سازمان انقلابی افغانستان
۰۲ جنوری ۲۰۱۸



«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟
(۱۰)

پرولتاریا، جلب دهقانان یا طرد دهقانان؟
در بخش قبلی در بارۀ انقلاب دموکراتیک و اهمیت آن برای پرولتاریا و دهقانان و نقش آن در تسهیل الغای مالکیت خصوصی صحبت کردیم. در انقلاب دموکراتیک ضمن مصادرۀ اراضی ملاکان، آزادی های سیاسی هم برای دهقانان و هم برای پرولتاریا به وجود می آید که بستری برای پرورش هر دو طبقه و ارتقای آگاهی آنان برای آغاز انقلاب سوسیالیستی به شمار می رود. انقلاب دموکراتیک چنانچه تذکر رفت، دیکتاتوری مشترک پرولتاریا و دهقانان است؛ امری که متأسفانه با انگ «دهقان»گرائی و «خلق گرائی» توسط «سوسیالیزم کارگری» مورد تمسخر و استهزاء قرار می گیرد.
از آن جائی که با در نظرداشت وضعیت مستعمراتی و نیمه فیودالی و عقب ماندگی کشور ما، مرحلۀ انقلاب ما، انقلاب ملی ـ دموکراتیک است که ما بخش ملی و دموکراتیک آن را قبلاً توضیح داده ایم، در این بخش مختصراً به نقش طبقۀ دهقان در انقلاب ملی ـ دموکراتیک تماس می گیریم.
«سوسیالیزم کارگری» ضمن این که می نویسد که در افغانستان تئوری و ایدئولوژی چپ مائو تسه دون اندیشه در قالب ادبیات خرده بورژوازی دهقانی از چین آمده، در عین حال این تئوری و ایدئولوژی را ارتجاعی می خواند.[۱] «سوسیالیزم کارگری» اندیشۀ مائوتسه دون را برای این ارتجاعی و دهقانی می خواند که این اندیشه در کشور مستعمره ـ  نیمه فئودالی به نقش دهقانان در انقلاب دموکراتیک نوین اهمیت فراوان قائل است و در پرتو لنینیسم بر این نقش تأکید می کند.
«سوسیالیزم کارگری» کاپی بردار «امپریالیسم و انقلاب» است. بار اول نیست که اندیشۀ مائو تسه دون کینه توزانه به «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» متهم می شود. نمونه های فراوانی از این دست را قبلاً خوانده ایم. اما حملۀ کین توزانۀ این جمع بر اندیشۀ مائوتسه دون، کاپی وطنی حملۀ کین توزانۀ «حزب کار آلبانی» در «امپریالیسم و انقلاب» بر اندیشۀ مائو تسه دون است. هر دو با تحریف اندیشۀ مائوتسه دون تلاش دارند بر این اندیشه انگ «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» بزنند. البته باید پذیرفت که «امپریالیسم و انقلاب» تلاش نموده این اتهام را با چاشنی های تئوریک همراه سازد، اما «سوسیالیزم کارگری» تنها با شعارگرائی اتهامات خود را عرضه می کند.
«سوسیالیزم کارگری» در «نقد چپ...» نوشته است: «انگلس مانند مارکس پیش بین است که ممکن است به وسیلۀ ایدئولوگ های بورژوازی در تئوری کمونیسم کارگری تقلب صورت گیرد و بورژوازی تئوری های خود را وارد تئوری های کمونیسم زنده انقلابی بسازد... با ایده های غیرکارگری آلوده شود و جوهر خود را که همانا مبارزۀ طبقاتی میان طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایه دار است، در اثر نفوذ لاطائلات ادبی؛ نظیر: دهقان گرائی، خلق گرائی، «صنعتی شدن کشور»، دفاع از «بورژوازی ملی»، «وطن پرستی» و رادیکالیسم خرده بورژوائی ضد امپریالیسم که در افغانستان خیلی ها گز و بر یافته است، از موضع کارگری خود خارج شده برندگی اش بی اثر و در حد تئوری دست آموز روشنفکران خرده بورژوا، کند و فاقد محتوا گردد.»
ما که قبلاً موضوع میهن دوستی و مبارزۀ ملی ضد امپریالیسم را مورد بررسی قرار داده ایم، در این جا عجالتاً از «دفاع «از بورژوازی ملی»» و «صنعتی شدن کشور» می گذریم و بر موضوع «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» مکث می کنیم. اول و پیش از همه باید گفت که «سوسیالیزم کارگری» در نقدش متأسفانه برخورد غیر صادقانه دارد و مسألۀ جنبش دهقانی و جبهۀ خلق را با «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» همسنگ و معادل عرضه می کند و تلاش دارد تا ذهن خواننده را با این نوع تحریفات آلوده سازد. موضوع دهقان و جنبش دهقانی و جنگ دهقانی و جنگ خلق و جبهۀ خلق در مبارزۀ ملی ـ دموکراتیک با «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» از لحاظ ماهوی تفاوت عمیق دارد. انقلابیون در کشور های مستعمره ـ نیمه فئودالی و عقب  افتاده طرفدار جنبش دهقانی و جنگ دهقانی و تأسیس جبهۀ خلق و جنگ خلق در انقلاب ملی ـ دموکراتیک هستند و آن چه که «سوسیالیزم کارگری» زیر ترکیب های «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» مطرح می کند که به نحوی از انحاء رد هژمونی و دیکتاتوری پرولتاریا از آن استنباط می شود، قطعاً در برنامه های چپ نمی تواند جائی داشته باشد. چنین «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» نه در برنامۀ حزب کمونیست چین جا داشت و نه هم در برنامه های مبارزاتی پیروان واقعی این اندیشه در کشور هائی با وضعیت عقب افتاده و نیمه فئودالی و مستعمراتی.
وقتی «سوسیالیزم کارگری» موضوع «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» را مطرح می کند، دقیقاً در تلاش القای برداشتی است که «امپریالیسم و انقلاب» از اندیشۀ مائو تسه دون دارد. «امپریالیسم و انقلاب» می نویسد: «بر خلاف (لنین) مائو تسه دون با آن که از نقش پرولتاریا صحبت می کند، در عمل به هژمونی او در انقلاب کم بها می دهد و در نقش دهقانان مبالغه می کند. مائوتسه دون نوشته است: «مبارزه امروزی ما علیه اشغالگران جاپانی در ماهیت خود یک مبارزۀ دهقانی است، نظام سیاسی دموکراسی نوین در ماهیت خود به این معنی است که باید به دهقانان برای رسیدن به قدرت یاری رساند.»... «او گفته است که همۀ احزاب و نیرو های سیاسی دیگر باید به دهقانان و نظریات آنان تن در دهند. او نوشته است: «میلیون ها دهقان قیام خواهند کرد، آن ها سرکش و غلبه ناپذیر مانند توفانی واقعی خواهند بود و هیچ نیروئی وجود نخواهد داشت که در برابر آن ها بایستد... آن ها همه احزاب و گروه های انقلابی را در معرض آزمایش قرار خواهند داد که یا نظریات آن ها را بپذیرند و یا طرد کنند». بنابر مائو نتیجه اینست که دهقانان و نه طبقه کارگر باید نقش هژمونی انقلاب را داشته باشد.»
«سوسیالیزم کارگری» وقتی چپ مائو تسه دون اندیشه را به «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» [۲] متهم می کند، دقیقاً مانند «امپریالیسم و انقلاب» دست به تحریف می زند و بالاخره به نتیجه می رسد که این چپ به جای هژمونی طبقۀ کارگر طرفدار هژمونی دهقانان و به قدرت رساندن دهقانان است. آیا آن چه که «سوسیالیزم کارگری» ما عرضه می کند، ناشی از بیماری مزمن آشفته فکری این جمع است یا واقعاً اندیشۀ مائو تسه دون طرفدار چنین هژمونی ای است؟ بهتر است به خود مائو مراجعه کنیم. مائو می گوید: «در اندک زمانی صدها میلیون دهقان در استان های مرکزی، جنوبی و شمالی چین چون توفان سهمگین، چون گردبادی تندی، با نیروئی بس توانا و سرکش بپا خواهند خاست و هیچ قدرتی را هر قدر هم که عظیم باشد یارای بازداشتن آن ها نخواهد بود و... دهقانان تمام احزاب انقلابی و رفقای انقلابی را در بوتۀ آزمایش قرار خواهند داد تا آن ها را قبول کنند یا طرد نمایند. آیا باید در پیشاپیش دهقانان حرکت کرد و آن ها را رهبری نمود یا آن که در عقب آن ها ماند و با سر و دست انتقاد شان کرد و یا در برابر آنان ایستاد و با آن ها مخالفت ورزید؟ هر چینی آزاد است که یکی از این سه شق را برگزیند، ولی سیر رویداد ها شما را مجبور خواهد کرد که هر چه زود تر انتخاب کنید.» (آثار منتخب مائوتسه دون، جلد اول)
در سطور فوق به وضوح دیده می شود که مائو بر سه مسأله تأکید می کند: خیزش صد ها میلیون دهقان علیه ستم فیودالیسم که یکی از پایگاه های امپریالیسم را می سازد؛ حمایت و عدم حمایت از این جنبش و سوم رهبری و یا دنباله روی از این جنبش. وقتی جنبش دهقانی به خیزش آغاز می کند، وظیفۀ یک انقلابی چیست: از آن حمایت کند یا آن را طرد کند؟ پرولتاریا را به رهبری این جنبش سوق دهد یا به دنباله روی از این جنبش؟ این ها مسائل کلیدی و مهمی هستند که مائوتسه دون به آن اشاره می کند.
آیا آن چیزی که مائو تسه دون در مورد جنبش های مردمی گفته است، خلاف آن چیزی است که  لنین می گوید؟ نه، مائو تسه دون دقیقاً مفاد و محتوای تئوری لنینی را در چین پیاده می کند. لنین می گوید: «این سیر وقایع است که در انقلاب دموکراتیک، ناگزیر چنان خیلی عظیمی از متحدین خرده بورژوا و دهقان را ـ که نیاز های واقعی شان مستلزم اجرای برنامۀ حداقل ماست ـ به ما تحمیل خواهد کرد و هر گونه فکری در زمینه یک گذار خیلی سریع به برنامۀ حداکثر چیزی جز یک خیال پوچ نیست» (دیکتاتوری انقلابی ـ دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان).
مائو تسه دون برای این که به بیماری خیال بازی های پوچ مبتلاء نشود، به جنبش خیلی عظیمی صد ها میلیونی از متحدین خرده بورژوا و دهقان که در روستا ها شکل گرفته است، در روستاها می پیوندد و از یک گذار خیلی سریع به برنامۀ حداکثر خودداری می کند و دچار خیال پوچ نمی شود. او ضمن این که به این جنبش در روستا می پیوندد، وظیفۀ پرولتاریا را دنباله روی از این جنبش نمی داند، بلکه صریحاً به پرولتاریا پیام می دهد: «سراسر تاریخ انقلاب ثابت می کند که بدون رهبری طبقه کارگر انقلاب محکوم به شکست است و تنها با رهبری طبقه کارگر است که انقلاب پیروز می شود.» (آثار منتخب مائوتسه دون، جلد چهارم)
مائوتسه دون برای این که پرولتاریا به دنباله رو جنبش دهقانی تبدیل نشود و یک کمونیست از مقام پیشوای انقلاب مردم به سردمدار یک اتحادیۀ آزاد کارگری تنزل پیدا نکند، کمونیست ها و پرولتاریا را مؤظف می سازد که در پیشاپیش دهقانان حرکت کنند و جنبش این طبقه را رهبری کنند. آیا رهبری دهقانان به وسیلۀ پرولتاریا نشان دهندۀ «دهقان گرائی» و هژمونی دهقانی است؟ اگر این حرکت مائوتسه دون «دهقان گرائی» و به معنی هژمونی دهقانی است، «سوسیالیزم کارگری» چرا نباید لنین را هم متهم به «مردم گرائی» و «خرده بورژواگرائی» نکند، وقتی لنین می گوید: «کسی که از اهمیت وظایف مبارزۀ سیاسی می کاهد، سوسیال دموکرات را از جایگاه یک سخنور خلقی به مقام یک منشی تریدیونین [اتحادیۀ صنفی] تنزل می دهد. کسی که از اهمیت وظایف پرولتاریا در انقلاب بورژوا دموکراتیک می کاهد، سوسیال دموکرات را از مقام پیشوای انقلاب مردم به سردمدار یک اتحادیۀ آزاد کارگری تنزل می دهد.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی... تأکید از ماست)
زمانی که مائو تسه دون می نویسد: «یا در برابر کوشش دهقانان چین به خاطر حل مسألۀ دموکراسی و رفاه خلق مقاومت کرد و در نبرد با جاپان کاملاً عاجز ماند، یا مصممانه از کوشش دهقانان چین پشتیبانی کرد و بزرگ ترین متحد خود را به سوی خود جلب کرد» [۳]متهم به «دهقان گرائی» و «خلق گرائی» می شود، اما «سوسیالیزم کارگری» چرا نباید لنین را متهم به «دهقان گرائی» نکند وقتی می نویسد که «یک کارگر آگاه، یک سوسیالیست چگونه باید به جنبش دهقانی امروزی برخورد کند؟ او باید با شور هر چه تمام تر از این جنبش پشتیبانی کرده و با شور هر چه تمامتر به دهقانان کمک کند تا سلطۀ اربابان و بوروکرات ها را به طور قطعی دور افکنند.» (سوسیالیسم خرده بورژوائی و سوسیالیسم پرولتری همراه با وظیفۀ فوری ما)
چه تفاوتی میان لنین و مائو تسه دون در زمینۀ جنبش دهقانی موجود است که دومی متهم به «دهقان گرائی» می شود و اولی نه؛ در حالی که هر دو وظیفۀ پرولتاریا و کمونیست آگاه را حمایت، همکاری و پشتیبانی و رهبری جنبش دهقانی می دانند و بر آن تأکید می ورزند. این تفاوت در دیدگاه آشفتۀ «سوسیالیزم کارگری» است که از مارکس و انگلس دور نمی رود و از لنین استفادۀ کاسبکارانه می کند و به زودی این جرئت منفی را هم پیدا خواهد کرد که لنین را نیز خرده بورژوا بنامد.
«سوسیالیزم کارگری» خانگی، حتی مارکس را هم درست نخوانده است. «مارکس بازی» این «سوسیالیزم» به اندازۀ قرآن بازی و تورات بازی و انجیل بازی ذاکر ناییک مشمئز کننده است. این «سوسیالیزم» مارکس را مانند ذاکر ناییک از بر کرده است: فلان کتاب، فلان فصل، فلان صفحه، فلان پاراگراف، فلان سطر و... اما از محتوای آن بوئی نبرده است. اگر «سوسیالیزم کارگری» یک بار هم بر این سطور مارکس مکث می کرد، دقیقاً به نتایج دیگری می رسید. مارکس می گوید: «در جائی که دهقانان به مثابۀ یک طبقه صاحب مالکیت خصوصی موجودیت دارند، در جائی که آن ها کمابیش یک اکثریت اساسی را تشکیل می دهند، مانند کشور های قارۀ اروپای غربی... حالت های ذیل اتفاق می افتد: یا آن ها همان گونه که تا حالا در فرانسه انجام داده اند؛ مانع هر انقلاب کارگری شده و آن را در هم خواهند شکست؛ و یا پرولتاریا (زیرا دهقان صاحب مالکیت به پرولتاریا تعلق ندارد و در جائی هم که، بنابر موضع اش، چنین تعلقی پیدا می کند به آن اعتقادی ندارد) به مثابۀ یک حکومت باید تدابیری اتخاذ کند که وضعیت دهقانان به طور مستقیم بهبود یابد و آن ها به انقلاب جلب شوند.» (یادداشت های حاشیه ئی بر کتاب باکونین «دولت گرائی و انارشیسم»)
و بعد در جای دیگر اضافه می کند: «تا زمانی که روند انقلاب تودۀ ملت ـ دهقانان و خرده بورژوازی ـ را که بین پرولتاریا و بورژوازی قرار دارد و علیه  این نظام ـ علیه حاکمیت سرمایه  ـ خشمگین نیست، وادار نکند به پرولتر ها به مثابۀ پیشتازانش بپیوندد، کارگران فرانسه نمی توانند یک گام به جلو بردارند و خدشه ای به نظام بورژوائی وارد کنند.» (مبارزات طبقاتی در فرانسه)
و در «هژدهم برومر لوئی بناپارت» ادامه می دهد: «دهقان فرانسوی با مأیوس شدن از احیای امپراتوری ناپلیون، ایمان خود را به قطعۀ زمینش از دست می دهد، کل بنای دولت را که بر این قطعۀ زمین استوار بود، سرنگون می کند و با انقلاب پرولتری هم آواز می گردد. بدون این هم آوائی، تک خوانی آن انقلاب در همه ملت های دهقانی به ناقوس مرگ تبدیل می گردد.»
از سطور بالا چه می توان استنتاج کرد؟ یک، اگر پرولتاریا به بهبود وضع دهقانان رسیدگی نکند، دهقانان در کنار بورژوازی و علیه پرولتاریا قرار می گیرند. دو، اگر پرولتاریا دهقانان را وادار نکند که به پرولتر ها به مثابۀ پیشتازانش بپیوندد، پرولتاریا یک گام هم به جلو برداشته نمی تواند و بر نظام بورژوازی ضربه زده نمی تواند. سه، دهقانان متحدان طبیعی پرولتاریا هستند و در کشور های دهقانی اگر این هم آوائی صورت نگیرد، انقلاب پیامدی جز شکست ندارد.
مگر مائو تسه دون در یک کشور با اکثریت دهقانی، برای این که جنبش دهقانی به سوی بورژوازی رانده نشود و پرولتاریا رهبری آن را بگیرد، به منظور بهبود وضع دهقانان به روستا ها نرفت تا از طریق سرنگونی فئودالیسم و مصادرۀ انقلابی زمین به نفع دهقانان در وضعیت سیاسی ـ اقتصادی آنان بهبود بیاورد تا به انقلاب سوسیالیستی جلب شوند؟ مگر مائو تسه دون برای این که بتواند بر نظام بورژوازی ضربه بزند، به روستا ها نرفت تا صد ها میلیون دهقان را آگاهی بدهد تا رهبری پرولتاریا را برای الغای مالکیت خصوصی بپذیرند؟ مگر مائو تسه دون به روستا ها نرفت تا میان دهقانان و پرولتاریا هم آوائی به وجود بیاورد و این هم آوائی را در خدمت پیروزی انقلاب سوسیالیستی قرار دهد؟ حال «سوسیالیزم کارگری» با خیال خام خود مائو تسه دون را «دهقان گرا» می نامد و مارکس را که در زمان انقلاب های بورژوا ـ دموکراتیک از «حکومت مطلقۀ مردم» صحبت می کند، نه «مردم گرا»، نه «خرده بورژواگرا» و نه هم «دهقان گرا» نام می گذارد! در میان این دو سخن مارکس و مائو، تفاوت ماهوی موجود نیست، چیزی که موجود است خیالات آشفتۀ «سوسیالیزم کارگری» است که بر چیزی استوار نیست جز تفنن تروتسکیستی.
«سوسیالیزم کارگری» که خود را لنین خوان خبره قلمداد می کند، با تأسف لنین خوانی اش نیز طوطی وار است. این «سوسیالیزم» که جنگ دهقانی در کشور های عقب افتاده، مستعمره، نیمه مستعمره و نیمه فئودالی را ارتجاعی و خرده بورژوائی می خواند، از لنین نخوانده است که « در این جا در برابر شما وظیفه ای قرار دارد که قبلاً در مقابل کمونیست های جهان قرار نداشت. با اتکاء به تئوری و عمل عمومی کمونیسم بایستی خود را با شرایط مشخصی که مانند آن در کشور های اروپائی موجود نبوده است، تطبیق دهید. شما باید بتوانید این تئوری و عمل را در شرایطی که تودۀ عظیم جمعیت، دهقانان می باشند پیاده نمائید، در شرایطی که وظیفۀ شما مبارزه علیه بقایای قرون وسطائی است و نه علیه سرمایه داری.» (نطق در کنگرۀ خلق های ملل شرق 1919) و در «طرح اولیۀ تز های مربوط به مسائل ملی و مستعمراتی» می نویسد: «لازم است به ویژه از جنبش دهقانی در کشور های عقب افتاده علیه مالکان ارضی، علیه زمین داران بزرگ، علیه تمام مظاهر و بقایای فئودالیسم پشتیبانی کرد و کوشید به جنبش دهقانی انقلابی ترین خصلت را بخشید.»
سطور فوق را مورد بررسی قرار می دهیم تا ملاحظه کنیم که آیا مائو آن چه در چین در مورد جنبش دهقانی انجام داده است، با دیدگاه های لنین در زمینه از لحاظ مفاد و ماهیت تفاوت هائی دارد که مائو و چپ مائو تسه دون اندیشه باید برای آن برچسب «دهقان گرائی» بخورند و لنین نه؟!
ادامه دارد.


یادداشت ها:
[۱] نقد چپ از موضع طبقه کارگرـ ناصر، منتشره در وب سایت «سازمان سوسیالیست های کارگری افغانستان»
«سوسیالیزم کارگری» با دهقانی خواندن و خرده بورژوائی خواندن اندیشۀ مائو تسه دون، در صف رویزیونیست های خروشچفی قرار می گیرد. «خروشچف در یکی از مصاحبه های بی شمارش گفت: «مائو چیزی جز یک خرده بورژوا با سرشتی دهقانی نیست که طبقۀ کارگر و پرولتاریا نسبت به آن بیگانه است» (دفاع از مائو، دفاع از مارکسیسم خلاق است، دکتر فروتن) هر قدر که «سوسیالیزم کارگری» را بکاویم، در آن مارکسیسم ـ لنینیسم را کمتر و حتی در حد هیچ، اما رویزیونیسم و تروتسکیسم را درشت تر و زمخت تر می یابیم. سرنوشت محتوم این «سوسیالیزم» چیزی جز تسلیم طلبی به بورژوازی امپریالیستی نیست، زیرا سرنوشت محتوم رویزیونیسم و تروتسکیسم، تسلیم طلبی است.

[۲] «سوسیالیزم کارگری» چپ مائو تسه دون اندیشه را  به «خلق گرائی» متهم می کند. این «سوسیالیزم» که درک دیالکتیکی از مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد؛ دعوت از تمام خلق (مردم) برای ساختن جبهۀ خلق علیه امپریالیسم و شرکت در انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا را «خلق گرائی» و رویزیونیسم و روپوشی تضاد های طبقاتی می خواند. ما به حیث بخشی از چپ مائو تسه دون اندیشه، باورمندیم که در مبارزه علیه امپریالیسم و برای تقویت بیشتر جبهۀ انقلاب، خلق را باید دعوت کنیم تا در کنار پرولتاریا برای رهائی ملی، رهائی از استبداد و ستم فئودالیسم و برای انقلاب سوسیالیستی در کنار پرولتاریا بایستد. این نه خلاف مارکسیسم است و نه هم در مغایرت با لنینیسم قرار دارد و نه هم روپوشی برای تضاد های طبقاتی، بل تطبیق مارکسیسم ـ لنینیسم در شرایط خاص است.
لنین می گوید: «به عقیدۀ مارکس  چه طبقاتی می توانستند و می بایستی این وظیفه را انجام دهند (یعنی اصل حکومت مطلقۀ مردم را عملی نموده به هدف نهائی خود برسانند و حملات ضد انقلاب را دفع نمایند)؟ مارکس از «مردم» صحبت می کند. ولی ما می دانیم که او همیشه بر ضد توهمات خرده بورژوازی در باره وحدت «مردم» و در بارۀ فقدان مبارزۀ طبقاتی در درون مردم، بی رحمانه مبارزه می کرد. مارکس با استعمال کلمۀ «مردم» اختلاف طبقات را روپوشی نمی کرد، بلکه عناصر معینی را که می تواند انقلاب را به آخر برساند متحد می نمود.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی...)
منظور مارکس از مردم چه بود؟ لنین می نویسد: «... مفهوم خاصی را که مارکس برای کلمه «بورژوازی دموکرات» قائل بود و آن را به اتفاق کارگران رویهمرفته مردم می نامید و در نقطه مقابل بورژوازی بزرگ قرار می داد...»
سوال ما اینست که وقتی چپ مائو تسه دون اندیشه از اتحاد خلق و  جمهوری خلق صحبت می کند، «سوسیالیزم کارگری» وطنی آن را روپوشی تضاد های طبقاتی و خلق گرائی می خواند، نه تلاش برای اتحاد عناصر معینی که می تواند انقلاب را به آخر برساند؛ اما وقتی مارکس از حکومت مطلقۀ مردم که شامل بورژوازی دموکرات نیز می شود؛ از مبارزۀ مردم و حکومت مطلقۀ مردم صحبت می کند؛ این «سوسیالیزم» چرا خود را چٌپ می گیرد و بر آن اعتراض نمی کند؛ شاید هم دیدگاه مذهبی واروی این «سوسیالیزم» به مارکس، از آنان شهامت اعتراض را سلب می کند و یا هم به غلط و نادرست چپ مائو تسه دون اندیشه را متهم به «خلق گرائی» می کند؟

[۳]  آثار منتخب مائو تسه دون، جلد سوم.