فریدون مشیری
۰۲ جون ۲۰۱۷



نگاهی يک جهان فرياد


نگاهی، يک جهان فرياد، نفرين، خشم

قلب آسمان را سخت می کاويد،

می کاويد، می کاويد.

زمين لرزيده بود اما،

نگاهی از شرنگ درد مالامال

به دنبال کسی در آسمان، انگار می گرديد،

می گرديد، می گرديد.

زمين لرزيده بود اما،  

نگاهی آتشين، چون خنجری خونبار،  

چيزی از خدا انگار،  

می پرسيد، می پرسيد، می پرسيد ...

زمين، همتای مادر، قرن ها آن سادگان را  

با همه توش و توان خويش می پرورد .

زگندمزار و شاليزار، ــ پاس رنجهاشان ــ ،

سفره می گسترد،

آب از چشمه می آورد!

همه شب،

سر به دامانش، کنار يکدگر، افسانه می گفتند .

زمين،

همتای مادر،

بر سر بالينشان بيدار،  

تا آسوده می خفتند!

در آن دوران تاريک و تباه و تلخ بمباران،

 ــ تگرگ مرگ ــ

خزيده کنج پستوها

به زير بال هم، همچون پرستو ها

اگر خشت و گل آن بام ها ــ باری ــ نه چندان مرد ميدان بود  

زمين،

در زير پاشان،

تکيه گاهی کوه بنيان بود!

چه نيروئی به جان او شبيخون زد؟

که اين سرگشته ناگاه از مدار خويش بيرون زد!

زمين، آن شب، چه بدهنگام و بی آرام، می لرزيد،

می لرزيد، می لرزيد ...

زمين، آن تکيه گاه،

آن جان پناه،

آن کوه، آن نستوه،

از بنياد می لرزيد، می لرزيد... می لرزيد!

می لرزاند،

می لرزيد

می پيچاند،

می لرزيد

می تاراند،

می لرزيد

می چرخاند،

می لرزيد

زمين آن شب، چه وحشتناک، ناهنجار،

می کوبيد، می پاچيد، می پيچيد،

می لرزيد، می لرزيد...

صدای مهربان لای لايت کو؟

لبت کو؟ بوسه ات کو؟ گونه هايت کو؟

نوازش های با جان آشنايت کو؟

بيا، نور نگاهت را چراغ شامگاهم کن!

بيا آن دست های گرم را پشت و پناهم کن!

بيا

در اين سياهی ها،

نگاهم کن! نگاهم کن!...

صدا با گريه می آميخت

صدا در گريه می آويخت

نه تنها بام و ديوار و در و ايوان،

که گفتی تکيه گاهی آهنين بنيان فرومی ريخت.  

زمين لرزيده بود اما،

نگاهی يک جهان  فرياد، نفرين، خشم

نگاهی از شرنگ درد مالامال

نگاهی غوطه ور در  اشک

نگاهی ــ همچنان تا جاودان نوميد ــ

به دنبال کسی در آسمان، انگار می گرديد

می گرديد

می گرديد...