پاینده پایمرد
۲۵ مارچ ۲۰۲۰



جُستاری اندر باب مقولۀ «روشنفکر انقلابی»

بخش سوم الف

«هر کسی که در طرف خلق های انقلابی قرار بگیرد، انقلابیست. هر کس که در طرف امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک بایستد، ضد انقلابیست. کسی که تنها در گفتار جانب خلق انقلابی را بگیرد، ولی کردارش غیر از آن باشد، یک انقلابی لفظی است. هر کس نه تنها در گفتار، بلکه در کردار هم جانب خلق انقلابی را بگیرد، انقلابی به تمام معنی است .» مائو تسه دون

 

روشنفکر ضد انقلابی:

در دو بخش فوق، مفهوم تاریخی «روشنفکر» را در روند شکل گیری و تطور اندیشه ها و ایده آل های روشنفکری در پرتو دگرگونی پیوستۀ مفهوم و درونمایۀ  روشنفکر و رادیکال شدن رسالت وی؛ به اعتبار خرد ورزی، نقد وضع موجود و واقعیت های فاسد زمان و تحول طلبی، در وجود "روشنفکران" ارزیابی کرده و دیدیم که روشنفکر مفهومیست متأخر و تاریخی و زادۀ تغییرات بورژوائی جامعه در زیر بنا و روبنا. هم چنان دیده شد که در مقطع معینی از تکامل اندیشۀ ناقد، به دلیل پهلو دادن این اندیشه  و اندیشه ورزان با قدرت و ستایش وضع موجود؛ این اندیشه های ناقد دیروزی ویژگی منتقد بودن، پویائی، تحول پسندی  و استعداد تکامل را باخته و با "ایستادن در نیمه راه"، رسالتش در عرصۀ تئوریک و ایدئولوژیک ضمن همراهی با قدرت، تا سطح ستایش و توجیه مالکیت خصوصی، بازتولید شرایط استثمار و کتمان اشکال ظریف استثمار  و ستم بوده است؛ که در تداومش  تا سطح اندیشه های مدافع و مشاطه گر استعمار، جنگ، تاراجگری، جهان گشائی و کشتار سقوط کرد.اما بنا بر ضرورت تاریخی پیشروی نیرو های بالنده، این اندیشه های درجا زدۀ مدافع پلشتی و فاقد سیالۀ تکاملی، طبق ناموس تکامل، در چشم اندازی نوین طی پروسۀ نفی دیالکتیکی سنتیز می شوند.

چنانی که گفته آمد، صفت «انقلابی» که برگرفته از ریشۀ «انقلاب» است، به اندیشۀ رهنمای ناظر بر تغییر بنیادی انقلابی و هم چنان به عامل اندیشمند این تغییر که "ضرورت اقتصادی مبارزۀ طبقاتی... را به سطح ارادۀ آگاهانه و آگاهی طبقاتی فعال و کارساز" ارتقاء بخشیده است، گفته می شود. با این شاخص و معیار، تنها آن روشنفکری انقلابی است و مجاز است تا شخصیت و هویت فکری خود را با صفت انقلابی آراسته سازد که به قول کارل مارکس " ضرورت اقتصادی مبارزۀ طبقاتی... را به سطح ارادۀ آگاهانه و آگاهی طبقاتی فعال و کارساز برکشیده است"، نه هر درویش مشرب ورشکسته، گمگشته و از کاروان مانده. بناءً، صفت "انقلابی" دراویش و قلندران خسته  و از راه مانده را نزیبد و به کار ناید!

رسالت اندیشه های ناقد برکشیده نوین در شکل (آگاهی طبقاتی فعال و کارساز) به قول کارل مارکس، نقد دیالکتیکی کلیت وضع موجود و اندیشه های ایستای ستایشگر آن و ارائۀ بدیل برونرفت آز آن محدودۀ تاریخی است. درین مقطع از تاریخ صدای پای اندیشورزانی را می شنویم که کار شان از موضع نیرو های بالندۀ اجتماعی نقد این کلیت موجود و سنتیز فرارَوی از این محدودۀ تنگ تاریخی بوده است. این ها روشنفکران طراز نوین ناقد این کلیت یا روشنفکران ارگانیک نیرو های بالندۀ اجتماعی اند. این روشنفکران نیز به اعتبار اندیشمندی، خرد گرائی، پویائی، ناقد بودن، عمل گرائی و تحول طلبی؛ پیام آوران انقلاب و «روشنفکران انقلابی» خطاب می شده اند. با ملاحظۀ این ویژگی ها در شخصیت فکری ــ اجتماعی این دسته اندیشورزان است که تعریفی از «روشنفکر انقلابی» به دست داده می توانیم. بناءً، روشنفکر انقلابی انسان اندیشورزی است خرد گرا، عامل، پویا، ناقد و آگاه به اندیشۀ تغییر؛ گامزن در روند تغییر انقلابی جامعه  و قادر به تعمیم تئوریک تجارت حاصله در عمل مبارزاتی و اعتلاء تئوری  برخاسته از عمل انقلابی. التزام فکری؛ ایستادن در سمت موافق حرکت پیشروندۀ تاریخ؛ گزینش موضع اجتماعی ــ تاریخی نیرو های بالندۀ اجتماعی؛ و پیوستن به دریای مواج و خروشان پراتیک تغییر انقلابی در صف ستمکشان، چهار معیاری است که «روشنفکران انقلابی» را از آنانی که در ساحل تفسیر و تئوری صرف می لغزند و هم چنان از «قافیه بافان "چپ"» و چپ نمایان راست رو و مسخ شده، برازندگی و تشخص می بخشد.

با این مرور فشردۀ دو بخش قبلی بابت حضور ذهن خوانندگان این متن، می پردازیم به سوژۀ «روشنفکر ضد انقلابی". به طور خلاصه، روشنفکرانی که نه انقلابی اند و نه غیر انقلابی، ضد انقلابی هستند. در جوامع طبقاتی آن دسته از کارمندان فکری، که مخالف تغییر، تحول، ترقی و فرارَوی تاریخی کلیت جامعه  و یا بی اثر ساختن تغییرات وارده؛ و خواهان بازگشت به گذشته یا حفظ وضع موجود اند، در زمرۀ روشنفکران ضد انقلابی قرار دارند. یک دسته از این روشنفکران مرتجع اند و دستۀ دیگر محافظه کار. صفت «مرتجع» به فرد یا جمعی اتلاق می شود که به "ارتجاع" یا "گذشته گرائی" به مفهوم بازگشت به گذشته باورمند باشد. عناصر ارتجاعی یا مرتجع افراد یا گروه های راست افراطی هستند که "به روابط یا نهاد های اقتصادی و اجتماعی کنونی یا گذشته وابسته اند و در برابر هر گونه دگرگونی ایستادگی می کنند. ارتجاع با هر گونه ستاندن قدرت و ثروت از دست طبقات یا گروه های زبردست و سپردن آن به طبقات یا گروه های فرودست مخالفت شدید دارد"(۱۳). اما محافظه کاری یا(conservatism )، منحیث "مجموعه ئی از اندیشه ها و نِگره(رویکرد) های سیاسی، نهاد های کهن و ریشه دار را از آنچه نو و نیازموده است، ارزشمند تر می شمرد. از اینرو، محافظه کاری بر اهمیت قانون و نظم، پیوستگی، سنت، احتیاط در نوآوری فراداد های اجتماعی[سنت ها] تکیه می کند... محافظه کاری از برخورد یکسره روشنفکرانه با امور سیاسی پرهیز دارد. اصول کلی سیاسی و اقتصادی محافظه کاری...، حفظ میراث های لیبرالیسم، احترام به مالکیت خصوصی[بورژوازی] و پذیرش درجاتی از نابرابری میان مردمان و کمترین دخالت دولت در جریان اقتصاد و حفظ آزادی های فردی و سنت ها و فراداد ها و نهاد های سیاسی و تاریخی [موجود] است" (۱۴). پذیرش و نورم دانستن تراکم فقر و غنا در دو قطب اجتماعی و مخالفت شدید با تغییرات ریشه ئی(رادیکال) اجتماعی و ایستادن در برابر انقلاب، بارز ترین و اساسی ترین ویژگی اندیشۀ محافظه کاری و ذوات و نیرو های محافظه کار است.

در جوامع طبقاتی امروز در کشور های به اصطلاح مرکز و یا کشور های پیرامونی تحت سلطه، طبقات اجتماعی حاکم  و بورژوازی امپریالیستی روشنفکران  و اندیشمندان ارگانیک خود را دارند. این روشنفکران و اندیشه ورزان، همان روشنفکران مرتجع و محافظه کاری اند متعلق به طبقات حاکم و امپریالیسم که رسالت شان از موضع قدرت توجیه و تقدیس استثمار، ستم و استعمار در وضع موجود؛ تولید و بازتولید ارزش های فکری، سیاسی و اجتماعی متناسب با منافع اقتصادی طبقه  یا طبقات مسلط فرادست و ستمگران  و استعمارگران امپریالیست  و تحمیق معنوی زحمتکشان فرودست و ستمکشان به زنجیر کشیده، است. این روشنفکران ضد انقلابی ارتجاعی و محافظه کار که در مقابل هرگونه تغییر انقلابی و ترقی اجتماعی به مفهوم فرارفتن از وضعیت موجود، می ایستند، در عصر حاضر، در استثمار کار توسط سرمایه و در غارت منابع خلق ها و کشور ها توسط سرمایۀ مالی جهان گستر و صاحبان آن شریک بوده و سهمی به اینان نیز می رسد. این روشنفکران از منظر ایدئولوژیک در موضع فکری نیرو های اجتماعی و سیاسی حاکم و از منظر طبقاتی، یا در موقف طبقات حاکم جوامع طبقاتی بوده و یا موقعیتی نزدیک به آنان را احراز کرده اند. ایدئولوگ ها(اندیشه پردازان) و آفرینندگان اندیشه، فرآورده های فرهنگی، سیاست و روش های مورد نیاز سیادت صاحبان سرمایۀ مالی  و متحدان مرتجع آن ها، در دانشگاه ها و «اندیشکده» های بورژوائی و امپریالیستی؛ وکلاء قانون گذار، حقوقدادان، وزراء، رؤساء و سفرای دولت ها؛ کارگزاران و مدیران عامل بانک ها و سرمایۀ مالی؛ رؤساء و مدیران اجرائی دستگاه های اطلاعاتی، جنرال ها و افسران بلند رتبۀ نیرو های نظامی و امنیتی؛ خط دهندگان و مدیران مسؤول شرکت های رسانه ئی یک سر و هزار زبان و... در نظام های موجود امپریالیستی و ارتجاعی حاکم دوران ما، در فهرست «روشنفکران ضد انقلابی» جا گزیده اند.

بر طبق تبیین مادی تاریخ، ایستادن روشنفکران ضد انقلابی در موضع ایدئولوژیک بورژوازی امپریالیستی و طبقات ارتجاعی کشور های تحت سلطه و توجیه آنان از مالکیت خصوصی طبقاتی، استثمار، ستم، نابرابری، استعمار و جنگ و ویرانگری؛ اساس اقتصادی دارد. این موضع گیری ایدئولوژیک روشنفکران ضد انقلابی، از این اصل و اندیشه ناشی می شود که:" شیوۀ تولید زندگی مادی؛ روندهای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به طور کلی مشروط می سازد. این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی شان را تعیین می نماید." (۱۵)

آغاز سیر تکوین روشنفکران و ایده های روشنفکری در کشور ما افغانستان به ربع اخیر قرن نزدهم بر می گردد. با تجاوز دولت استعمارگر انگلیس به کشور ما، گشایش باب داد و ستد تجاری با هند و شکل گیری سرمایۀ ربائی و تجاری در دو محور ۱) تجار هندی ـ ارمنی ۲) اعضای خانوادۀ سلطنتی؛ جریان تطور فئودالیسم کشور و تبدیل شدن آن به نظامی نیمه فئودالی ـ مستعمراتی ـ نیمه مستعمراتی نیز آغاز گشت. این تغییرات در عرصۀ زیربنائی، استبداد مطلقۀ امیران و حکام خون آشام دودمانی پاسدار نظام مستبد فئودالی همراه با سیطرۀ استعماری دولت استعمارگر بریتانیا؛ بازتاب خود را در وجود اندیشه ها و دو جریان فکری ـ سیاسی مرتبط به هم یعنی مشروطه خواهی و حرکت ضد استعماری و پیدائی روشنفکران حامل این اندیشه های بورژوا ـ دموکراتیک طراز کهن و مشعلدار این مبارزات، یافت. وزیدن نسیم آزادی خواهی از ورای مرز های کشور از طلیعۀ قرن بیسم به بعد نیز در پیدائی و رشد جوانه های اندیشه های فوق و روشنفکران حامل آن مؤثر افتاد.

این عناصر بورژوا ـ دموکرات  و ملی نوخاستۀ کشور "بر پایۀ انباشت محدود سرمایه و با بهره جوئی از برخورد های فزایندۀ اردوگاه امپریالیستی در تدارک ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی نبرد استقلال ـ با جهت گیری بورژوا دموکراتیک ـ سهم گرفته و با دستیابی به قدرت سیاسی، در عرصۀ تضاد های جامعه سنگر نوینی را برپا داشتند" (۱۶) . علی رغم موج سواری این عناصر بورژوا ـ دموکرات  و ملی و عروج آنان به سریر سلطنتی در پایان سومین جنگ استقلال کشور علیه سلطۀ استعماری امپریالیسم انگلیس در سال ۱۹۱۹م؛ به دلیل خصلت طبقاتی، فقدان حمایت توده ئی، ناپیگیری ایدئولوژیک و محافظه کاری؛ از حل ریشه ئی تضاد های اساسی جامعه، منجمله تضاد دهاقین با فئودالیسم و تضاد مردم ما با استعمار از طریق بسیج توده ئی، کوتاه آمدند. پس از یک دهۀ پر از فراز و فرود و درگیری با استعمار و ارتجاع فئودالی  و تداوم استثمار فئودالی و ستم نواستعماری به دوش توده های ستمکش کشور، این بورژوازی نوخاسته و ناپیگیر، سرانجام " در برخورد با سد کهنسال و مرگبار فئودالی و تحریکات امپریالیستی، از پا [درآمده] و عرصه را برای سلطۀ خونبار ارتجاع برآشفته برای نیم قرن خالی نمود."(۱۷)

تداوم سلطۀ مشترک خونبار ارتجاع برآشفتۀ فئودالی و استعماری در روبنا؛ در عرصۀ زیربنائی بخش اعظم آن تأسیسات زیربنائی، زیرساخت های اقتصادی(۱۸) و نهاد های تولیدی و مالی مربوط به بورژوازی نوپای صنعتی کشور را به زائدۀ سرمایۀ مالی امپریالیسم با خصلت دلالی(کمپرادوری) استحالۀ نموده و بخش های دیگر آن را به حاشیه  و تعطیلی راند. جریان استحالۀ سرمایۀ نوپای کشور، ورود سرمایه های امپریالیستی به شکل قروض دولتی، کالا و سرمایه گذاری خصوصی همراه با سلطۀ مشترک خونبار ارتجاع برآشفتۀ فئودالی و نواستعماری در وجود دودمان طلائی در عرصۀ سیاست، بیانگر گشوده شدن سنگر طبقاتی نوینی در کنار طبقۀ حاکم فئودال یعنی تبارز بورژوازی کمپرادور(دلال و نمایندۀ سرمایۀ امپریالیسم) بوده و زین پس دولت دودمانی نمایندۀ سیاسی طبقات حاکم فئودال و بورژوازی کمپرادور در موقعیت نیمه فئودالی ــ نیمه مستعمراتی کشور محسوب می شد.

شکست تلاش و زمینه سازی دولت نمایندۀ این دو طبقه برای جلب سرمایه های امپریالیستی در وجود "دموکراسی کذائی شاه محمود" و فروکش جنبش بورژوا ـ دموکراتیک دورۀ هفت شوری در تقارن با جان گرفتن رؤیای دیرین تزاریسم(قلب ماهیت دولت شوروی به سوسیال امپریالیسم)؛ زمینە های داخلی و جهانی شتاب گیری روند تبدیل سرمایۀ کمپرادوری  کشور را به سرمایۀ کمپرادوری بوروکراتیک(سکتور دولتی)  و رشد سرطانی بعدی آن را میسر ساخت.

در این مقطع و بر زمینه این آرایش نوین طبقاتی و تعارض طبقاتی میان دو طبقۀ حاکم کشور است که «روشنفکران ارگانیک» این دو طبقه سر برآوردند. گروه اول روشنفکران ضد انقلابی در وجود روشنفکران مرتجع دینی تیزاب پاش و تبر به دست در نقش مدافعان فئودالیسم و کمپرادوریسم متمایل به غرب، حامل و مبشر افکار سیاسی اسلامی(اسلام سیاسی) بودند. گروه دوم روشنفکران ضد انقلابی از پایگاه طبقاتی سرمایۀ کمپرادوری بوروکراتیک کشور و به حیث دلال "سرمایۀ مالی بوروکراتیک" روسی، و در نقش مشاطه گر آن، در وجود «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» و پس از انشعاب آن، باند های ضد مردمی و ضد دموکراتیک "خلق و پرچم" و سایر نیرو های ذخیرۀ سوسیال امپریالیسم شوروی خلاصه می شد. لازم به تذکر است که روشنفکران ضد انقلابی گروه اخیر، با چپ نمائی دروغین و طرح برخی شعار های اغواگر  و با حیل استعماری تزاران نوین، تا حدودی توانستند تعدادی از روشنفکران خرده بورژوای از دنیا بی خبر کشور را اغوا کرده و شریک جنایت، میهن فروشی و خیانت آشکار ملی و تاریخی  بعدی خود و اربابان کرملین نشین خویش سازند.

در جامعۀ طبقاتی و اشغال شدۀ ما طبقات ارتجاعی و استثمارگر بومی  فئودال و بورژوازی بزرگ بوروکراتیک همراه با روشنفکران ارگانیک آن "با استعمار و امپریالیسم منافع، سرنوشت و پیوند تاریخی مشترک دارند. تسلیم طلبی آنها از این پیوند و از ذات شان مایه می گیرد و جزئی از ذات و هویت آنها را ساخته و در تفکر و عملکرد این طبقات و نیرو های سیاسی مدافع منافع آنها بازتاب می یابد"(۱۹). طی چهار دهۀ اخیر از تاریخ معاصر کشور، هر دو دسته از روشنفکران فوق الذکر و طبقات ارتجاعی بومی پیشگفته ای که آنها به نمایندگی از آن وارد معرکه شدند، این تسلیم طلبی ذاتی، همسرشتی، پیوند تاریخی و اشتراک منافع امپریالیسم، سوسیال امپریالیسم و ارتجاع فئودالی ــ کمپرادوری را در تفکر و عملکرد خائنانه، جنایت کارانه، میهن فروشانه، وحشیانۀ و تجاوزکارانۀ جمعی خویش و اربابان سوسیال امپریالیست و امپریالیست شان بازتاب دادند.

در موقعیت جاری چهارده سالۀ مستعمراتی ــ نیمه فئودالی کشور ما افغانستان نیز روشنفکران ضد انقلابی مرتجع و محافظه کاری در خدمت تداوم موقعیت مستعمراتی ــ نیمه فئودالی کشور قرار داشته اند. تعدادی از این روشنفکران ضد انقلابی بنابر منافع طبقاتی شان، در نقش روشنفکران مرتجع و سنت گرا، در حسرت برج و باروی فروریختۀ فئودالی و در هوای برگشت فئودالیسم ناب، ضمن تقدیس تفتیش عقاید، دار و تازیانه و سنگسار زیر نام «دفاع از مقدس ترین مقدسات»، طی تلاشی مذبوهانه به بازتولید ارزش های فکری ـ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مورد نیاز "نیمه فئودالیسم"  و سیادت اقتصادی طبقۀ ارتجاعی حاکم فئودال در همزیستی با امپریالیسم اشغالگر و در سایۀ حمایت کامل آن می پردازند. بخش محافظه کار این روشنفکران ضد انقلابی کشور ما(دلالان سرمایۀ مالی، تکنوکرات های نهاد های مستعمراتی و روشنفکران نهاد های استعماری)، محصول سیاست توسعه طلبانۀ استعماری، گسیل کالا، سرمایه و ارزش های اجتماعی و فرهنگی  و در پیآمد این تمهید؛ زادۀ تجاوز مستقیم  و اشغالگری نظامی امپریالیسم به کشور ما، بوده اند. هر دو دستۀ روشنفکران ضد انقلابی که در نقش پیاده نظام، دلال و کارگزار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در سایۀ سیطرۀ جابر امپریالیسم  و ارتجاع بسیج شده اند، روشنفکرانی اند که به قول مائو تسه دون، توسط امپریالیسم "خریده" شده و " در طرف امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک" می ایستند.

در مجموع، روشنفکران ضد انقلابی مرتجع، محافظه کار و خود فروشی که در موقعیت جاری مستعمراتی ــ نیمه فئودالی کشور ما در موضع تهاجمی امپریالیسم  و در پایگاه طبقاتی فئودالی و بورژوازی بزرگ بوروکراتیک متشکل شده اند، به شمول روشنفکران اسلامی، تکنوکرات و بقایای کمپرادوریسم شکست خوردۀ روسی در محور باند های ضد انقلابی «خلق و پرچم» و افرازات آن، "اقلیت کوچکی مرکب" از روشنفکران خادم امپریالیسم و ارتجاع  را می سازند. این مؤیدین و همراهان تجاوز به کشور، یک جا با امپریالیسم  اشغالگر و طبقات فئودال و بورژوازی بزرگ بوروکراتیک صف دشمنان عمدۀ مردم در موقعیت جاری مستعمراتی ــ نیمه فئودالی کشور ما را می سازند. رسالت این اقلیت کوچک خریده شده در جبهۀ فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و تبلیغاتی امپریالیسم متجاوز و ارتجاع پروردۀ آن، حفظ حالت موجود مستعمراتی ــ نیمه فئودالی  و استقرار سلطۀ جاری امپریالیسم و ارتجاع یا همان (Status Quo ) است. این دسته از روشنفکران ضد انقلابی در واقع به قول «گرامشی» "روشنفکران ارگانیک" امپریالیسم و طبقات ارتجاعی حاکم کشور ما اند. تا این جای کار خط تمایز فکری و مرزبندی طبقاتی ــ سیاسی کاملاً مشخص است.

اما مشکل زمانی آغاز می شود که عناصری از صف مدعیان آرمان و مبارزۀ انقلابی به اردوگاه دشمن پیوسته و به وطن و مردم ستمکش خود خیانت کنند. این پیوستن برخی عناصر متزلزل به دشمن زمانی رخ می دهد که "میکروب تسلیم طلبی ذاتی این طبقات به اشکال مختلف جامعه را آلوده ساخته و به ساحت طبقات دیگر و نیروهای سیاسی آنها نیز انتقال می یابد"(۲۰). فرزانۀ انقلابی زنده یاد «قیوم رهبر» این انتقال میکروب تسلیم طلبی ذاتی طبقات ارتجاعی به ساحت سازمان پیشتاز را "شکل عاریتی تسلیم طلبی ملی" می دانست و در این خصوص نوشت که:" در جامعۀ پر از تناقض ما وسوسۀ قدرت و شهوت رسیدن بدان، تا آن حدیست که گروه ها، لایه ها و گرایشات متعـدد و متناقض حاضر اند برای پیروزی ... دست شیطان را صمیمانه بفشارند".(۲۱)

بناءً، در افغانستان مستعمره و تحت استثمار و ستم کنونی نیز، طیف های دیگری از روشنفکران عمدتاً خرده بورژوای قبلی، ولی فعلاً ضد انقلابیون تسلیم طلب و انقیاد طلب در جمع این "اقلیت کوچک" روشنفکران ارگانیک امپریالیسم و ارتجاع اخذ موقعیت کرده و صف واحدی را با این مؤیدین و همراهان تجاوز در برابر خلق ستمدیدۀ ما می سازند. این دستۀ اخیر، خود فروختگان جدیدی اند که توسط امپریالیسم به بهای ناچیزی خریده و گماشته شده اند. تسلیم طلبی و خیانت ملی و تاریخی این عناصر پیوسته به "اقلیت کوچک" روشنفکران ارگانیک امپریالیسم و ارتجاع در افغانستان از چهارده سال تا کنون به گفتۀ زنده یاد «رهبر»، در "پیوند سیاست قدرت طلبانه با سیاست فریبکارانه" تبارز کرده است. سیاست قدرت طلبانه یعنی " از هر طریقی و به هر وسیله ای قدرتی به هم زدن" و سیاست فریبکارانه یعنی توجیه تئوریک همدستی و همداستانی با امپریالیسم اشغالگر و ارتجاع همسرشت آن. سیاست خود فریبی و مردم فریبی برخی از این روشنفکران پناه برده به دشمن متجاوز و پشت کرده به مردم و انقلاب، علی رغم انقلابی نمائی مضحک و کاذب شان، این گونه خود را نشان می دهد:"برخی از آنها تصور می کردند که گویا در حالی که NGO  و حزب راجستر شده دارند، پروپوزال(پیشنهاد) میدهند، تخصیص (Fund) می گیرند، هیأت های نمایندگی به جلسات جهانی امپریالیستی می فرستند، سفر های سیاسی و دپلوماتیک می کنند، و در مراکز جاسوسی و اطلاعاتی اشغالگران سرگردان اند و در درگاه آنان به دریوزه گی می پردازند؛ در عین حال می توانند چپ انقلابی و یا "کمونیست- مائوئیست" نیز باشند و به راه انقلاب و آرمان های انقلابی وفادار !!! "(۲۲)

این سیاست های قدرت طلبانه و فریبکارانه و یا پیوند هر دو، از ابتدای تجاوز امپریالیست های امریکا و ناتو به کشور ما از چهارده سال قبل تا کنون اشکال تبارز  و تظاهـر زیرین را شامل می شده است:

۱ــ برخی عناصر فاقد بنیاد های محکم ایدئولوژیک ــ سیاسی و فریبکار مؤظف شدند ادعا های مسخره ولی ظاهراً بلند بالای سردمدار جنایت کار امپریالیسم امریکا را در نقش فرمان فرمای امپریالیست های تحت فرمانش، مبنی بر اعمار و عمران همه جانبۀ افغانستان اشغال شده، در اذهان مردم ما بقبولانند. این عده انقیاد طلب مأموریت داشتند تا انقیاد طلبی خود را برای پذیرش حضور اشغالگرانۀ متجاوزان امپریالیست و رقیت مردم سلحشور کشور ما پایه های تئوریک ــ فلسفی بدهند. اینان برای ریختن پایه های تئوریک به انقیاد و بردگی کشیدن مردم افغانستان، به گونۀ سفسطه آمیز ادعای مسخره، غلط و غیر تاریخی شان را مطرح می کردند که:

"امپریالیسم امروز، امپریالیسم دیروز نیست. دیروز روس آمد[تجاوز کرد]، مردم قیام کردند؛ ولی امروز که امپریالیست های[امریکا ـ ناتو] آمده اند که به مردم ما نان بدهند، مردم افغانستان با نثار گل روی تانک های شان، از آنها استقبال می کنند". این عده با انکار عینیت تضاد عمده با امپریالیسم و ارتجاع متحد آن، برجسته ساختن خاص بودن تضاد، نفی عام بودن تضاد و تأثیر متقابل اشیاء و پدیده ها(در شکل نفی معرفت تعقلی و خوار شمردن تئوری عام انقلابی)؛ از قعر چاه "امپریسم"(۲۳) سپهر را به اندازۀ دهنۀ چاه دیده و فریاد بر آوردند که "افغانستان به هیچ جای دنیا شباهت ندارد". این انقیاد طلبان سرشکسته از این هم جلو زده و "تضاد امپریالیسم با فئودالیسم را واقعی، نه تصنعی" خوانده و تضاد عمدۀ کشوری مستعمره  و مردمی له شده در زیر چکمه های سربازان اشغالگر را "تضاد با فئودالیسم" بر محور دموکراسی خواندند. بر مبنای این مغالطه کاری عمدی از ماهیت و مأموریت امپریالیسم و پیوند سرشتی و تاریخی آن با فئودالیسم، حکم دادند که امپریالیسم قصد "زدن فئودالیسم و شکستاندن شاخ و پنجۀ زهر آلود" آن را دارد و برای زدن فئودالیسم و نمایندۀ تپیک آن اخوان؛ به مردم ما هدایای رنگین دموکراسی، تمدن، ترقی و تکنیک می آورند. این تسلیم طلبان مطابق این احکام صادره، نتیجه گرفتند که چون امپریالیسم مصمم است تا فئودالیسم و نمایندگان فکری ـ سیاسی آن( اخوان، طالبان و اسلام سیاسی در مجموع)را "بزند"، بر روشنفکران کشور ما لازم است تا امپریالیست ها را در این امر خیر همراهی کرده و رهبری شان را بپذیرند.

با این کژاندیشی، مغالطه و سفسطه بازی؛ از منظر این شیادان تاریخ دیگر نیازی برای دیالکتیک به عنوان منطق و روش شناخت پدیده ها، کشف تضاد ها و درک تاریخی از امپریالیسم و "سازمان پیشتاز" به حیث حامل این منطق و نگرش و عامل ذهنی ادراک جمعی تاریخ و تغییر جامعه، مطرح نبوده و باید "زیر زده" می شد. با این موضع گیری انحرافی، ضد تاریخی و ضد انقلابی؛ این عده روشنفکران ضد انقلابی اعتماد امپریالیسم را جلب کرده و " در طرف امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک" پیوستند.

۲ ــ در ارتباط و همکاری تنگاتنگ با مورد انحراف ایدئولوژیک ــ سیاسی  و تسلیم طلبی فوق الذکر، عده ای افراد گماشتۀ منحرف، تکیده، مأیوس و فرصت طلب به تبلیغ " تئوری بقاء دشمن"، ترویج یأس و بیهوده و ناممکن بودن مبارزه در افغانستان مستعمره و ایجاد نفاق و شقاق در میان گروه های دارای اصالت انقلابی، دموکرات و ملی  پرداختند. این شیوع عمدی فساد ایدئولوژیک و ایجاد اغتشاش و بحران فکری در پیوند نزدیک با تسلیم طلبی ملی و طبقاتی به اشکال زیر تظاهر یافته است:

- کهنه، کلاسیک و مندرس نامیدن بنیاد های فکری ــ فلسفی سازمان پیشتاز و نفی تئوری و پراتیک انقلابی و "مرغانچه" نامیدن تشکیلات انقلابی؛

- انحلال طلبی از طریق "زیر زدن" یک سازمان سیاسی انقلابی، مانعه تراشی در حل بحران و رفع انحراف، بند و بست با منحرفان و یا غیر ایدئولوژیک ساختن آن سازمان؛

- سجود در مقابل واقعیت فاسد کنونی و تسلیم در برابر استعمار و ارتجاع، ناممکن خواندن مبارزه علیه امپریالیسم و ارتجاع و انحراف در نتیجۀ یأس و بی باوری به بنیاد های فکری و مشی سیاسی سازمان پیشرو انقلابی؛

ـ بازی کردن نقش ارتجاعی و ضد تکاملی به عنوان عناصر بازدارنده از طریق کار شکنی، سبوتاژ، توطئه و تفتین در امر انقلابی راهیان انقلاب؛

در این زمره، پدیده یأس به حیث آفرینندۀ "بدترین نوع سجود و تسلیم" در اشکال تفکر و عملکرد ذیل خود را نمایانده است:" گرایشات انحلال طلبانه، عدم برخورد اصولی ایدئولوژیک ــ سیاسی به قضایا، پیشکش کردن راه حل های جرگه های سنتی و ملک بازی در حل مسایل عمیق و بغرنج ایدئولوژیک- سیاسی، ترجیح لیبرالیسم بر مارکسیسم در بررسی مسائل، مسامحه و بند و بست با منحرفین آشکار و تسلیم طلبان در سازمان های انقلابی و در جامعه، عدم پابندی و یا نقض صریح اصول و تصامیم جمعی تشکیلاتی، اقدام به کار های کم خطر، بایکوت انقلابیون اصولی، ایجاد فراکسیون در داخل سازمان، اقدام به عمل کودتاگرانه به جای حل اصولی و جامع مشکلات و سرانجام کنار آمدن علنی با منحرفین و ... "(۲۴)

زنده یاد «رهبر» این الگو و نماد مشعشع و استوار روشنفکر و اندیشمند انقلابی در دهۀ شصت شمسی در پیوند با گرایشات تسلیم طلبانه و انحلال طلبانه در جامعه و یا گوشه هائی از یک گردان انقلابی، در مورد پدیدۀ "یأس" و افراد مأیوس و ناامید چنین دریافتی را بیان کرده بود: "یأس به مثابۀ مادر سلسله ای از افکار، روش ها و کنش ها می تواند بد ترین نوع سجود و تسلیم را با خود بیاورد.  این نوع تسلیم با وقاحت بی نظیری گویا علیه تسلیم و سجود می رزمد، ولی مایۀ درونی آن به تحلیل بردن شخصیت انقلابی و تبدیل آن به عناصری خود مرکز بین، پرعقده و بدبین است که راهی جز انحلال و تسلیم ندارند ". (۲۵)

یک چنین روشنفکران مأیوس، شکسته، بی باور، انحلال طلب  و ضد انقلابی به قول فرزانۀ انقلابی «رهبر»، "با گم کردن قدمگاه خود، به جای این که با چراغی در دست به جنگ سیاهی بروند، طشتی از قیر را به چهرۀ خود مالیده و در سیاهی ناپدید شده اند" و "خود را از لحاظ فکری به نفع استعمار ــ ارتجاع خلع سلاح کرده، مسخ ساخته و [در مواردی] سر از گریبان استعمار کشیده اند"(۲۶). این عناصر مأیوس و سرگشته نیر در اوج افلاس فکری و فقدان معنویت انقلابی، ضمن پشت کردن به توده های ستمکش، راه و آرمان انقلابی و دهن کجی در برابر اندیشه و ایده آل، قدمگاه خود را به عنوان انسان های چراغ به دست گم کرده و در سمت مخالف حرکت تاریخ، در جایگاه بایستۀ شان در جمع روسیاهان تاریخ در پایگاه " امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک" پیوستند. برخی از این نماد های یأس و پلشتی با وقاحت و عوام فریبی بی نظیری "چرند خود را آن قدر به شکل جدى و پُرحرارت تلقى می کردند و با جار و جنجال بازار گرمى می نمودند" و تکرار می کردند تا ناآگاهان، این معصوم نمائی، مظلوم نمائی و افسانه سرائی را جدی تلقی کنند.

۳ ــ  در مورد دیگری دیده شد که روشنفکران شیفتۀ قدرت و جاه و مکنت، در تداوم دشمنی افراطی قبلی شان با اندیشه ها و شخصیت های انقلابی کشور ما از موضع راست، حین دویدن در رکاب امپریالیست های اشغالگر، و سهمگیری شان در نقش شرکای بومی دزدی امپریالیست ها در امر "بازسازی" امپریالیستی افغانستان از ابتداء تا حال در لفافۀ چپ و با شعار های چپروانه در فضای مجازی ایجاد و تمویل شده و شعار کذائی «جنگ خلق» سر دادند. این مبتذل کنندگان اندیشۀ نیرومند انقلابی  و  مخرب تاریخ و شخصیت های آن، در حالی که در کنار اشغالگران کشور و قاتلان مردم ستمدیدۀ ما در نقش «بورژوا ـ کمپرادور های سرخ» با دریافت پاداش خیانت به کشور ثروت گزافی اندوخته و سرمایه های بزرگی را در مجاری صنعتی و تجارتی به دوران انداخته اند و در کنفرانس های بین المللی اقتصادی و امنیتی امپریالیست ها نماینده می فرستند، در نقش سبوتاژگر، به حاشیۀ جنبش انقلابی افغانستان فرستاده شده اند. تفکر و عملکرد سراپا ضد انقلابی این قماش تعبیه شده نمونۀ قبیح ترین خیانت ملی و تاریخی و زشت ترین تسلیم طلبی است. هرچند این عده نزد انقلابیون کشور شناخته شده اند، اما امکانات گرائی این عده و سوء استفادۀ "رئیس" از "مرئوس" و "رانندۀ " مجبور NGO از یک جانب، و ناآگاهی توده های مردم از ماهیت اصلی این انقلابی نمایان کاذب و «قافیه باف های "چپ"» راست از سوئی، سبب اغتشاش و ابهامات فراوان شده و دست اینان را در دزدی های کلان از ارزش های مادی و معنوی باز می گذارد. این انقلابی نمایان ضد انقلابی نیز در عمل رضاکارانه و انتخابی جایگاه اصلی خود را در صف "امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک" برگزیده اند.

۴- از همان ابتدای اشغال امپریالیستی کشور، زمانی که سر کیسه های دالر تجاوزگران شُل شد و تب حزب سازی و "ان جی او" بازی بالا گرفت؛ عده ئی از درویزه گران سیاسی و شیفتگان قدرت، به ادامۀ انحرافات و اشتباهات پارینۀ شان، نیز حزب  و "ان جی او" ساختند، سفر ها کردند، هیئت های دپلوماتیک فرستادند، مدال ها به گردن آویختند، عکس های یادگاری گرفتند، به مراکز جاسوسی و سفارت های اشغالگران کشور سر زدند، پیشنهاد ها دادند، به سرمایه های باد آورده دست یافتند و در مجموع "همبستگی" خویش را با اشغالگران کشور و قاتلان مردم بی دفاع افغانستان اعلام داشتند. این عده مشکل کشور اشغال شده توسط چهل و چند ارتش اشغالگر را نه حضور اشغالگران و سیطرۀ استعماری شان، بلکه در وجود «بنیاد گرائی اسلامی» دیده و بدون توجه به رابطۀ متقابل و پیوند تاریخی امپریالیسم و ارتجاع، عوام فریبانه به جای شعار "مرگ بر اشغالگران" شعار "مرگ بر بنیاد گرائی" را سر دادند. این عده تجارت پیشۀ سیاسی نیز مثل همتایان شان در گروه های سه گانۀ فوق به دام "سیاست قدرت طلبانه و فریبکارانه" گیر ماندند. "آنان خود را بدین دلخوش می ساختند که [ظاهراً] بر ضد سَروَر جدید خود هزلیات سروده و نجواکنان در گوش وى پیشگوئى هاى کمابیش شومى کنند" که اگر دست بنیادگرایان را از قدرت کوتاه کنند و به جای آنان طبق «اصل شایسته سالاری» قدرت را به "روشنفکران" بسپارند، آنها با امپریالیسم و حضور اشغالگرانۀ آن در کشور مشکلی ندارند. این دیدگاه تسلیم طلبانه مبتنی بر سیاست قدرت طلبانه، بیشتر بازتاب مواضع طبقاتی بورژوازی بزرگ بوروکراتیک کشور در برابر نمایندگان فئودالیسم است(وحدت و مبارزۀ اضداد). این دیدگاه سخیف تسلیم طلبانه و به تمام معنی ضد ملی و ضد انقلابی در ضدیت آشکار با منافع ملی و تاریخی مردم کشور بوده و خیلی خطرناک است.

هر چهار گروه از روشنفکران ورشکستۀ ضد انقلابی متذکره دو وجه مشترک دارند:

۱ــ تسلیم طلبی! تسلیم طلبی اینان یعنی  پشت کردن به مردم و راه و آرمان انقلابی و گذشت و عقب نشینی تاریخی به نفع امپریالیسم و ارتجاع و به زیان منافع ملی و اجتماعی توده های میلیونی خلق ستمکش افغانستان.

۲ــ ورشکستگی کامل و مسخ فکری!

این ورشکستگی کامل و مسخ فکری چپ نمایان و انقلابی نمایان مفتن و ضد انقلابی کشور به اشکال زیرین خود را نمایانده است:

الف: عدم التزام فکری یعنی بی باوری به مبانی تئوری انقلابی؛

ب: ایستادن در سمت مخالف حرکت پیشروندۀ تاریخ؛

ج: گزینش موضع اجتماعی ــ تاریخی نیرو های کهنه و میرندۀ اجتماعی؛

د: پیوستن به صف امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک  و صف آرائی ضد انقلابی در برابر خلق انقلابی  و ستمکشان معترض.

مجموع این ورشکستگان و مسخ شدگان تنگدست و بی بضاعت از فرط افلاس سیاسی، شیادانه از اسامی و هویت نام آوران و جانبازان انقلابی کشور و جهان برای خود کارت اعتباری ساخته اند. اما از آنجا که کارت اعتباری از نگاه اقتصادی ایجاد ثروت نمی کند و با بالا بردن قدرت خرید فرد به شکل مصنوعی در کوتاه مدت، در دراز مدت سبب افلاس و ورشکستگی بیشتر می شود؛ به همان گونه، معامله گری بر سر نام و هویت سر برآورندگان پاکباز انقلابی و دراز کردن دست تکدی به سوی ناموران انقلاب توسط عناصر درویزه گر نه تنها مایۀ اعتباری نمی گردد و اینان را از تنگنای فلج کنندۀ افلاس سیاسی ــ هویتی نمی رهاند، بلکه باعث رسوائی و تباهی بیشتر این دزدان ارزش های معنوی انقلابی می شود.

آن انقیاد طلبانی که در تلاش بوده اند تا پذیرش حضور اشغالگرانۀ متجاوزان امپریالیست و رقیت مردم سلحشور کشور ما را پایه های تئوریک ــ فلسفی بدهند و ادعا کنند که امپریالیسم امروز آمده است که به مردم ما نان بدهد؛ آن عناصر خود مرکز بین، پرعقده، بدبین، مسخ شده و مأیوس که قدمگاه خود را در تاریکی گم کرده و سرانجام سر از گریبان استعمار و ایادی آن برآوردند؛ آن شیفتگان قدرت و ثروت که در نقش شرکای بومی دزدی و غارت امپریالیست ها، به قیمت خیانت ملی و تاریخی به کرسی های "ریاست" نهاد های استعماری رسیدند؛ و آن خود فروختگانی که "همبستگی" خویش را با اشغالگران کشور و قاتلان مردم بی دفاع افغانستان اعلام داشتند و پاداش این همبستگی شان ثروت ها و سرمایه های باد آورده بود؛ ضمن دستبرد زدن مشترک به مفاهیم، ارزش ها، و شعار های دموکراتیک، مترقی و انقلابی؛ در پشت نام نامداران انقلابی ای از مارکس تا مائو، از مجید، رهبر، سرمد، شریف، جرئت، طغیان ها، پویا، قاضی ضیاء، انیس آزاد، محمد علی، ملنگ عمار، اکرم یاری، صادق یاری، سیدال سخندان، فیض احمد، مینا، بهمن، رستاخیز، لهیب و صد ها جانباز پاکباختۀ دیگر...، به خاطر مبتذل کردن آن مفاهیم و شعار ها و ضربت زدن آن شخصیت ها سنگر گرفته اند.

 

روشنفکر غیرانقلابی:

چنانچه از نامش پیداست، روشنفکران غیر انقلابی نه انقلابی اند و نه ضد انقلابی. این دسته از روشنفکران، از منظر فکری و طبقاتی نه در موضع فکری و طبقاتی طبقه یا طبقات حاکم استثمارگر و امپریالیسم اند و نه در موضع فکری و طبقاتی طبقه پائین بی چیز و استثمار شوندۀ جامعه. این روشنفکران غیر انقلابی زحمتکشان فکری مربوط به طبقۀ متوسط اند که محصول کار یا نیروی کار شان را فروخته و توسط بورژوازی در کشور های مرکز و از جانب امپریالیسم، فئودالیسم و کاپیتالیسم بوروکراتیک  در کشور های تحت سلطه مثل افغانستان گذشته و کنونی استثمار می شوند.

شرایط عینی زندگی اجتماعی نا به سامان و بی ثبات و موقعیت ستمکشی اجتماعی روشنفکران خرده بورژوا، زمینه های ذهنی پذیرش ایده های مترقی و انقلابی و تغییر جهان بینی شان و در نتیجه تبدیل شدن آنان به روشنفکران انقلابی و پیوستن شان به صفوف انقلاب را مساعد می سازد. طبقۀ متوسط خرده بورژوازی به شمول روشنفکران آن، طبقه ایست در حال تجزیه. در حالی که تعداد بیشتر روشنفکران غیر انقلابی خرده بورژوا در شرایط نضج گیری انقلاب به سوی انقلاب گرائیده و تعدادی نیز سلب مالکیت شده و به صفوف بی چیزان رانده می شوند؛ برخی از لایه های فوقانی طبقۀ متوسط در شرایط خاصی(مثل حالات تغییرات و تبدلات سریع و جا به جائی اجتماعی در چهار دهۀ اخیر افغانستان) تا موقعیت طبقاتی بورژوائی و بورژواـ کمپرادوری ارتقاء یافته و برخی روشنفکران این طبقه نیز از لحاظ فکری و طبقاتی در موضع طبقۀ حاکم قرار گرفته و به روشنفکران ضد انقلابی طبقه یا طبقات حاکم استحاله می شوند.

باید یادآور شد که آن عده از روشنفکران انقلابی قبلی ای که دیگر شور و شوق مبارزاتی در سر نداشته و با وجدان فلسفی و رسالت انقلابی خود نیز وداع گفته اند، ولی در موضع ایدئولوزیک و طبقاتی طبقات حاکم  و امپریالیسم قرار نداشته و به تخریب، تفتین، توطئه و مانعه تراشی در مقابل حرکت پیشروندۀ همرزمان دیروی شان نمی پردازند و نان به نرخ روز نمی خورند، و از طریق فروش نیروی کار شان و در خارجه حین بیکاری در پوشش برنامه های خدمات اجتماعی، گذران زندگی می کنند؛ در زمرۀ روشنفکران غیر انقلابی کشور ما احراز موقعیت می کنند.

 ادامه دارد