سازمان انقلابی افغانستان
۰۹ جنوری ۲۰۱۸



«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟
(۱۲)

بورژوازی کشور های ستمکش و بورژوازی کشور های ستمگر:
نظام سرمایه داری بر مالکیت خصوصی استوار است. مالکیت خصوصی از طریق استثمار، استعمار و استبداد شکل می گیرد و تقویه می شود. کارگران برای الغای مالکیت خصوصی نیازمند مبارزۀ طولانی و قهرآمیز هستند. مبارزۀ اصلی پرولتاریا پیکار میان کار و سرمایه است. اما در جاهائی که پرولتاریا با در نظرداشت عقب افتادگی جامعه، هنوز طبقۀ وسیع، منسجم، دارای آگاهی سیاسی و تشکلات مستقل پرولتری نیست و مبارزۀ طبقاتی شکل نگرفته است و دهقانان و خرده بورژوازی اکثریت جامعه را می سازند، این طبقه تا رسیدن به انقلاب سوسیالیستی باید از مراحلی بگذرد. یکی از این مراحل، انقلاب ملی ـ دموکراتیک است. پرولتاریا نمی تواند در کشور های عقب افتاده مثل افغانستان با پرش از این مرحله به انقلاب سوسیالیستی برسد. اگر چنین کند، که کرده نمی تواند، نتایج آن به قول لنین از لحاظ اقتصادی و از لحاظ سیاسی بی معنی و مرتجعانه خواهد بود.[۱]
پس برای این که پرولتاریا به نتایج بی معنی و مرتجعانه از لحاظ اقتصادی و سیاسی نرسد، ناگزیر است در کشور های عقب افتاده مثل افغانستان از راه دموکراتیسم انقلابی به سوسیالیسم برسد، مضاف بر این که در کشور های اشغال شده مثل افغانستان ناچار است کارش را ضمن مبارزه برای دموکراتیسم انقلابی از طریق مبارزۀ ملی با اشغال بورژوازی امپریالیستی هم یک طرفه کند.
پرولتاریا در کشور های عقب افتاده مثل افغانستان که تحت اشغال بورژوازی امپریالیستی قرار دارد، با سه مسأله رو به رو است: یک، مسأله استقلال ملی، که انگلس صریحاً آن را وظیفۀ پرولتاریا می داند. دو، دموکراتیسم انقلابی که مارکس و لنین آن را شکل آغازین جنبش پرولتری می خوانند. سه، انقلاب سوسیالیستی و الغای مالکیت خصوصی که تمام کلاسیکران مارکسیسم آن را یگانه راه پرولتاریا و ستمدیدگان از اسارت و ستم و بربریت و شناعت بورژوازی ترسیم کرده اند.
پرولتاریا و حزب پیشآهنگ آن در کشور عقب افتاده ای مثل افغانستان که بورژوازی امپریالیستی آن را اشغال کرده و با همیاری فئودالیسم مردم را زیر یوغ استعمار و استبداد و استثمار قرار داده است، چه باید بکند؟ پرولتاریا دو راه دارد: یا باید از مبارزۀ ملی ـ دموکراتیک دست بکشد و در چهار دیواری مبارزۀ طبقاتی آنهم به شکل محدود آن خود را کوته قلفی کند و در خیالات واهی «انقلاب سوسیالیستی» فاسد شده و مردم را به بورژوازی امپریالیستی و فئودالیسم بسپارد تا آزادانه بِدَرَد و غارت کند؛ یا هم حدود و مضمون مبارزۀ طبقاتی خود را گسترش دهد تا ضمن انجام انقلاب ملی ـ دموکراتیک، وظایف انقلاب سوسیالیستی را هم انجام داده بتواند.
به پرولتاریا در کشور های عقب افتاده مثل افغانستان، دو پیام داده می شود: پیام بورژوائی و پیام پرولتری. «بورژوازی به پرولتاریا می گوید: انقلاب ما همگانی است. به این جهت تو به مثابۀ طبقۀ خاص باید به مبارزۀ طبقاتی خود اکتفاء کنی، باید به نام «عقل سلیم» عمده توجه خود را به اتحادیه های حرفه ئی و علنی نمودن آن ها معطوف داری ـ باید همانا این اتحادیه های حرفه ئی را «مهم ترین مبنای تربیت سیاسی و تشکل خود» محسوب داری، ـ باید در لحظۀ انقلابی اکثر قطعنامه های «جدی» از قبیل قطعنامه های ایسکرای نو تنظیم نمائی، باید رفتارت در مورد قطعنامه هائی که «نسبت به لیبرال ها حسن نظر بیشتری دارد» با احتیاط باشد، ـ باید رهبرانی را ترجیح دهی که می خواهند «رهبران عملی جنبش سیاسی واقعاً موجود طبقه کارگر باشند»...» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی...)
«سوسیالیزم کارگری» در کشور عقب افتادۀ افغانستان به پرولتاریا می گوید: «... شعار مبارزه برای قالب دموکراسی [انقلاب دموکراتیک] را کنار می گذاریم و شعار مبارزۀ کار علیه سرمایه (اکتفاء به مبارزه طبقاتی) را بر دوش می کشیم و از تمام اقشار زحمتکش ضد استثمار و ضد استبداد دعوت می کنیم که به دور این شعار گرد بیایند و شورا های مستقل خود را بسازند [به ساختن اتحادیه های حرفه ای و علنی توجه عمده داشته باشند تا بتوانند خود را در میتنگ، اعتصاب و تظاهرات تربیه و آموزش بدهند]» (دموکراسی عصر امپریالیزم)  و «... نه به منظور انجام انقلاب بورژوا دموکراتیک، بلکه به منظور بیداری اذهان اهالی [مهم ترین مبنای تربیت سیاسی و تشکل خود] و پایدار و دموکراتیک شدن نهاد های سیاسی ـ مدنی و تولیدی بورژوازی در زندگی روزانه کارگران و زحمتکشان در برابر ارتجاع ضد تمدن بورژوازی و ضد سوسیالیزم که هنوز از پا نیفتاده است؛ به کار وسیع و مستمر دموکراتیک دست می زنیم و این را زمینه های سیاسی برای جهش به سوی سوسیالیزم می دانیم.» و علاوه می کند «... نباید در مبارزه با جناح های تروریستی سرمایه (طالبان ـ داعش) و جناح سیاسی آن (دولت) برخورد و سیاست یکسان داشته باشند»[۲] و قطعنامه هائی به نشر برساند که نسبت به دولت «متمدن» و «دموکراتیک» حسن نظر بیشتری داشته باشد]. و این گونه با تمام هیاهو در خدمت بورژوازی امپریالیستی قرار گرفته، با وجودی که از اشغال و دموکراسی «ب.۵۲» می گوید، اما پرولتاریا و توده های ستمکش را از رستاخیز و خیزش و انقلاب در برابر این بورژوازی وامی دارد و از «تمدن» آن شدیداً دفاع می کند.
و اما پیام ما: ما به پرولتاریا پیام می دهیم: «انقلاب ما همگانی است ـ به این جهت تو باید به مثابۀ پیشرو ترین طبقات و یگانه طبقۀ تا آخر انقلابی مساعی خود را صرف آن نمائی که نه تنها به جدی ترین طرزی در آن شرکت ورزی، بلکه رهبری آن را نیز به عهده خود بگیری. به این جهت تو نباید خود را در چهار دیوار مبارزۀ طبقاتی به مفهوم محدود آن و به خصوص به مفهوم یک جنبش حرفه ئی محدود نمائی، بلکه بر عکس باید بکوشی حدود و مضمون مبارزه طبقاتی خود را وسعت دهی که نه فقط تمام وظایف انقلاب فعلی دموکراتیک و همگانی...، بلکه وظایف انقلاب سوسیالیستی آتی را نیز در برگیرد. به این جهت تو بدون این که جنبش حرفه ئی را نادیده بگیری و بدون این که از استفاده از کوچک ترین میدان فعالیت علنی امتناع نمائی، باید در عصر انقلاب ـ وظایف قیام مسلحانه [البته با در نظرداشت وضعیت خاص کشور ما جنگ طولانی توده ای]، تشکیل ارتش انقلابی و حکومت انقلابی را به مثابه یگانه طرق نیل به پیروزی کامل مردم بر تزاریسم [در کشور ما اشغال بورژوازی امپریالیستی و فئودالیسم] و به کف آوردن جمهوری دموکراتیک و آزادی واقعی سیاسی و در درجۀ اول اهمیت قرار دهی.» (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی...)
پرولتاریای آگاه به پیام دوم لبیک می گوید و با گسترش وسعت مبارزۀ طبقاتی اش، به انقلاب ملی ـ دموکراتیک پهلو خواهد زد و آن را رهبری خواهد کرد. به این منظور او متحدانش را شناسائی می کند، در جلب متحدان طبیعی و مطمئن اش، نیرو های بینابینی، مردد و مؤقت تلاش می کند تا دشمن را به حد اعلا تجرید نماید. یکی از نیرو های بینابینی که پرولتاریا در صدد جلب آن خواهد بود، بورژوازی ملی است. پرولتاریا بخش انقلابی این بورژوازی را که علیه بورژوازی امپریالیستی قرار دارد، به سوی انقلاب جلب خواهد کرد؛ بدون این که لحظه ای خصلت دوگانۀ انقلابی و ضد انقلابی آن را فراموش کند. این کار را پرولتاریا به اساس حکم داهیانۀ لنین که در انقلاب دموکراتیک «ما همدوش بورژوازی انقلابی و جمهوری خواه حرکت می کنیم» انجام می دهد.
«سوسیالیزم کارگری»، حرکت مؤقت چپ های مائوتسه دون اندیشه را در کشور های عقب افتاده در حالت اشغال با بورژوازی انقلابی که ضد بورژوازی امپریالیستی است، ضمن طعنه و تمسخر به عشق «شیرین و فرهاد» تشبیه کرده، این همگامی را ارتجاعی می خواند و در سند «سه بیماری...» می نویسد: «در اواخر قرن ۱۹ سرمایه رقابتی آزاد در سطح جهان جای خود را به سرمایه انحصاری خالی کرد؛ دقیقاً با رشد سرمایه رقابتی به سرمایه انحصاری به مفهوم جهانی آن، دیگر رشد سرمایه در کشورهای عقب افتاده نظیر افغانستان ـ با قید تابعیت از قوانین عام سرمایه ـ به تیپ کلاسیک آن نبوده، بلکه از بسیاری مراحل بینابینی گذشته به صفت سرمایه پیرامونی رشدش مفهوم ادغام در بازار جهانی را به خود گرفت.»
لنینیسم. که مارکسیسم عصر امپریالیسم است، بین بورژوازی امپریالیستی و بورژوازی مترقی در عصر امپریالیسم تفاوت قائل است. لنین بورژوازیی را که پس از ۱۸۷۶ بسیار تکامل یافته و از حد بلوغ گذشته و به ستمگر و اسارتگر اکثریت جمعیت و ملل کره ارض تبدیل شده، دیگر بورژوازی مترقی نمی داند، بلکه عظیم ترین ستمگر ملت ها می خواند. [۳]
آیا بورژوازی ملی افغانستان، بورژوازی تکامل یافته و از حد بلوغ گذشته است که به ستمگر و اسارتگر اکثریت جمعیت و ملل کرۀ ارض تبدیل شده باشد یا بورژوازیی است که تولید کوچک را در دست دارد و وقتاً فوقتاً از طریق نهاد ها و اتحادیه هائی مربوط به صنعت و تجارت، علیه سرمایۀ بیرونی داد و فریاد راه می اندازد و از آنجائی که دولت پوشالی ظاهراً حمایت از صنایع ملی را در قانون اساسی درج کرده است، اما به خواست های این بورژوازی رسیدگی نمی کند، هر از گاهی خبر های ورشکست شدن آن، از پارک های صنعتی کشور به گوش می رسد.
بورژوازی ملی دارای خصلت دوگانه است: تلاش می کند خود را به بورژوازی امپریالیستی نزدیک کند، و در صورتی که مورد الطاف بورژوازی امپریالیستی قرار نگیرد، از جنبش های ملی پشتیبانی می کند. لنین در این مورد می نویسد: «... در اکثر موارد ـ بورژوازی کشور های ستمکش، هر چند از جنبش های ملی پشتیبانی می کند، در عین حال با موافقت بورژوازی امپریالیستی یعنی به اتفاق آن علیه تمام جنبش های انقلابی و طبقات انقلابی مبارزه می نماید...»[۴]
ما به مثابۀ کمونیست ها تا زمانی بورژوازی ملی را متحد خود می دانیم که از جنبش ملی حمایت و پشتیبانی کند، علیه بورژوازی امپریالیستی در کنار پرولتاریا بجنگد، مانع تربیت و پرورش سیاسی مردم به وسیلۀ پرولتاریا نشود؛ در صورتی که بورژوازی ملی در کنار امپریالیسم بایستد و مانعی برای پیاده کردن اهداف پرولتاریا باشد، قطعاً از جبهۀ خلق خارج و به حیث دشمن خلق توسط پرولتاریا نابود می شود.
در کشور های امپریالیستی قطعاً نمی توان بورژوازی مترقی سراغ کرد. بورژوازی کشور های امپریالیستی به کلی روسپی شده و از دولت های ارتجاعی در ممالک دیگر دفاع می کند. لنین می نویسد: «امروزه حتی تصور یک بورژوازی مترقی، یک جنبش بورژوائی مترقی، برای مثال در چنین اعضای کلیدی «مجموعه» اروپا، مثل بریتانیا و المان مسخره است. «دموکراسی» بورژوائی نوع قدیم این دو کشور مهم، ارتجاعی شده است.» (زیر پرچم دروغین)
لنین در حالی که بورژوازی غرب را روسپی می خواند و تصور یک بورژوازی مترقی را در کشور های امپریالیستی مسخره می داند، در عین زمان باورمند است که در آسیا هنوز بورژوازیی هست که می توان آن را بورژوازی مترقی و جنگاور خواند. لنین در مقالۀ «دموکراسی و جنبش نارودنیکی در چین» می نویسد که «بورژوازی غرب که دیگر گورکن آن ـ پرولتاریا ـ در برابرش ایستاده است، پوسید. اما در آسیا هنوز بورژوازیی هست که می تواند دموکراسی صادقانه و جنگاور و پیگیر را اقامه نماید، بوژوازیی که رفیق برازندۀ مبلغین بزرگ و رجال بزرگ فرانسۀ اواخر سده هجدهم است. نمایندۀ اصلی و یا تکیه گاه اساسی اجتماعی این بورژوازی آسیائی که هنوز برای انجام اقدامی مترقی و از لحاظ تاریخی استعداد دارد، دهقان است.» و در مقالۀ «اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو (۱۹۱۳) تحریر می کند: «در اروپای «پیشرو» تنها طبقۀ پیشرو پرولتاریاست. و حال  آن که بورژوازی، که هنوز در قید حیات است، به منظور حفظ بردگی محتضر سرمایه داری برای هرگونه وحشیگری، درندگی و جنایتی آماده است... در آسیا همه جا جنبش دموکراتیک نیرومندی نشو و نما می یابد و بر وسعت دامنۀ آن افزوده می شود و مستحکم می گردد. در آن جا بورژوازی هنوز به اتفاق مردم بر ضد ارتجاع گام برمی دارد. شوق زندگی و فرهنگ در صد ها میلیون نفر بیدار می شود. چه وجد و شعفی این جنبش جهانی در قلوب کلیۀ کارگران آگاهی که می دانند راه کلکتیویسم از دموکراسی می گذرد، تولید می نماید! چه علاقۀ عمیقی نسبت به آسیای جوان سراپای وجود دموکرات های شرافتمند را فراگرفته است!» (تأکیدات از لنین)
این بورژوازی که در عصر امپریالیسم و موجودیت بورژوازی امپریالیستی، هنوز به اتفاق مردم بر ضد ارتجاع گام بر می دارد و می تواند دموکراسی صادقانه و جنگاور و پیگیر را اقامه نماید، طبعاً بورژوازی امپریالیستی نیست، بلکه بورژوازی کشور های ستمکش است. وقتی این تفاوت میان بورژوازی کشور های ستمگر و بورژوازی کشور های ستمکش موجود است، چرا پرولتاریا حق نداشته باشد با این بورژوازی داخلی و یا بخشی از این بورژوازی که به اتفاق مردم بر ضد ارتجاع گام بر می دارد، در یک اتئلاف مؤقت قرار بگیرد و علیه بورژوازی امپریالیستی و فئودالیسم برزمد؟
«سوسیالیزم کارگری» ائتلاف مؤقت پرولتاریا با بورژوازی ملی در کشور های مستعمره ـ نیمه فئودالی را «طرح آشتی با سرمایه داخلی («بورژوازی ملی») و ارتجاعی می خواند و می نویسد: «برای ارتقای شعور سیاسی و متشکل ساختن این طبقه به کارخانه، معادن و مزرعه بروند، ... نه شبیه به اوتوپیست ها به گفته مانفیست خود را به دشت و کوه بزنند به سراغ دهقانان و خرده بورژوازی «مرتجع» و عقب گرا، نه به جبین سایی در محراب ناسیونالیزم و نه به سراغ ملت گرایی در ضدیت با امپریالیزم، نه در اتحاد ارتجاعی («جبهه متحد») با سرمایه خودی (بورژوازی ملی) و نه در صدد ایجاد اقتصاد مشترک با این بخشی از سرمایه، با این خیال باطل خرده بورژوایی که «ملی، مترقی و ضد امپریالیست» است و از این راه (بخوان گمراهی) می توان به آزادی طبقه کارگر و سوسیالیزم رسید.» (نقد چپ...)
ما در بخش های قبلی موضوع جنبش ملی ضد امپریالیستی و انقلاب دموکراتیک (جنبش دهقانی) را مفصلاً مورد بحث قرار دادیم و اینک به این تحریف «سوسیالیزم کارگری» که گویا ما با بورژوازی داخلی آشتی می کنیم و یا با اتحاد مؤقت با بورژوازی ملی به آزادی طبقۀ کارگر و سوسیالیسم می رسیم، می پردازیم.
چهار طبقه در کشور های مستعمره ـ نیمه فئودالی در انقلاب ملی ـ دموکراتیک سهم می گیرند: پرولتاریا، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و بخش انقلابی بورژوازی ملی. هرگاه انقلاب ملی ـ دموکراتیک به پیروزی برسد، دولتی که از این انقلاب بیرون می آید، دولت طبقات شرکت کننده است، ولی از آنجاړی که رهبری انقلاب بر دوش پرولتاریا می باشد، رهبری این دولت نیز بر دوش پرولتاریا است و به نحوی از انحاء نشان دهندۀ نوعی از دیکتاتوری پرولتاریا است، زیرا مسیر جامعه و تکامل بعدی آن را پرولتاریا تعیین می کند، نه دهقانان، نه خرده بورژوازی و نه هم بورژوازی ملی. از این رو، این تعیین مسیر تکاملی بعدی جامعه توسط پرولتاریا که قطعاً رفتن به سوی سوسیالیسم است، بار آشتی با بورژوازی ملی را حمل نمی کند، زیرا قدرت در دست پرولتاریا است و این قدرت (که تعیین مسیر تکامل جامعه به سوی سوسیالیسم) است، امری است که طبقات دیگر ناگزیر یا باید بپذیرند و یا هم باید علیه آن بایستند که در صورت دوم نابود می شوند.
مائو تسه دون می گوید: «چین برای مقابله با فشار امپریالیستی و برای آن که اقتصاد عقب ماندأ خویش را به سطح بالاتری برساندُ باید از کلیه عوامل سرمایه داری در شهر ها و روستا ها استفاده کند، عواملی که به اقتصاد ملی و به زندگی خلق نه زیان، بلکه سود می رساند. ما باید با بورژوازی ملی به منظور مبارزأ مشترک متحد شویم. سیاست فعلی ما مبتنی بر تحدید سرمایه داری است و نه امحای آن. ولی بورژوازی ملی نمی تواند در انقلاب نقش رهبری بازی کند و نباید در قدرت دولتی مقام متفوق داشته باشد.» (آثار منتخب، جلد چهارم)
«سوسیالیزم کارگری» که دست بالائی در تحریف مسائل دارد، این استفادۀ تاکتیکی از بورژوازی ملی را آشتی با بورژوازی ملی می خواند؛ که منظور این «سوسیالیزمِ» کج اندیش نیز از چنین تحریفی معلوم است، یعنی آشتی طبقاتی کار با سرمایه، یعنی تسلیم شدن به بورژوازی و در خدمت بورژوازی قرار گرفتن؛ اما آن چه که مائو تسه دون می گوید، آیا چنین برداشتی را القاء می کند؟ هرگز. زیرا مائو تسه دون سه مسأله را در اتحاد مؤقت با بورژوازی ملی (جبهۀ  متحد با این بورژوازی) مطرح می کند: یک، پرولتاریا از ائتلاف مؤقت با بورژوازی ملی برای دو مورد استفاده می کند: برای مقابله با فشار بورژوازی امپریالیستی (که یک حرکت مترقی و انقلابی است)، برای بلند بردن وضعیت اقتصاد عقب مانده که به زندگی خلق سودمند و به ضرر خلق نیست (یک اقدام مترقی و انقلابی). دو، پرولتاریا مالکیت خصوصی بورژوازی ملی را به جای توسعه، تحدید می کند (عمل انقلابی)؛ ولی از آنجائی که پرولتاریا و حزب پیشآهنگ آن از یک جنگ طولانی توده ئی بیرون می آید و تمام زیربنا های کشور ویران شده است، پرولتاریا با در نظرداشت شرایط اقتصادی نمی تواند یک باره به امحای مالکیت خصوصی بورژوازی اقدام نماید؛ ولی با تحدید تدریجی آن، گذار به سوی سوسیالیسم را تسریع می کند. سه، پرولتاریا و حزب پیشآهنگ آن رهبری انقلاب را قطعاً به بورژوازی ملی نمی سپارند و در قدرت دولتی هم جایگاه متفوق به این بورژوازی قائل نمی شوند. وقتی رهبری انقلاب به معنی تعیین مسیر انقلاب است و برای پرولتاریا این مسیر بالاخره به سوسیالیسم منتهی می شود و بورژوازی ملی می داند که هدف پرولتاریا از انقلاب چیست، اما از آنجائی که تحت فشار اشغال بورژوازی امپریالیستی قرار دارد و ناگزیر به انقلاب می پیوندد و رهبری پرولتاریا را می پذیرد، اتحاد مءقت با آن انقلابی است؛ و کسانی که آن را ظاهراً آشتی طبقاتی و در خدمت سرمایه قرار گرفتن می انگارند، از دیالکتیک مارکسیستی بوئی نبرده اند!
اتحاد با بورژوازی ملی، عشق سینه چاک «شیرین و فرهاد» و «لیلی و مجنون» نیست که پرولتاریا برای آن سیاه پوش شود، بلکه این اتحاد مؤقت و گذرا است. این اتحاد با سرنگونی فئودالیسم و راندن بورژوازی امپریالیستی جایش را به تضاد عمده بین پرولتاریا و بورژوازی (کار و سرمایه) می دهد. مائو تسه دون می گوید: «با سرنگونی طبقۀ مالکان ارضی و طبقۀ سرمایه داران بوروکرات، تضاد میان طبقۀ کارگر و بورژوازی ملی به صورت تضاد عمده در آمده است. از این رو بورژوازی ملی دیگر نباید به مثابۀ یک طبقۀ بینابینی تعریف شود.» (منتخب آثار، جلد پنجم)
حال اگر «سوسیالیزم کارگری» با تحریفات متداولش، این تاکتیک انقلابی پرولتری را «طرح آشتی» می خواند، باکی نیست؛ زیرا ما به حیث چپ مائو تسه دون اندیشه صریحاً اعلام می داریم که علیه اشغال بورژوازی امپریالیستی و [ستم] فئودالیسم و خواهان جبهۀ متحد تحت رهبری پرولتاریا هستیم؛ جبهه ای که در آن بخش انقلابی بورژوازی ملی نیز علیه اشغال بورژوازی امپریالیستی شرکت خواهد کرد. اما صریحاً اعلام می داریم که نه از «تمدن» بورژوازی امپریالیستی دفاع می کنیم، نه هم از «دولت دموکراتیک» نصب شدۀ آن، و دفاع شدید از «جامعۀ قانونمند، از صلح واقعی و تکامل تاریخ ولو سرمایه دارانه» بورژوازی امپریالیستی را عار می دانیم. مأموریت این دفاع را به «سوسیالیزم کارگری» می گذاریم!
کلام آخر این که: چپ مائو تسه دون اندیشه در یک کشور عقب افتاده دارای سیستم ارباب ـ رعیتی مبارزه می کند، کشوری که به وسیلۀ بورژوازی امپریالیستی امریکا ـ ناتو اشغال شده است، و برای این که بتواند بورژوازی امپریالیستی را شکست دهد، باید با همۀ طبقات که رهبری پرولتاریا و حزب پیشآهنگ آن را می پذیرند، جبهۀ متحد بسازد، از جمله بورژوازی ملی. جبهۀ متحد، جبهۀ خلق است که  دهقانان نیروی عمدۀ آن را تشکیل می دهد. کشور ما با اکثریت روستائی، این چپ را مکلف می سازد که به جای قیام های شهری، به میان عمده ترین نیروی انقلاب (دهقانان) برود و جنگ توده ئی را رهبری کند تا با انجام وظیفۀ ملی (راندن بورژوازی امپریالیستی) و وظیفۀ دموکراتیک (سرنگونی فئودالیسم)، انقلاب ملی ـ دموکراتیک را به پیروزی برساند؛ افغانستان به استقلال ملی دست یابد؛ میهن عزیز ستمدیدگان از لوث بورژوازی امپریالستی، فئودالیسم و ارتجاع مذهبی پاک شود و چپ های مائو تسه دون اندیشه به حیث پیشآهنگ پرولتاریا و سائر ستمدیدگان، این وطن را دو باره وطن سازند، وطنی که در آن دیکتاتوری پرولتاریا حاکم باشد و توده های ستمدیده به رفاه برسند و سائر جنبش های آزادی بخش را یاری و حمایت کند. این است مسیر میهن دوستی، پشتیبانی از جنبش استقلال طلبانۀ مترقی، پهلو زدن و رهبری انقلاب ملی ـ دموکراتیک، حمایت از جنبش دهقانی و ایجاد جبهۀ متحد انقلابی با بخش انقلابی بورژوازی ملی. این است نقشۀ راه عملی چپِ مائو تسه دون اندیشه. «سوسیالیزم کارگری» می تواند این مسیر را نپیماید و با تئوری های آشفتۀ تروتسکی و منصور حکمت خود را سرگرم بسازد، اما باید بداند که یک «سوسیالیزمِ» ارتجاعی است و نه انقلابی!

مرگ بر امپریالیسم
در راه سوسیالیسم، به پیش!
سازمان انقلابی افغانستان
عقرب ۱۳۹۶ش


یادداشت ها:
[۱] لنین: «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک».

[۲] «پلاتفرم گفتمان».

[۳] ‎«لنین: «سوسیالیسم و جنگ» ۱۹۱۵.

[۴] گزارش کمیسیون مأمور مسائل ملی و مستعمراتی در کنگرۀ ۲ انترناسیونال کمونیستی مؤرخ ۲۶ جولای سال ۱۹۲۰.