پاینده پایمرد
۱۲ می ۲۰۱۷
جُستاری اندر باب مقولۀ روشنفکر انقلابی
(بخش دوم ـ جزء ب)
روشنفکر انقلابی:
در فوق واژۀ انقلاب را به مفهوم تغییر ریشه ئی یا رادیکال مناسبات تولیدی و تغییر ساختار طبقاتی همراه با اندیشه ها و نهاد های روبنائی برخاسته از آن مناسبات در روند دگرگونی های انقلابی زیربنا و روبنا تعریف کردیم. آگاهی انقلابی را هم علم انقلاب و دانش ناظر بر تحولات انقلابی خواندیم که بازتابیست از مبارزۀ طبقاتی و سنتیز تجارب این مبارزه. حال با درک مفهوم انقلاب و آگاهی انقلابی، می توانیم تعریف و محتوای روشنفکر انقلابی را از آن استخراج کنیم. در یک تعریف کوتاه از ترکیب « روشنفکر انقلابی» گفته می توانیم که:
«روشنفکر انقلابی کسی است که به علم انقلاب به عنوان ابزار شناخت علمی جامعه و تغییر آن مجهز بوده؛ در عمل خواهان تغییر انقلابی جامعه در کلیت آن بوده؛ و همگام با این تغییر و یا در پرتو آن، به بازتولید و تکامل اندیشۀ انقلابی بپردازد».
یک روشنفکری که انقلابی نیست، یا غیر انقلابی است یا ضد انقلابی. نخستین شرط تبدیل یک روشنفکر خواه غیر انقلابی و یا احیاناً ضد انقلابی به یک روشنفکر انقلابی، تغییر جهان بینی است. درین خصوص مائو تسه دون می نویسد:" آن ها [روشنفکران] باید به نوسازی خود همچنان ادامه دهند، به تدریج جهان بینی بورژوائی را به دور بیاندازند و به جهان بینی پرولتارئی كمونیستی دست یابند تا بتوانند خود را با نیازمندی های جامعۀ نوین کاملاً تطابق دهند و با كارگران و دهقانان به طور فشرده متحد شوند. تغییر جهانبینی تغییری اساسی است... نداشتن نظرات سیاسی صحیح همانند نداشتن روح است"(۳). " آموزش نباید فقط یاد گرفتن عبارات و جملات ماركسیستی ـ لنینیستی باشد، بلكه باید یاد گرفتن ماركسیسم ـ لنینیسم به مثابۀ علم انقلاب باشد." (۴)
هرچند تغییر جهان بینی یعنی چنگ زدن روشنفکر غیر انقلابی به جهان بینی پرولتری بنا به تأکید مائو تسه دون شرط اساسی است، ولی شرط کافی نیست. جهان بینی انقلابی به مثابۀ علم انقلاب، وسیلۀ شناخت و تغییر انقلابی جهان است و به آنانیکه با این چراغ منور می شوند، بینش و بصیرت درک پدیده های جهان را می بخشد. هدف از شناخت پدیده ها و پروسه ها کشف تضاد های درونی و شناسائی قانونمندی های تکامل دیالکتیکی آن، تغییر آن ها در عمل است و جهان بینی انقلابی هم رهنمای عمل. این جاست که به موازات تغییر جهان بینی با افق محدود بورژوائی و خرده بورژوائی به جهان بینی وسیع و ژرف انقلابی، پای عمل و پراتیک انقلابی به میان می آید. روشنفکری که به کسب جهان بینی مترقی نائل آمده است، زمانی به معنای واقعی کلمه روشنفکر انقلابی نامیده می شود که از موضع طبقاتی ستمکشان پا به عرصۀ پراتیک انقلابی بگذارد و به یک سری از سجایا و اخلاقیات پیشرو نائل آمده و در جریان عمل جمعی انقلابی تجربیاتی بیاندوزد و همگام با پیشرفت های امر مبارزه، این اندوخته ها و دستآورد های مبارزاتی را بی وقفه اعتلاء بخشد و " در نیمه راه بازنایستند و به خصوص خود را عقب نكشد".
مائوتسه دون آن معیار عملی ای را که که روشنفکران را در جایگاه انقلابی، غیر انقلابی و ضد انقلابی می نشاند، این طور خلاصه می کند:" در تحلیل نهائی خط فاصل بین روشنفكران انقلابی، غیر انقلابی و یا ضد انقلابی اینست كه آیا آن ها مایلند با توده های كارگران و دهقانان در آمیزند و آیا بدان عمل می كنند یا نه. در تحلیل نهائی خط فاصل بین آن ها فقط در همین است، نه در سخن پردازی بر سر سه اصل خلق و یا ماركسیسم."(۵)
بر طبق تئوری مارکسیستی انقلاب که در فوق شرح مختصر آن رفت و این تئوری در پراتیک انقلاب های بزرگ و پیروزمند قرن بیستم غنی شده و توسط لنین و سپس مائوتسه دون تکامل مزید یافت؛ عامل، بازی گر نقش و نیروی محرکۀ اساسی انقلاب علیه سلطۀ طبقاتی بورژوازی(بورژوازی امپریالیستی) در مرکز و علیه سیادت امپریالیسم و سیطرۀ طبقات مرتجع فئودال و بورژوازی بزرگ بوروکراتیک مرتبط و همسرشت با آن، ستمکش ترین و متشکل ترین طبقۀ مولد جوامع معاصر یعنی طبقۀ کارگر است که پیشاپیش سایر ستمکشان و در اتحاد طبقاتی با آنان در پرتو علم انقلاب، جریان تدارک و از راه رسیدن هنگامۀ انقلاب را هدایت می کند. البته عوامل اقتصادی، فکری، سیاسی و سازمانی چندی در تعیین این نقش رهبری کنندۀ پرولتاریا در انقلاب اجتماعی مؤثر است.
هرچند انقلاب امر توده های میلیونی بوده و آزادی طبقۀ کارگر و سایر ستمکشان و پایان دادن به شرایط استثمار و موقعیت بهره دهی و ستمکشی، به دستان توانمند و یکی شده، مشت های گره کرده شده و مغز های آگاه شده خود آنان میسر است؛ اما مراحل گوناگون تکامل تاریخی کارگرانِ مبارزه کنان با سرمایه نشان داده است که مبارزات خود جوش اقتصادی ـ سندیکائی کارگران در نهایت به تکوین خود آگاهی و آگاهی سوسیالیستی نیانجامیده است. این مسألۀ اساسی پیوند و تلفیق آگاهی سنتیز شدۀ سوسیالیستی در بیرون مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا با جنبش خود انگیختۀ کارگری وظیفۀ این روشنفکران ارگانیک طبقۀ ستمکش است. این مسأله از همان آغازین سال های قرن بیستم در تئوری لنینی« حزب پیشرو طبقه کارگر» به مثابۀ حاصل تلفیق آگاهی سوسیالیستی و مبارزات کارگری و همچنان پیوند دهندۀ " فعالیت انقلابی با نهضت كارگری در یك واحد كل"، توسط لنین در «چه باید کرد؟» پرداخته شده و سپس در پراتیک انقلابی قبل و بعد از انقلاب اکتبر توسط وی و سایر رهبران انقلابی مثل ستالین و به ویژه مائوتسه دون پرورانده شده و از آزمون گذشت. مائو تسه دون در پروسۀ انقلاب دموکراتیک نوین و در جریان اعمار سوسیالیسم و اِعمال دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا در چین و در پیوند با مبارزه علیه رویزیونیسم، تئوری حزبیت لنینی و نقش حزب را به حیث مهم ترین سلاح از سه سلاح مبارزاتی خلق و کانونی از مبارزۀ دو خط، و ستاد رهبری کنندۀ دگرگونی های سوسیالیستی در زیربنا و روبنا؛ بسط و تکامل بیشتر بخشید.
سنتیز کننده و حامل آگاهی مدون سوسیالیستی نه پرولتاریا و یا سایر طبقات و لایه های اجتماعی ستمکش و بهره ده غیر روشنفکری، بلکه روشنفکران خرده بورژوا و بورژوا به درون مبارزات و اعتراضات طبقاتی و اجتماعی کارگری و توده ئی بوده اند. روشنفکران مربوط به طبقۀ متوسط خرده بورژوازی به عنوان زحمتکشان فکری از طرف بورژوازی در مرکز، و امپریالیسم، فئودالیسم و بورژوازی بزرگ بوروکراتیک در دنیای پیرامون، مورد ستم و استثمار قرار می گیرند و از این رو کمابیش دارای خصوصیات مبارزه حویانه و گرایش های انقلابی اند. مائوتسه دون روشنفکران زحمت کش و تحت ستم کشور های تحت سلطه و مورد یورش امپریالیسم و سرمایۀ غارتگر مالی آن مثل چین قبل از انقلاب، هندوستان و یا افغانستان مستعمرۀ امروزی را در " گروه اکثریت گورکنان امپریالیسم" قرار می دهد " که امپریالیسم خود آن ها را به وجود آورده است و انقلاب از میان آن ها ریشه می گیرد". این اکثریت " شامل طبقۀ کارگر، طبقۀ دهقان، خرده بورژوازی شهری، بورژوازی ملی و روشنفکران وابسته به این طبقات" می شود است که مائوتسه دون آن ها را "گورکنان امپریالیسم" نامیده است. این روشنفکران مردمی، سوای "اقلیت کوچکی مرکب" از روشنفکران خادم امپریالیسم و ارتجاع اند.
از این رو، روشنفکران مبارز این پیام آوران انقلاب، حاملان و اشاعه دهندگان اندیشه های انقلابی در میان توده های کارگران بوده و به ویژه در کشور های تحت ستم مستعمره یا نیمه مستعمره، در بدو امر نقش به سزائی در ترویج و اشاعۀ اندیشه های انقلابی پیشرو ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی داشته اند. این زحمتکشان فکری،"به ویژه توده های وسیع روشنفكران نسبتاً فقیر قادرند به اتفاق كارگران و دهقانان در انقلاب شركت كنند و یا از امر انقلاب پشتیبانی نمایند... بدون شركت روشنفكران انقلابی نیروهای انقلابی نمی توانند به وجه موفقیت آمیزی متشكل گردند و كار انقلابی نمی تواند با موفقیت اجراء گردد (۶). "بدون شركت روشنفكران پیروزی انقلاب ممكن نیست... پرولتاریا نمی تواند بدون كمك روشنفكران موجود در جامعه، روشنفكران خود را ایجاد كند."(۷)
جنبش انقلابی کشور خود ما افغانستان تاریخی پنجاه ساله دارد. آغازگر این جنبش انقلابی در نیم قرن پیش نیز معاریف چندی از میان همین روشنفکران خرده بورژوا با تعالیم و معارف بورژوائی بودند. این روشنفکران نیز محصول جهان تازی سرمایه داری در قالب سیاست توسعه طلبانۀ استعماری و گسیل کالا، سرمایه و ارزش های اجتماعی و فرهنگی امپریالیسم به کشور ما بوده اند. این روشنفکران از بدو امر تا کنون در زمرۀ" گروه اکثریت گورکنان امپریالیسم" قرار داشته اند. همین روشنفکران مبارز در نقش پیام آوران انقلاب، حاملان و اشاعه دهندگان اندیشه های انقلابی در میان توده های زحمتکش و تحت ستم کشور نقش به سزائی در ترویج و اشاعۀ آگاهی سیاسی و طبقاتی داشته اند. ورود این اندیشه های زنجیرگسل و تغییر جهان بینی روشنفکران در مرحلۀ معینی از جنبش بورژوا دموکراتیک طراز کهن علیه استبداد و ارتجاع، این جنبش را کیفیتاً دگرگون ساخته و خواست های آن را از سطح مطالبات سوسیال ــ رفورمیستی به سمت تغییرات بنیادی و رادیکال اجتماعی متحول کرده و خود جنبش را خصلت مترقی و انقلابی ضد ارتجاعی و ضد امپریالیستی با شعار های روشن داد.
در آوانی که مشاطه گران نظام مستبد سلطنتی دودمانی، شاه را همچون سایۀ خدا در روی زمین می دیدند و از مشاهدۀ سایۀ خدا به "حمد الله" قسم می خوردند، این دسته از روشنفکران انقلابی کشور ما مبارزات سازمان یافته و شکوهمند روشنفکری و توده ای ــ کارگری را در مرکز و ولایات کشور علیه استبداد "سلطنت" به عنوان مظهر کُل ارتجاع، سازماندهی و رهبری کردند. این اندیشۀ پیشرو و این مبارزات و تبارزات روشنفکری ــ توده ئی، محرک و الهامبخش مبارزات کارگری چندی در مراکز صنعتی کشور نیز بود. همین روشنفکران انقلابی بودند که شعله های فروزان و جاوید اندیشۀ نیرومند انقلابی را به خرمن ارتجاع و استبداد افکنده و از موضع همین اندیشۀ پیشرو علیه تئوری های رویزیونیستی زرد ستون پنجم سوسیال امپریالیسم شوروی با استواری تمام مبارزه نموده و چهرۀ سیاه سوسیال امپریالیسم را بی نقاب ساختند. پس از فروکش این مبارزات علنی و گرفتن درس های آموزنده ای از آن، روشنفکران انقلابی کشور ما در فاز بعدی مبارزه با برافتیدن "سایۀ خدا" از تخت شاهی و مستولی شدن اختناق و فضای پولیسی تحت رژیم "جمهوری سرداری" در کشور، در صدد توده ای ساختن اندیشۀ انقلابی، آن را به میان توده ها برده و دست به سازماندهی های معینی زدند. با وقوع کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ش و علنی شدن ستون پنجم روس و متعاقب آن تجاوز نظامی روس، بخش های منسجم و متشکل روشنفکران انقلابی قبل از سایر نیرو های سیاسی کشور از موضع اندیشه های پیشرو علیه رژیم کودتا و تجاوز سوسیال امپریالیسم موضع گرفته و با شعار حماسی و آهنگین «مرگ یا آزادی!»، "سلاح انتقاد" علیه رویزیونیسم را به " انتقاد با سلاح" علیه سوسیال امپریالیسم اشغالگر و مزدوران میهن فروش بومی آن تکامل دادند. در عین حال همین روشنفکران و نیرو های انقلابی کشور ما بودند که حین علمبرداری نبرد مقاومت ملی ضد استمعاری توده های به پاخاستۀ خلق ما، در مورد اهداف امپریالیست های " دیگری [که] از سنگر رقابت، با دمسازی با نیروهای رجعت گرا [می خواستند] جنبش آزادیبخش خلق ما را به بیراهۀ تاریک عقب ماندگی و اسارت مخفی رهنمون شوند"؛ و هکذا مطامع ارتجاعی"طبقات بهره کش و طفیلی [خزیده] در صف پیکار آزادیبخش مردم" بابت به کجراه کشانیدن و بلعیدن ثمرات مجاهدت پیکارگران ضد استعمار روس؛ هوشدار به موقع دادند. از میان همین روشنفکران انقلابی بود که مجید به عنوان سردار بی بدیل رزم سترگ میهنی و انقلابی خلق سلحشور ما تا سطح قهرمان پذیرفته شدۀ مردمی و ملی عروج کرد. این روشنفکران انقلابی بودند که به " اتفاق كارگران و دهقانان در انقلاب" و در شکنجه گاه های سوسیال امپریالیسم متجاوز و جلادان "پرچمی ــ خلقی" شان حماسه های ماندگار انقلابی آفریده و بیدادگاه آنان را با غریو و منطق با صلابت انقلابی به دادگاه محاکمۀ خود سوسیال امپریالیسم روس و غلامان آن مبدل ساختند. بنا به شهادت آمار اعلام شده، بازهم همین روشنفکران جنبش انقلابی به عنوان گل های سر سبد جامعۀ ما بودند که به خاطر "خصم آگاه" سوسیال امپریالیسم و ایادی بومی اش بودن ، جوقه جوقه به سوی زندان ها، شکنجه گاه ها، اعدام گاه ها، پولیگون ها و گورهای دسته جمعی روانه شدند.
پس از طرد تجاوز اشغالگران شوروی و شکست مزدوران بی مقدار بومی آن و ربوده شدن ثمرات پیکار ضد استعماری مردم افغانستان توسط ارتجاع خزیده در صف آن پیکار و امپریالیست های رقیب سوسیال امپریالیسم، همین روشنفکران انقلابی بودند که در مورد تبعات سیطرۀ خونین ارتجاع قهار و دراز دستی دول ارتجاعی منطقه و امپریالیسم هشدار داده و علیه آن از موضع منافع ملی و طبقاتی ستمکشان کشور ایستادند. از چهارده سال بدین سو، در حالی که نیرو های میانه و عناصر متزلزل و روشنفکران ورشکسته به کمپ امپریالیست های متجاوز و اشغالگر امریکا ــ ناتو و ارتجاع پوشالی پیوسته؛ تعدادی از آنان تا سطح تبدیل شدن به دستۀ تبر ارتجاع در پایگاه های قومی، منحط شده و سقوط کرده اند؛ و طیف های رنگارنگی از روشنفکران منحط در رکاب امپریالیست های اشغالگر و قاتلان مردم مظلوم ما می دوند؛ باز هم همین گردان های روشنفکر انقلابی راستین و استوار کشور ما بودند که با شعار «مرگ بر امپریالیسم و ارتجاع!» جلودار مبارزات و اعتراضات برحق توده های دربند کشور ما علیه امپریالیسم متجاوز و انواع ارتجاع اعم از ارتجاع تنظیمی و تکنوکرات دستگاه پوشالی، و "اپوزیسیونی" طالب و داعش شدند. همین روشنفکران انقلابی، تسلیم طلبی ملی و طبقاتی طیف های مختلف نیرو های انقیاد طلب و همکار اشغالگران در دولت مستعمراتی و در حواشی آن را، حزب سازان و "ان جی او" بازان خادم امپریالیسم و مبتذل کنندگان اندیشۀ انقلابی را از موضع علم انقلاب به نقد کشیده و سرشت ضد انقلابی ورشکستگان و چپ نمایان راست رو را عریان ساختند.
تا سیطرۀ امپریالیسم و ارتجاع به دوش توده های میلیونی ستمکش کشور ما سنگینی می کند، نقش رهنمونی آگاهی انقلابی و رسالت روشنفکران انقلابی کشور در پیشاپیش "گروه اکثریت گورکنان امپریالیسم" و ارتجاع، هم چنان باقی است.
در حالی که استثمار شدید زحمتکشان، ستم مضاعف و شرارت در کشور موج می زند و سیطرۀ جابر امپریالیسم و ارتجاع بر دوش زخمی زنان و مردان ستمکش کشور ما سنگینی می کند؛ هر یکی از طرف های درگیر در این ستمگری، اعم از امپریالیسم و ارتجاع رنگارنگ؛ و هر دسته و گروه سیاسی راست، چپ، روشنفکر، لیبرال، انقلابی، انقلابی نما و ضد انقلابی ادعای حقانیت و خدمت به این کشور و مردم را دارند. کلید حل این معما و تشخیص ادعا از واقعیت، را مراجعه به تئوری و رهنمود انقلابی به دست می دهد: علم انقلاب این وسیلۀ شناخت طبقات و نیرو های اجتماعی ــ سیاسی با ادعا های متضاد، در این زمینه رهنمود مشخصی ارائه می کند: "... در نبردهای تاریخی لازم است میان گفته ها و ادعا های خیال پردازانۀ احزاب و سازمان های واقعی و منافع واقعی آنها، میان طرز تلقی آن ها از خود شان و آن چیزی که به واقع هستند، از آنهم بیشتر فرق گذاشته شود".(۸)
مبارزه همچنان ادامه دارد! عملکرد هر گروه اجتماعی یا سیاسی چه کوچک، چه بزرگ و با هر ادعائی، در عرصۀ پراتیک، ماهیت آن را عریانتر خواهد ساخت.
هرچند روشنفکران خرده بورژوا به عنوان زحمتکشان فکری، از نگاه فکری و شیوۀ زندگی با تودۀ کارگران و سایر زحمتکشان تفاوت ها و تخالف هائــی دارند. اما "این تخالف و تضاد با انتاگونیسم کار و سرمایه فرق دارد. یک روشنفکر خرده بورژوا سرمایه دار نیست. درست، اما معیار های زندگی وی بورژوائی است و او باید بابت امرار معیشت آن را نگه دارد. در پرتو همین معیار های بورژوائی[تبدیل نیروی کار به کالا، کار مزدی و غیره] او باید حاصل کار و در اکثر موارد نیروی کارش را بفروشد و توسط صاحبان سرمایه استثمار و اهانت شود. بناءً، این روشنفکر در آشتی ناپذیری اقتصادی با پرولتاریا قرار ندارد. ولی موقعیت اجتماعی زندگی و شرایط کاری غیر پرولتری اش مؤجد تخالف معینی با احساسات و افکار کارگری است." (۹) با این اوصاف، روشنفکران این افکار، احساسات و منش ها را از بطن جامعۀ کهن با خود به درون نهاد های نوین انقلابی آورده و تا نیل به خصال و اخلاق انقلابی در پروسۀ تجدید تربیت در متن پراتیک مداوم و آموزش مستمر انقلابی، آن را کمابیش حفظ می کنند.
تجارب انقلابی نشان می دهد که هرچند روشنفكران انقلابی در پروسۀ تجدید تربیت و پرولتریزه شدن، از نگاه خصال، احساسات و موضع ایدئولوژیک در موقعیتی نزدیک به طبقۀ کارگر قرار می گیرند، اما از منظر ارتباط شان با پروسۀ تولید و وسائل تولید و مشغلۀ فکری شان، از نگاه کیفی به کارگر متحول نمی شوند. بر همین پایۀ نااستوار اجتماعی است که روشنفکران انقلابی در سنگر انقلاب و در درون تشکل های انقلابی، منشاء انحرافات و گرایش های ناسالم و مضرۀ چندی مثل سوبژكتیویسم، اندیویدوآلیسم، ولونتاریسم، دُگماتیسم، اپورتونیسم، رویزیونیسم، انحلال طلبی، تسلیم طلبی ملی و طبقاتی و در موارد نادری خیانت ملی و تاریخی می شوند. در اکثر موارد دیده شده است که خصال، منش ها و افق محدود خرده بورژوائی روشنفکران در صفوف انقلاب و گردان های انقلابی با سجایا، احساسات و گسترۀ وسیع فکری ارتش اجتماعی کار در تضاد واقع می شود. از همین بستر اجتماعی است که در سازمان ها و احزاب پیشرو، لیبرالیسم تشکیلاتی و همچنان لیبرالیسم ایدئولوژیک در شمائل نقض صریح اصول و قرار های تشکیلاتی، فراکسیونیسم، تزلزل و انحطاط ایدئولوژیک، و یا در طرح های ایدئولوژی زدایانۀ لیبرالی عرض اندام می نماید. اگر بنا بر عواملی چند، از جمله ضعف مبارزۀ ایدئولوژیک و یا بحران حاد فکری در مقاطع معین، لیبرالیسم در یک گردان انقلابی زمینۀ رشد و بقاء یابد، ساحت آن تشکل را می آلاید. اگر در یک سازمان پیشتاز علیه لیبرالیسم تشکیلاتی و ایدئولوژیک از موضع بنیاد های فکری و موازین تشکیلاتی سازمان پیشرو، مبارزه صورت نگیرد؛ در قدم اول خط جلی ایدئولوژیک ــ سیاسی آن مخدوش و کم رنگ شده؛ سپس یک دوآلیسم فکری ـ سیاسی در آن نهاد حاکم شده؛ و آنگاه این خوره تشکل انقلابی را از درون پوک ساخته و اگر از هم نپاشد، آن نهاد تا سطح مطالبات سوسیال ـ رفورمیستی دمساز با علایق ارتجاعی ــ امپریالیستی سقوط خواهد کرد.
گرایش زیانبار دیگری که از این بستر اجتماعی خرده بورژوائی در سازمان سیاسی پیشرو در غیاب دموکراتیسم پیگیر و فعال مجال تبارز می یابد، استبداد رأی آمیخته با دُگماتیسم در شکل تحمیل اراده و تمرکز غیر ضرور امور در دستان معین تام الاختیار است. در نتیجۀ آن، افراد معینی در یک تشکل پیشرو فعال مایشاء امور شده و بقیه افراد به طرف انفعال و پاسویته سوق داده می شوند. ظهور بوروکراتیسم و کماندیسم(دستور گرائی) در روش و سبک کار رهبری و کادر های یک سازمان پیشتاز، پیامد روش های استبدادی و تحمیل ارادۀ کنترول نشده و تمرکز بیش از حد امور در دست عده ئی معدود است. این حالت اخیر نتیجۀ ضعف سانترالیسم دموکراتیک و عمده شدن قطب مرکزیت به زیان دموکراسی درون تشکیلاتی است.
دیده شده است که در حالات دوآلیسم و پلورالیسم فکری ــ تشکیلاتی در سازمان پیشتاز، که خود زادۀ بحران و ضعف سنترالیسم دموکراتیک است؛ لیبرالیسم، اپورتونیسم و رویزیونیسم ، یک رخ انحراف و دُگماتیسم و سبک کار استبدادی رخ دیگر انحراف فکری ـ سیاسی تشکل انقلابی را می سازد. روش استبدادی و سبک کار تحمیل گرانه و بوروکراتیک، همچون لیبرالیسم، خلاقیت اعضاء و نیروی رزمی یک تشکل انقلابی را سخت زیانمند ساخته و کاهش می دهد.
از این جا اهمیت حیاتی مبارزات سازنده و اصولی درونی ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی از موضع بنیاد های فکری ـ سیاسی و موازین اصولی، علیه سموم فکری بورژوائی و خرده بورژوائی و گرایش های فکری ناسالم و روش های زیانبار در سازمان ها و احزاب انقلابی، آشکار می شود. آغاز و پیشبرد این مبارزۀ سالم و سازنده، هم برای حفظ سلامت فکری و تحرک مبارزاتی یک نهاد و شگوفائی ابتکار و خلاقیت اعضاءِ آن و هم بابت تجدید تربیت مستمر روشنفکران انقلابی و جلب و پرورش روشنفکران در صفوف انقلاب، و هم برای جلوگیری از انحرافات فکری- تشکیلاتی لازم بوده و در برخی مقاطع و حالات بحرانی مبرمیت و عمدگی می یابد. مائوتسه دون در مورد تجدید تربیت روشنفکران جلب شده به صفوف انقلاب و گردان های پیشتاز انقلابی و ارتقاء آنان تا سطح روشنفکران پیشرو انقلابی، چنین تأکیدی دارد:"دارد:"...روشنفكران ما همچنان به پیشرفت خود ادامه دهند، در جریان كار و آموزش خود رفته رفته به جهان بینی كمونیستی دست یابند، ماركسیسم ـ لنینیسم را به تدریج فراگیرند و با كارگران و دهقانان یكی شوند و در نیمه راه بازنایستند و به خصوص خود را عقب نكشند، زیرا عقب نشینی آینده ای ندارد."(۱۰)
تئوری عام انقلابی یا علم انقلاب به حیث رهنمود یونیورسال و کلی زمانی که با پراتیک انقلابی در شرایط اجتماعی ــ اقتصادی مشخص یک کشور و یا یک انقلاب تلفیق شود، ضمن حفظ درونمایۀ عام خود، در اشکال مشخص سلاح تئوریک نیرومندی در تحلیل علمی پدیده های خاص یک کشور و یا انقلاب مبدل شده و در پرتو آن انقلابیون آن سرزمین می توانند در سطوح مختلف امر مبارزه و انقلاب، رهنمود های مشخصی ارائه بدارند. این تئوری تطبیقی، مجموع مسائل انقلاب یک کشور مثل خصلت جامعۀ مفروض، مرحله یا مراحل انقلاب، تضاد های اساسی، عمده و ثانوی، آرایش طبقاتی، نیرو های محرکه و آماج انقلاب، وظایف و اهداف، اشکال و ابزار مبارزۀ انقلابی، مسألۀ برخورد به قدرت سیاسی و مبارزۀ مسلحانۀ توده ئی؛ سبک و روش کار، همبستگی طبقاتی و مبارزاتی بین المللی، و خلاصه مجموع وظایف و اشکال تاکتیکی و شعار های بسیجگر هر مقطع و اهداف مراحل ستراتیژیک انقلاب یک کشور را احتوا می کند.
هر یکی از مسائل نظری و عملی انقلاب اشاره شده در فوق، مخصوصاً شالوده های فکری یک سازمان پیشرو، اصول ناظر بر حیات سازمانی، مسألۀ برخورد به قدرت سیاسی، مبارزۀ مسلحانۀ توده ئی، امپریالیسم، طبقات ارتجاعی، مسألۀ زنان، توأمیت ادعای بلند بالا با عمل مبارزاتی و...، عرصه های مبارزه و آموزش انقلابی اند. چگونگی برخورد به هر یکی از این مسائل، معیار و محکی است که یک فرد و یا نهاد ادعاگر جدی را از غیر جدی و دروغین متمایز می سازد. این عرصه ها در عین حال که کورۀ گداخته ئی اند که پولاد را آبدیده ساخته و زنگار و سموم ایده ها و خصائل خرده بورژوائی روشنفکران انقلابی را می زدایند؛ بوتۀ آزمایشی اند که روشنفکران و ادعاگران داعیۀ انقلابی را محک زده و روشنفکران راستین و بلورین را از مدعیان کاذب و لفظی و انقلابیون راستین را از انقلابی نمایان راست رو(جو فروش و گندم نمایان) و خلاصه انقلابیون را از ضد انقلابیون و غیر انقلابیون متمایز می سازد.
در بخش نخست این نوشته، تحول کیفی و رادیکال شدن مضمون و مفهوم روشنفکر و داعیۀ روشنفکری را در روند تکامل تاریخی و سیر ارتقائی دیالکتیکی اندیشه؛ در وجود اندیشه ها، ارزش ها و جریان های روشنفکری مثل تقابل پویائی با ایستائی و چیرگی خرد در ستیز با خرافه، مشاهده کردیم. وانگهی تکامل این اندیشه ها و ایده آل ها در چهارچوبی تاریخی فرا تر از آن محدوده؛ در آموزه ها، کنش ها و آرمان سوسیالیستی، دید و تبیین مادی جهان، فلسفۀ علمی شناخت جهان برای تغییر آن، نقش تاریخ ساز توده ها در تغییرات اجتماعی، تلفیق اندیشه با عمل، محک زدن تئوری در پراتیک، توأمیت ادعا و عمل مبارزاتی، آگاهی و انسجام بخشی مردم، خلاف جریان رفتن، برابری، ترقی و عدالت اجتماعی، هدفمندی و آرمان گرائی، رفع ستم و تبعیض، استقلال و حاکمیت ملی کشور ها، آزادی ملی و اجتماعی خلق ها در مقابل امپریالیسم و ارتجاع، را دیدیم.
رسالت روشنفکر انقلابی به عنوان پیام آور انقلاب و هستی اجتماعی هدفمند و آرمان خواه در مسیرت انقلاب، تلفیق اندیشه با عمل از موضع این آرمان ها و آموزه ها در جریان ناایستای شناخت پدیده های اجتماعی و عمل دگرگون ساز جمعی است.
«گرامشی» زمانی از عقب میله های زندان موسولینی فاشیست در متن تاریکی ها، این آرمان گرائی مثبت و هدفمند را فریاد کرد که:
" زندگی یک تلاش همه جانبه و مداوم است، یک زندگی اجتماعی ــ سیاسی فعال است. حتی اگر آیندۀ روشنی در پیش نباشد، نباید از حرکت بازایستاد." (۱۱)
«انیس آزاد» این الگوی راستین و حماسی مقاومت انقلابی و روشنفکر انقلابی، این انیس شفیق توده های به پا ایستاده و راست قامت نبرد سهمگین انقلابی ضد تجاوز و استیلای سوسیال امپریالیسم شوروی نیز در ماه سنبلۀ ١٣٦١شمسی در درون زندان روس و جلادان "خلقی ــ پرچمی" اش «پلچرخی»، این فریاد آرمان گرایانه و غریو آزادی خواهانۀ گرامشی را از آن سوی زمان می شنود. او در قعر ظلمت استعمار ــ ارتجاع این فروغ جاودانۀ امید به فردای تابناک و آزاد « دوزخیان روی زمین»را دیده و در آستانۀ اعدام و در چند وجبی مرگ این آرمان گرائی را به گونۀ خیلی شیوا و حماسی در آخرین یادگار و نمونۀ کلامش در شعر «کــــولــــی» چه زیبا فریاد می کند:
مـن كولی شكسته دلی بی هــــدف نـــــیَم كــــز راه رفــتـــــــه بـاز كشم پای خویش را
یــــا آنكــــه از گــــزنـــــــد ره و نیش خار ها در پیش رهـــــــروان شكنم عهد خـویش را
آری كنون كه در خـم یك كوچـــه مانـــده ام فــریاد باز گشتن مـــــــن مُـــــرد در گلـــــو
تـو از سپیده های زمان پــــــرس و بــاز گـرد آنگاه راه رفــــــتــن مـــن را دوبــــاره گــــــــو (۱۲)
در این حماسی ترین بیان آرمان گرائی انقلابی، انیس آزاد التزام آرمان خواهانۀ روشنفکر انقلابی را نیز شیوانگاری کرده و با تأکید بر هدفمندی راهیان مسیرت انقلاب، مشکلات و موانع طبیعی و ذاتی مبارزۀ انقلابی مثل به زنجیر شدن، شکنجه و اعدام را(گــــزند ره و نیش خار ها) می خواند. او در آستانۀ اعدام، زمانی که حس می کند " در خم یک کوچه مانده" است و فریادش دارد در گلو می میرد، خطاب به هم بندان و همرزمان وفاکیشش، آن ها را به بازگشتن در طریقت انقلاب و مبارزه و بازگفتن حدیث آنچه بر او و همگنانش رفته و از سر گرفتن راه رفتن آنان، فرامی خواند. در این سرودۀ حماسی، انیس آزاد بین روشنفکران انقلابی و ورشکسته گان ضد انقلابی خط فاصل سرخی می کشد. این تقسیم بندی روشنفکران به دو گروه، هم در زندان و هم در بیرون از زندان کابرد خود را دارد. در یک سوی خط او روشنفکران انقلابی هدفمند و آرمان خواهی را می بیند که ضمن وفاداری به راه و آرمان؛ از میان مرگ و عهد شکنی، مرگ را پذیرا می شوند و آنانی که زنده اند و آزاد، راه رفتن را بازمی جویند. در آن سوی دیگر خط آن کولیان شکسته دل بی هدفی را ترسیم می کند که از ترس "گــــزند ره و نیش خار ها" از راه رفته پا پس کشیده و در پیش رهروان عهد خویش را می شکنند.
آن عهد شکنانی که پا پس کشیدند و از یک وجبی مرگ به بهای تباهی خود و فنای آیندۀ شان برگشتند، در زمرۀ گمگشته گان و گمراهانی اند به تعبیر مائو تسه دون بی هیچ "آینده" ای. اما آن آرمان گرایانی که رفتند، به سرزمین بی مرگی و جاودانگی پا گذاشته و همراه با زمان، در حال و آینده جاری اند.
با در نظرداشت تناسب میان حوصلۀ خوانندۀ این جُستار در صفحۀ مجازی و حجم زیاد مطالب این مبحث، باب این سلسله را در این جا می بندیم. در بخش سوم با بازگشائی مجدد بحث، مفاهیم مرکب روشنفکر «ضد انقلابی" و «غیر انقلابی» را پی گرفته و با ارائۀ جمعبندی و مآحذ، این جُستار را به پایان می بریم.