علی سینا
۲۲ فبروری ۲۰۱۷



به ابتذال کشیدن ارزش ها و معیار های تحصیلات عالی کشور
(۱)

پائین بودن سطح تحصیلات عالی ـ از لحاظ کمی و کیفی ـ یکی ازعوامل اساسی عقبماندگی و درجازدگی کشور ما می باشد که باعث شده تا نتوانیم  دولت های مستقل ملی تشکیل نموده و با استفاده از علوم مختلفه کشور خویش را در راستای تعالی و ترقی سوق دهیم.

همانگونه که پیشرفت اقتصادی - به عنوان عامل اساسی - سبب رشد و تکامل در سایر موارد چون فرهنگ، تعلیمات و تحصیلات می گردد؛ متقابلاً فرهنگ نیز بالنوبه اثرات اساسی و بنیادی اش را در پیشرفت قضایای اقتصادی و سیاسی دارد. این دو پدیده روابط ناگسستنی باهم داشته و ضمن تأثیرگذاری بر همدیگر، هیچ کدام شان به طور مجزا نمی تواند موجودیت داشته باشد. فرهنگ و دانش بازتابی است از زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی.

با به وجود آمدن پیشرفت های انسانی در بعد اجتماعی - اقتصادی از قرن هژدهم به بعد، قوای بخار و کشتی رانی  باعث شد که تجارت از راه ابحار نسبت به تجارت زمینی و ترانزیتی اهمیت بیشتر پیدا کند.  زمانی که کشور ما از بابت راه ابریشم از اهمیت تجارتی وسیعی برخوردار بود و چهارراه تجارتی جهان محسوب می شد. در آن تاریخ، هموطنان ما از خصوصیات جیو- اکنومیک کشور شان منفعت می بردند، ولی تغییرات جدید سبب شد که این اهمیت از بین رفته و جامعۀ ما اهمیت اقتصادی و ترانزیتی بین المللی خویش را از دست دهد. بااینکه اهمیت تجارتی کشور پائین آمد، ولی وضعیت جیوـ استراتیژیک به سان گذشته بود، لذا اهمیت استراتیژیک آن نسبت تداوم استعماردر سرزمین های مستعمره؛ نه تنها کم نشد که افزود هم شد.

در یک مقطع تاریخی که روسیه تزاری و استعمارگران بریتانیه ئ از  هند بر روی تقسیم و تصاحب جهان و از آنجمله تسط بالای کشور ما اختلافات عمیق داشتند، افغانستان محل تلاقی و میدان رقابت آن کشور ها قرار گرفت و باعث شد که همیشه در این کشور جنگ های داخلی(بین فئودالان بزرگ و اقوام ذیربط شان که در رأس هر قوم یک فئودال بزرگ قرار داشت، مانند قوم غلجائی و درانی) و دخالت به ویژه انگلیس ها، تداوم یابند.

تجاوز کشور های متجاوز و تداوم جنگ های خانمانسوز داخلی، باعث شد که افغانستان از سیر تکامل و تحول طبیعی اش عقب بماند؛ اگر از یک سو در بُعد اقتصادی و سیاسی پیشرفت نکرد، در بُعد اجتماعی نیز نتوانست متناسب با ضروریات کشور، متخصصین و متجربین مورد ضرورت خویش را در دامان خویش بپروراند تا ناجی کشور گردند. آنچه در این بین مایهٔ تعجب و حیرت جهانیان قرار گرفت؛ فقط دلیری و شهامت بی نظیر هموطنان ما بود که هنگام هر تجاوز و تهاجم، از سرزمین شان دفاع جانبازانه نمودند. ولی متأسفانه نتوانستند که بر ویرانه های جنگ های تجاوزکارانه و اخلی، دولتی ملی و مردمی بسازند تا حاکمیت دولت ملی باعث رشد نیرو های مولده، وسایل تولید و مهارت های انسان واقع گردد و دامنهٔ جنگ برچیده شود و صلح دایمی برقرارشود.

با درنظرداشت نکات فوق مردم رنجدیده، شجاع و سلحشور ما علی الرغم تقبل بار سنگین جنگ تحمیلی ـ در نبود شخصیت های سیاسی آگاه و ملی محورـ بار دگر در وابستگی و دام استعماری نیروی اهریمنی دیگری گیر افتاد و نتوانست برای مدیریت نیروی کار، رشد منابع طبیعی و رشد بالندهٔ منابع و ظرفیت های انسانی بستر مادی ایجاد کند  و راه تجاوزرا برای همیش بسته و در ابعاد و سطوح مختلف سبب رشد و شگوفائی کشور گردد و پایه های اقتصادی و سیاسی آزادی را آن چنان مستحکم بسازند که برای ساختمان افغاستان واحد، مشتقل، مترقی و شگوفا؛ دانش و مهارت تخنیکی را نهادینه سازد.

اگر اوراق تاریخ قدیم و معاصر کشور را ورق بزنیم به وضاحت دیده می شود که ما شهدای گمنام و قهرمانان ملی داشتیم، ولی آنچه که کم داشتیم، شخصیت های ملی محوری که آگاهی سیاسی عمیق و وسیع داشته تا با درایت شان حاکمیت سیاسی ملی را تمثیل و عملی نمایند. این نقیصه به عنوان یک اصل اساسی الی دهه های اخیر- بازهم - باقی مانده است.

بعد از ختم جنگ جهانی دوم و رشد جنبش های آزادیخواهی کشور های آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین بود که افکار سیاسی و دانش حکومت داری مستدام ( ملی – دموکراتیک ) در ذهن و فکر افغان ها شکل گرفت. در این بین، رشد و ایجاد نماد های سرمایه دار ملی و به قهقرا کشیدن نظام فئودالیته و ضعف نماینده های سیاسی آن در بین مردم، نکته عطفی بود که باعث شد نه تنها ما قهرمان و شهدای میلیونی داشته باشیم که در کشور افکار و ایده های نظام سازی ملی  و پیدایش افکار تجددگرائی در جامعه شکل گرفته و ایجاد دولت ملی به عنوان یک مسألهٔ اساسی در بین هموطنان ما اهمیت پیدا می کند. با اینکه دههٔ دموکراسی و جنبش های مشروطه خواهی عمری طولانی برای رشد افکار ملی نداشته؛ لذا جنبش و روند سیاسی شدن کشور ما با معیار های معاصر سابقه ای با عرض و طول بزرگ ندارد. با ایجاد دولت سوسیالیستی در همسایگی ما و پیروزی جنبش های آزادی در کشورهای «پیرامونی» است که اندیشه های نوین و معاصر حکومت داری و نظام سازی در پرتو اندیشه های بورژوائی در جامعۀ ما شکل می گیرد.
با این که احزاب راست و چپ و مشروطه خواهان در جامعه شکل گرفتند ولی این احزاب درین مدت کوتاه نتوانستند که نظام سیاسی مستقلی را درکشورتشکیل دهند تا باشد که باعث رشد بخش های مختلف چون تحصیلات عالی گردد که باعلوم مختلفه ساینس وتکنالوژی کشوررا بسوی صلح دایمی وملی رهنمون ساخته وعوامل جنگ های داخلی وبیرونی رامرفوع سازد.

در نبود کادر ها، متخصصین، تکنیسن ها و نبود مساعدت اوضاع سیاسی در رشد منابع طبیعی است که استعمار با تاکتیک های جدید بنام ( ماهر و مشاور) در شاهرگ های اقتصادی و سیاسی جامعۀ ما نفوذ کرده، وضعیت سیاسی کشور را به سوی وابستگی ها و استعمار جدید رهنمون کرده و همواره حکومت های وابسته به استعمار در جامعه حاکم می شوند.

از آنجا که زیربنا های اقتصادی (و به ویژه مناسبات سرمایداری ) در کشور رشد لازم نکرد تا در ابعاد روبنائی نیر باعث رشد فرهنگ، رسوم، پرورش ماهران تخنیکی، علوم سیاسی و تحصیلات عالی با کیفیت  واقع گردد؛ که در نتیجۀ وابستگی به استعمار در کشور شکل می گیرند و به این ترتیب فکر و اندیشه ملی بر تمام کشور گسترش نمی یابد.

در استراتیژی بزرگ استعماری کشور های غارتگر معاصر یکی هم اشغال و تسلط در بُعد معارف و تحصیلات عالی است که برنامه های درازمدت را در این مورد تدوین نموده تا در تداوم و هم آهنگی با نیرو های رجعتگرا، روند تحصیلات عالی را نیز مورد غارت و دست بُرد قرار دهند. همانگونه که نظام اقتصادی – سیاسی کشور در خدمت دو دشمن )داخلی و بیرونی( ملت قرار دارد، دست آورد های تحصیلات عالی نیز معمولاً در خدمت آن ها قرار دارد.

در بخش بیرونی:
اگر از یک سو پروژه سازی صورت می گیرد که تعدادی از افغان ها را در برنامه های تحصیلات عالی بیرون کشوری مصروف و استخدام نمایند ( که از آن ها زیر نقاب افغانی و به طور  قانونی سربازگیری نموده و به  برده های مدرن تبدیل کند‌) تا در مواقع مختلف از آن ها زیر نام سیاستمدار، تکنوکرات، متخصص و تکنیسین ها استفاده نمایند؛ از سوی دیگر ایدۀ تجاوز و جاسوس پروری را نیز ـ در استتار تعلیم و تحصیل و پرورش تکنوکرات های افغانی - می خواهند پنهان بسازند.
دولت های متجاوز، در یک کشور پیرامونی نیاز به داشتن متفقین و متحدین داخلی دارند تا بتوانند از منافع آنها باهویت افغانی  دفاع نمایند. تجارب کشور های مختلف این مسأله را به ثبوت رسانیده است. حتی قبول افغان هائی به نام ترجمان و یا پناهنده از روی بشردوستی و عاطفۀ بشری صورت نمی گیرد. استعمار که ازهر چیز استفاده سوء می نماید، لذا سیاسیون باورمند اند که از این افغان ها در آینده بسیار به خوبی می توانند استفاده نمایند.
بقیه در بخش بعدی