ندای آزادی ــ ارسالی: ارمان
۲۰ مارچ ۲۰۱۸



نـوروز، روز خـونـیـن

تناوب پیدایش پدیده ها، رشد، تکامل و نابودی آن ها، توالی پیدائی پدیده های نوین در تعاقب نابودی پدیده های کهن... همه و همه واقعیت وجودی شان را در عینیت بعد زمانی یافته در سیر درنگ ناپذیر زمان است که کهنه می میرد و نو پا می گیرد و چون این هم کهنه شد، به حکم منطق علمی باید بمیرد تا تازه تری جایش را پر کند. این روند تا بی نهایت ادامه می یابد. 
با آن که در بطن این پیدائی و میرائی، زایش و فرسایش، نابودی کهنه و جای گزینی نو ، سیر پرشتاب لحظه ها و ایام، سال ها… از ابتداء تا انتها  فکتوریست ارزنده  و در خور توجه که به جرأت  می توان گفت بدون آن نه پیدائی ای است و نه میرایی ای، نه زایشی است و نه هم فرسایشی...
مگر در این توالی و روند که گاهی سالیان سالش  نمی تواند چشمگیر باشد و نه نقطۀ عطفی گردد، لحظه ها و روز هائی هم به گذشته و به تاریخ می پیوندد که نقش و اهمیت آن اگر نه فزون تر از قرن نیست؛ کمتر از آن نیز نبوده، تغییرات  حاصله در آن ها چنان مشخص است و برازنده که نه تنها بر گذشته پا گذاشته و بر آن خط بطلان می کشد و پیدائی توأم  با شگوفائی نوی را نوید می دهد، بلکه خود نقطۀ عطفی در سیر زمان گردیده  و هزاران واقعۀ خورد و بزرگ دیگر و معیار ماقبل و مابعد آن تشخص یافته و از پس مبداء  قرار می گیرد. 
این تسجیل و تبارز لحظه ها و ایام که ممکن است سعادت و بهروزی ملتی را تأکید نموده، در خاطره ها یادش را زنده کند و ممکن هم است دال بر چگونگی تکوین  فاجعه در سیاه روز شومی باشد. ضمن آن که در تمام جوامع بشری از قدیم ترین ایام تا امروز وجود دارد ــ و به یقین بعد از این هم وجود خواهد داشت ــ در هر جامعه ای و بین هر ملت و قومی به اتکای ارزش های اجتماعی و فرهنگی آن جامعه ، ملت و قوم عرض وجود نموده، خود را از سائر ایام متبارز و مشخص می سازد.  چنانچه ولادتی و هجرتی بنا بر نقش و تأثیرگذاری دیر پای آن ها چنین شد و یا در سیاه روزی چون ۷ ثور فاجعه ای بس ننگین به تحقق پیوست  و علاوه بر آن که ملتی را از هستی اش ساقط نموده و در تداوم خونبارش به حاکمیت استعماری امپریالیسم شرارت پیشۀ روس انجامید، لکه ننگی را نیز بر دامان مشعشع تاریخ پرافتخار ما باقی گذاشت که فقط  می توان آن را با سیلاب خون شست و پاک نمود. به تعبیر دیگر ، مردمان جوامع مختلف  در مسیر مبارزات خونین و دوران ساز شان ، چه به غرض حل درست اختلافات درون جامعه و چه در ضدیت و تخاصم با یک نیروی مهاجم اجنبی که همه لحظات و دقایق آن پرشکوه است و افتخار آفرین ، در برهۀ معینی از زمان به چنان پیروزی و یا شکستی دست می یابند و یا مواجه می شوند که در آن برهۀ معین و مشخص زمانی، نتایج مجموع آن مبارزات و جانفشانی ها به یک باره خود را به نمایش می گذارد و بدان صورت  "روزی" از سائر روز ها خود را متبارز و مشخص می سازد ، چنان که خیزش ظفرمند خلق پاریس در ۱۴ جون ۱۷۸۹م و درهم شکستاندن زندان مخوف باستیل به مثابۀ سمبول قدرت و عظمت آگنده از جنایات فئودالیسم  منحط و خاندان بوربون در تمام قرون وسطی که نتیجۀ منطقی مبارزات انسانی خلق در تمام آن قرون بود، سرآغازی گردید برای قرون معاصر و  یا...
در سرزمین مردخیز ما، افغانستان  نیز علی الرغم آن که  جباران بی گور و میهن خاندان منحط "طلایی" و مزدوران رسوای روس اشغالگر در تخاصم خونین و آشتی نا پذیر با ارزش های اجتماعی، ملی و فرهنگی ما سخت کوشیدند  و می کوشند که با وارونه جلوه دادن تاریخ، ضمن تجلیل های فرمایشی، از روز های معینی و بر پائی جشن هائی در این ایامی که جا دارد  روز عزای عمومی باشد، مردم ما را در یک خودبیگانگی تاریخی فرو برده و با مخدوش سازی گذشته، ننگین  روز هائی را در حال و آینده از انظار آن ها مستور دارند، ولی مردم ما بنا بر اعتقادات مذهبی و یا مبتنی بر ارزش های دیرپای ملی به شکل عنعنوی ، روز های چندی را از سائر ایام مشخص می سازند و جمعاً در آن روز ها ، به شادی می پردازند  و یا به سوگ می نشینند. چنین است علت تشخص روز های عید، عاشورا، نوروز و... 
نوروز که جمعی  عید نوروزش خوانند و جمعی دیگر میلۀ سخی و عده ئی دیگر جشن دهقان ، یکی از آن روز های تاریخی است که علیرغم  اختلاف در علل و انگیزه های آن ، قاطبۀ  ملت ما در آن روز سرور و شادمانی خویش را به نمایش گذاشته  و با ترتیب محافل، میله های گوناگون، بر افراشتن علم ها، مسابقات پهلوانی و…، این روز را گرامی می دارند. علل و انگیزه  های این گرامیداشت هرچند زیاد است، اما "علم" و  "جنده " را بر می افرازند و در کابل و مزار شریف جمع می شوند، بر این باور اند که در چنین روزی خلیفۀ چهارم اسلام به خلافت جلوس نموده است و لذا آن را بزرگ می دارند. عدۀ دیگر با استناد جامعه دهقانی افغانستان با در نظرداشت تشخص فصول آن و این که عمده ترین فعالیت زراعتی را دهقان می تواند با آمدن بهار آغاز کند، این روز را جشن گرفته میله هائی ترتیب می دهند که بیش ترین نمود هایش را چگونگی  فعالیت  روستائی تشکیل می دهد و بدین ترتیب آغاز سال نو را  "نوروز"  را به مثابۀ روز تجدید حیات روستائی جشن می گیرند. بخش دیگری از مردم را باور برین است که در چنین روزی در گذشته های دور، در آن گذشته هائی که مطالعه آن بیشتر در اساطیر می گنجد تا تاریخ، " ضحاک"، حکمرانی جبار و خونریز و به قول فردوسی، اجنبی متجاوز که از مغز انسان های ستمکش و دربند، خوراک مار های محافظش را تهیه می دید، با قهر انقلابی مردم از پا درآمد. بدین معنی که وقتی ظلم و تجاوز ، زورگوئی و قتل و غارت ضحاک و ضحاکیان بالا گرفت، شیرمردی ( کاوه آهنگر) از سرزمین مردخیز ما، از اعماق اجتماع و از بطن ستمکش ترین لایه های اجتماعی در شهر بلخ، درفش مبارزاتی اش را که همانا چرم کورۀ آهنگری اش بود، بر نوک نیزه ای بر افراشته ندای انسان  آزاد و والاهمت را که قید بردگی و رقیت نمی پذیرد، سر داده  در پیوند عمیق با سارر ستمکشان و همگنانش توفان آسا بر ضحاک خون آشام شوریده، تخت و تاج سلطنتی اش را در امواج خروشندۀ خشم خلق نابود نمود و از آن روز تا اکنون ، این  " روز" که روز خون است  و شمشیر، روز آزادیست و بهروزی، به مثابۀ تجسم و یادی از خیزش ظفرمند ستمکشان که در مبارزۀ دوران ساز شان به جز زنجیر های اسارت و بردگی چیز دیگری از دست نمی دهند ، علیه جباران و ستمگران و مشتی طفیلی که از خون مردم تغذیه می کنند، در دل تاریخ کشور مان تلالوء دارد و هر زمان و هر سال خلق ما را به مبارزه می طلبد  تا به تأسی از رسم گرانقدر نیاکان که مردانه و آزاد زیستند، ایستاده کشته شدند، اما خمیده زیست نکردند، " کاوه" گونه از اعماق جامعۀ خویش برخیزند ، درفش مبارزاتی خود را برافرازند و با درهم شکستاندن "ضحاک"  های تاریخ، شاهد آزادی  را به دست آورده "طرح نو در اندازند".
اینک که ببرک مزدور این چاکر بی اراده و گوش به فرمان روس اشغالگر، این ننگ دامن بشریت، در رقابت با مجموع بردگان بی مقدار جهان و افغانستان در طول تاریخ، سر بر آستان اربابان کرملین می ساید و افسار گسیخته از مغز انسان  آزادۀ افغانی اعم از طفل، جوان، زن، مرد، پیر، اژدهای سیری نا پذیرامپریالیسم  روس را تغذیه می کند و در عوض میله باستانی " گل سرخ" دشت و دمن کشور ما را به حمام خون مبدل نموده که از خون شهیدان پاکباز آن همه جا سرخ و لاله زار است  و خونین ، نه ما را بهاری مانده است و نه هم نوروزی، تا دهقان رنج کشیدۀ میهن با تجدید حیات در روستا به میله پردازد و جشن گیرد؛ چه روستا ها و حیوانات آن ها با تمام اهل روستا غرقه در خون اند و یا چون مرغ بسمل در خون خویش می تپند تا جلادان کرملین و مزدوران بی مقدارش در سکر خون خلق ها با رقص مرگ میله کرده، عطش توحش و بربریت قیاس ناپذیر شان را با خون سیراب کنند. فقط آن چه باقی مانده و باید از آن آموخت، راه و رسمی است که کاوه های تاریخ  انجام دادند و از مرز تاریخ گذشته اند و نامی جاویدان یافته اند و آن هم مبارزه است تا آخرین نفس و آخرین قطره خون. 
و تو نیز ای ببرک دون [فعلاً غنی دون ــ ویراستار] و شما ای سگان زرین قلادۀ [دیروزی] روس که بر قلاده های تان "پرچم"  و "خلق" نوشته اید! ای امپریالیسم جنایت پیشه و اشغالگر روس [فعلاً امریکا و ناتو ــ ویراستار ]، مطمئن  باشید که افغانستان امروز همان آریانای دیروزی است که در این جا هنوز هم خون " کاوه"  ها در عروق مردم در جریان است . در این جا هنوز هم عشق به حریت و آزادی، رفاه و کرامت انسانی، عشق بزرگ و آرمان مقدس مردم ما را می سازد و اگر تا امروز نتوانسته اند "نوروز" دیگری بیافرینند، به یقین زمانی که تمام "جنده " ها ( علم ها ) پارچه های رنگارنگ میله کننده گان روستائی، چون حلقۀ واحد به دور درفش ظفرمند  و زندگی ساز فرزندان راستین  "کاوه" های امروزی که در نبرد با دیو استعمار و ارتجاع  چیزی جز زنجیر های اسارت از دست نمی دهند، گرد آیند، نوروز پیروزی برپا خواهند داشت.  آن روز هر چند بنابر عللی نسبتاً دور باشد، ولی حتمیست. این حکم و جبر تاریخ است، باز هم جشن  روستائی به شهر ها رسیده، آن جا که در میان هلهله ها، صدا هائی که نه دهل و سرنا، بل نفیر گلوله است و انفجار خمپاره، دشمن را به محاصره کشیده  "مغزش" را در همان جا متلاشی می سازند و  با به چهارمیخ کشیدن  اجساد ننگین و با درهم شکستن سیستم غارت  و جنایت شان انتقام خون میلیون ها شهید را از آن ها گرفته، دامان پاک تاریخ میهن را به خون شست و شو می دهند و روزی از نو "نوروز" بیافرینند تا آیندگان در آن جشن گیرند و گرامی اش دارند.
به پیش به امید آن روز!
کاوه سان درفش آزادی را برافرازید!


برګرفته از: شمارۀ ششم و هفتم ، دوره دوم، سال پنجم، حمل ۱۳۶۳ش/۱۹۸۴م ــ «ندای آزادی» ارگان نشراتی سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)