پاینده پایمرد
۰۷ می ۲۰۱۷
جُستاری اندر باب مقولۀ روشنفکر انقلابی
(بخش دوم ـ جزء الف)
فشردۀ متن قبلی:
در بخش نخست، به منظور درک بهتر موضوع، با ارائۀ تعریفی از صفت "روشنفکر"، سرگذشت اندیشه ها و ایده آل های روشنفکری در روند شکل گیری و تطور شان همراه با دگرگونی مفهوم و درونمایۀ روشنفکر و رسالت وی را در خاستگاه این پدیده (اروپا) از میانه های قرون وسطی به بعد به صورت اجمالی بررسی کردیم. چنانچه دیده شد، روشنفکر در مفهوم امروزی کلمه به اعتبار خرد ورزی، منتقد بودن و تحول طلبی پدیده ایست از نگاه تاریخی متأخر، ورنه از دوران باستان تا قرون وسطی در دامان نظام های طبقاتی بودند آدم هائی که خواندن و نوشتن بلد بوده و مشغلۀ فکری داشتند. کار این عده عملۀ فکری کلاً در خدمت توجیه و تداوم وضع موجود بوده و اینان کاری به نقد وضعیت موجود و واقعیت های فاسد زمان خویش نداشتند. به این عده، صفت رشنفکر و موصوف "روشنفکران" اطلاق نمی شود. این پدیده در مفهوم متأخرش در پیوند نزدیک با پیشرفت های علمی ــ فلسفی و تغییرات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در روند تدارک و پیش زمینه های انقلاب صنعتی و سپس سیاسی در عصر انقلاب های بورژوائی اروپا زاده شد. همین روشنفکران بودند که انقلاب های بورژوائی را قبل از وقوع آن از نگاه فکری ــ ایدئولوژیک تدارک دیده و زمینه ساز شدند. انقلاب های بورژوائی قارۀ اروپا از انقلاب کبیر فرانسه به بعد، با اعلام پایان قرون وسطی، طبقۀ تازه به دوران رسیدۀ نوی را با تعویض اشکال و ابزار ستم و استثمار، بر اورنگ سلاطین مستبد قرون وسطائی نشاند، بدون آنکه زنجیر های بردگی را از دست و پای ستمکشان و استثمار شوندگان بردارد. تداوم شرایط استثمار در اشکال نوین و ظریف در متن ساختار طبقاتی جامعۀ نوین تولد شده از دامان فئودالیسم، یعنی مالکیت خصوصی بورژوازی، کار مزدی، تولید ارزش اضافه و تبدیل شدن نیروی کار کارگر و زحمتکشان فکری به کالا همراه با قدرت سیاسی طبقۀ حاکمه، جامعه را به دو پایگاه متعارض اجتماعی تقسیم کرد.
کلیت این شرایط نوین در متن آشتی ناپذیری منافع متضاد طبقاتی، محدودیت تاریخی اندیشه های منتقد دیروزی و بشارت دهندۀ "آزادی و برابری" قبلی ولی کنون کنار آمده با قدرت، را آشکار ساخت. با زایل شدن صفت منتقد بودن اندیشه های مدعی دیروزی و انحطاط آن تا سطح ستایشگر و مدافع واقعیت های فاسد زمان، این اندیشه ها بنا بر ضرورت، در افق و محدوده ای وسیع تر و فرا تر تاریخی سنتیز خود را می یابند. کار و رسالت این سنتیز های نوین پدیدار آمده، نقد کلیت این شرایط نوین، محدودیت تاریخی، وضع موجود، و اندیشه های ستایشگر منحط، از دید فرارَوی تاریخی از این محدوده و ارائه بدیل آن را شامل می شده است. از این فراز تاریخی به بعد، طبقات اصلی نظام سرمایه داری ـ بورژوازی و پرولتاریا ـ در یک تقابل اجتماعی هر یکی اندیشه پردازان منافع طبقاتی و تاریخی خود را در وجود «روشنفکران ارگانیک» خود می یابند.
با جهان تازی سرمایه داری در قالب سیاست توسعه طلبانۀ استعماری و گسیل کالا و سرمایۀ آن همراه با ارزش های اجتماعی و فرهنگی بورژوازی صنعتی و سپس عروج آن به مرحلۀ امپریالیسم و شکل گیری سیستم مستعمراتی آن، پدیدۀ استثمار و ستم در جهان "صنعتی" مرز های جغرافیائی را درنوردیده و جهانی شد. درین روند جهانی شدن استثمار، ستم و غارتگری است که ایده ها و ایده آل های رهائی بخش در جهان غارت شده و به بردگی کشیده شده بر بنیاد صرورت های تاریخی پدید آمده و مفاهیم آزادی ملی، استقلال سیاسی و اقتصادی، عدالت و ترقی اجتماعی، برابری حقوقی انسان ها بدون توجه به جنسیت و نژاد و... از آستانۀ فروپاسی سیستم مستعمراتی امپریالیسم تا امروز آفریده شدند.
زمینه های عینی خود آگاهی ملی و طبقاتی خلق های مستعمرات بر پایۀ اندوخته های تجربی خلق ها در روند به زنجیر کشیدن، استثمار، ستم و غارتگری خلق ها و منابع مستعمرات، توسط انسان های تاراج شده به دست آمد. اما در زمینۀ فکری، این راست ایستادن بردگان سرمایه، از جانبی نتیجۀ جهانشمولی کاربرد اندیشه ها، ابزار ها و روش های پیشرو و برابری طلبانه ــ به ویژه از منظر مقدرات تاریخی خلق های دنیای مستعمره و تحت سلطه؛ و از سوی دیگر حاصل دریافت و انطباق آن با روند جمعبندی تجارب حسی استثمار شدگان و ستمکشان خودی و سنتیز و بیان تئوریک آن به صورت مفاهیم، اندیشه های زنجیر گسل و آرمان های آزادی خواهانه و ترقی خواهانۀ ملی و اجتماعی و انتقال این اندیشه ها برای تکوین خود آگاهی ملی و اجتماعی ستمکشان جهان تحت سلطه، رسالت تاریخی «روشنفکران ارگانیک» ستمکشان دنیای مستعمرات و ممالک تحت سلطۀ امپریالیسم و ارتجاع را می ساخته است.
انقلاب و آگاهی انقلابی:
با این درک نسبی از مقولات روشنفکر و روشنفکران و هکذا داعیه و رسالت روشنفکری، در ادامه بررسی ترکیب "روشنفکر انقلابی" را با تأکید بر ویژگی ها، شاخصه ها و خصایص لازمی یک روشنفکر انقلابی و بازگشائی مضمون صفت انقلابی پی می گیریم.
برای فهم بهتر و دقیق تر صفت "انقلابی" و کاربرد این صفت در مورد روشنفکران به عنوان اسم جمع یا موصوف، لازم می افتد قبل از همه دریافت و تعریف درستی از واژۀ انقلاب و تئوری انقلابی داشته باشیم. از واژۀ انقلاب تعریف ها و تبیین های متفاوت و گاه متضاد جامعه شناسانه ارائه شده است. صرف نظر از تبیین و رده بندی انقلاب از منظر علم جامعه شناسی بورژوائی، واژۀ انقلاب از منظر تبیین مارکسیستی به: " تغییرات و دگرگونی های بنیادی کیفی به شکل جهشی در ساختار طبقاتی، در مناسبات تولیدی و روبنا، با سرنگونی سلطۀ طبقاتی یک طبقه و استقرار سلطۀ طبقۀ دیگری و انتقال قدرت سیاسی به طبقۀ جدید" گفته می شود. جلودار و رهبری کنندۀ انقلاب در موقع فرارسیدن آن، طبقه ایست که در وضعیت قبل از وقوع انقلاب منافعش در تغییر و رسالتش نجات خود و همه استثمار شوندگان است.
اعتبار مطرح ساختن نخستین تئوری انقلاب به فیلسوف، اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی کارل مارکس برمی گردد. در گرماگرم مبارزۀ طبقاتی در جوامع سرمایه داری، از میانۀ قرن نوزدهم به بعد، کارل مارکس برای نخستین بار به تبیین علمی پدیدۀ انقلاب پرداخته و انقلاب را لوکوموتیف تاریخ خواند. این تحلیل مارکس از انقلاب مبتنی بود بر مطالعه و پژوهش عمیق و گستردۀ وی در عرصۀ اقتصاد سیاسی سرمایه داری، کشف قانون ارزش اضافه و راز استثمار و در نتیجه از خود بیگانگی کارگران در نظام سرمایه داری. درست پس از این تبیین مارکس، سوژۀ انقلاب در محراق توجۀ علوم سیاست و جامعه شناسی واقع شده و مورد تحقیق و بررسی بیشتر قرار گرفت.
تحلیل مارکس از انقلاب به عنوان پدیده ای اجتماعی، پایۀ اقتصادی داشته و از رهگذر مبارزۀ طبقاتی می گذرد. در بررسی پدیدۀ انقلاب اجتماعی، مارکس به مطالعۀ مناسبات تولیدی یا همان زیربنای جامعۀ سرمایه داری که توسط طبقۀ حاکمۀ آن نظام نمایندگی می شود، پرداخته و رابطۀ آن را با افکار و نهاد های روبنائی که زاده و در خدمت آن است، به دست می دهد. مارکس در مطالعۀ شیوۀ تولید سرمایه داری، ضمن پرداختن عمیق به روابط تولیدی، تضاد بین روابط تولیدی و نیرو های مولده را تضاد اساسی نظام سرمایه داری خواند که خود را به صورت تضاد بین تملک خصوصی سرمایه دارانۀ وسائل تولید و کار اجتماعی؛ و میان بورژوازی و پرولتر ها که به نوبه یکی از این دو را نمایندگی میکنند، نشان می دهد.
در جریان تدوین تئوری انقلاب، کارل مارکس و رفیق همرزمش ف.انگلس دو عامل یا متغیر را به عنوان شرط لازم و کافی در فرارسیدن انقلاب برشمردند:
۱ـ از خود بیگانگی؛
۲ـ آگاهی طبقاتی
"از خود بیگانگی" کارگران مولد در همین نظام به عنوان یکی از دو متغیر انقلاب، خود زادۀ سه عامل است: مالکیت خصوصی طبقۀ سرمایه دار؛ تبدیل شدن انسان و نیروی کارش به کالا؛ و تقسیم کار و بغرنج شدن جریان تولید در نتیجۀ تکامل ابزار تولید.(بر اثر توسعۀ استعمال ماشین و تقسیم کار، کار پرولتاریا هـر گونه جنبۀ مستقلانۀ خود را از دست داده و در نتیجه، لطف کار نیز براى کارگر از بین رفته است. کارگر به زائدۀ سادۀ ماشین مبدل می گردد و از وى فقط ساده ترین و یکنواخت ترین شیوه هائى را می خواهند که آسان تر از همه فراگرفته می شود ـ مانیفست).
در نتیجۀ این سه فاکتور، انسان مولد از حاصل کارش بیگانه می شود. بر مبنای تئوری و تبیین مارکسیستی انقلاب، در متن آشتی ناپذیری منافع متضاد طبقاتی در جامعه، دیر یا زود(بسته به عوامل) انقلاب از راه می رسد و از آن گریزی نیست. از منظر این تئوری، انقلاب نتیجۀ منطقی تکامل مبارزۀ طبقاتی است و قلمرو اختیار و آزادی فرجام این مبارزه. نیروی اساسی محرکۀ این انقلاب پرولتاریا بوده و جلودار فکری ــ سیاسی آن، اندیشۀ انقلابی ایست که به صورت "بیان کلى مناسبات واقعى مبارزۀ جارى طبقاتى و... جنبش تاریخى" و "نتایج کلى جنبش پرولتارى" فرموله و سنتیز شده است. کارل مارکس تئوری ادامه و به آخر رسانیدن مبارزۀ طبقاتی و هکذا نقش و رسالت انقلابی "که تاریخ جهان بر عهدۀ پرولتاریا، این آفرینندۀ جامعۀ نوین، جامعۀ کمونیستی گذاشته"، را در «فقر فلسفه» چنین جمعبندی می کند: "پرولتاریا باید نه فقط در برابر سرمایه، بلکه در برابر خود نیز به طبقه تبدیل شود؛ یعنی ضرورت اقتصادی مبارزۀ طبقاتی خود را به سطح ارادۀ آگاهانه و آگاهی طبقاتی فعال و کار ساز برکشد. پرولتاریا خویشتن را به کمال نمی رساند، مگر با نفی و انحلال خود و برقراری جامعۀ بی طبقه از کانال به آخر رساندن مبارزه طبقاتی".
مطابق تئوری مارکسیستی انقلاب، موجودیت شکاف طبقاتی و از خود بیگانگی طبقۀ محکوم به تنهائی منجر به ایجاد وضع انقلابی و وقوع انقلاب نمی شود. در متن یک تعارض طبقاتی، دومین عنصر لازم فرارسیدن هنگامۀ انقلاب، آگاهی طبقاتی و انسجام طبقۀ ستمکش است. در روند تکوین آگاهی طبقاتی، بنا به بیان گئورگ. لوکاچ در کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی»، "کلیت جامعه شامل جایگاه پرولتاریا و مجموعۀ روابطی که کارگر" و نیروی کارش را تبدیل به کالا و خود وی را "از خود بیگانه" ساخته است، سوژۀ این خود آگاهی می شود. این اندیشمند انقلابی مجارستانی طبقۀ ستمکش را ذهنی می نامد که این کلیت به عنوان عین(ابژه) توسط آن باید ادراک شود. بناءً، این آگاهی طبقاتی، شناخت مناسبات تولیدی و روبنائی حاکم، همراه با شناخت خود به عنوان یک طبقه در دامان این مناسبات است.
آگاهی انقلابی، که جمعبندی و بیان تعقلی تئوریک تجارب حسی حاصله از مبارزۀ طبقاتی و استمرار استثمار است و بر پایۀ نقد و سنتیز اشکال غیر نظاممند آگاهی شکل گرفته است، با نام نامی بزرگ ترین و تأثیرگذار ترین اندیشمند هزارۀ دوم تاریخ بشریت، یعنی کارل مارکس گره خورده و مارکسیسم یا کمونیسم علمی نامیده می شود. این آموزۀ انقلابی علم شرایط رهائی کارگران و سایر ستمکشان، دانش شناخت قوانین تکامل اجتماعی، علم رهبری انقلاب و هدایت روند دگرگونی های انقلابی در راستای اجتماعی شدن کامل وسائل تولید و بیرون شدن بشریت از قلمرو جبر اجتماعی است. این تئوری انقلابی به مثابۀ وسیلۀ شناخت و هدایت تغییر جهان، یک کلیت همبسته و نظاممندی است شامل بنیاد فلسفی نگرش جهان همراه با منطق و میتود دیالکتیکی کشف و شناخت تضاد اشیاء و پدیده های مرتبط در پروسۀ قانونمند حرکت و تکامل؛ شناخت روند های تاریخی و اجتماعی از منظر این بنیاد و منطق؛ و توضیح بنیاد اقتصادی جامعۀ کهن و نوین(اقتصاد سیاسی). به همین دلیل، این کلیت همبسته و نظاممند کمونیسم علمی را به اختصار علم انقلاب می خوانند.
منطق و بینش دیالکتیکی، تضاد درونی و ذاتی و تأثیر متقابل اشیاء و پدیده ها را به مثابۀ موتور تحرک در پروسۀ شدن و گردیدن، حرکت، و تکامل پدیده ها و پروسه های طبیعی، اجتماعی و اندیشه می نگرد. آگاهی و تفکر عبارت است از بازتاب فعال و سنتیز واقعیت های در حال شدن و گردیدن عینی در ذهن انسان در روند پراتیک و شناخت. از همین رو، گنجینۀ تئوری انقلابی یا علم انقلاب نیز همچون بخشی از این آگاهی عمومی، که بازتاب بخش هائی از کلیت واقعیت تاریخی و اجتماعی و تعمیم و سنتیز عمل دگرگون ساز انسان برای تغییر واقعیت است، مهر این قانون و بینش را بر جبین خود داشته است. آگاهی و تئوری در روند شناخت جوهر متضاد اشیاء و پدیده ها و قوانین تکامل آن، توأم با تغییر و تکامل واقعیت ها، دمبدم تغییرات کمی ای را پذیرا شده و در گرهگاه ها و نقاط عطف معینی به گونۀ جهشی تغییرات کیفی را به خود دیده و راه تکامل و تعالی را می پیماید. تئوری انقلابی یا همان علم انقلاب نیز به مثابۀ تعمیم و عصارۀ پراتیک انقلابی و رهنمای عمل، از زمان تکوین آن توسط واضعان اولیه اش (مارکس و انگلس) تا حال با حفظ اصول و قوانین اساسی اش، در ارتباط تنگاتنگ دیالکتیکی با تکامل واقعیت متغیر تاریخی و اجتماعی دوران و عمل دگرگون ساز و روند شناخت؛ شاهد انباشت تغییرات کمی فراوانی بوده و در گرهگاه های تاریخی مطابق با منطق و قانون دیالکتیک، اصول اساسی اش را پیوسته کیفیتاً غنا و کارآئی بخشیده است. از این رو، کلیت این مجموعۀ همبسته و نظاممند تکامل یابنده با نام نام آورانی چون مارکس، انگلس، لنین، ستالین، مائوتسه دون و دیگران پیوند یافته است، نام آورانی که هر یکی در نقطۀ عطفی به نوبه اش و به سهمش سنگی بر دیوار این بنای رفیع گذاشته و در شکوهمندی این بنای مجلل فکری ــ تاریخی نقش به سزائی داشته است. این تکامل و غنامندی کیفی علم انقلاب در روند پراتیک انقلابی بشریت مترقی، آزادی خواه و برابری طلب و تعمیم تئوریک شناخت تجربی حاصله از این پراتیک در مسیر انتزاع تعقلی معرفت و بردن بار بار حاصل شناخت تعقلی در پراتیک؛ عرصه های فلسفی، تاریخ، اقتصاد، مبارزۀ طبقاتی، سازماندهی و سازندگی، اشکال و ابزار مبارزه، و ستراتیژی و تاکتیک مبارزاتی را احتوا می کرده است.
خود آگاهی ارتش اجتماعی کار(پرولتاریا) و اِشراف به شرایط و عوامل اقتصادی و اجتماعی از خود بیگانگی اجتماعی این طبقه از دل مبارزۀ گاه نهان و گاه آشکار طبقاتی تکوین یافت. این خود آگاهی سیاسی و اجتماعی کارگران و سایر زحمتکشان عبارت است از خود شناسی و آموزه های مربوط به چگونگی رهائی کار از چنبرۀ سرمایه در مقیاس تاریخی و اجتماعی ساختن مالکیت بر ابزار تولید و ثروت های اجتماعی در فرایند مستمر دگرگونی های انقلابی. برخلاف برده ها، دهقانان و سرف ها در دوران های تاریخی برده داری و فئودالیسم، طبقۀ بهره دهِ سرمایه داری که از حاصل کارش بیگانه شده است، در گام های معینی از تجربه اندوزی و اندیشه ورزی پیرامون چگونگی و راه های پایان دادن به موقعیت بردگی اش، بهره مند از اندیشورزان و مدافعانی می شود. این اندیشه پردازان در جریان جمعبندی تجارب حاصله از مبارزۀ طبقاتی و استمرار شرایط استثمار و پالایش خود آگاهی سیاسی و طبقاتی، این خود آگاهی حاصله را به صورت سیستمی از آموزه های همآهنگ درمی آورند. سر برآوردن این «روشنفکران ارگانیک» پرولتاریا با بهره مندی از دستآورد های فکری ــ سیاسی بورژوازی و فرارَوی از آن با سنتیز آموزه های پیشرو تر بر پایۀ تجارب مبارزۀ طبقاتی، آفرینندۀ فضا و چهارچوب تئوریک برای ایجاد "همگونی و آگاهانیدن این طبقه به عملکردش"، در راستای تبارز مستقل پرولتاریا در جنگ طبقاتی و پایان بخشیدن به شرایط استثمار است. این روشنفکران ارگانیک بنا به بیان «مانیفست»، آگاه " به شرایط و جریان و نتایج کلى جنبش پرولتارى" اند و نظرات تئوریک شان عبارت است از " بیان کلى مناسبات واقعى مبارزۀ جارى طبقاتى و آن جنبش تاریخى" و نزدیک ترین هدف شان هم چیزی نیست، جز "متشکل ساختن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمۀ سیاسى پرولتاریا."
مارکس و انگلس به عنوان روشنفکران انقلابی ارگانیکی که با نقد انواع ادبیات سوسیالیستی موجود در جریان رشد مبارزۀ طبقاتی کارگران نظام سرمایه داری، در سند اساسی «مانیفست»، سوسیالیسم علمی را بر پایۀ نقد دیالکتیکی انواع سوسیالیسم قبلی طرح و مدون کردند؛ در مورد رابطۀ پرولتارها و کمونیست ها، فرق و مزیت کمونیست ها با سایر بخش های کارگری و هم چنان وظایف و نزدیک ترین هدف پیشروان کمونیست(شامل روشنفکران ارگانیک و پرولتر های آگاه متشکل در سازمان پیشآهنگ کارگری) در قبال مبارزۀ طبقاتی کارگران و نتایج کلی جنبش کارگری، صراحت بخشیدند که:
" کمونیست ها حزب خاصى نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.
آن ها هیچ گونه منافعى که از منافع کلیۀ پرولتارها جدا باشد، ندارند.
آن ها اصول ویژه اى را به میان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند.
فرق کمونیست ها با دیگر احزاب پرولتارى تنها در این است که از طرفى، کمونیست ها در مبارزات پرولتار هاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همۀ پرولتاریا را صرف نظر از منافع ملی شان، در مد نظر قرار می دهند و از آن دفاع می نمایند، و از طرف دیگر در مراحل گوناگونى که مبارزۀ پرولتاریا و بورژوازى طى می کند، آنان همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.
بدین مناسبت کمونیست ها عملاً، با عزم ترین بخش احزاب کارگرى همۀ کشورها و همیشه محرک جنبش به پیش اند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزیت کمونیست ها نسبت به بقیۀ تودۀ پرولتاریا در این است که آنان به شرایط و جریان و نتایج کلى جنبش پرولتارى پى برده اند.
نزدیک ترین هدف کمونیستها همان است که دیگر احزاب پرولتارى در پى آنند، یعنى متشکل ساختن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمۀ سیاسى پرولتاریا.
نظریات تئوریک کمونیست ها به هیچ وجه مبتنى بر ایده ها و اصولى، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست.
این نظریات فقط عبارت است از بیان کلى مناسبات واقعى مبارزۀ جارى طبقاتى و آن جنبش تاریخى که در برابر دیدگان ما جریان دارد."(۱)
«انتونیو گرامشی» اندیشمند پرشور و روشنفکر انقلابی ایتالیا و بانی حزب کمونیست ایتالیا که یک دهه از بهترین دوران جوانیش را به جرم کمونیست بودن در زندان موسولینی گذراند و سرانجام همراه با اندیشه هایش جاودانه شد، نیز در این زمینه اندیشۀ درخور تأملی را چنین ارائه کرده است:"هر گروه [طبقه] اجتماعی، كه بر بستر اصلی یك كاركرد عمده متولد می گردد، در شیوۀ تولید اقتصادی همزمان با خود و به نحوی ارگانیك[طبیعی] یك یا چند قشر روشنفكر ایجاد می كند كه به او همگونی و آگاهی به عملكرد خویش را، نه فقط در عرصۀ اقتصادی، بلكه در عرصۀ سیاسی و اجتماعی نیز می بخشد".(۲)
مجموعۀ این سیستم نظرات، آگاهی ها، مفاهیم و تئوری ها پیرامون شناخت، تغییر و تکامل انقلابی جامعه و تفکر انسانی و ابزار عملی تغییر، جهان بینی مترقی و انقلابی را می سازد که بر بنیاد فلسفۀ پیشرو ماتریالیستی و دیالکتیکی به مثابۀ پایۀ تئوریک این سیستم، بنا نهاده شده است. این جهان بینی در جامعۀ طبقاتی معاصر در موضع طبقاتی کارگران و ستمکشان قرار دارد. تقابل جهان بینی انقلابی پرولتاریائی با جهان بینی لیبرالی ــ ایده آلیستی که رسالتش از موضع طبقات حاکم بازتولید شرایط استثمار است، در همه عرصه های مبارزۀ طبقاتی جریان داشته و مشهود است.
لنین به حیث یکی از برجسته ترین پیشروان، ادامه دهندگان و تکامل دهندگان جهان بینی مترقی و انطباق دهندۀ تئوری انقلابی در شرایط متغیر تاریخی؛ جهان بینی انقلابی را در یک مجموعۀ نظاممند اندیشه های علمی مرتبط به هم، این گونه بیان می دارد:"جهان بینی نوین، یعنی ماتریالیسم پیگیر... که شامل بر زندگی اجتماعی است، دیالکتیک... که پردامنه ترین و عمیق ترین علم تکامل است، تئوری مبارزۀ طبقاتی و نقش انقلابی... که تاریخ جهان بر عهدۀ پرولتاریا، این آفرینندۀ جامعۀ نوین، جامعۀ کمونیستی گذاشته...".