازگردانی پول های شان را در دادگاه های سویس سال های سال تعقیب قانونی کنند". بانکدار به فکر فرو می رود و بالاخره با صدای محکم و رسائی می گوید:" غیر ممکن است. ما نمی توانیم در روند جاری شدن سرمایه دخالت کنیم."
داشتن ذخیره ای از"ارزش ها" در خدمت توجیه عملکرد قدرتمندان است. ارزش هائی که منشاء شان تجربیات انسانی نیست و در آن انعکاس نمی یابند، بلکه در نقش اصول بنیادین خلل ناپذیر ابدی، خود را کم کم نمایان می کنند. گسست از جوهر استدلالات فرااجتماعی، ذات ماتریالستی و عقلانی - تجربی علم ما را تشکیل می دهد. این گسست، واقعیت علم را به او بر می گرداند. و یا آن گونه که ادگار مورن (Edgar Morin) می نویسد:"معیار واقعیت، تشخیص تجربی وجود پدیده است با در نظر گرفتن بسیار جدی منطق عقلانی... معیار واقعیت که در واقع معیار احساس کردن واقعیت نیست، به احساس واقعیت امکان می دهد که خود را تثبیت کند و شکل بگیرد."
در مورد جامعه شناسی هم به سان هر علم دیگری این نکته صدق می کند: یا ماتریالیست است و یا اصلاً ماتریالیست نیست. جامعه شناسی می تواند تنها یک توضیح تجربی و منطقی جهان( فزیکی، اجتماعی و غیره ) را بپذیرد. به بیان دیگر: هر جامعه، خود آفرینندۀ خودش است، هیچ رابطۀ دیگری ندارد، هیچ نقطۀ اتکای دیگری برای مشروعیت خود ندارد، هیچ ارزشی به غیر از ارزشی که منبع آن کنش خودش است، ندارد. من می خواهم دقیقاً همین خودآفرینی جامعه را توضیح داده و آن را برای خواننده روشن سازم.
قدم بعدی برای کسی که مبانی و اصول ماتریالستی را فهمیده باشد، پرده برداشتن از استراتیژی تحریف است که به استدلالات فرااجتماعی برمی گردد. من قبلاً گفتم: مخاطب هر جامعه خود آن جامعه بوده و موضوع صحبت هم خود همان جامعه است، اما هر سیستم خود تفسیری (فرهنگی، ایدیولوژیک و دینی ) ؛ همزمان، هم پرده پوشی می کند، هم مخفی کاری می کند، هم دروغ می گوید و هم افشاء می کند. چیزی که بیشتر از همه پنهان نگهداشته می شود، حتماً حقیقت دارد. چیزی که نشان داده می شود، بایستی به واسطۀ آن چیزی که دیده نمی شود، توضیح داده شود. من گفتم که جامعه شناسی سعی در فهمیدن این دارد که جامعه چه گونه خود از بطن خود بیرون می آید. باز هم دقیق تر: جامعه شناس باید آن چیز هائی را که در حین از بطن خود در آمدن جامعه، در تاریکی می مانند، ردیابی و افشاء کند و به انظار عموم بگذارد. این کار مشکلی است، به خاطر این که چیزی که پنهان نگهداشته شده است،عمداً پنهان نگهداشته شده است .
منافع طبقاتی در هر سیستم خود تفسیری رخنه کرده و آن را اشغال کرده است. هر ایدئولوژی در این مورد خاص که ادعای بر زبان آوردن " واقعیت اسناد " را می کند، دروغی بیش نیست. وظیفۀ جامعه شناسی افشای شرایط مادی - تاریخی است که تحت آن شرایط، "واقعیت" تولید شده است و همین طور هم آشکار و بر ملا کردن آن منافع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی است که شرایط مادی - تاریخی گفته شده را برهنه کرده و در خدمت شان قرار می گیرد. جامعه شناسی همچنین سیستم های نمادین را تحلیل می کند که به عنوان ابزاری برای به مرحلۀ عمل در آوردن "واقعیت" مورد استفاده قرار می گیرد. و در این کار هر لحظه بایستی آن چیزی را که «برتولت برشت» در بارۀ رفتار انقلابی گفته است، مورد ملاحظه قرار دهد:

او در مورد نگرش ها می پرسد / نگرش های شما به چه دردی می خورد؟/ ... و آن جائی که ظلم و ستم حکمفرماست و صحبت از سرنوشت است، او اسم آن ها را بر زبان خواهد آورد. ادامه دارد.
________________________________________
پاورقی:
George Pulitzer "Principles elementaires",Vorwort Von Maurice Le Goas, Paris 1970, S.7 - ۱
2 - موضوع راجع به دیونیسوس مقدس است که اولین اسقف پاریس بود(م)
Eire Schweitzer. Uber jeden Verdacht erhaen (1976), Die Schweitzer washstand,weiter(1990)_3
Die Schweiz , dad Gold undo die Toten (1997)