زنـــــده یاد داؤود ســـــرمــــد ــ ارسالی پویان
۰۳ آګست ۲۰۱۷



جــادوگـــران شـب

در شهر شب که جلوه گهِ رنج و ماتم است

سیمرغ خوفناک و سیه بال وحشتی

گسترده بال خویش

* * *

نی آبِ گریه می چکد از ابر پاره ئی

نی زآذرخش تند جهیدن شراره ئی

نی برق خنده ئی ست به چشم  ستاره ئی

تا رهروان راه  شکست طلسم را

از اوج آسمان بنماید اشاره ئی

گوئی ستارگان همه در خواب رفته اند

خورشید مرده است.

* * *

از بسکه موج  حیله و تزویر رنگ رنگ

بالا گرفته است

تاریک پرده های فریبندۀ خیال

در پیش دیده ها

دیوار می شود.

* * *

از بسکه زشت و نیک

پیوند خورده است

هر جا گلی ست پاک

همبستر فسرده دلِ خار می شود.

* * *

گر شمع نیمه جانِ تلاش خودآگهی

در تار گوشه ئی

روشن شود گهی

از گرد بادِ حیله گرِ کاهنان شب

آن شمعِ نیمه جان

خاموش می شود

آن گوشۀ غریب

همرنگِ گوشه های دگر تار می شود.

* * *

جادوگرانِ شب

گر دستِ خویش را

در گردنِ ستم زده ئی حلقه می کنند

آن دست رفته رفته

سیه مار می شود

این ماجرای تلخ

عمری گذشت و باز

تکرار می شود.

* * *

گر نیست این چنین

با دستِ فتنه پیشۀ غولانِ روزگار

بر شانۀ صداقتِ آزاده مرد ها

سنگِ هزار تهمت چرکینِ نابجا

چون بار می شود؟

اما

اما درین محیطِ غم آلودِ مضطرب

هر چند

وحشت است و سکوت است و ماتم است

هر چند

اثر ز جنبش و رزمندگی کم است

هر سو، به هر نفس

چندین هزار بشکۀ باروتِ انفجار

در سینۀ فراخِ سکوتِ غمین و پیر

انبار می شود.

تا آنکه از درخششِ خونین جرقه ئی

برپا شود غریو خروشانِ انفجار

پایان رسد شکنجۀ دیرینِ انتظار

از آن غریو مست

خوابیده روح تنبلِ بیمارِ ناتوان

از بستر فسردگی یاسِ دیرپای

بیدار می شود.

در جوی خشکِ هر رگ این پیکرِ کرخت

چون موج گرم نور

خون امید تازه، پدیدار می شود.

این جسم خسته جان

سرشار می شود

گر بشکند ز گردن مغزِ توانگرش

با خشم آتشین

زنجیر سرد و یخ زدۀ وهم پوچ را

هشیار می شود.

* * *

آنروز می دمد

از چشمه سار سرخ درخشندۀ شفق

خورشید راستین طلائی سپیده ئی

تا بردَرَد گلوی شب دیر خفته را

با نیزه های اشعهِ در خون تپیده ئی

آنروزِ مژده بخش

در اوج  قله های شرر خیز رستخیز

با بال های آتشین  خود

عقاب فتح

پرواز می کند

در شاخه های سبز درخت امید بار

در باغ آرزو

مرغ حماسه ساز نفس آتشین شعر

از نو ترانه های نوی ساز می کند.

* * * * *