سازمان انقلابی افغانستان
۱۷ دسمبر ۲۰۱۷



«سوسياليزم کارگری»، سوسياليزم انقلابی يا ارتجاعی؟
(۶)

جنگ رهائی بخش ملی، جنگ مترقی و انقلابی است!
لنینیسم: رد جنگ آزادی بخش ملی، بی تفاوتی پوچ و ارتجاعی است!

لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم است. عصری که بیش از همه مستعمرات در آن توسعه یافته و امپریالیسم به حیث سرمایۀ انحصاری با صدور سرمایه و رقابت برای تقسیم مجدد جهان و انقیاد و تصرف اراضی بیشتر، لگام گسیخته تر از قبل به کشور های دیگر، به خصوص کشور های فقیر و نادار یورش می برد، تجاوز می کند، اشغال می نماید و با نصب دولت های پوشالی به قتل و قتال کارگران و خلق های تهیدست دست یازیده، منابع این سرزمین ها را بی رحمانه چپاول می کند و یا هم از این سرزمین ها به حیث نقطۀ ستراتیژیک برای تهدید رقبای احتمالی سود می برد.
امپریالیست ها پس از جنگ جهانی دوم هیچ درگیری نظامی رو در رو با هم نداشته اند. عکس آن تجاوز و تعدی و رقابت خونین آن ها بر کشورهای غیرامپریالیستی بوده است. متأسفانه پرولتاریای کشور های امپریالیستی، چنان چه قبلاً تذکر رفت، با خاموشی و سکوت در مقابل تجاوز و تعدی کشور های امپریالیست شان، عملاً در کنار دولت های چپاولگر خود قرار گرفته و این امر همبستگی پرولتاریا را به سطح جهانی لطمه زده است که سبب کینه، بغض و بی باوری پرولتاریای کشور های اشغال شده در برابر پرولتاریای کشور های امپریالیستی گردیده است.
غارت کشور های فقیر از طریق وابستگی به بورژوازی امپریالیستی و اشغال مستقیم کشور ها و بمباردمان آن، وحدت نسبی میان بورژوازی امپریالیستی امریکا ـ ناتو برای اشغال و چپاول کشور ها و تشدید رقابت این بورژوازی با بورژوازی امپریالیستی روسیه و چین از طریق تشدید رقابت ها در کشور های فقیر و عقب افتاده و دارای ذخایر طبیعی و سکوت و خاموشی پرولتاریای کشور های امپریالیسی که نشاندهندۀ رکود و رخوت مبارزۀ طبقاتی در آن کشور هاست و تأیید خاموشانۀ اشغال کشور هائی مثل افغانستان، عراق و... به وسیلۀ بورژوازی امپریالیستی از سوی پرولتاریای این کشور ها همه و همه نشاندهندۀ اینست که در عصر امپریالیسم، رهائی از استعمار که در چهارچوب تضاد خلق با امپریالیسم تبارز می کند، اهمیت و اولویت دارد. عصر امپریالیسم بیش از پیش راه را برای استعمار چه در شکل کهن و چه در شکل نو، مساعد ساخته است. با تشدید استعمار، جنبش های رهائی بخش ملی ناگزیر تشدید می گردند و اگر امروز نه، فردا حتماً پرچم آن علیه بورژوازی امپریالیستی به اهتزاز در می آید.
لنین از آموزگاران پرولتاریا که تئوری های آن در عصر امپریالیسم ارائه شده است، موضع گیری قاطع در دفاع از جنبش های رهائی بخش ملی در عصر امپریالیسم دارد؛ همان عصر امپریالیسمی که «سوسیالیزم کارگری» در آن جنبش های رهائی بخش ملی را ارتجاعی می خواند. ما تلاش می کنیم تا در پرتو تئوری های لنینی (که «سوسیالیزم کارگری» خود را ظاهراً پیرو آن می داند) جنبش های رهائی بخش ملی را مورد ملاحظه قرار داده و نشان دهیم که جنبش های رهائی بخش استقلال طلبانه، چاکری سرمایه و ارتجاعی نبوده، بلکه گامی در راه سوسیالیسم و امری پیشرونده برای مبارزۀ پرولتاریا در عصر امپریالیسم است.
لنین توجه خاصی به مبارزۀ کشور های آسیائی علیه استعمار داشت. او از هند گرفته تا چین و از چین تا افغانستان و... مبارزات خلق ها علیه استعمار را تحت نظر داشت و از آن حمایت می کرد. او ضمن این که مبارزات مردم هند را علیه بورژواهای لیبرال انگلستان «اعتلای مبارزۀ انقلابی در هندوستان» می دانست، باور داشت که بوژوازی لیبرال انگستان از اعتلای این مبارزه در هراس است. لنین باورمند بود که اشغال، سیستم استعماری سرمایه داری است که بیداری مردم علیه این سیستم، علیه اسارت و غارت و اجحاف سیستم سرمایه داری استعماری، «متمدن ترین» «رجال» سیستم بورژوازی اروپا را به وحوش تبدیل می کند. (مقاله مادۀ سوخت در سیاست جهانی، ۱۹۰۸)
لنین ضمن تقدیر و ستایش از«اعتلای مبارزۀ انقلابی در هندوستان» که چیزی جز مبارزه علیه اشغال و ستم سرمایۀ امپریالیستی نبود، مبارزۀ خلق ها را علیه این ستم ضربه و لطمه ای به سرمایۀ امپریالیستی می دانست که طبعاً سرمایۀ هار از کنار آن با بی تفاوتی نمی گذشت و حتی «متمدن ترین» «رجال» این سیستم را به وحوشی تبدیل می کرد که برای تأمین سلطۀ سرمایۀ امپریالیستی شان از هیچ نوع ستم و تعدی علیه خلق ها دریغ نمی کردند.
اعتلای مبارزۀ انقلابی در هندوستان به معنی تضعیف سرمایۀ امپریالیستی بود. هدف لنین از حمایت از این مبارزه، رهائی خلق های هندوستان و تضعیف سرمایۀ امپریالیستی برای انجام انقلاب پرولتری بود. حال که کشور ما تحت اشغال بورژوازی امپریالیستی امریکا ـ ناتو قرار دارد، چرا ما حق نداشته باشیم در مبارزۀ رهائی بخش ملی و اعتلای این مبارزه نقش تعیین کننده داشته باشیم؟ ما از «سوسیالیزم کارگری» که عصر کنونی ما را به درستی عصر امپریالیسم می خواند، می پرسیم: در حالی که سرمایۀ امپریالیستی به کشور ما هجوم آورده و غارت، درندگی و قساوت بی نظیر انجام می دهد و ماسک «تمدن» و «حقوق بشری» این وحوش بیش از پیش دریده شده است، چرا نباید مبارزۀ رهائی بخش ملی علیه سرمایۀ امپریالیستی را  مبارزۀ انقلابی نخواند و در اعتلای آن نکوشید؟ آیا کمونیست ها حق دارند وقتی مبارزۀ انقلابی خلق ها و توده های تهیدست علیه سرمایه امپریالیستی امریکا و ناتو آغاز می گردد، به کناری خسپیده، تماشاگران حراف باقی بمانند و به جای اعتلای این مبارزۀ عادلانه، بر آن انگ و علامت چاکری سرمایه بزنند؟ آیا کمونیست ها حق دارند وقتی مبارزۀ انقلابی توده های  افغانستان علیه سرمایۀ امپریالیستی امریکا ـ ناتو به اعتلاء می رسد؛ اینان به همان اندازه در غار های شان غنوده و با تئوری های مسخرۀ حکمتیستی که از ابتذال تروتسکیسم آب می خورد، خلق و توده ها را با علامت گذاری چاکر و نوکر سرمایه تحقیر و توهین کنند؟ یا وظیفۀ کمونیست ها است که در این مبارزۀ انقلابی سهم بگیرند، این مبارزۀ انقلابی را سمت و سو بدهند، در اعتلای آن تلاش کنند و جنبش رهائی بخش ملی را با نبرد طبقاتی پیوند بزنند و برای دیکتاتوری پرولتاریا تلاش کنند؟
لنینیسم، به راه اندازی جنبش های ملی ـ دموکراتیک انقلابی در کشور های مستعمره اهمیت فراوان قائل است و به بهانۀ تضاد میان کار و سرمایه، هیچگاه نه تنها بر اهمیت این جنبش ها چشم پوشی نکرده، بلکه علامت زدن چاکری سرمایه به جنبش ها و جنگ های رهایی بخش ملی را ارتجاعی خوانده است. لنین، جنبش انقلابی دموکراتیکی که در آن توده های مسلمان، سرمایه داری غیرامپریالیستی و روشنفکران ناسیونالیست علیه استعمار هالند در هند، جزیرۀ جاوه و سائر مستعمرات هالند می رزمیدند، جنبش دموکراتیک علیه استعمار و انقلابی می خواند، نه ارتجاعی و چاکری سرمایه. (مقاله بیداری آسیا، لنین، ۱۹۱۳)
لنین بر بنیاد دفاع از جنگ عادلانۀ مردم علیه استعمار و ستم بیگانگان، از جنبش دموکراتیک انقلابی علیه استعمار هالند در مستعمرات به دفاع برخاست و آن را تأیید کرد، زیرا او باور داشت که تا فئودالیسم، سلطنت مطلقه و ظلم و ستم ملل بیگانه سرنگون نشود، ممکن نیست از تکامل مبارزۀ پرولتاریا در راه سوسیالیسم صحبتی مطرح کرد. او در 1915 در مقالۀ «سوسیالیسم و جنگ» می نویسد: «قبل از سرنگون شدن فئودالیسم و سلطنت مطلقه و ظلم و ستم ملل بیگانه ممکن نبود از تکامل مبارزۀ پرولتاریا در راه سوسیالیسم صحبتی در میان باشد. سوسیالیست ها وقتی از قانونیت جنگ «دفاعی» در مورد جنگ های چنین عصری صحبت می کردند، همیشه به خصوص این هدف ها را که به انقلاب علیه نظام قرون وسطائی و فئودالیسم منجر می گردید، در نظر داشتند. سوسیالیست ها همیشه از جنگ «دفاعی» معنای جنگ «عادلانه» را درک می کردند... سوسیالیست ها قانونی بودن، مترقی بودن، عادلانه بودن «دفاع از میهن» یا جنگ «دفاعی» را فقط باین معنی درک می کردند و حالا هم درک می کنند. مثلاً، هر گاه فردا مراکش به فرانسه، هندوستان به انگلیس، ایران یا چین به روسیه و امثال و نظائر این کشور ها اعلان جنگ بدهند، صرف نظر از این که کدام یک ابتداء حمله کرده باشد، این جنگ ها ـ جنگ های «دفاعی» و «عادلانه» خواهند بود. و هر سوسیالیستی از پیروزی ممالک مظلوم و وابسته و غیرکامل الحقوق بر دول «بزرگ» ستمگر و برده دار و غارتگر هواداری می کرد.» (تأکیدات از ماست.)
طبق لنینیسم، اکنون که کشور ما تحت ستم ملل بیگانه قرار داد و فئودالیسم در همیاری با بورژوازی کمپرداور پایگاه این ستم را می سازد، جنگی که علیه ستم ملل بیگانه و پایگاه استعماری آن ها راه اندازی می گردد، یک جنگ قانونی، مترقی و عادلانه و دفاع از میهن تلقی می گردد که بر حکم تئوری های لنینی، هر سوسیالیستی باید از آن هواداری کند و سوسیالیست افغان نیز نمی تواند از کنار آن با بی تفاوتی بگذرد. عکس آن وظیفۀ انقلابی او ایجاب می کند که در این جنگ عادلانه در کنار توده ها برزمد، زیرا بر اساس تئوری لنینی، بدون سرنگون شدن فیودالیسم و ظلم و ستم ملل بیگانه، ممکن نیست از مبارزۀ پرولتاریا در راه سوسیالیسم حتی صحبتی کرد.
لنین نه تنها جنگ کشور های مستعمره و زیر استیلای ملل بیگانه را یک جنگ عادلانه می دانست، بلکه سوسیالیست ها را مؤظف نموده تا «از پیروزی ممالک مظلوم و وابسته و غیرکامل الحقوق بر دول «بزرگ» ستمگر و برده دار و غارتگر» حمایت کنند. «سوسیالیزم کارگری» که معتقد به تئوری های لنین است، آیا تئوری لنین را در جنگ توده های افغانستان علیه ستم ملل بیگانه تطبیق خواهد کرد؟ آیا از پیروزی کشور وابسته و غیرکامل الحقوق افغانستان بر بورژوازی امپریالیستی حمایت خواهد کرد؟ تا جائی که می دانیم «سوسیالیزم کارگری» چون با پراتیک و عمل رابطۀ حسنه ندارد، حاضر است تا مرز رد کردن تئوری های لنینی پیش برود، اما در جنگ رهائی بخش ملی توده ها شرکت نکند.
لنین جنگ برای رهائی از اسارت دول بزرگ را جنگ آزادی بخش ملی می دانست. از همین رو از جنگ آزادی بخش ملی چین و ایران حمایت کرد و آن را سیاست بیداری ملل تحت اسارت عنوان کرد و این بیداری را برای حیات ملی صد ها میلیون انسان، مترقی خواند. او در مقالۀ «سوسیالیسم و جنگ» می نویسد: «... ما در چین و ایران و هند و سائر کشور های وابسته طی ده ها سال اخیر سیاست بیداری برای حیات ملی ده ها و صد ها میلیون نفر، آزادی آن ها از اسارت دول «بزرگ» ارتجاعی را مشاهده می نمائیم. جنگ بر چنین زمینه ای تاریخ اکنون نیز می تواند جنگ مترقی بورژوازی و جنگ آزادی بخش ملی باشد.»[۱]
در پرتو تئوری لنینی که «جنگ بر چنین زمینه ای تاریخ اکنون نیز می تواند جنگ مترقی بورژوازی و جنگ آزادی بخش ملی باشد»، چرا «سوسیالیزم کارگری» که نیک می داند کشور ما زیر اسارت دول امپریالستی قرار دارد، بیداری مردم برای حیات ملی میلیون ها انسان این سرزمین را نفی و آن را ارتجاعی می خواند؟ چرا جنگی را که لنین مترقی و آزادی بخش و ملی می خواند، «سوسیالیزم کارگری» آن را چاکری سرمایه قلمداد کرده و علیه استقلال و رهائی از اسارت دول امپریالیستی به این بهانه که در عصر سیادت سرمایۀ مالی (امپریالیسم) دیگر جنگ ملی موجود نیست، قلمفرسائی می کند؟
«سوسیالیزم کارگری» در عصر سیادت سرمایۀ مالی (امپریالیسم) جنگ ملی را نفی می کند و به این گونه علیه لنین قرار می گیرد. لنین نه تنها در عصر امپریالیسم، جنگ ملی را نفی نمی کند، بلکه کسانی را که در عصر امپریالیسم جنگ های ملی را فراموش می کنند، مرتکب اشتباه می خواند. او در «در بارۀ جزوۀ یونیوس» می نویسد: «این که ما این چنین مشروح به نادرستی این ادعا پرداختیم که «جنگ های ملی دیگر امکان پذیر نیستند»... زیرا از آن تبلیغات پوچ به نفع «خلع سلاح» مشتق خواهد شد، چه گویا دیگر هیچ امکان پذیر نیست، مگر جنگ های ارتجاعی، از آن بی تفاوتی به مراتب پوچ تر و مستقیماً ارتجاعی در قبال جنبش های رهائی بخش مشتق خواهد شد... جنگ های ملی علیه قدرت های امپریالیستی نه تنها امکان پذیر  و محتمل، بلکه اجتناب ناپذیرند، آن ها مترقی و انقلابی اند، هر چند البته برای موفقیت آن ها با اشتراک مساعی جمع کثیری از اهالی کشور های تحت ستم (صدها میلیون در مثالی که از چین و هند آوردیم) مورد لزوم است و یا یک حالت ویژۀ مناسب در اوضاع بین المللی (مثلاً فلج شدن قدرت های امپریالیستی در نتیجۀ تضعیف شدن آن ها، جنگ آن ها، آشتی ناپذیری آن ها و امثالهم) و یا قیام همزمان پرولتاریای یکی از قدرت های بزرگ علیه بورژوازی (این مورد که در این جا آخر از همه برشمرده شد، از نقطه نظر قابل اشتیاق بودن و برای پیروزی پرولتاریا مثمر ثمر بودن، مقام اول را حائز است).»
«سوسیالیزم کارگری» با این تبلیغ که در سیادت سرمایۀ مالی جهانی (امپریالیسم) جنگ های ملی خدمتی به سرمایه و چاکری سرمایه است، به حکم داهیانۀ لنین در حقیقت در تلاش «خلع سلاح» کردن توده هائی است که تحت ستم استعمار و اسارت سرمایۀ مالی قرار دارند. این «سوسیالیزمِ» تخیلی به توده ها پیام می دهد که علیه امپریالیسم و سیادت بورژوازی امپریالیستی در کشور تان درفش استقلال ملی را به اهتزاز نیاورید، زیرا «... خواست استقلال (سیاسی ـ اقتصادی)... از یک طرف چیزی اضافی و از جانب دیگر دفاع از شیوه تولید تاریخ زده و فرهنگ مسخره و پوسیدۀ آن است...» (سه بیماری چپ های اتوپیست).
این «سوسیالیزم» توده ها را لم می دهد و به آنان تلقین می کند که در عصر امپریالیسم جنگ ملی امکان پذیر نیست و اگر درفش استقلال را به اهتزاز درآورید، به جز از یک اقدام ارتجاعی و دفاع از شیوۀ تولید تاریخ زده و فرهنگ مسخره و پوسیده کاری انجام نمی دهید! این به قول لنین یعنی برخورد پوچ تر و مستقیماً ارتجاعی در قبال جنبش های رهائی بخش.
«سوسیالیزم کارگری» که با طمطراق ادعای باورمندی به تئوری های مارکس، انگلس و لنین دارد و چپ مائوتسه دون اندیشه را برای این که تئوری های این کلاسیکران را درک نکرده، سرزنش می کند و طعنه می پراند، خودش به شکل مضحک علیه تئوری های لنین قرار دارد، به خصوص هنگامی که می نویسد: «... با جهانی شدن حق تملک بر وسائل تولید و آزادی استثمار برای سرمایه و جهانی شدن خلع ید تملک از وسائل کار برای کارگران و به بردگی رفتن این طبقه در سراسر جهان، دیگر شعار های دفاع از وطن و استقلال نه مربوط به کارگران، بلکه شعار های متعلق به سرمایه اند، زیرا در جهان امروز این فقط سرمایه است که «وطن و استقلال» دارد نه کارگران...»
این «سوسیالیست»های تفننی و بی خبر از تئوری های لنین نمی دانند که: اولاً؛ «جنگ های ملی علیه قدرت های امپریالیستی نه تنها امکان پذیر و محتمل، بلکه اجتناب ناپذیرند، آن ها مترقی و انقلابی اند»؛  ثانیاً، «جنگ های ملی کشور های مستعمره و نیمه مستعمره در دوران امپریالیسم نه تنها محتمل، بلکه اجتناب ناپذیر اند. در کشور های مستعمره و نیمه مستعمره... جنبش های آزادی بخش ملی در این کشور ها یا بسیار پرقدرت و یا در حال رشد بوده و به حد بلوغ نزدیک می شوند. هر جنگی ادامۀ سیاست است با وسائل دیگر، ادامۀ سیاست رهائی بخش ملی در مستعمرات بالاجبار جنگ های ملی مستعمرات علیه امپریالیسم خواهد بود.»  ثالثاً، «چقدر پوچ و بی معنی خواهد بود، اگر مفهوم امپریالیسم را الگووار به کار برده و از آن «عدم امکان» جنگ های ملی را نتیجه بگیریم» و رابعاً «... حتی در اروپا نیز غیرممکن دانستن جنگ های ملی در دوران امپریالیسم مجاز نخواهد بود... مثلاً جنگ هائی از طرف کشور های کوچک (فرض کنیم کشور های اشغال شده و یا تحت ستم ملی) علیه قدرت های بزرگ امپریالیستی، چنان که در شرق اروپا نیز جنبش های ملی در معیار وسیع را غیرممکن نمی سازد.» (در بارۀ جزوه یونیوس، تأکیدات از لنین است.)
«سوسیالیزم» تخیلی قبل از این که جنبش های رهائی بخش ملی (استقلال ملی) را به سخره بگیرد و خزعبلات تئوریک به نام مارکسیسم ـ لنینیسم عرضه کند، بهتر است دمی را به مطالعۀ دقیق تئوری های لنین اختصاص داده، با حلاجی کردن و هضم آن تلاش کند تا از رهگذر تئوریک، از باتلاق تسلیم طلبی به بورژوازی امپریالیستی خود را نجات دهد. ما به حیث نکات مفید برای بحث استقلال و وطن، موارد فوق از لنین را متذکر شدیم و تذکر دادیم که جنبش های رهائی بخش ملی در دوران سرمایۀ امپریالیستی مترقی و انقلابی اند و محتمل و اجتناب ناپذیر اند. حال وظیفۀ خانگی «سوسیالیزم کارگری» است تا در حول و حوش آن بیشتر مطالعه نموده، خود را با سواد ساخته، بعد نسخه ارائه کند؛ در غیر آن سفسطه بازیش تا سطح خیانت بالا خواهد رفت و توده های تحت اسارت سرمایۀ امپریالیستی حق خواهند داشت آنان را در صف تسلیم طلبانی درج کنند که جنبش های توده ئی را با تئوری های من درآوردی حکمتیستی، در مقابل سرمایۀ امپریالیستی «خلع سلاح» می کنند.
کمونیست ها برای این که زمینه را برای مبارزات آتی پرولتاریا به منظور جامعۀ عاری از استثمار هموار سازند، در جنگ های مترقی و انقلابی شرکت می کنند، رهبری این جنبش ها را به دست می گیرند و نمی گذارند که بورژوازی از میهن دوستی توده های خلق و مبارزات استقلال طلبانۀ آنان برای رهائی از سیادت سرمایۀ امپریالیستی برای تداوم استثمار سود ببرد. وظیفۀ کمونیست ها خزیدن به غار پاسیفیسم نیست، بلکه حرکت مستقلانه در متن این جنبش ها و تقویت جنبۀ انقلابی این جنبش هاست. با وجودی که کمونیست ها در جنبش رهائی بخش در یک اتحاد موقت با دموکراسی بورژوایی مستعمرات و کشور های عقب افتاده قرار می گیرند، اما استقلال جنبش پرولتری را که سازمان کمونیستی از آن نمایندگی می کند، حفظ کرده و از دنباله روی جداً پرهیز می کنند. امری که در جریان جنگ ضد روسی متأسفانه در نظر گرفته نشد که منتج به دنباله روی جنبش پرولتری و انحراف مبارزۀ انقلابی شد و این انحراف تا سطح حاکمیت جمهوری اسلامی عمق پیدا کرد (به این موضوع تماس می گیریم).[۲]
«سوسیالیزم کارگری» به جای این که از جنبش های رهائی بخش ملی حمایت کند، به نحوی از انحاء و غیرمستقیم استعمار سرمایۀ امپریالیستی را «مأموریت متمدن سازی» افغانستان می خواند و هو به هو به کاپی وطنی «برنشتین» تبدیل می شود. برنشتین در بین الملل دوم در کنگرۀ ۱۹۰۴ امستردام گفت: «ما باید تصور مدینۀ فاضله را در مورد رها کردن مستعمرات پشت سر بگذاریم. نتیجه نهائی این گونه دیدگاه بدان معنی است که امریکا را به سرخپوستان آن جا پس بدهیم (در کنگره آشوب به پا شد). مستعمرات وجود دارند و ما باید این واقعیت را بپذیریم. سوسیالیست ها نیز باید اقرار کنند که بعضی از اوقات لازم است که مردمان متمدن، نقش سرپرست را برای مردم غیرمتمدن بازی کنند.» «سوسالیزم کارگری» ما نیز عین موضع را با جملات نسبتاً مبهم و التقاطی به خورد مردم می دهد و در «نقد چپ از موضع طبقه کارگر» می نویسد: «گیریم این شعار های وطن پرستانه خاینان و صادقانه مبارزان! تحقق بیابند و به نحوی از انحا ناتو و امریکا شبیه به روس ها از افغانستان بیرون شوند و «ملا عمر آخوند» هم با اندیوالان چشمان سرمه ای اسلحه بر زمین گذارند مانند ده درجن امیر و چوچه امیر جهادی با مصونیت پارلمانی وارد جرگه دزدان و قاچاق چیان در دولت شوند، در زندگی طبقه کارگر، زن مورد تجاوز، کودک روی آشغاله ها، گدای روی جاده، آن مادر پسر گرسنه، چه اثری خواهد گذاشت؟ آیا این ها صاحب وطن، مالک استقلال و دارای شخصیت و آزادی خواهند شد؟» و بعد در سند «دموکراسی عصر امپریالیسم» از جامعه قانونمند سرمایه دارانۀ امپریالیستی شدیداً به دفاع بر می خیزد و با وجودی که این دولت را لعبۀ امپریالیست ها می داند، آن را یک دولت دموکراتیک نیز می خواند!!
ادامه دارد.


یادداشت ها:
[۱] لنین به دفاع از جنگ رهائی بخش ملی شاه امان الله خان علیه اشغالگران انگلیس برخاست و در نامه ای به امان الله خان نوشت: «از اولین روزی که ملت افغان برای تحصیل استقلال خود در نهایت جلالت آغاز مبارزه نمود، حکومت کارگران و کشاورزان روسیه ترتیب تازۀ کار ها را در افغانستان فوراً شناخته و استقلال کامل افغانستان را رسماً تصدیق نمود... امروز افغانستان آبادان در تمام جهان یگانه دولت مستقل اسلامی می باشد و به حکم قضا و قدر ملت افغان برگزیده شده است که وظیفۀ بزرگ تاریخی را به جا بیاورند، یعنی جمیع ملل اسیر شدۀ اسلام را دور خود جمع کرده آن ها را به راه آزادی و استقلال رهنمائی کند.»

[۲] «انترناسیونال کمونیستی باید با دموکراسی بورژوائی مستعمرات و کشور های عقب مانده در اتحاد مؤقت باشد، ولی خود را با آن ها نیامیزد و استقلال جنبش پرولتری را، حتی در نطفه ای ترین شکل آن، بی چون و چرا محفوظ دارد.» (لنین: «طرح اولیۀ تز های مربوط به مسألۀ ملی و مستعمراتی»)