کارل مارکس ـ ارسالی پویان
۲۵ مارچ ۲۰۱۷



احساسات


هرگز با آنچه مدام روحم را
مشغول ساخته...
توان سازش کردنم نیست،
هرگز آرام نمی گیرم...
من باید بی وقفه
تلاش کنم!
دیگران شادی را
تنها به وقت فراغت می شناسند،
آزادانه خودستائی می کنند...
و مکرٌر در نیایش
و شکرگزارند.
من گرفتارِ کشمکشی بی انتهایم،
در جوش و خروشی مدام
رؤیائی بی پایان؛
نمی توانم پیروِ زندگی باشم،
من همسفر جریان نخواهم شد!
بهشت را درخواهم یافت،
دنیا را
مجذوب خویش خواهم کرد؛
با عشق، با نفرت...
من بر آنم
که ستاره ام... به روشنی بدرخشد!
تلاش خواهم کرد
تا همه چیز را به دست آورم،
همۀ موهبات خدایان را...
همه چیز را عمیقاً خواهم شناخت،
اعماق ترانه و هنر را
اندازه خواهم گرفت.
دنیا ها را
برای همیشه از میان برخواهم داشت،
از آنجا که نمی توانم
دنیائی بسازم،
زیرا آنها، گُنگ از چرخشی سحرآمیز...
هرگز به خواهش من
اعتناء نمی کنند،
مرده و خاموش
از اعمال ما
با حقارت روی برمی گردانند؛
ما و همۀ کار هایمان زوال شونده اند ــ
غافل، به راه خویش روانه می شوند…
ولی من، هرگز شریک آنان
نخواهم شد ــ
با امواج توفانی رانده شدن،
از پی هیچ... همیشه دویدن،
نگران تجمٌل و غرور خویش…
ناگهان، تالارها و سنگرها
با شتاب بر سر راه شان
فرو می افتند و ویران می شوند…
و آنان
در خلاء ناپدید می گردند،
ولی باز... امپراطوریِ دیگری
زاده می شود
و این چنین گردش سال ها
ادامه می یابد:
از هیچ به همه
از گهواره تا گور،
فراز های بی انتها...
فرود های بی پایان...
پس ارواح... راه خود پیش می گیرند
تا سرانجام
کاملاً از پای درآیند،
تا اربابان و سروَران شان را
یکسره نابود سازند.
بگذار با شهامت
از آن حلقۀ مقدٌر منقوش ـ خدا
بگذریم،
و آنگاه که کفه های سرنوشت، نوسان می یابند
در شادی و اندوه هم
تماماً سهیم شویم.
زین رو، بگذار همه چیز مان را
به مخاطره افکنیم،
هرگز نایستیم
هرگز تسلیم خستگی نشویم…
نه در سکوتی اندوهبار، راکد
بی هیچ عمل یا آرزوئی؛
نه در خوداندیشیِ اندوهگین
خم شده در زیر یوغی از درد…!
تا حسرت ها، آرزو ها و اعمال ما
برآورده نشده بمانند.