جمعی از اعضای سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)
۲۰ جون ۲۰۲۴



تداوم انقیاد، تسلیم طلبی و خیانت "اعلامیۀ ویژه" نویسان
تحت نام و آرم «ساما»

(۷)

پیوسته به گذشته:
پس از یک دهه مقاومت جانبازانۀ ملی مردم ما به عنوان عامل اساسی به اضافۀ نقش طبقات ارتجاعی و نمایندگان فئودالیسم محتضر در کسوت اسلام سیاسی و بقایای بوروکراسی از هم پاشیدۀ قبلی و پشت جبهۀ این نیرو ها، دشمن اشغالگر شوروی  با پذیرش شکست ستراتیژیک، معرکه را ترک گفته و ارکان رژیم محصول تجاوز شان نیز پس از مدتی فرو ریخت. با شکست اشغالگران روسی و شرکاء در افغانستان، کشور ما از موقعیت مستعمراتی بدر شده و واپس در موقعیت پس از کودتای ۷ ثور قرار گرفت، تضاد عمدۀ آن مرحله حل شده و تضاد عمدۀ نوینی به جای آن نشست. در یک مقطع کوتاه تضاد میان خلق افغانستان و بورژوازی دلال دولتی تضاد عمدۀ جامعه محسوب شده که این اخیر الذکر جهت عمدۀ این تضاد را می ساخت. با تغییر جهت عمدۀ این تضاد، سلطۀ پوشالی طبقاتی بورژوازی دلال دولتی در وجود "ح د خ ا" و دولت ضد ملی و ضد دموکراتیک "پرچمی ــ خلقی" نیز از کشور برچیده شده و این تضاد عمده به سود طبقات ارتجاعی فئودال ــ کمپرادور متصل و وابسته با شریان های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک امپریالیست های غربی و ارتجاع منطقه، حل شد.
در نتیجۀ پویائی و جا به جائی تضاد های جامعۀ ما در آن برهه، تضاد دیگری که بر جای تضاد عمدۀ قبلی نشست، تضاد خلق با دو طبقۀ ارتجاعی فئودال و بورژوا ــ کمپرادور بود که دو نیروی اخیر هم در مناسباتش با خلق و هم در رابطه اش با امپریالیسم، جهت عمدۀ این تضاد را می ساخت و هر دو جهت (ارتجاع و امپریالیسم) در وحدت و مبارزه زیسته و گهگاهی مبارزۀ شان عمده و وحدت شان غیرعمده شده است. در این برهۀ زمانی تضاد های جناحی میان دار و دسته های ارتجاعی عمدتاً مدافع ارزش های منسوخ فئودالی نیز کسب حدت کرد. 
این تضاد عمده در آن موقعیت حاکی از سلطۀ دو گانۀ طبقاتی و نواستعماری "ارتجاع و امپریالیسم" بر خلق افغانستان بود. در این ترکیب، نمایندگان متشتت ارزش های فرتوت تاریخی فئودالیسم محتضر در وجود فرقه های متحارب، ویرانگر و خونریز اسلام سیاسی در ابعاد ایدئولوژیک ــ سیاسی در تلاش برای دمیدن رمقی بر کالبد بی رمق فئودالیسم محتضر با گروه های سیاسی و بقایای بوروکراتیسم دولت های قبلی که موضع بورژوازی کمپرادور را نمایندگی کرده و تا زمان ختم کار جهادی ها و سپس برافتادن امارت نخستین اسلامی طالبان، جهت عمدۀ تضاد جامعۀ نیمه فئودالی ــ نو مستعمراتی افغانستان را می ساختند که در جهت عمدۀ آن تضاد نیز مدافعان فئودالیسم جهت عمده (مسلط) و نیرو های دارای مواضع کمپرادوری جهت غیر عمده (تابع) را می ساختند و تضاد خلق افغانستان با امپریالیسم از کانال همین تضاد عمده متبلور می شد. 
با عمده شدن این تضاد، برخی از این تضاد های پیش گفته که در فوق ردیف شد، از جمله تضاد شوونیسم جنسیتی ــ قومی با زنان و اقلیت های رنگین کمان افغانستان از مجرای این تضاد عمدۀ طبقاتی اعمال شده و حتی کسب حدت کردند.
با عمده شدن مبارزه میان جناحبندی های ارتجاع فئودالی (جهادی ــ طالبی) و کسب حدت تضاد میان ارتجاع طالبی و خالق آن امپریالیسم امریکا و شرکاء و عمده شدن تضاد مجموع خلق افغانستان با امپریالیسم اشغالگر و خائنان ملی، این تضاد طبقاتی خلق با دو طبقۀ ارتجاعی فئودال و بورژوا ــ کمپرادور غیر عمده شده و از کانال تضاد عمدۀ جدید مجال تبارز یافته است.
۱۴ سال پس از شکست ستراتیژیک اشغالگری سوسیال امپریالیسم شوروی در افغانستان، بار دیگر در هفتم اکتوبر سال ۲۰۰۱  امپریالیسم امریکا و متحدان (دول عضو ناتو و غیر ناتو و آیساف سازمان ملل) جنگ تجاوزکارانه ای را علیه کشور و مردم ما به راه انداخته در زیر پرتاب بمب و ریختن خون هموطنان ما میهن ما را اشغال و متعاقب آن، از میان مشتی از خائنان ملی ادارۀ پوشالی مستعمراتی را در نقش زائده و روپوش اهداف و سلطۀ مستقیم کهن استعماری شان تعبیه و به ارگ مزدوران در کابل اشغالی به وجود آوردند. این جنگ تجاوزکارانه، هم تضاد عمدۀ جامعۀ ما را تغییر داده و هم به جا به جائی تضاد ها در آن منجر شد. در نتیجه افغانستان با حفظ وجه تولیدی نیمه فئودالی، از کشوری دارای موقعیت نومستعمراتی به کشوری مستعمره تحول منفی یافت. در چنین موقعیتی پیش آمده، برخی از تضاد ها میان طبقات و اقشار اجتماعی جنبۀ تبعی و ثانوی کسب کرده و برخی دیگر از مجرای همین تضاد عمده مجال تبارز یافتند.
در آن حالت مستعمراتی، تضاد عمدۀ جامعۀ اشغالی آن روز ما عبارت بود از تضاد میان خلق افغانستان با امپريالیسم اشغالگر امریکا ــ ناتو و دارودستۀ وطن فروش وابسته به آن (ارتجاع فئودالی و کمپرادوری در محور و حواشی "نظام جمهوریت") به مثابۀ آماج مبارزۀ آزاديبخش و انقلاب ملی و دموکراتیک مردم و نیرو های مبارزاتی افغانستان. در این تضاد عمده، امپريالیسم اشغالگر امریکا ــ ناتو و دارودستۀ خائنان ملی (ارتجاع فئودالی و کمپرادوری و مزدوران تسلیم طلب و "مدنی") ساخته و پرداختۀ آن، جهت عمدۀ این تضاد را ساخته و در مناسبات میان این دو نیروی جهت عمده، امپریالیسم اشغالگر جهت عمده و مزدوران مرتجع بومی اش جهت غیرعمده را می ساختند. از این دو ویژگی، خصلت مستعمراتی جامعۀ ما و پوشالی بودن ادارۀ مستعمراتی طی دو دهۀ نخست قرن بیست و یکم ناشی می شود و مبرهن می گردد که حاکم اصلی آن دوره امپریالیسم اشغالگر بوده است، نه نظام پوشالی "جمهوریت".
با عمده شدن تضاد خلق افغانستان با امپریالیسم متجاوز و ارتجاع متحدش، تضاد اساسی حل نشدۀ عمدۀ جامعۀ ما میان خلق و ارتجاع فئودالی ــ کمپرادوری در کل غیرعمده شد، ولی بخشی از این دو نیروی ارتجاعی در جهت عمدۀ تضاد عمده در کنار امپریالیسم اشغالگر جای گرفتند. تضاد میان دار و دسته های ارتجاعی جهادی و طالبی نیز به گونه ای کسب حدت کرده و در "وحدت و مبارزه" میان این دو مبارزۀ شان عمده شده و جهادی ها جهت عمده و طالبان جهت غیرعمدۀ این تضاد را می ساختند. با عمده شدن مقطعی مبارزۀ ارتجاع طالبی بر وحدت این گروه مرتجع و مزدور با جهادی ها و امپریالیسم در عین وحدت و مبارزه اش، و بیرون ماندن آن از دائرۀ قدرت پوشالی، این گروه طی دوران اشغال ۲۰ سالۀ کشور در مناسباتش با خالق امپریالیستی و همتایان جهادی اش، جهت غیرعمدۀ این وحدت و مبارزه را نمایندگی می کرد. باید بی درنگ تذکر داد که عمده شدن مبارزۀ گروه مزدور و ارتجاعی طالبان با همتایان جهادی و امپریالیسم و برافتادن آن از قدرت، این گروه را در صف خلق جای نمی داد و چنانی که در اخیر ۲۰ سال آشکار شد، جنگ آن از موضع قدرت و برای قدرت در خارج از صف خلق، یک جنگ ارتجاعی بود، نه "مقاومت ملی".
گروه مزدور و ارتجاعی طالبان در دوران اشغال کشور، به دلیل ماهیت مزدوری و ارتجاعی و اهداف واپسگرا و با خصیصۀ تمامیتخواهی و انحصارگرائی و مراعات نکردن دموکراسی در مناسبات با سائر نیرو های دگراندیش جامعه، باور نداشتند که جنگ مقاومت ملی علیه اشغالگران امر قاطبۀ ملت است و شرط پیروزی آن بر دشمن اشغالگر و ایادی میهن فروشش، بسیج عمومی و خروشیدن سنگر های جنگ ضد استعماری در کنار هم با برنامۀ روشن برای فردای جامعه، است. لذا، طالبان با این ویژگی ها در جهت غیرعمدۀ تضاد عمده (صف خلق) جایگاهی نداشتند.
به عکس، عمده شدن وحدت ارتجاع جهادی با آفریدگار شان ــ امپریالیسم متجاوزــ، این گروه های مرتجع و مزدور را در کنار دشمن متجاوز و قاتل خلق، در جهت عمدۀ تضاد قرار می داد. در این دوره، تضاد طبقاتی خلق ستمکش افغانستان با بخش ارتجاع طالبی بیرون مانده از نظام مستعمراتی، جنبۀ تبعی و ثانوی اختیار کرده بود.
در این  دورۀ اشغالی کشور که امپریالیسم متجاوز در جهت عمدۀ تضاد عمدۀ جامعۀ ما موضع عمده و مسلط داشت، ستم طبقاتی، ستم جنسیتی بر زنان و ستم قومی در شکل شوونیسم طبقات حاکم پشتون از کانال سلطۀ عمده و ستمگری امپریالیستی بر خلق زحمتکش و تحت ستم افغانستان اعمال می شد.
به رغم دو دهه تداوم اشغالگری نظامی عمدتاً در شکل کهن استعماری با بهره گیری از اشکال و ابزار نرم و ظریف نواستعماری توسط امپریالیست های امریکا ــ ناتو در افغانستان برای مطیع و منقاد ساختن مردم شجاع ما، این ستراتیژی اشغالگری مستقیم به شکست انجامید. عوامل این شکست نیز چندگانه است: تضاد آشتی ناپذیر این نیرو های متجاوز امپریالیستی و مزدوران پوشالی شان با مردم افغانستان و منافع ملی آنان؛ روحیۀ سلحشوری و آزادیخواهی مردم افغانستان و تنفر و انزجار شان از اشغالگران و مزدوران خودفروختۀ بومی آنان؛ پرداخت بهای گزاف انسانی و اقتصادی این اشغالگری؛ تشدید رقابت منطقه ئی بین دول امپریالیستی؛ مطرح شدن اولویت های تازه برای امپریالیسم امریکا و شرکای غربی اش و غیره. در نتیجۀ شکست سلطۀ کهن استعماری و ستراتیژی اشغالگری مستقیم امپریالیستی و هزیمت ارتش های اشغالگر از افغانستان، اشغال نظامی کشور ما و سلطۀ جابر مستقیم امپریالیستی بر آن پایان یافته، تضاد عمدۀ آن (تضاد خلق افغانستان با امپریالیسم و خائنان ملی) جایگاهش را از دست داده و تضاد عمدۀ دیگری جایگزین آن شده است که در زیر به آن می پردازیم.
در آستانۀ هزیمت تاریخی ستراتیژی اشغالگری نظامی امپریالیسم امریکا در افغانستان اشغالی به گونۀ سقوط سایگون، برای جلوگیری از سقوط محتوم رژیم پوشالی بر جای مانده و درماندۀ آکنده با فساد ذاتی و بیگانه با مردم افغانستان، به دست این مردم، برچیده نشدن سلطه و نفوذ غیرمستقیم آن بر کشور ما و منطقه، در عین تفاهم با شرکای منطقه ئی و غربی اش؛ در وحدت و مبارزه با مخلوق طالبانی اش، جهت مبارزه غیرعمده شده و جهت وحدت عمدگی کسب کرد. نتیجۀ این عمده شدن وحدت میان ارتجاع طالبی با امپریالیسم عمدتاً غربی، در رأس امریکا، امضای پیمان اسارتبار، ننگین و خائنانۀ دوحه توسط نمایندگان این گروه ارتجاعی خودفروخته با طرف امریکائی بود که دول امپریالیستی اروپا، شورای امنیت سازمان ملل متحد و دولت پاکستان نیز بر آن صحه گذاشتند. در نتیجۀ این دسیسۀ مشترک استعماری ــ ارتجاعی میان این دو طرف معامله علیه مقدرات و منافع ملی و تاریخی مردم و کشور ما، گروه مزدور و مرتجع طالبان به طور مشروط برای بار دوم با حمایت مستقیم امپریالیسم امریکا و شرکاء به سریر امارت برگشته و سلطۀ تراز فاشیستی خود را بر ساحت کشور و دوش زخمی خلق افغانستان شامل زنان و مردان تحت ستم مستقر ساخته و با پشتوانۀ امپریالیستی ــ ارتجاعی تا اینک برای بیش از دو سال در افغانستان تداوم بخشیده است.
در نتیجۀ این هزیمت تاریخی امپریالیسم اشغالگر، تضاد عمدۀ مردم ما با قدرت های اشغالگر و ارتجاع متحد آن به عقب رفته و با بر کشیده شدن مزدوران فئودال ــ کمپرادور طالبان بر اریکۀ امارت پوشالی، تضاد طبقاتی مردم افغانستان با این دار و دستۀ مرتجع و مزدور دارای کاراکتر و موضع طبقاتی فئودالی ــ کمپرادوری، در جایگاه عمده قرار گرفت. در شرایط کنونی در موقعیت نیمه فئودالی نومستعمراتی کشور ما، مردم افغانستان جهت غیرعمدۀ این تضاد و فئودال ــ کمپرادوران طالبانی جهت عمدۀ آن را می سازند. قدرت های امپریالیستی ــ ارتجاعی حامی طالبان و یا دولت ها و نهاد های بیرونیی که فرصت طلبانه با این گروه در معامله اند، جهت غیر عمدۀ این جهت عمدۀ تضاد عمده را می سازند. در نتیجه، تضاد خلق افغانستان با امپریالیسم از کانال همین تضاد عمدۀ طبقاتی اعمال می شود. در شرایط جاری استقرار سلطۀ تراز فاشیستی طالبان بر کشور و بر دوش خلق افغانستان، تضاد شوونیسم جنسیتی طالبان تا سرحد اپارتاید و سیطرۀ برده ساز فرهنگ فئودالی مرد سالار، با زنان ستمکش کشور و حقوق شان همراه با تضاد تمامیتخواهی ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این گروه مرتجع و مزدور با تنوع عینی طبقاتی جامعۀ افغانستان و منافع و مطالبات هر طبقه و لایۀ محروم اجتماعی، خود را از رهگذر همین تضاد طبقاتی عمده نشان می دهد.
با بر افتادن بخشی از دار و دسته های ارتجاعی و مزدور متحد دیروزی امپریالیسم اشغالگر از قدرت در شمائل ارتجاع فئودالی ــ کمپرادوری، این طیف ارتجاعی از جایگاه عمدۀ تضاد عمدۀ جامعۀ اشغالی ما برافتاده و تضاد این دسته های ارتجاعی و چاکر امپریالیسم در نقش "منتظر الوزاره ها" با ارتجاع حاکم فئودالی ــ کمپرادوری طالبانی کسب حدت کرده است. تضاد این بخش از دار و دسته های  ارتجاعی فئودالی ــ کمپرادوری برافتاده از قدرت با مردم افغانستان نیز از حالت عمده بودن دیروزی به جایگاه غیرعمدۀ امروزی تنزل یافته است. مثل طالبان در دورۀ اشغال نظامی کشور، با برافتادن ارتجاع فئوالی ــ کمپرادوری و مزدوران مدنی و تسلیم طلب دارای موضع طبقاتی بورژوا ــ کمپرادوری از جهت عمدۀ تضاد عمدۀ دیروزی در صف امپریالیسم اشغالگر، این نیرو های سیاسی ــ طبقاتی ارتجاعی و مزدور را در صف خلق راهی نیست و مخالفت شان با گروه حاکم طالبان، بخشی از "وحدت و مبارزۀ" این گروه ها با طالبان را می سازد و هر یکی به دنبال دریافت سهم خود از قدرت در کنار طالبان اند نه به دنبال رفع ستم، استثمار و تبعیض از مردم ستمزدۀ افغانستان.
هر چند این تضاد میان دار و دسته های ارتجاعی و مزدور حاکم و غیرحاکم، تضاد عمدۀ جامعۀ ما را در برهۀ کنونی نمی سازد و راه حل آن نیز از طریق "وحدت ــ مبارزه ــ وحدت" در کمپ ارتجاعی کشور  و ادغام دومی در اولی، میسر است، ولی احتمال دارد با کسب حدت مزید، تا سرحد تضاد انتاگونیستی حاد شده و به تضاد عمده مبدل شود. بناءً، تضاد شوونیسم قومی طبقات حاکمۀ پشتونی که در شرایط جاری همین ارتجاع طالبانی تمامیتخواه و انحصارگر حاکم در رنگین کمان قومی افغانستان مظهر و مجری آن است و هویت خود را در این رنگین کمان، نه در وحدت ملی از خلال آمیزش رنگ ها، که در  چیرگی رنگ خودی و زائل شدن سائر رنگ ها می جوید، با ناسیونالیسم ارتجاعی مرکز گریز و منحط قومی طبقات ارتجاعی اقوام غیر پشتون که شخصیت و هویت خود را  نه در وحدت در گسترۀ ملی در کشور واحد، بلکه در تنگنای گستره و هویت قومی تعریف می کنند؛ از مجرای همین تضاد طبقاتی عمدۀ برهۀ کنونی جامعۀ ما تحت سیطرۀ نیمه فئودالی ــ نومستعمراتی ارتجاع و امپریالیسم و تضاد اخیر الذکر میان دو دار و دسته ارتجاعی و خودفروختۀ فئودالی ــ کمپرادوری در قدرت و برافتاده از قدرت، بازتاب خود را می یابد.
این بود تعریف و تبیین مختصر تضاد عمده و درک سامائی مبتنی بر فلسفۀ مترقی و دیالکتیک از تضاد عمده، تضاد اساسی و جهت عمدۀ تضاد و شرح فشردۀ جریان جا به جائی (دینامیسم) تضاد ها در جامعۀ ما از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ شمسی تا لحظۀ نشر این نقد (میزان ۱۴۰۲شمسی). این نقد دیالکتیکی بر سفسطه های رویزیونیستی و انقیاد طلبانۀ "اعلامیۀ ویژه"نویس خیره سر، در عین حال بطلان و افلاس تئوریک این اعلامیه و اعلامیه نویس را اعلام می دارد.
به رغم عینیت تضاد ها به شمول تضاد عمدۀ هر مقطع جامعۀ ما و جا به جائی این تضاد ها طی این چهار و نیم دهۀ اخیر و وضوح فاکت های زنده و ملموس از سلطه و حضور مستقیم و غیرمستقیم امپریالیسم و ارتجاع فئودالی و به ویژه بورژوا ــ کمپرادوری در عرصه های زیربنائی و روبنائی حیات اجتماعی خلق ستمدیده و دربند افغانستان؛ و به رغم تبیین صائب و به موقع "ساما" و سامائی ها از تضاد عمدۀ هر مقطع این تاریخ، "اعلامیۀ ویژه" نویس در نقش مشاطه گر چهرۀ کریه استعمارگر متجاوز و قاتل مردم ما، با انکار عینیت تضاد عمدۀ خلق افغانستان با امپریالیسم اشغالگر و ارتجاع متحدش و خصلت مستعمراتی جامعۀ اشغالی ما و با ادعای مسخرۀ تسلیم طلبانه مبنی بر این که "در دوران جمهوریت، با وجود حضور قوت های خارجی... همچنان این سلطه و تضاد با ارتجاع در مقام عمدگی قرار داشته و اکنون با عمق و شدت، در اوج عمدگی قرار دارد"، از دو دهه بدین سو در صدد آن بوده است تا:
الف: "مضمون مدرن اشغالگری" و مأموریت و اهداف استعماری امپریالیسم اشغالگر را دگرگونه نشان دهد تا این دشمن عمده، اساسی و قسم خوردۀ خلق و عامل اساسی بیرونی عقب نگه داشتگی و تحت سلطگی کشور و خلق ستمکش ما را از آماج مبارزۀ رهائیبخش این خلق تحت ستم دور سازد؛
ب: با عمده خواندن تضاد عمدۀ جامعۀ اشغالی ما با ارتجاع فئودالی، این سیر تطور بیش از یک قرن جامعۀ فئودالی به جامعه ای دارای ساختار اجتماعی ــ اقتصادی نیمه فئودالی ــ نیمه مستعمراتی (در دو نوبت مستعمراتی) را انکار ورزیده و کماکان ارتجاع را در وجود ارتجاع فئودالی خلاصه کرده؛ خصلت دلالی و وابستگی و وجود عینی بورژوازی بزرگ دلال را در نقش کارگزار سرمایۀ مالی امپریالیسم در کنار ارتجاع فئودالی و سلطۀ سرکوبگر و یغماگر امپریالیسم متجاوز در این ساختار منکر شده و آن را با خصلت مترقی در تقابل با نیمه فئودالیسم و مدافع توسعۀ اقتصادی دیده؛ بین ارتجاع فئودالی و ارتجاع بورژوا ــ کمپرادوری دیوار چین کشیده؛ و سلطۀ "قوت های خارجی" (بخوان امپریالیسم اشغالگر) را در تضاد با ارتجاع فئودالی ارزیابی کرده است؛
ج: با این ارزیابی نادرست و ذهنی در تقابل با عینیت تضاد ها و همگونی و ناهمگونی مواضع نیرو های مختلف و متعارض طبقاتی ــ سیاسی بومی و بیرونی درگیر در فعل و انفعالات جامعۀ اشغالی ما، به غلط و انقیاد طلبانه نتیجه گرفته است که تضاد سنت و مدرنیته تضاد عمدۀ جامعۀ اشغال شدۀ ما بوده است؛ تضادی که در یک جهت آن "مجموعۀ" ارتجاع فئودالی و نمایندگان آن "اسلام سیاسی بنیادگرا" این پاسداران ارزش های فرتوت و از جمله سنت های پوسیده، فرهنگ مردسالار و سیطرۀ دینی در نقش ابزار ایدئولوژیک فئودالی، ایستاده و مانعی در برابر "مدرنیته" و " تحول در ساختار های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مدنی و..." بوده اند و در جهت دیگر این تضاد، امپریالیسم و "نیرو های دموکراتیک و ملی، روشنفکری و ترقی خواه" (بدون تفکیک مرتجع و مترقی؛ آزادیخواه و تسلیم طلب) به شمول نمایندگان بورژوازی کمپرادور در وجود (دلالان تکنوکرات، رهبران و کادر های احزاب تسلیم طلب، سران ان جی او های دزد و نهاد های "جامعۀ مدنی") در پایگاه "مدرنیته" صف خلق و کاروان طویل "دموکراسی" جامعۀ اشغالی را می ساخته اند؛
د: لذا، "در شرایط دموکراسی رسمیت یافته" به یمن تجاوز امپریالیسم در افغانستان مستعمره، مجموع این "نیرو های دموکراتیک و ملی، روشنفکری و ترقی خواه" بایستی با اغتنام و "شکار فرصت"، همراه با امپریالیسم متجاوز در یک سوی سنگر به سوی تعمیق "مدرنیته" و گسترش و نهادینه شدن "دموکراسی" اهدائی امپریالیسم در برابر ارتجاع فئودالی ــ این دشمن مدرنیته و دموکراسی ــ گام های مشترک برمی داشتند.
این بود تبیین تسلیم طلبانه و خائنانۀ  این منادی انقیاد طلبی از امپریالیسم، ارتجاع فئودالی و کمپرادوری، مناسبات درونی آنان و مناسبات جمعی شان با خلق کشور و درک غلط آن از تضاد عمدۀ جامعۀ مستعمرۀ ما در دوران اشغال ۲۰ ساله و نقد مختصر ما بر آن از موضع خط فکری ــ سیاسی و موقف آشکار طبقاتی سامای انقلابی "مجید ــ رهبر" و راهیان راستین راست قامت راه این دو جانباز انقلابی و آزادیخواه کشور.
حال با این تبیین صائب سامائی از تئوری دیالکتیکی و انطباقی تضاد های جامعۀ ما طی چهار و نیم دهۀ اخیر تاریخ معاصر کشور و دید غیرصائب و انقیاد طلبانۀ "اعلامیۀ ویژه نویس/نویسان، این رامشگر ــ رامشگران بارگاه استعمار از مبحث تضاد ها و به خصوص برداشت انحرافی و تسلیم طلبانۀ شان از تضاد عمدۀ کشور مستعمرۀ ما طی دو دهۀ اخیر، مبحث تضاد عمده را علی العجاله به پایان برده و عناوین دیگر این نقد را پی می گیریم.
ادامه دارد