فــاروق سـیــدخـیـلـی
۱۳ جون ۲۰۲۱



یادوارۀ رزمندۀ جوان سامائی زنده یاد حسیب

حسیب الله ولد محبوب الله در سال ۱۳۳۹شمسی در قریۀ انچوی علیای ولسوالی جبل السراج  فعلاً "ولسوالی سید خیل" ولایت پروان در یک خانوادۀ زحمتکش دهقانی چشم به جهان کشود. پدرش دهقان کم زمینی بود که فقط قطعۀ کوچک زمین داشت که حاصل آن نمی توانست نیازمندی ابتدائی آن خانواده را مرفوع کند، لذا این خانواده زندگی به مشکل سپری می نمودند. حسیب این فرزند فقر از همان دوران کودکی تا نوجوانی استعداد و لیاقت خاصی در دروس کمتب از خود بروز داد. حسیب در سال ۱۳۴۵ش به سن شش سالگی شامل مکتب شده و دورۀ ابتدایه و متوسطه را در مکتب متوسطۀ "آقتاش" به پایان رسانید. در سن هفت سالگی پدر خود را از دست داده و در آغوش مادر زیست. با ختم موفقانۀ صنف نهم، دوره ثانوی را در سال ۱۳۵۶ش در مکتب لیسه سیدخیل آغاز و تا الی ختم صنف دوازدهم ‌دانش آموزی مستعد بوده و با اخذ نمرات عالی در لیسۀ سید خیل با ختم صنف دوازدهم توانست موفقانه دورۀ ثانوی را در سال ۱۳۵۸ش به اختتام برساند.
قبل از فراغت حسیب از لیسۀ سید خیل، در تابستان همان سال سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) به رهبری مجید بزرگ ایجاد شده بود. حسیب که قبل از ایجاد "ساما" عضویت یکی از حلقات مرتبط با گروه رفیق "مجید" را داشت، با ایجاد "ساما"، شامل جمع رزمندگان سامائی شد.
اشغال و تجاوز نظامی اشغالگران روسی  و آغاز جنگ آزادیبخش در کشور نگذاشت که حسیب جوان و مستعد فراگیری دانش دورۀ تحصیلات عالی را آغاز کند. او ترجیح داد به جای رفتن به دانشگاه، در کنار رزمندگان سامائی در منطقه در امر مشترک آزادی کشور از چنگال هیولای روسی سهم بگیرد. در ایام فراغت از لیسۀ سیدخیل بود و قبل از سپری نمودن امتحان کنکور دانشگاه، فرد مسؤولش نیز چنین مشوره ای به او داده بود. حسیب که در آن زمان باور رومانتیک به رفیق مسؤولش (قبل از مسخ شدن فرد مسؤول) داشت، موافقت عام و تام خود را با نظر فرد مسؤول تشکیلاتی اش در محل ابراز داشت.
سپس با ‌اعتماد به نفر مسؤول به همکاری رزمندگان "ساما" به خاطر تحقق استقلال، آزادی ملی، عدالت و ترقی اجتماعی به  حیث سپاهی گمنام "ساما" با تفنگ ابتدائی در منطقه به زندگی و رزمندگی عمدتاً کار سیاسی و توده ئی ادامه داد. با آمدن گروه های مزدور و مرتجع متشدد اخوانی مثل حزب اسلامی گلبدین، جمعیت اسلامی ربانی ــ مسعود و سرازیر شدن افراد مسلح آنها با پول و سلاح خیراتی به روستا های جلگه های هموار کاپیسا و سپس پروان، روز به روز از دست شرارت ها و از پشت خنجر زدن اخوان به مبارزان راستین و رشید سامائی ضد اشغالگران روسی، وضع منطقه داغ و داغ تر شد. در اوائل خزان سال ۱۳۵۹ش رهبری وقت "ساما" به منظور جلوگیری از برخورد های درونی و رویاروئی با گروه های خیانت پیشه و مزدور اخوانی، دستور تخلیۀ منطقۀ پروان ــ کاپیسا را به نیرو های مسلح و روابط تشکیلاتی "ساما" داد. طبق آن دستور سازمانی، در ماه عقرب سال ۱۳۵۹ش نیرو های "ساما" از آن دو ولایت به کوهدامن عقب نشستند.
قابل ذکر است که در همۀ موارد حملات اخوانی ها به ویژه گروه اخوان جمعیتی مسعود جلاد بالای مواضع سامائی ها و زدن "ساما" در پنجشیر، کاپیسا، پروان، کوه صافی، کندوز، شولگرۀ ولایت بلخ، اندراب، نهرین، هرات و... تبانی و همکاری نزدیک استخباراتی ــ عملیاتی  بین اخوان الشیاطین و دستگاه جهنمی "خاد" به دستور سازمان های امپریالیست های امریکا ــ ناتو در هماهنگی با کی جی بی، ارتجاع عرب و پاکستان توأم بود.
متعاقب تخلیۀ منطقه و سرازیر شدن نیرو های "ساما" به کوهدامن، طرح انتقال این نیرو ها به کندوز برای تقویت جبهۀ مستقل انجنیر سرور و  ایجاد سنگری دیگر در منطقۀ شولگرۀ ولایت بلخ  روی دست گرفته شد. طرح ایجاد جبهۀ شولگره از زنده یاد رفیق تیمور عضو دفتر سیاسی "ساما"  بود. برای عملی ساختن این طرح در شولگره رفقاء تیمور و بهرنگی یکی از کادر های مجرب "ساما" پیشگام شدند که داستانش تراژیک  است و در سایت "خروش رعد" قابل مطالعه است. یگ گروه دیگری در ماه جدی همان سال به شمول رفقاء عادل؛ نظام، عیسی خان، پهلوان محمد جان، قندهاری، صوفی هراتی و حسیب به طرف کندز برای تقویت جبهۀ انجنیر سرور فرستاده شدند. قابل یادآوری به آن عده از خوانندگان محترم است که از موضوع اطلاعی ندارند، که "انجنیر سرور" کندوزی یکی از همرزمان قدیمی زنده یاد "مجید"، کادر عملورز و برجستۀ "ساما" در ولایت کندوز بود و در آن جا، مثل اندراب، جبهۀ مستقل ملی ــ مردمی داشت. انجنیر سرور و همرزمان سامائی اش در کندوز یکی از ستون های استوار "ساما" و از پیشگامان دلیر و مدبر و آغازگر جنگ آزادیبخش علیه مزدوران "خلق و پرچم" و سپس اشغالگران روسی بودند که به خار چشم گروه های مزدور و مرتجع اخوانی می ماندند.
به مجردی که رفقاء به کندز رسیدند، هنگام پائین شدن از بس فرودگاه در داخل شهر، توسط جواسیس "خاد" کندوز محاصره شدند. رفیق عادل و رفیق قندهاری با خادیست ها برخرد فیزیکی کردند تا موقع را مساعد بسازند که بقیه رفقاء فرار کنند. در آن حادثه رفیق عادل جاودانه شده و رفیق قندهاری زخمی شده و بقیه فرار کردند. این از فداکاری انقلابی آن رفقاء بود که با مرگ خود زمینۀ فرار رفیق ‌های خود را مساعد ساختند. رفیق حسیب با جمع رفقاء نزد انجنینر سرور در جبهۀ کندوز می روند. در ماه حمل سال ۱۳۶۰ش سه رفیق پهلوان محمد جان، معلم نظام و معلم عیسی خان پس از محاصره در روستا های همجوار علی آباد در زمین های هموار و بدون ستر و خفاء با تانک ها و نظامیان اشغالگر روسی نبرد کنان جاودانه می شوند و زنجیر تانک های دشمن متجاوز و غدار روسی اجساد بی جان آنها را له می کند و سپس توسط دهقانان محل در گور های نامعلوم به خاک سپرده می شوند. صوفی هراتی نیز که در آن جمع چهار نفری بود، زخمی شده و توسط یکی از دهقانان محل نجات یافته و سپس در حالی که زخم بر تن داشت به کمک رانندۀ موتر افسوتر خود را به کلکان رسانید. شرح کامل این ماجرا قبلاً نوشته شده و در سایت "خروش رعد" قابل دسترس است. از آن میان رفیق حسیب در جبهه در کنار انجنیر سرور تا واپسین دم به مثابۀ یک همرزم استوار، وفادار و قابل اعتماد با درجۀ معین آگاهی انقلابی استوارانه رزمید.
برای انجنیر سرور و یاران سامائی و آزادیبخشش نیز مثل کاپیسا و پروان عرصه روز به روز توسط گروه های اخوانی تنگ تر شده بود و مسعود جلاد مکتوب خلع سلاح افراد جبهۀ انجنیر را به قوماندان جمعیت اسلامی در منطقه به نام "ارباب حیدر" ارسال کرده بود که موصوف از اجرای نقشۀ مسعود سرباز زده و خودش قربانی توطئۀ مسعود جلاد شد. انجنیر سرور به مثابۀ یک کادر آگاه سامائی در آن مقطع از نگاه تئوریک می دانست که تضاد عمده با سوسیال امپریالیسم و مزدوران "خلق و پرچم" است و هر گونه برخورد افقی میان آحاد مقاومت، به زیان دشمن عمده و انحراف سیاسی  بود. لذا پس از مشوره با رفقایش، رفتن همراه با ۲۵ تن از رزمندگان جبهه به شمول حسیب به جبهۀ مستقل مردمی اندراب را نزد مأمور علم را در پیش گرفت. در اواخر (ماه حوت) سال ۱۳۶۰ش از کندوز به سوی اندراب ولایت بغلان روان بودند که در مربوطات ولسوالی نهرین ولایت بغلان در کمین  افراد مسلح قوماندان جمعیت اسلامی تحت امر مسعود جلاد به نام "عبدالحی حق جو" واقع شده و جنگ صورت می ‌گیرد و افراد انجنیر سرور داخل مواضع می شوند. جنگ چند روز دوام می‌ کند. مسعود این جلاد محیل ترفندی به کار بسته و در مخابره به عبدالحی حق جو می‌ گوید جنگ را دوام ندهید، تلفات زیاد می‌ شود. از فریب و چال استفاده بکن. عبدالحی به دست موی سفیدان و ملای مسجد قرآن را نزد انجنیر سرور فرستاده و پیام می دهد که ما یک اشتباه کردیم، در مسجد می رویم و صلح می ‌کنیم، به قرآن دست مانده، صلح می ‌کنیم.
رفیق انجنیر سرور با گروه تحت رهبری خود به طرف مسجد در میان راه در کمین دیگری قرار گرفته و با رگبار مسلسل افراد مسلح سرمعلم عبدالحی حق جو با جمع رفیق ‌هایش به شمول رفیق حسیب، به استثنای یک تن که پنهان شده بود، به جاودانگی پیوسته و سلاح رزم شان به دست اخوان قسم خورده با قرآن مسلمانان افتاده و فاجعه ئی از کشته شدن ۲۵ تن از رزمندگان دلیر و آگاه ضد استعمارگر روسی ثبت تاریخ شد. آن فرد زنده مانده در تاریکی شب طی چند روز خود را به کندوز رسانیده و ماجرا را به دوستان انجنیر سرور و خانواده های رفقای جانبازش شرح می دهد.
سوگند به قرآن و زیر پای کردن قرآن و سپس شکستن آن تعهد ترفندیست متعلق به امپریالیسم کهنه کار انگلیس که شاگردانش گروه های اخوانی و دول مرتجع اسلامی در دبستان استعماری آن را آموخته و سپس به کار بسته اند. اگر از گذشته های دور تاریخ بگذریم، در کشور خود ما از زمان نادر غدار به بعد مرتجعان اسلامی و اخوانی ها در همه موارد از این حربۀ قرآن که به آن باور ندارند، در برخورد با روشنفکران به عنوان یک وسیله استفاده کرده اند و در آینده نیز چنان خواهند کرد . چند مورد از آن را این جا به اختصار می آوریم: در اواخر سال ۱۳۵۸ش جنگ بین پهلوان احمد جان قوماندان جبهۀ مستقل پنجشیر با ‌مسعود اخوانی صورت گرفت. مسعود مفتن در خینج پنجشیر قرآن را به دست ملا ها و ریش سفیدان نزد پهلوان احمد جان فرستاد که وی با باور و صداقتی که داشت غافل از توطئه، به قرآن باور کرده و تمام شان توسط مسعود کشته شدند. پهلوان احمد جان و۱۲۰ تن از رزمندگان و انقلابیون جنبش ملی ــ ‌انقلابی ضد روسی توسط احمد شاه مسعود شیاد، جاسوس استخبارات پاکستان، ‌جاسوس ک-ج-ب- در ارتفاعات درۀ "ریوت"پنجشیر قتل عام شدند. مسعود با ارتکاب این سلسله جنایات" قلب "ساما" را داغدار ساخت.
جبهۀ تازه تأسیس شولگره مزار در اندک زمانی در زمستان سال خونین ۱۳۵۹ش درخشش نظامی و کار سیاسی ــ توئه ئی خوبی داشت که مورد توجه اخوانی ها به شمول مسعود، ذبیح الله جمعیتی، نصر، حزب اسلامی و... قرار گرفت. اپس از تمرکز نیرو در اطراف جبهه توسط گروه های متعدد اخوانی، خوانی ها در صدد توطئه برآمدند و خواستار صلح و همکاری با جبهه شدند. توسط ملا ها ریش سفیدان چند مرتبه قرآن را آوردند و پس از سوگند به قرآن و دست ماندن روی آن، دست به حمله زده و جبهۀ مستقل شولگرۀ "ساما" را تار و مار کردند و بر قرآنی که در ظاهر کتاب مقدس شان است، پای ماندند.
مورد سومش دو بار قسم خوردن به قرآن توسط اخوان و به ویژه قوماندانان جمعیتی زیر امر مسعود جلاد، است. بار اول در مندی قول کوه صافی و بار دوم هنگام به رگبار بستن رزمندگان سامائی قبل از گرفتن سلاح شان، به تاریخ ۲۴ جوزای ۱۳۶۲ش قسم خورده و سپس ۲۶ تن از کاروان "ساما" و۲۶ تن از سرمایه های جوان و امید بخش مردم در کوه صافی به دست ارتجاع و امپریالیسم [به اثر توطئۀ مشترک مسعود جلاد با دستگاه جهنمی خاد] به گلوله بسته شده و اجساد و بدن های نیمه جان شان به دست امواج نیرومند دریای پنجشیر سپرده شد. این بود موارد سه گانۀ قسم خوردن اخوانی ها به قرآن و دست آلودن به جنایت و خون سرخ جوانان رشید و برومند رزم آزادی کشور و در حال رزم در سنگر های سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما).
سال ها از ناپدید شدن حسیب گذشت. مادر حسیب دو فرزند داشت، اولی کلانتر و دومی رفیق حسیب بود. مادرش حسیب را بی نهایت دوست داشت، زیرا پسر تعلیم یافتۀ مادر بود. با وجود این که حسیب و معلم نسیم نام مستعار "سراسیمه" نواسۀ کاکای هم بودند و دریک قریه زندگی می‌ کردند، و حسیب توسط معلم نسیم سیاسی شده بود، با ناپدید شدن حسیب، مادرش به مرض روانی گرفتار شده، عکس حسیب را در گردن انداخته و کفش های کهنه به پای و عصا به دست در بازار سید خیل به هر دکانی ‌ رفته و عکس پسرش را از گردن بیرون می ‌کرد و می پرسید، این را ندیده اید؟ مردم می گفتند نی. مگر ماه بعد باز تکرار می‌ شد. هی تکرار می‌ شد. مادر حسیب پس از چند بار رفتن تا به بازار سید خیل به کمک عصا، همواره جواب رد می شنید و سرانجام ناامید می شود. به ناچارمأیوسانه غم خود را در خانه می خورد. زمانی که فوت می‌ کند، عکس حسیب را از گردن مادرش بیرون می‌ کنند.  
این جست و جوی مادر داغدار برای پسرش، تا آن سال هائی ادامه داشت که معلم "نسیم رهرو" (سراسیمه) پس از رهائی از زندان، از نگاه مادی در اوج رفاه و ناز و نعمت برای هیچ زنده بود و نان به نرخ روز می خورد، ولی کوچک ترین توجهی به حال و روز زار مادر فقیر و شکستۀ رفیقش نکرد، او را کمک مالی نکرد و از حالت انتظار دردناک برای دیدار فرزند گمشده و در واقع جاودانه اش نجاتش نداد.

یاد زنده یادان حسیب، انجنیر سرور و همۀ رزمندگان دلیر "ساما" گرامی باد!