زنده یاد قیوم رهبر
۲۳ مارچ ۲۰۱۷



(۲)منظرۀ عمومی جنبش آزادیبخش ملی ما

 

در سطح ملی:

جنبش مقاومت مردم ما علیه رژیم مزدور ابتداء در مناطق بدخشان، نورستان، پکتیا به صورت تک جوش آغاز گردید. عواملی که مقاومت مردم ما را علیه رژیم برانگیخت، در گذشتهٔ سیاه و پر از توطئهٔ سردمداران رژیم جدید، نفرت مردم از قلدری و تعدی های بی جای آن ها، پیدا شدن سر و کلهٔ بیگانگان در ساحات مختلف زندگی مردم و برخورد خصمانۀ اعضای حزبی و دولتی به نظام ارزشی جامعه ما نهفته است.
مقاومت بدواً با ابتکار خود مردم و به رهبری متنفذین محلی که پایه های اجتماعی خود را در روابط خونی با نفوذ اجتماعی و یا فکری داشتند، برپا گردید و به هیچوجهی با مسألۀ ملکیت و یا سازمان های موجود در خارج و یا داخل ارتباطی نداشت. نقش فئودال ها در برپا داشتن مقاومت به همان اندازه ضعیف بود که تأثیر سازمان های سیاسی در داخل و خارج کشور.
عکس العمل خصمانه و سبعانۀ رژیم در برابر مردم، ترس آن ها از مردم و از برخورد طبیعی آن ها در برابر یک رژیم نوپا و غیرمطمئن، مقاومت را بیشتر شعله ور ساخت. برخورد رژیم به مقاومت مردم با وجود این که عمدتأ در سرکوب بی رحمانهٔ مردم تبارز یافت، ولی رژیم بعد از سرکوب نیرو های بالقوهٔ مخالف خود و "تصفیۀ" دستگاه دولت از عناصر ضد روس، و در بند کشیدن سیلی از روشنفکران و متنفذین که زیر نام " یک دست ساختن " قدرت سیاسی انجام می شد، در اوائل سال ۵۸ دست به یک سلسله " اصلاحات " زد.
ولی این " اصلاحات " که دارای خصلت استعماری، نمایشی و روبنائی بود، مانند نوشداروی سهراب نمی توانست رژیم زخم خورده را از مرگ حتمی نجات دهد. فرمان شماره ششم که ظاهراً می خواست روابط ربائی را از روستا برچیند، عده ئی از مردم فقیر و بی همه چیز را به گردن مردمی همانند خود شان انداخت و در بعضی حالات نیز عناصر فئودال و زمینداران ثروتمند و دارا که زمین های خود را برای دهقانان فقیر در گرو گذاشته بودند، از این بابت نفع بردند.
فرمان شماره هفتم که ادعای آزادی زن از روابط قرون وسطائی را داشت، این مسألهٔ بزرگ اجتماعی را که نتیجهٔ اولین تقسیم کار اجتماعی و تاریخ پیشروندۀ بشری و دارای ابعاد اقتصادی، اجتماعی، مذهبی است و در جامعهٔ پدرسالاری ریشه های عمیق دارد و در دیگر جوامع نیز با وجود شیوه های تولید پیشرفتهٔ سرمایداری و سوسیالیستی، هنوز نتوانسته اند به موفقیت های بزرگ دست یازند، بدون این که به ابتکارات خود این قشر، سهم گیری آن ها در تولید اجتماعی، بلند بردن آگاهی اجتماعی و طبقاتی آن ها توجه شود، با شیوه های توطئه گرانه و با مفهوم فرهنگی مسخ کنندهٔ استعماری آن را در بی بند و باری، فحشا و " آزادی " های فردی آن ها منحصر ساخت. از بین بردن مهریه و منع ازدواج صغار نیز که از سال های۵۰ به بعد همواره ورد زبان دولت های ارتجاعی بود، با تمسخر و نفرت رو به رو گردید. برخورد " کادر های حزبی " رژیم که سر در آخور استعمار روس داشتند و از موقف شهوانی و غیرانسانی به این مسأله می نگریستند، عکس العمل پرخاشجویانهٔ مردم ما را برانگیخت و مردم به نام دفاع از ناموس در مقابل رژیم قیام کردند.
اصلاحات نام نهاد ارضی با فرمان شماره هشت رژیم دست نشانده ـ برعلاوهٔ خصلت ارتجاعی و ربط مازاد ثروت زراعتی کشور ما به سرمایه ها و کارخانجات روسی و کوشش در راه ایجاد یک قشر بزرگر خرده پا و یا کارگر زراعتی که از لحاظ منافع قشری خود به ابرقدرت امپریالیستی روسیه کاملاً وابسته است ـ و عملکرد رژیم که با دست و پاچگی و هیاهوی زیاد آن را " به انجام" می رساند، نشانهٔ آن درک رویزیونیستی "ساخت گرائی" و " اقتصاد گرائی " است که از زرادخانۀ تئوری " نیروهای مولده " رویزیونست های بین الملل دوم آب می خورد که گویا تغییر در ساخت اجتماعی ـ اقتصادی با هر انگیزهٔ که باشد و هرگونه نتایجی برای دهقانان به وجود آورد و توسط هر طبقه ای روی دست گرفته شود، می تواند توده ها را به دام توطئهٔ آن ها بیندازد. این درک وارونه و غیرمنطقی از تاریخ تکامل اجتماعی، رژیم دست نشانده و اربابان امپریالیست او را واداشت که اصلاحات نام نهاد خود را به زور برچه و با ابزار استعماری "زور" بر مردم تحمیل نمایند. دودمان گرائی، سمت گرایئی، رشوه خوری و دیگر کثافت کاری های بوروکراتیک نیز سربار این بار گران بود که مردم ما در مقابل آن و اغوا گری های رژیم قیام کردند. ما همه شاهد بودیم که دهقانان شامل این "اصلاحات" با قباله های دست داشتهٔ خود به میدان جنگ رفتند تا با رژیم مزدور و توطئه های کثیف آن ها تصفیهٔ حساب کنند. نفرت از رژیم گذشته، عدم آمادگی مردم، پائین بودن درک سیاسی – اجتماعی آن ها، اغواگری های استعماری روس همگی عواملی بودند که در اوائل کودتا عدهٔ زیادی از مردم در مقابل رژیم بی تفاوت بودند و احیاناً برای وی "هورا" می کشیدند. ولی پیشرفت مقاومت و گسترش آن و تعمیق تضاد و همه جانبه شدن آن، روز تا روز ماهیت ضد ملی و ضد انقلابی رژیم را برای مردم بیشتر نمایان ساخت. مردم ما که در هیچ مرحله ای، از رژیم پشتیبانی نکرده بودند؛ به طور تدریجی در حال پیوسته به طور فعال در مقابل رژیم قرار گرفتند.
در این مسائل از نقش نیرو های سیاسی که عده ئی در داخل و عده ئی نیز در خارج از افغانستان به سازماندهی نیرو های مقاومت پرداختند، باید یاد کرد: سازمان های مقاومت در خارج کشور که عمدتاً مقر خود را در پاکستان و ایران داشتند، به خصوص در پاکستان، توانستند با کمک مستقیم دولت میزبان و امپریالیسم غرب و کشور های وابسته به آن در خاور میانه و شبه جزیرهٔ عرب خیلی زود سازمان هائی را به نام مقاومت در مقابل کفر و کمونیسم سازمان دهند. این نیرو ها که اکثراً از نگاه موقف طبقاتی و یا موضع سیاسی خود به طبقات بهره کش و طفیلی جامعه ارتباط داشتند، از زمان تأسیس خود تا کنون منافع و سیاست این طبقات را بازمی تابند.
عده ئی از روحانیون مرتجع، فیودالان ستمگر، بوروکرات های فاسد و وابستگان امپریالیسم غرب که دارای امکانات تحرک و مانور بودند، به زودی توانستند خود را از زیر چکمه های روس بیرون بکشند. به اضافهٔ عده ای از افراد "اخوان المسلمین" که عمدتاً از منشاء طبقاتی خرده بورژوازی می آیند، ولی از نگاه موضع طبقاتی در دفاع از منافع بلامنازع فئودالیسم ـ در سطح ایدئولوژیک و اقتصادی ـ برخاسته اند، دست به دست هم دادند و اتحاد ها، جمعیت ها، احزاب و جبهه ها را به وجود آوردند.
این دسته ها که در اول هیچ گونه نقشی در برپا داشتن جنبش های توده ئی نداشتند و میدان را نامردانه برای دشمن خالی گذاشته بودند، بعد از این که جنبش اوج می گیرد، با زد و بند با دولت های منطقه از راه سازمان مشهور " اخوان المسلمین" بین المللی به زودی رابطهٔ بین المللی گسترده ای را سامان می دهند. تشدید اختناق، برهم خوردن زندگی مردم و تبلیغ " هجرت " به عنوان وجیبۀ دینی عده ئی از هموطنان ما را مجبور به ترک دیار می سازد و با آمدن آن ها در کشور های همسایۀ پاکستان و ایران، نیرو های بشری لازم در اختیار این گروه ها قرار می دهد.
استفاده از امکانات مادی و تسلیحاتی ای که از طرف کشور های امپریالیستی غربی و وابستگان آن ها در خاور میانه و منطقه به دست این گروه ها می رسد؛ استفاده از مهاجرینی که فقط در سایۀ رحمت احزاب موجود در پاکستان می توانند به زندگی خود ادامه دهند، همراه با موج عقبگرائی در میان توده های ازخود بیگانه و متحیر، همگی پایه های اجتماعی ـ سیاسی احزاب عقبگرا را در جامعهٔ ما می سازد.
این احزاب با وجود "وحدت کلمه و وحدت هدف" و علی الرغم امکانات بزرگ مادی ـ تخنیکی به علت این که از متن مردم و مبارزات و رنج های آن ها برنخواسته اند و بنابر منافع و اغراض ذاتی خود و در ارتباط با اهداف و سیاست های بیگانگان بنا یافته و مهمتر از همه از ایدئولوژی ارتجاعی و عقب مانده ای که در لفافهٔ مذهب تبارز یافته است، و برای حل پرابلم های عمیق سیاسی و اجتماعی استمداد می جویند؛ نتوانستند در جهت وحدت ملت به پا خاستهٔ ما حرکت نمایند. بر عکس آن ها اختلافات فرقه ئی خود را به داخل جبهات نبرد نیز انتقال دادند. به هر حال ما شاهد مرحله ای از ازهم پاشیدگی در سطح نیرو ها هستیم. هر وحدت پیش درآمد انشعابی جدید و میلاد فرقه های تازه ئی است که برای خود و پیروان خود " جائی در زیر آفتاب " جست و جو می کنند: "جوانان مسلمان" به دو بخش (حزب اسلامی و جمعیت اسلامی ) تقسیم می شود و حزب دو باره به دو بخش با عین اسم منشعب می گردد و بعد از اتحاد در چارچوب حرکت انقلاب اسلامی وجدائی آنها، حرکت انقلاب نیز از آن ها جدا می گردد و در پهلوی آن جبههٔ نجات ملی و محاذ ملی اسلامی نیز که بر پایهٔ نفوذ روحانیت سنتی استوار است به میان آمد و بدین صورت شش حزب معروف پاکستان نشین پا به عرصۀ وجود می گذارد.
کوشش برای ایجاد وحدت در میان این احزاب فقط با انگیزهٔ حصول کمک های بین المللی و تثبیت موقعیت شان در بین دولت پاکستان است و هیچ گونه جهت گیری در جهت حل پرابلم های مردم و جبهات صورت نمی گیرد. حرکت انقلاب اسلامی، "اتحاد پیمان اسلامی" و " اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان" همگی عنصر افتراق را که همانا تقسیم غنایم است، در خود نهفته دارد و نمی تواند قدمی در راه وحدت واقعی مردم بگذارد. مشخصهٔ تمام این وحدت ها عقب گرائی، ضدیت با جریانات دموکراتیک و جهت گیری های آن ها به خارج افغانستان است، ولی این احزاب و دسته ها بنابر موقعیت طبقاتی و موقف سیاسی ضد ملی و انحصار گرانهٔ خود نمی توانست همهٔ مردم و مهاجرین را زیر تسلط خود در آورند و بدین صورت عدۀ زیادی از گروه ها و حلقات کوچکی به وجود آمدند که به طور بالقوه نارضایتی و تضاد خود را با دسته بندی های مسلط نشان می دادند و به طوری که ما در سال های قبل شاهد ده ها سازمان خرد و کوچکی بودیم که هر کدام بنابر فهم ویژهٔ خود از اوضاع، روابط طبقاتی و اجتماعی خویش و سیاست های خویش که نمایندهٔ نارضائی آن ها از اوضاع موجود است، خود را سازمان دادند. ولی این گروه ها که به طور عام از اقشار وسطی جامعه نمایندگی می کردند، نمی توانستند در جو اختناق و رجعتگرائی پاکستان توان و وزنه ئی قابل ملاحظۀ داشته باشند. آن ها بدون در نظرداشت این که آن ها چه از لحاظ طبقاتی و چه از نگاه سیاسی توان آن را ندارند که نقش این احزاب را در سیاست کشور ما بازی کنند و میمون وار از شعار ها و سیاست های این احزاب پیروی کردند و در بعضی حالات سیاست ضد ترقی و ضد دموکراتیک آن ها عریان تر و بی پرده تر از خود احزاب رجعت گرای شش گانه بود. ولی چون نه آن روابط طبقاتی محکم این احزاب را داشتند و نه هم سیاست های روشنی در مورد مسائل جنگ آزادیبخش ارائه می دادند، در حلقه های کوچک قوسین خود محصور ماندند و خیلی زود به احاد خود منقسم گشتند. ولی به هر حال این نیرو ها به طور بالقوه نیرو های ناراضی و بینابینی جامعه را نشان می داد که در قطب بندی اجتماعی جامعه هنوز به طور کامل توسط احزاب پیشاوری جذب نشده اند و مجرای تازه و قابل پذیرش را جست و جو می کنند.
اتحادیه های قومی و ولایتی نوع دیگری از سازمان های توده ئی مقاومت بود که بنابر تجربهٔ شخصی و دید محدود بنیانگذاران از اوضاع، نمی توانستند راه حل ریشه ئی خروج از این بن و بست را به دست آرند. لذا به اشکال و تشکیلات عنعنوی و توده ئی پناه می برند. در این تشکیلات که نیرو های فئودال روشن بین، عده ای از بوروکرات های وابسته و تعدادی از نیرو های ملی اشتراک داشتند؛ بنابر ترکیب طبقاتی و روابط اجتماعی ملی و بین المللی خود نمی توانست از ابتداء تشکلات یک دست طبقاتی را نمایش دهند. در واقع این تشکلات سازمان توده ئی بودند که می خواستند وظیفهٔ احزاب سیاسی ـ طبقاتی را به دوش گیرند، غافل از این که هر تشکل سیاسی بنابر ترکیب خود و سیاستی که پیش روی خود قرار می دهد، می تواند در همان محدوده وظایف معین تاریخی را ایفاء نماید. ایجاد "ممثلۀ لویه جرگه "، اتحادیه های کنر، شمال، غرب، قندهار، مشرقی و... نشانهٔ آن سیالیت اجتماعی است که نیرو های معین اجتماعی از پیکرهٔ احزاب جدا می شوند و می خواهند به طور مستقل منافع و دید سیاسی مشخص خود را در جامعهٔ پرآشوب ما به آزمون بگذارند.
این تشکلات اگر چه هم قسماً منافع متضاد گروه هائی از مردم ما را با احزاب مسلط پیشاور نمایندگی می کرد، ولی بنابر عوامل فوق از ابتداء درگیر مبارزهٔ حاد ـ مخفی و علنی ـ در جهت دهی آن بودند. نیرو های فئودالی و عقب ماندهٔ این تشکلات با تحلیل این که جامعهٔ افغانستان، جامعه ای است عشیره ئی و قبیله ئی و باید رهبری خود را نیز بنابر همین خصلت در وجود رئیس کل قبیلۀ بزرگ بیابد، به طرف ظاهر شاه تمایل داشتند و در این فکر بوروکرات های سابق نیز که از خوان یغما و چپاول رژیم های گذشته محروم شده اند، با آن ها هم نوا بودند. و عناصر ملی این تشکلات در هر گامی ماهیت توطئه گرانهٔ این تشکلات را بیشتر درمی یافتند و از آن کناره می گرفتند.
ادامه دارد