احسان استوار
۰۷فبروری ۲۰۱۷

 

جانبازی پویندگان مدلول تَداوُل ادامه دهندگان

تمام فلاسفه با توجه به چگونگی جواب این پرسش که: صفات و خصایل بد و نکوهیده و یا خوب و پسندیدۀ انسان عَرَضی اند و یا ذاتی، به دو دسته تقسیم می شوند: ایده آلیست و ماتریالیست. دستۀ اوّل صفات و خصال خوب و بد را غریزی و در ذات انسان مُمتَزَج و عَجِین می انگارند؛ آن ها تمایل به بدی را در قیاس با گرایش به خوبی قوی تر می پندارند. توماس هابز، جان لاک، مالتوس و زیگموند فروید از همین قُماش اند.
توماس هابس جامعه را " میدان جنگ همه علیه همه" اذعان داشته و انسان ها را به حیوانات وحشی تشبیه می نمود؛‌‌ لذا در کتاب خود "غول" پیشنهاد یک مستبد برای رام کردن آن ها می کرد. ادولف هتلر نیز مدعی بود که سرشت انسان، آغشته به جنگ و خشونت است و به خاطر دفاع از راه اندازی جنگ های فاشیستی در کتاب خود "نبرد من" گفته است که: انسان از آوان پیدایش خود تا کنون برای نجات از مقهوریت و قیمومیت، مُلزَمِ توسل به جنگ بوده و این امر از خصایل ماهوی وی منشاء گرفته است. آدام اسمیت نفع طلبی، سود جوئی، رقابت انسان با انسان و خود خواهی را جزو "طبیعت بشر" می دانست و روحیۀ سوداگری، معامله و تجارت را گرایش ذاتی بشر می اِنگاشت.
اما از دید دستۀ دوم: اصولاً بشر را "فرشته خو" و "دیو صفت" خواندن مفهوم علمی نیست. نفع طلبی، سودجوئی، رقابت، خودخواهی، حسد، کینه و خشونت و همچنان ازخود گذشتگی، فداکاری، محبت، سخاوت و انسان دوستی بخشی از تفکر و شعور انسان را تشکیل می دهند. صفات فوق برخلاف پنداشت و تصور ایده آلیست ها (مبنی برغریزی بودن آن ها)، کاملاً اکتسابی هستند. دنیای انسان ها به طور شگرف و فاحش با دنیای حیوانات متفاوت است. دنیای حیوانات تابع قوانین بیولوژیک و دنیای انسان ها تابع قوانین اجتماعی و تاریخی است.
هنگامی که "انسان در زمین خدا مستانه نعره زد" و به شمائل و هیئت انسان درآمد، هیچ کدام از صفات و خصائل متذکرۀ بالا را به همراه نداشت. شواهد و نتایج کتاب "جهان باستان" مورگان و یادداشت های کریستف کولمب در بارۀ سازمان کاملاً دموکراتیک قبائل بومی، حاکی از آن است که آن ها بری از جنگ طبقاتی، حسد، کینه، طمع - که ویژگی های جوامع طبقاتی است - بودند. همچنان نتیجه گیری ها و یاداشت های آن ها، مبیّن تفاوت شگرف میان "تئوری بقاء" مالتوسی در جهان حیوانی و جوامع اولیۀ انسانی و بنابر این، تفاوتی میان "طبیعت انسان" و "طبیعت حیوان" است.
بشر اولیه صاحب مالکیت جمعی بود . حس مالکیت خصوصی - به گونه ای که در دورهٔ بعد ظهور کرد - اصلاً وجود نداشت. پس از اولین تقسیم کار اجتماعی بود که احساس تملک و به تبع آن: نفع طلبی، سود جوئی، خود خواهی و سائر خصال بد و نکوهیدۀ  جوامع طبقاتی  تبارز نمود.
انسان دارای فطرت، خصلت، اخلاق، رفتار و یا به طور خلاصه فرهنگی ثابت، از پیش ساخته، ماقبل انسان، ماقبل تاریخ و بیرون از تاریخ نیست. زندگی و هستی اجتماعی او تعیین کنندهٔ شعور و آگاهی او یعنی فطرت، عادت، اخلاق و شیوۀ رفتار اجتماعی او یعنی فرهنگ اوست. فرهنگ های متفاوت و گوناگون بازتاب مراحل روابط اقتصادی - اجتماعی گوناگون و متفاوت اند. لذا، یک خصلت، عادت و اخلاق اگر در یک دوره، متعارف، ضروری، اخلاقی و پسندیده است؛ در مرحلۀ دیگر حیرت انگیز، غیرلازمی، غیراخلاقی و نکوهیده است. مثلاً "ازدواج گروهی" و ازدواج خواهر با برادر در یک مرحلۀ زندگی بشرعادی، لازمی، اخلاقی و پسندیده است؛ اما همین امر در مرحلهٔ مابعد امر غیرعادی، غیرلازمی، غیراخلاقی و سخت نکوهیده است.
در پرتو توضیح بسیار مؤجز و فشردۀ فوق به وضوح می توان دریافت که: پنداشت تمایل ذاتی انسان به سوی بدی کاملاً ایده آلیستی، نادرست و غیرعلمی است و با واقعیات عینی تاریخی وفق ندارد. همزمان با پیدایش مالکیت خصوصی، فراگرد تقسیم جامعه به دارا و نادار آغاز شد. و بالتبع برای حفظ و صیانت ملکیت ها از قهر و خشونت و سرکوب (خصال بد) استفاده شده و تا هم اکنون نیز مالکان ابزار و وسائل تولید مستبدانه از همین روش های سرکوبگرانه و قهرآمیز کار می گیرند. در تمام جوامع طبقاتی، غاصبان و مالکان وسائل تولید در اقلیت قرار داشته اند و علی الرغم تسلط و رواج فرهنگ مستبدین حاکم، اکثریت جامعه « متمایل به بدی ها» نیستند و برای نجات از مظالم بدان و ستمگران، ناگزیر متوسل به مقابلۀ بالمثل (قهر انقلابی) شده اند. بدیهی است که توسل به این گونه "بدی"عادلانه و قابل فهم است. زیرا که برای ریشه کن ساختن دایمی بدی ها وسیله ای مؤثر تر دیگری وجود ندارد. اما به نسبت سطح نازل تولید و ازخود بیگانگی (طبیعی و اجتماعی) و فقدان آگاهی همه جانبه و به تبع آن، نبود سازماندهی و آمادگی لازم ، جامعۀ بشری تا کنون به محو و زوال بدی ها توفیق چندانی نیافته است.
بدین ملحوظ است که نقش رهبران آگاه، سازمانده و چیره دست ـ یعنی رهنوردان دستیابی به این مأمول ـ از اهمیت بسزائی برخوردار است. و هکذا روشنگری و انتقال آگاهی به مردم، بدان سبب حائز اهمیت و مؤثریت است که حاکمان مستبد ضمن سرکوب زحمتکشان به اغواگری سالوسانۀ‌ آن ها نیز می پردازند. مجید بزرگ و قیوم رهبر( که متأسفانه در زمان حیات شان، کسی به نبوغ آن ها پی نَبُرد) بزرگ ترین و محبوب ترین رهبران و سازمان دهندگان جنبش آزادیبخش ملی و جنبش انقلابی مترقی کشور ما بودند که خائنان ملی و مرتجعین بومی و منطقه ئی و امپریالیسم جهانی ـ بزدلانه و دُژخیمانه متأسفانه این دو رهبر بزرگ "ساما" را از حق حیات و هکذا ملت در خون تپیده و زحمتکشان رنج دیده و حرمان کشیدۀ ما را از این دو رهبر نامور و بی بدیل محروم نمودند.
آن ها در پرتوِ"ایدئولوژی پیشروِ عصر" برخلاف تصور "روشنگران" قرن هجدهم و آرزوی "پسامدرنیست" های کنونی، جامعهٔ ما را پر از تضاد و تقابل ( دارا و نادار، استثمارگر و استثمارشونده، ستمگر و ستمدیده) می دیدند. لذا به وضاحت و قاطعیت در موضِع دفاع از منافع زحمتکشان جامعه ـ که چیزی برای از دست دادن نداشته اند ـ قرار داشتند. محبوبیت و به تبع آن تجلیل و بزرگداشت از روز های حماسی به جاودانگی پیوستن آن ها از طرف اکثریت مردم و سازمان های ملی و انقلابی، از همین لحاظ منشاء گرفته است. طبقات دارا، استثمارگر و ستمگر(و نمایندگان سیاسی مرتجع شان) و همچنان گروه ها، سازمان ها و احزاب همسرشت و همدست و هم داستان آن ها، هیچگاه از آن ها تمجید و بزرگداشت نخواهند کرد. این امر به نوبهٔ خود مایهٔ افتخار ادامه دهندگان راهِ آن ها نیز است. زیرا که به حقانیت موضِع گیری شان ـ در دفاع از زحمتکشان و بالاخص کارگران ـ دلالت دارد. و اگر ندرتاً چنین اتفاقی نیز بیفتد، به معنای ریختن اشک تمساح خواهد بود که لاجرم قصد فریفتن مردم را به لون دیگر در خود مضمر خواهد داشت.
بدیهی است که تمسک به "اندیشۀ پیشرو عصر" و فعالیت های سیاسی ـ تشکیلاتی منبعث از آن در فرجام منجر به نجات همۀ بشریت از رنج استثمار و ستم می گردد و تمام ستمگران به زباله دان تاریخ پرتاب می شوند؛ اما برای رسیدن به آن دنیای زیبا و دل انگیز، بشریت راه دراز و پرفراز و نشیبی پیش رو دارد، که خردمندانه باید پیموده شود.
نام نامی قهرمانان واقعی و راستین هرگز در اعماق تاریخ و زیرغبار حوادث ناپدید نمی شود، بلکه دایم نقش اذهان و ورد زبان مردم آزادیخواه خواهند بود. مانند: ابومسلم خراسانی، امیرکرور، میرمسجدی خان کوهستانی، غلام حیدر خان چرخی، محمد ایوب خان، ملامشک عالم اندر، وزیر محمد اکبر خان، محمدشاه خان غلجائی، امین الله خان لوگری، مولوی محمد سرور واصف، عبدالرحمن لودین، داکتر عبدالرحمن محمودی و... هیچ کسی با تبلیغات دروغین و اغواگرنه، سخنوری و ادبیات زیبا و فریبنده هرگز "قهرمان ملی"، "نابغۀ شرق" و "مجاهد واقعی" شده نمی تواند. و یا به قول شاعر:

که هر څو ورته څوک لعل لعل وایــــی

په ستایلو بــــــه لعل نشي کـــــوتی لال