نــــیـــلاب
۱۹ فبروری ۲۰۱۸



حاشیه ای بر بحث روشنفکری

(روشنفکر انقلابی، روشنفکر سترون و روشنفکر سرگشته)

"فـلاسفه بـه انحاء مختلف جهان را تفسیر کرده

انـد، در حالی که مطلب بر سر تغییر آن است."

کارل مارکس:« تیز هائی در بارۀ فوئرباخ»

روشنفکر انقلابی به تولید، بازتولید و ترویج اندیشه می پردازد و علیه قدرت می ستیزد، روشنفکر محافظه کار به بازتولید شرایط استمرار وضع موجود عرق می ریزد؛ روشنفکر سترون به تکرار مکررات و بدیهیات می پردازد؛ روشنفکر سرگشته و سر شکستۀ هر جائی، در این میان اما به قول معروف با "اشک ریزی بر مزار شهداء" و سنگر گرفتن دروغین پشت نام و اعتبار آنان، خود را مطرح می کند؛ روشنفکر نمایانی بی مایه، بی تعقل با قبول آسان حرف و حدیث و دیکتۀ فرومایگان، ندانسته به دنبالچه و چماق گندۀ آنان مبدل می شوند.
به شکرانۀ انقلاب الکترونیک، دو عرصۀ خلاقیت معنوی در کشور ما افغانستان به ابتذال کشیده شده و معیار های آن فروریخته است: یکی عرصۀ موسیقی؛ دیگری عرصۀ "ادبیات" به معنای عام کلمه. فضای مجازی (انترنت و شبکه های اجتماعی)، به یک فضای بدون حدود و ثغور، بی در و پیکر؛ به شهر بی پرسان و به آشفته بازاری مبدل شده است. در این عرصه با معیار های فروریخته اش، افراد در سطوح مختلف فهمِ موضوعات و یا افراد متظاهر، بدون مسؤولیت و وسواس از نقد، هر چه در چانته دارند و هر آنچه بر آنان دیکته و تحمیل می شود ــ اعم از درست و نادرست ــ در شکل نثر و نظم اکثراً با املاء و انشای غلط نوشته و به بال امواج می بندند. این آشفته بازار آن قدر انباشته از متاع بُــنــجُــل و در عین حال شلوغ است، که تمیز "غش" و "ناب" در آن مشکل می نماید.
یکی از عرصه های ارائۀ تقلب در این بازار ریاء بدون تشویش از بازخواست، عرصۀ شبکه های اجتماعی، مخصوصاً "فیس بوک" است. در این شبکه ها، افراد اکثراً کم مایه بدون ارائۀ آدرس و هویت فکری ــ شخصی مشخص به طرح مختصر و عامیانۀ غامض ترین مسائل جامعه شناسی و انقلاب در چند جمله می پردازند و انقلاب را در فیسبوک به پیروزی می رسانند و از این بابت فخر نیز می فروشند. تعدادی از فرومایگان و عوامفریبان منحرفی نیز که شهامت پاسخ دادن به تاریخ و رویاروئی با درست اندیشان را ندارند، در پی کسب شهرت کاذب و یا گم کردن رد پای و گریز از بازپرسی، بعضاً با فرستادن دیکته هائی آمیخته با زبان نیش و کنایه به دیگران به قصد سبوتاژ؛ اذهان را مشوب می سازند و نقش ارتجاعیی از خود به یادگار می گذارند.
در این بازار تقلب و ریاء، یکی از سوژه ها و مفاهیمی که در عرصۀ اجتماعی و در مبحث گفتمان منطقی روشنفکری به ابتذال کشیده شده است، خود مفهوم "روشنفکر" است. واژۀ روشنفکر به بهانۀ "تحلیل مشخص از وضع مشخص"، هم وسیلۀ توجیه کژانیشی است، هم چماق تکفیر! این روز ها بازار بحث های عامیانۀ روشنفکری فیس بوکی گرم است و در این شهر بی پرسان هر کسی به سهولت ادعای روشنفکری می کند. بعضاً در توزیع القاب و صفات به یک دیگر چنان حاتم بخشی می کنند که اگر قهرمانان اسطوره ئی یونان باستان، رستم دستان و مجید قهرمان هم زنده می بودند، با نثار این القاب به ایشان، عرق بر جبین می آوردند. من کمتر به فیسبوک سر می زنم. در گرماگرم این حاتم بخشی ها دوستی لینک نوشته ای را برایم ارسال کرد. این نوشته دیکتۀ فردی خاص است که به نام فرد دیگری به عنوان بلاگردان در فیسبوک به تاریخ هشتم ماه جنوری امسال نوشته و نشر شده است. فرد جبون دیکته کننده در حقیقت خواسته است که ناشر را زیر رگبار قرار داده و خود وی مصئون و ناشناخته!؟ بماند و در گوشۀ عافیت قند و قروت بزند. اما، به قول شاعر:

به هر رنگی که خواهی جامه می پوش              مــــن از طـــرز خــــرامت می شناسم

در یک جامعۀ تقسیم شده به طبقات و لایه های گوناگون اجتماعی، نیرو های اجتماعی و گرایش های فکری عقبگرا، محافظه کار و پیشرو وجود دارند. بر پایۀ این منافع طبقاتی، روشنفکران مدافع این منافع متضاد و چندگانه نیز عرض اندام می کنند. هر طبقه روشنفکران خود را دارد. روشنفکران و افکار ارتجاعی در نقش مدافع منافع نیرو های میرنده و متعلق به گذشته از خود سخت جاافکار محافظه کار در نقش مدافع منافع مسلط و تداوم وضع موجود تفکر و عمل می کنند؛ و به همین گونه، روشنفکران و افکار پیشرو به حیث مدافع منافع طبقات و اقشاری عرض وجود می کنند که منافع آن ها در تغییر وضع موجود است. بدین معنی ما در جامعۀ کهن تقسیم شده سه دسته از روشنفکرانی را سراغ داریم که یکی رو به گذشته، دیگری پاسدار وضع موجود و سومی رو به جلو دارد. در این جایگاه، خلاف برداشت های عامیانه از روشنفکر و رسالت اجتماعی اش، مقولۀ "روشنفکر" مفهوم یک دست و همآهنگ با رسالت واحد را ارائه نمی کند. در این مقاله منظور از "روشنفکران"، آن قشر زحمتکشان فکری مربوط به طبقۀ متوسط نیست.
به اعتبار این تقسیم بندی روشنفکران بر پایۀ منافع متضاد طبقاتی، آنان وظائف یکسانی ندارند. تفسیر جهان بدون پرداختن به تغییر آن، عمدتاً کار روشنفکران محافظه کار خواستار تداوم وضع موجود است. روشنفکر عقبگرا (ارتجاعی) نیز از جایگاه منافع نیرو های میرنده خواهان رجعت از وضع موجود در مسیری قهقرائی است. تغییر جهان وظیفه و دغدغۀ هر روشنفکر نیست. شناخت جهان برای تغییر آن فقط رسالت روشنفکران آینده نگر دستۀ سوم یعنی روشنفکران انقلابی در نقش حامل اندیشه های مبشر تغییر است و بس. بناءً گفتن این که تغییر جامعه، وظیفۀ روشنفکر است، درکی نادرست از مسأله است؛ زیرا چنانچه توضیح شد، هر روشنفکر در پی تغییر نیست.
انقلاب برای دگرگونی مناسبات تولیدی کهن و ایجاد مناسبات نوین در جامعه صورت می گیرد، نه در خلال کتاب ها و یا در جریان بازی روشنفکران از خود راضی " بر بالای برج بلند نشسته " با مفاهیم "مردم" ، "انقلاب" و "آزادی". آنانی که از چنین جایگاهی واژۀ انقلاب و مفاهیم انقلابی را به بازی می گیرند، به مانند مسخ شده ها، افلاس زده ها و سازشکاران "غیرمحارب" سنگر گرفته در عقب اعتبار نام آوران انقلابی؛ در صدد آنند تا "برای خود شهرت و آبرو گدائی کنند". وظیفۀ روشنفکر انقلابی رفتن در میان مردم برای بردن آگاهی انقلابی و سازماندهی توده های تحت ستم و تدارک همه جانبه برای حدوث تغییرات انقلابی است. اما این وظیفۀ خطیر با سر و کله نشان دادن در میان توده ها فرق دارد؛ کار روشنفکر انقلابی در بین توده ها، از رفتن روشنفکر نمایان فاقد موضع گیری صریح انقلابی و سازشکار به لجنزار جامعۀ مدنی فاسد ساختۀ اشغالگران امپریالیست و یا به قصد تجارت، از زمین تا آسمان فرق دارد.
انقلاب کار توده های میلیونی است، کار جمع است و کار طبقه است، نه کار افراد منفرد. با این دورنما است که "روشن ساختن ذهن" توده ها و جوانان آنان و آماده نمودن شان برای امر انقلاب، مطرح می شود. این جاست که پای تشکیلات انقلابی به میان می آید. هر فرد انقلابی که برای این تغییر می خواهد کار کند، اولین وظیفه اش آوردن نظم فکری ــ تشکیلاتی و یا پیوستن به تشکلات موجود مترقی و تقویت آن است. فرد تشکیلات گریز و کارشکن به تنهائی قادر به انجام کار تشکیلات نیست. فرد مافوق جمع تشکیلاتی نیست. در دنیای مبارزه و انقلاب، فرد به تنهائی در حکم هیچ است.
روشنفکری که ادعای خدمت به خلق و رفتن در میان توده ها را دارد، در پهلوی انسلاک به تئوری انقلابی در نظر و عمل، باید دارای اخلاق و سجایای عالی انقلابی باشد، یک روشنفکر مدعی خدمت به خلق باید متواضع، رک و راست، صریح، شفاف، جانبدار، صادق، مستدل، منطقی، جدی و مسؤولیت پذیر باشد. توسل به نیش و کنایۀ قلم و زبان و مبهم نویسی نیش دار نشانۀ جبن است و با اخلاق انقلابی مباینت دارد. گفتن این که:« برخی از "روشنفکران" ما عادت دارند که به اصطلاح در خمیر موی بپالند. هر کاری که خود شان انجام می دهند، اصولی و بجاست، اعمال دیگران خطا و اشتباه آمیز. این طیف از «روشنفکران» عاشق صدای خویشتن اند. آنچه که خود می گویند، وحی آسمانی است و از دیگران آیه های شیطانی! هر گاه کسی به سوی آن ها انگشت انتقاد دراز کند، دنیا بر سر شان قیامت می شود. برخی از این "مبارزان" ما سنگ در آستین دارند و قمهّ دو لبه در کمر. با کم ترین بگو مگوئی بر فرق دیگران سنگ می کوبند و سینهّ شان را با کارد می شگافند»؛ خلاف صمیمیت، رک و راست بودن، صراحت، شفافیت و صداقت انقلابی، جانبدار بودن، موضع داشتن، مستدل، منطقی، جدی و مسؤولیت پذیری می باشد. این نوع برخورد مبهم آمیخته با زهر، با اخلاق و اندیشۀ انقلابی خدمت به خلق مغایرت داشته و از ریشه های اخلاق و ایدئولوژی لومپن پرولتاریائی برمی خیزد. زیرا در عمل دیده شده است که "سنگ در آستین داشتن و قمهّ دو لبه در کمر" به درد لومپن پرولتاریا می خورد و عناصر روشنفکر مترقی با این ابزار و روش ها بیگانه اند و طرز استعمالش را نیز نمی دانند.
درک "مشکلات و مصیبت های جامعه، لمس کردن درد های مردم با گوشت و پوست" و تلاش برای تغییر موقعیت ستم کشی توده های مردم، کار هر روشنفکر نه، بلکه رسالت خطیر روشنفکر انقلابی است. و روشنفکر انقلابی نیز بدون چنگ زدن به تئوری و تشکیلات انقلابی؛ با سوار شدن بر اسپ پیلتن، یک تنه هرگز به "شناختن درد مردم"، "فریاد درد مردم" و "نسخه پیچیدن برای علاج آن" دست نخواهد یافت. با صحبت های عوام پسند مبهم و تخریش کننده، دوپهلو و فاقد محتوای مشخص و صمیمیت و صراحت انقلابی؛ نمی توان به این مهم پرداخت. نقد باید صریح و مشخص باشد و مخاطب آن نیز باید بفهمد که این نقد خطاب به اوست. وقتی کسی روشنفکرانی را به نقد می کشد که بنا به ادعایش در برج عاج نشسته اند و با "سخنان سلمبه و قلمبه می خواهند مشکل مردم را حل کنند"، باز هم ناقد باید به همان منطق و اندیشه ای متوسل شود که نزد "برج عاج نشینان" اعتبار دارد. ناقد شاکی از کم کاری این دسته روشنفکران به جای عامیانه نویسی و مسؤولیت دیکتۀ عناصر جبون و فرومایه را گرفتن، چرا از موضع اندیشۀ انقلابی؛ همان اندیشه ای که افراد و تشکل های انقلابی را قادر می سازد در روشنائی آن به "شناختن درد مردم"، "چگونه فریاد کردن آن درد " و "نسخه پیچیدن برای علاج آن" برسند؛ به نقد روشنفکران "بی عمل سلمبه و قلمبه" گوی نمی پردازند. توسل جستن به نیش و کنایه و عامیانه نویسی به جای ارائۀ استدلال و منطق از موضع تئوری مطرح در بین روشنفکران مدعی خدمت به خلق؛ یا بیانگر افلاس فکری و ناباوری ناقد فیسبوکی و فرد دیکته کنندۀ است و یا نشانۀ عجز و بی عُرضگی آن فرد یا افراد.
این برای انقلابیون عملورز کشور ما یک مسألۀ حل شده است که "فورمول های عام کتاب ها" حاصل و جمعبندی تجارب حاصله از پراتیک دیگران است و صرفاً در نقش تئوری های عام برای انقلاب کشور ما دارای ارزش است. اما این تئوری های عام بدون انطباق با ویژگی های اجتماعی ــ اقتصادی و تاریخی کشور ما، به خودی خود و من حیث "کلیشه" ها راه حل مصائب توده های ستمکش کشور ما را به دست نمی دهند و به تنهائی "به درد بخور نیستند". درست با انطباق عام با خاص یعنی تئوری عام کتابی با واقعیت های جامعۀ ما است که تئوری انطباقی انقلاب افغانستان زاده شده و در پرتو آن ما قادر خواهیم شد تا:"از اوضاع کشور و جهان تحلیل درست و واقعی داشته باشیم و مطمئن خواهیم شد که نه "به راست می غلتیم" و نه "به چپ می زنیم". چسپیدن به "فورمول های عام کتاب ها و کلیشه سازی" به جای برخورد دیالکتیکی به تئوری های عام حاصل از پراتیک انقلابی دیگر کشور ها و "زدن به چپ" همان قدر "از واقعیت های جامعه [و نیاز توده های ستمکش] ما فاصله دارد" که بیزاری از تئوری های عام انقلابی، نفی تجارب دیگران، نفی برخورد دیالکتیکی به مواریث انقلابی جهانی، خوار شمردن عنصر آگاهی انقلابی، طرد راسیونالیسم از موضع پراتیسیسم عامیانه و غلتیدن به راست. نفی عبث و ٪۱۰۰ تئوری های عام مندرج در کتاب ها، به معنای نفی عام بودن تضاد و مطلق ساختن خاص بودن تضاد است.
"بهترین تحلیل ها همانا تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" در پرتو تئوری مشخص است. اما در مورد این که "افکار و تئوری ها چیز ثابت و لایتغیر نیستند، شرایط کشور ها و تضاد ها جا عوض می کنند و روشنفکر باید اوضاع متغیر را از نظر دور ندارد": این جز یک کلی گوئی مبهم به قصد سفسطه چیزی بیش نیست. برای آنانی که خواهان تغییر مناسبات تولیدی کهن اند، تئوری انقلابی ابزار این تغییر است. تئوری انقلابی چیزی فی نفسه و مقدس و کلام ربانی مُــنـزَل نیست که لایتغیر باشد. این تئوری نه آیه های دُگم، بلکه رهنمای عمل است؛ این تئوری در نقش قطب نما و چراغ راه، سمت و مسیر را نشان می دهد؛ این تئوری وسیلۀ شناخت جهان برای تغییر آن است. تئوری انقلابی که بی باوران و مسخ شدگان ما از آن بیزار و گریزان اند، در کل برخاسته از عمل جمعی انسان ها است؛ این تئوری در هیأت حقایق ذهنی برخاسته از واقعیت عینی است که در ذهن انسان کنشگر بازتاب یافته و سنتیز شده است؛ از آن جا که واقعیت در مجموع در حال تغییر است، تئوری برخاسته از آن نیز باید دمبدم با واقعیت گام بردارد و غنی و متحول شود.
در پرتو این تئوری زنده است که "روشنفکر" ما قادر می شود تا هنگام تغییر شرایط کشور ما و جا به جائی تضاد ها، " اوضاع متغیر را " مد نظر داشته باشد.
اپورتونیسم راست و "چپ" هردو انحراف از راه درست انقلاب در یک کشور است و زیانبار اند، اما در این میان، خطر اپورتونیسم راست به امر انقلاب بیشتر است.
ترکیب "افکار و تئوری ها چیز ثابت و لایتغیر نیستند، شرایط کشور ها و تضاد ها جا عوض می کنند و روشنفکر باید اوضاع متغیر را از نظر دور ندارد"، شاه بیت و نقطۀ عزیمت اپورتونیسم و رویزیونیسم است. انواع رویزیونیسم کهن و مدرن از زمان برنشتاین و کائوتسکی و خروشف تا دن سیاوپن و تا امروز همه اپورتونیست های راست به بهانۀ ضرورت تغییر تئوری همپای واقعیت ها، برای توجیه خیانت تاریخی، اپورتونیسم، سازشکاری، مماشات و تسلیم طلبی طبقاتی و ملی؛ تجدید نظر در اساسات تئوری انقلابی و یا فراموشی جنبه های انقلابی آن را تجویز کرده اند. این ترفند بهانۀ جدیدی نیست، هم در جهان بیرون و هم در نزد افراد و تشکل های انقلابی مدعی خدمت به خلق در کشور ما افغانستان، ملعبۀ دست اپورتونیست ها شده است. مسخ شدگان و بی باوران دور و پیش ما نیز از این طرفند طرفی نخواهند بست.
زندگی در کلیتش آزمونگاه جدیت و صداقت افراد و تشکل های مدعی رفتن در میان مردم و روشن ساختن اذهان توده ها است. به قول زنده یاد داوود سرمد شاعر پاکباز انقلابی کشور، هر فکر و عملی سنجش "غش" و "ناب" شده و کارنامه های طولانی مدت افراد مدعی نیز میزان می شود. در سطح درون خلق و از جمله روش حل صحیح تضاد های درونی میان تشکل ها و افراد انقلابی، "روش وحدت و مبارزه است". اما روش خلق و تشکل های انقلابی با امپریالیست ها، مرتجعان، ضد انقلابیون و تسلیم طلبان بی آزرم "وحدت و مبارزه" نیست. خلط کردن این دو مطلب، چیزی جز سفسطۀ اپورتونیستی و مماشات و خوشروئی با تسلیم طلبان خادم درگاه استعمار، نیست. در این مورد مسأله به قدر کافی وضاحت دارد.
درست است که "اتحاد و همدلی میان روشنفکران ملی و مترقی، یکی از نیاز های بسیار جدی و ضروری پنداشته می شود"، ولی با کدام معیار و توشۀ فکری و چهارچوبۀ سیاسی روشن؟ کسانی با کارنامه های ننگین تاکنونی، در اوج وقاحت، "تکروی متعصبانۀ"، کسی یا کسانی را بهانۀ زیرپا کردن و گذشت اپورتونیستی از این معیار ها، توشۀ فکری و چهارچوبۀ سیاسی سازند، در واقع به زیان وحدت، قطب مبارزه را مطلق می سازند و بدین وسیله از یک اصل اساسی تخطی می ورزند. این خودش در عین حال، تکروی، جبن و هراسیدن از بحث منطقی و دموکراتیک رو در رو است.
دیکته نویس مشخص نساخته است که این "تکروی متعصبانه" از جانب کی ها علیه چه کسانی است؟ باز هم تهمت و افتراء جبونانه! ولی معلوم است که دیکته نویس درد این "تکروی متعصبانه" را بر شقیقه اش از آن سیلی های آبداری حس می کند که اخیراً بر صورت کریه تسلیم طلبان خیانت پیشه حواله شده است. این بیانگر همدردی، همسوئی و همسرشتی این عنصر هر جائی با تسلیم طلبان مطرود خطاکار و خیانتکار است. درد او از همین جاست!
وحدت و مبارزه ایجاب می کند که به جای قمه کشی فیسبوکی و سینه را با کارد شگافتن؛ با سلاح استدلال و منطق گرهی از کار گشوده و کنه نظرات و برداشت های خویش را به طور مشخص، صریح، شفاف و مستقیم رو در رو به بحث بگذاریم. این مهم زمانی میسر می شود که با تکیه بر وحدت؛ " اصولی و بجا" را مقابل "خطا و اشتباه آمیز" و "وحی آسمانی" را برابر "آیه های شیطانی" بگذاریم و با مبارزۀ منطقی ببینیم که کی ها از "انتقاد" می هراسند و بر سر چه کسانی "قیامت" می شود. وقتی به اصول و ارزش های مشخص مطروحه با روش های منطقی و دموکراتیک مراجعه شود، نیازی به "سنگ آستین" و "قمهّ دو لبه در کمر" نیست. با حاکم شدن اصول مطروحه (اگر دیکته نویس حجله نشین و ناشر به آن باور داشته باشند و آن را به بهانۀ تغییر شرایط کشور، منسوخ و کهنه شده نپندارند)، می توان سنگ آستین و قمۀ دولبه را به سینۀ دشمنان مردم حواله کرد.
دشمنان مدعیان خدمت به خلق و روشن ساختن اذهان مردم، عبارت اند از امپریالیسم جهانی (به ویژه امپریالیست های اشغالگر امریکا ــ ناتو) و ارتجاع بومی و بیرونی و دوستان آنان نیز توده های زحمتکش و تحت ستم کشور و جهان اند.
شرط آغاز و ادامۀ شیوۀ وحدت و مبارزه برای حل اختلافات ایدئولوژیک ــ سیاسی میان آنانی که در صف خلق قرار دارند و خود را مدافع منافع کشور و مردم می دانند و شور روشنفکر مردمی را در سر دارند، عبارت است از چنگ زدن به ارزش های فکری دیرپای نهادینه شده؛ نهراسیدن از بحث، از دشواری ها و از بردن نام امپریالیسم؛ جدیت و صداقت انقلابی در عین خط کشی بین خود و امپریالیسم و ایادی رنگارنگ داخلی و خارجی آن است. درست از طریق تقابل به اصطلاح "وحی آسمانی" و "آیه های شیطانی" با روش استدلال منطقی است که هم در مورد مبانی فکری ــ سیاسی و دورنما و هم در مورد وظائف، روش ها و ابزار مبارزه و تشکیلات، همزبانی حاصل می شود.
این روزنه باز است و هر نوع صلائی و ابتکاری در این زمینه سزاوار تحسین و استقبال! بگذار جدل منطقی انسان های متمدن و با فرهنگ بر قمه کشی لومپنانۀ فیسبوکی غلبه کند!
تـــــا بـــــعـــــــد...