بازتایپ و ارسال: م. مبارز
۲۵ اگست ۲۰۲۲
مبانی و مفاهیم مارکسیسم
(۵)
۸. فلسفۀ مارکسیستی
فلسفۀ مارکسیستی، ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی است. فلسفۀ مارکسیستی یکی از سه جزء تشکیل دهندۀ مارکسیسم می باشد. این فلسفه پایۀ تئوریک مجموعۀ تز های مارکسیسم، جهانبینی و متدولوژی پرولتاریا و حزب او و نیز سلاح ایدئولوژیک پرولتاریا را در انقلاب شالوده ریزی می کند.
در قرن نوزدهم و در دهۀ چهل این قرن، مارکس و انگلس دست به ترازبندی تجربۀ تاریخی مبارزات پرولتاریائی و همچنین موفقیت های جدید علوم طبیعی زدند و با جمع آوری نقادانۀ کلیۀ دستاورد های علمی و فلسفی بشریت در ادوار مختلف و به ویژه با برخورد انتقادی به دیالکتیک هگل و جذب "هستۀ عقلانی" (۱۳) آن و به دور افکندن حشو و زواید ایده آلیستی آن، و نیز با استخراج "هستۀ اصلی" (۱۴) ماتریالیسم فوئرباخ به شیوه ای انتقادی، برای اولین بار در تاریخ توانستند ماتریالیسم را با دیالکتیک وحدت داده و بدین سان ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی را تدوین نمایند. فلسفۀ مارکسیستی که در ماهیتش با همۀ فلسفه های گذشته کاملا متفاوت است، علمی ترین و سنجیده ترین اندیشۀ فلسلفی انسان را نمایندگی کرده، پیدایش آن به مثابۀ انقلابی بزرگ در فلسفه محسوب می شود.
فلسفۀ مارکسیستی بیان علمی قوانین حرکت و تکامل طبیعت، جامعه و تفکر انسان است. فلسفۀ مارکسیستی ابزار شناخت و درک درست پدیده های طبیعت و جامعه، وسیلۀ شناخت و دگرگونی انقلابی جهان و جهانبینی علمی پرولتاریاست.
از نظرگاه فلسفۀ مارکسیستی، جهان یک دستگاه به هم پیوستۀ متحرک و متغیر بوده و مطابق قوانین ذاتی خود تکامل می یابد. هر شیء یا پدیده در جریان حرکت خود، با سائر اشیاء و پدیده های محیط در ارتباط بوده و متقابلاً بر یکدیگر تأثیر می کنند.
فلسفۀ مارکسیستی دو ویژگی دارد: یکی خصلت طبقاتی آن و دیگری خصلت عملی آنست.
فلسفه های ماقبل مارکسیسم همواره خصلت طبقاتی خود را پوشیده نگه می داشتند. تنها فلسفۀ مارکسیستی است که به محض پیدایش، علناً بیان داشت که جهانبینی پرولتاریا را نمایندگی کرده، ابزاری است در دست پرولتاریا برای مبارزۀ طبقاتی و بدین نحو در خدمت آرمان رهائیبخش پرولتاریا و توده های زحمتکش. مارکس گفته است: "فلسفه در پرولتاریا سلاح مادی خود را می یابد، همچنان که پرولتاریا در فلسفه سلاح معنوی خویش را." (۱۵)
فلاسفۀ پیش از مارکس همواره ارزش پراتیک را نادیده گرفته و تنها به تفسیر جهان، به این یا آن شکل، بسنده کرده اند. ولی در فلسفۀ مارکسیستی ارتباط و وابستگی متقابل تئوری و پراتیک به بهترین وجهی نشان داده شده و خاطر نشان می شود که پراتیک پایۀ تئوری بوده و در مقابل، تئوری در خدمت پراتیک قرار می گیرد، "ماده می تواند به شعور بدل شده و شعور به ماده." (۱۶)
این جهان بینی به طریق علمی جهان را تبیین کرده، به علاوه، انسان ها را در تغییر انقلابی جهان هدایت می کند. به این شکل، وحدتی را میان دو خصلت علمی بودن و انقلابی بودن بر قرار می سازد. صدر مائو گفته است: "فلسفۀ مارکسیستی بر آنست که مهم ترین مسألۀ درک قانونمندی های جهان عینی برای توضیح جهان نیست، بلکه استفاده از شناخت این قانونمندی های عینی برای تغییر فعال جهان است." (۱۷)
فلسفۀ مارکسیستی در درون مبارزۀ علیه ایده آلیسم، متافزیک و جهان بینی های التقاطی تولد و گسترش یافت. لنین و مائو و دیگر آموزگاران پرولتاریا، با رهبری انقلاب پرولتاریائی و دیکتاتوری پرولتاریا، در این مبارزۀ بزرگ توانستند فلسفۀ مارکسیستی را حفظ و حراست کرده و آن را تکامل بخشند.
بخش دوم: دیالکتیک مارکسیستی
۱. دیالکتیک، دیالکتیک مارکسیستی
دیالکتیک تئوری فلسفی مربوط به قوانین عام حرکت، تکامل و تغییر تضاد هاست. دیالکتیک جهان بینی و روشی است که با متافزیک در ضدیت قرار دارد.
اصطلاح دیالکتیک در تاریخ فلسفه به معانی گوناگونی به کار رفته است. فیلسوفان دوران باستان یونان، دیالکتیک را شیوۀ حل مسائل از طریق مباحثه و جدل دو رقیب برای جست و جوی حقیقت می دانستند. پس از آن، این اصطلاح به مطالعۀ قوانین کلی تکامل جهان برای شناخت آن اطلاق گردید. دیالکتیک در پروسۀ تکاملی خود از سه مرحلۀ اساسی عبور کرده است: دیالکتیک دوران باستان، دیالکتیک ایده آلیستی هگل و دیالکتیک مارکسیستی.
در اروپا، در فلسفۀ یونان باستان، بسیاری از اندیشه های دیالکتیکی خود به خودی به منصۀ ظهور رسیدند. به عنوان مثال، هراکلیت فیلسوف ماده گرای یونانی، جهان را روند بی پایانی از زایش و مرگ می دانست. وی می گفت که "همه چیز جاری است، همه چیز دگرگون می شود" و برای نشان دادن تحرک و دگرگونی بی وقفۀ طبیعت می گفت "انسان ها نمی توانند در یک رود خانه دو بار شنا کنند". برای این فیلسوف، هر تغییری به کمک تضاد صورت می گرفت. لنین هراکلیت را یکی از بنیانگذاران دیالکتیک دانسته است. در فرهنگ های باستانی چین، هند و ایران نیز مفاهیم و مقولات دیالکتیک از دیر باز جای بر جسته ای اشغال می نماید. با این همه، به علت رشد نازل علوم و شرایط تاریخی معین، کلیۀ این اندیشه های دیالکتیکی دوران باستان، چه در غرب و چه در شرق، از حالت نطفه ئی خارج نشد و فقط به نشان دادن تغییرات کلی جهان اکتفاء نمود، بی آنکه قادر باشد با ارائۀ تحلیل ها و نظریات مشخص، جوهر عمیق و عام جهان و قوانین تکاملی آن را به شکلی روشن و تکامل یافته کشف و بازگو نماید.
هگل، فیلسوف مشهور المانی اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19، در مخالفت و مبارزه با متافزیک این ایده را عرضه کرد که همه چیز در حرکت و تکامل است و خود تضاد های درونی اشیاء منبع حرکت و تکامل آنها هستند، هگل مجموعۀ جهان طبیعی، تاریخ و شعور را در تکامل بی وقفه می دانست و کوشید تا روابط و مناسبات درونی این حرکت و تکامل را بازیابد. معذالک، وی دیالکتیک چیز ها و اشیاء را با دیالکتیک مفاهیم جایگزین کرد و بدین ترتیب رابطۀ میان واقعیت و مفاهیم را سراپا وارونه نمود. به نظر او ایده ها انعکاس و بازتاب اشیاء و روند های واقعیت نیستند، بلکه به عکس، اشیاء و چگونگی تکامل آنها تجسم و ظهور "ایدۀ مطلق" اند که قبل از پیدایش و آغاز جهان وجود داشته است. از این رو، سیستم فلسفی هگل به ناچار حاوی یک تضاد حل نشدنی می گردد. دیالکتیک هگل بر پایۀ ایده آلیسم رشد یافت و سیستم ایده آلیستی آن بر روح انقلابی و دیالکتیک سرپوش نهاد.
دیالکتیک مارکسیستی، یعنی دیالکتیک ماتریالیستی تنها تئوری علمی دیالکتیک است. آموزگاران بزرگ انقلابی پرولتاریا، مارکس و انگلس، بر پایۀ جمعبندی از تجربۀ تاریخی جنبش کارگری و مبارزۀ طبقاتی و با تعمیم و بهره گیری از دستاورد های نوین علمی و با استفاده از میراث عظیم فرهنگی و علمی بشریت و به ویژه با درک انتقادی "هسته معقول" دیالکتیک هگلی، این تئوری را تدوین نمودند. دیالکتیک مارکسیستی، پیوند ارگانیک میان ماتریالیسم دیالکتیک و اساس فلسفۀ مارکسیسم است. پیدایش این تئوری یک انقلاب بی سابقه در تاریخ اندیشۀ بشری است. دیالکتیک مارکسیستی شکل عالی تکامل دیالکتیک است. ماتریالیسم دیالکتیک بر آنست که که جوهر جهان مادی است. انگلس می نویسد: "وحدت واقعی جهان در مادی بودن آنست." (۱۸)
ماتریالیسم دیالکتیک با اعتقاد به تقدم ماده بر شعور، شعور را بازتاب جهان مادی در مغز انسان می داند. دیالکتیک مارکسیستی بر این نظر است که علت اساسی تکامل اشیاء و پدیده ها در خود آنها قرار دارد و هر شیء یا پدیده در اثر حرکت جوهری نهفته در درون آن، در اثر مبارزه ای که میان جنبه های متضاد آن وجود دارد، از ساده به بغرنج و از یک مرحلۀ نازل به مرحله ای عالی تر تکامل می یابد. این تئوری در مبارزه علیه ایده آلیسم و متافزیک ظهور و تکامل یافته است. میان دیالکتیک ماتریالیستی و دیالکتیک ایده آلیستی یک تفاوت ماهوی وجود دارد. دیالکتیک مارکسیستی با تکیه بر حرکت دیالکتیکی و عینی طبیعت و جامعه اعلام می دارد که حرکت دیالکتیکی اندیشه و فکر انسان بازتابی از حرکت دیالکتیکی عینی و واقعی جامعه و طبیعت است. دیالکتیک ماتریالیستی بر خلاف متافزیک، اشیاء و پدیده ها را فقط موضوع تغییرات کمی و نه کیفی و یا فاقد تضاد های درونی نمی داند. از نظر دیالکتیک ماتریالیستی، برای مطالعۀ تکامل پدیده یا شیء باید به محتوا و تضاد های های درونی آن و به پیوند های آن با دیگر اشیاء توجه نمود و تکامل آن را ناشی از حرکت ویژۀ خود و در ارتباط و عمل متقابل آن با دیگر اشیاء و پدیده های پیرامون آن جست و جو کرد. از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک، شناخت و معرفت انسان در جریان فعالیت و پراتیک حاصل می شود و معرفت و تئوری های به دست آمده از پراتیک، به نوبۀ خود در خدمت پراتیک قرار می گیرد و آن را هدایت می کند. بدین سان، ماتریالیسم دیالکتیک روند پراتیک، شناخت، باز هم پراتیک و باز هم شناخت ... را، روند تکامل وقفه ناپذیر و بی پایان کسب شناخت صحیح و دگرگونی فعال جهان توسط انسان می داند.
قانون تضاد یا قانون وحدت ضدین، هسته و قانون اساسی دیالکتیک ماتریالستی است. کمیت و کیفیت، تصدیق و نفی، ماهیت و پدیده، محتوا و شکل، ضرورت و آزادی، امکان و واقعیت و... وحدت اضداد اند.
رویزیونیست های کهنه و نو تحت عناوینی از قبیل مبارزه با دگماتیسم، دیالکتیک ماتریالیستی را از محتوا و روح انقلابی خود خالی می کنند. اما همۀ این کوشش ها بیهوده است، زیرا هم چنان که پراتیک و تکامل علمی جهان نشان داده است، دیالکتیک ماتریالیستی "آموزش مربوط به تکامل است، تکامل به کامل ترین و عمیق ترین شکل خود که از هر گونه محدودیتی آزاد است"، و آخرین کشفیات علوم طبیعی (نظیر کشف رادیوم، الکترون و تبدیل عناصر به یکدیگر) به طرز درخشانی ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را علی رغم نظریات فلاسفۀ بورژوازی و بازگشت های "نوین" آنان به سوی ایده آلیسم کهنه و پوسیده تأیید نمود.
ماتریالیسم دیالکتیک جهان بینی و اسلوب پرولتاریا، مبنای تئوریک و استراتیژی و تاکتیک حزب طبقه کارگر (حزب کمونیست) است. ماتریالیسم دیالکتیک سلاح نیرومند ایدئولوژیک پرولتاریا و خلق های انقلابی جهت شناخت علمی جهان و دگرگونی انقلابی آن است.
ادامه دارد
مــآخــذ:
(۱۳) "هستۀ عقلانی" آن عناصر دیالکتیک انقلابی است که مارکسیسم از ایده آلیسم هگلی جدا کرده است، از جمله: واقعیت پروسه ای است که در حرکت است، گسترش یافته و پیوسته متحول می شود: هر گونه تکاملی داری یک قانونمندی است: علت هر تکاملی در تصاد های درونی پدیده نهفته است.
(۱۴) "هستۀ اصلی" عبارت است از مواضع ماتریالیستی فویرباخ: مثلاً در بارۀ ایدۀ مطلق هگل، فویرباخ معتقد است که این بازماندۀ همان اعتقاد به خالق فوق بشر می باشد، یا این که: طبیعت و انسان ها مستقل از هر فلسفه ای موجودیت دارند.
(۱۵) مارکس: " نقد فلسفۀ حق هگل"، در "نقد حقوق سیاسی هگل"
(۱۶) مائو تسه دون:"ایده های اساسی انسان از کجا سرچشمه می گیرند؟"، در "چهر رسالۀ فلسفی"
(۱۷) مائو تسه دون:"در بارۀ پراتیک"
(۱۸) انگلس:" انتی دورینگ"