زنده یاد قیوم رهبر
۲۶ مارچ ۲۰۱۷



(۳)منظرۀ عمومی جنبش آزادیبخش ملی ما

علاوتاً عده ئی از احزاب پیشاوری به ویژه بخشی که بنام " معتدلین " شهرت یافته اند، کوشیدند در میان این تشکلات نفوذ کنند و آن را به عنوان ورق تاکتیکی ای در مقابل دیگر احزاب به نمایش بگذارند. این مداخله تا سرحد از هم پاشیدن این تشکلات نیز به پیش رفت (نمونهٔ مداخلهٔ افندی در ممثلهٔ لویه جرگه). خصلت باز و غیرسیاسی این تشکلات زمینهٔ خوبی بود که در آن احزاب دیگر پیشاوری، ظاهر خان و حتی دشمن نیز در میان آن ها عناصر خود را بفرستند و از آن استفاده ببرند. شاخص این تشکلات به طور عام عبارت بود از عقب ماندگی مفرط، دوری از تحلیل ریشه ئی اوضاع، نوسانات آن ها، موقف ضد دموکراتیک شان، با برگه هائی از دموکراسی توده های عقب مانده ( دموکراسی بدائی ) که در مجموع بر سیاست ها، عملکرد ها و رشد آن ها تأثیر داشت.
اکنون بعد از قریب چار سال جنگ آزادیبخش مردم پروسهٔ وحدت ـ مبارزه احزاب پیشاوری قطب بندی جدیدی را نشان می دهد که با وجود این که مرز های آن به کلی از هم جدا نشده است، قضاوت های معینی در آهنگ و جهت رشد هر کدام آن به چشم می خورد:
از یک طرف اخوان بین المللی که بزرگ ترین تکیه گاه نظامی ـ سیاسی خود را در میان احزاب اخوانی افغانستان می بیند، بعد از یک مرحله از جدائی و ایجاد تفرقه در صفوف مجاهدین به نفع خود یکدیگر را در آغوش می گیرند و به طرف وحدت می روند. این گروه که در سه حزب اخوانی معروف ( حزب اسلامی و حزب اسلامی «خالص»، جمعیت اسلامی و اتحاد سیاف) جمع شده اند، با وجود این که طرحی برای وحدت جبهات خود ندارند و در بسیاری مناطق به روی همدیگر شمشیر می کشند، ولی با وجود آنهم در سطح پیشاور و بین المللی و تا حدودی نیز در داخل از هماهنگی معینی برخوردار اند. اخوانی ها بر پایهٔ فهم معین شان از انقلاب کنونی و ادعای این که انقلاب کنونی مردم انقلابی است اسلامی و برای ایجاد جامعه ای اسلامی و دولتی با نظام اسلامی؛ عملاً نقش آزادیخواهانهٔ جنبش ما را نفی می کنند و علایق مردم ما را با وطن و سرزمین شان فدای طرح های انترناسیونالیسم اسلامی خود می سازند و با این طرح گردانندگان آن از یک طرف مبارزه با دولت کنونی و علیه تهاجم روس را در مبارزهٔ مذهبی ( اسلام ـ کمونیسم ) خلاصه می کنند، از جانب دیگر نیز علیه تمام عناصر و نیرو هائی قرار می گیرند که آزادی ملی را از چنگال امپریالیسم روس هدف عمدهٔ خود قرار داده اند؛ چه این نیرو ها در زیر شعار اسلام مبارزه نمایند یا ناسیونالیسم و یا دیگر شعار ها.
گردانندگان این طرح علاوه بر اختلاف شان با احزاب دیگر پیشاوری که فقط از موضع رقابت به خاطر رسیدن قدرت با آن ها درگیر اند، نیرو های ملی متشکل و غیر متشکل را دشمن خود دانسته و مبارزهٔ بی امان خود را علیه آن ها به سان روس اشغالگر و حتی بیشتر از آن سازمان می دهند. اختلاف در این مسأله میان آن ها فقط در درجهٔ حدت و کمیت آن است و از نگاه کیفی واستراتژیک میان آن ها تفاوتی وجود نخواهد داشت.
از لحاظ موضع طبقاتی، اخوان از منافع تسلط فئودالیسم بی رقیب در جامعهٔ ما نمایندگی می کند. فئودالیسمی که خواب جامعهٔ قرون وسطائی و حاکمیت همه جانبه را می بیند. این جریان حرکت تاریخ را از زمان بعثت پیامبر اسلام تا اکنون نمی بیند. فئودالیسم که در قرن ششم و هفتم میلادی جریانی بود مترقی و می توانست نیاز تکامل اجتماعی جامعهٔ شبانی ـ بردگی در حال فروپاشیدگی را نمایندگی کند، اکنون بعد از سپری شدن هزار و چهار صد سال از چندین راه شگاف برداشته و به عنوان یک طبقه به ضد خود مبدل شده است و نمی تواند به تنهائی به تسلط خود ادامه بدهد.
ولی اخوان که از لحاظ اقتصادی نمی تواند اکنون دارای حاکمیت مطلق باشد، باید سیاست های خود را علاوه بر پندار های مذهبی با زور و جبر و با قهر ضد انقلابی بر مردم تحمیل کند. این حالت درماندگی همه طبقات و اقشار اجتماعی را نشان می دهد که از لحاظ تاریخی دوران شگوفائی و رشد خود را سپری کرده اند و باید برای بقاءِ خود از ابزار های قهریه استفاده نمایند و اخوان نیز در این کار از "پرچم" و "خلق" و دیگر دیکتاتوری های فئودالی یا کمپرادوری فرق ندارد.
اخوان اگر هم از طرح های رادیکال اصلاحی صحبت می کند، ولی به طور مشخص نمی تواند از دائرۀ فهم بنیادگرایانهٔ خود بیرون رود. بنیادگرائی از لحاظ سیاسی ـ اقتصادی تا اکنون عملاً در موضع طبقاتی فئودالیسم قرار دارد؛ چه این بنیادگرائی در لفافهٔ اخوان بیاید و یا حرکت خمینی و یا... ولی باید توجه داشت که میان اسلام به عنوان یک مذهب که می تواند پایۀ ایدئولوژیک طبقات مختلف جامعه قرار گیرد و بنیادگرائی به عنوان گرایش معین در میان اسلام بایستی تمیز قایل شد.
جریان دیگری که اکنون می خواهد خود را به عنوان یک سیستم کامل فکری ـ سیاسی تکامل دهد، گروه های سه گانهٔ "جبهه نجات ملی افغانستان"، "محاذ ملی اسلامی افغانستان" و "حرکت انقلاب اسلامی افغانستان" است. این گروه که در این اواخر به عنوان "معتدلین" شهرت یافته است، از نگاه  موقف ضد دموکراتیک خود با احزاب اخوانی تفاوت ماهوی ندارند، ولی درعین حال عناصری از "گشایش" به طرف نیرو های دیگر نیز در میان آن ها به چشم می خورد. موقف روحانی رهبران این گروه ها از یک طرف، علایق شان با سران قبایل و ملا های سنتی افغانستان از جانب دیگر، علاوه بر روابطی که با نیرو های امپریالیستی غربی دارند؛ از آن ها ترکیبی به وجود می آورد که علاوه بر مسألهٔ اسلام و انقلاب اسلامی به شعار آزادی افغانستان نیز توجه دارند. اگر چه دو گروه " جبهه " و" حرکت انقلاب " افکار خود را به طور سیستماتیک بیان نکرده اند، ولی "محاذ" بنابر تأثیر پذیری از عده ای روشنفکران وابسته به طبقات بهره کش شعار های خود را به "اسلام، ناسیونالیسم و دموکراسی" اعلام کرده است. ولی اسلام آن ها بیشتر به عنوان پوشش ایدئولوژیک منافع طبقات بهره کش بومی و به خصوص فئودالیسم ضربه خوردهٔ افغانستان بوده و ناسیونالیسم آن ها نیز نمایشی و بدون محتوی است و در جو تسلط فردی و روابط غیرانسانی برده منشانهٔ اعضای آن نمی توان دموکراسی را در روابط آن، خود این گروه، یا دیگر سازمان ها در رابطه با مجموع ملت و یا در سطح بین المللی متوقع بود. طرز برخورد آن ها به مسألهٔ دموکراسی و ناسیونالیسم از یک دید عقب مانده و یا توطئه گرانه نمایندگی می کند که در آن اصول اساسی دموکراسی و یا ناسیونالیسم نمی تواند جائی داشته باشد. ولی با وجود تمام این کمبود ها، این جریان اگر بتواند ـ با وجود اینکه در شرایط کنونی امکان آن وجود دارد ـ خود را هماهنگ با منافع مردم سازمان دهد و موقفی واضح در قبال خواست های مردم و نیرو های مترقی بگیرد، می تواند در آینده ها به عنوان یکی از حلقات جنبش آزادیبخش نقش معینی از خود به جا بگذارد. از لحاظ طبقاتی این جریان نیز از منافع فئودالیسم ضربت خورده و شگاف برداشتهٔ افغانستان نمایندگی می کند، منتها از آن بخش که بنابر عوامل متعددی می تواند واقعیت های اجتماعی و دگرگونی های متعدد جامعه را احساس نماید و گرایش به جانب بورژوا شدن دارد تا بتواند خود را با حرکت عام جامعه هماهنگ سازد. ولی پای بندی عمیق آن به علایق قرون وسطائی، عقب ماندگی مفرط اجتماعی و سیاسی آن و ضعف بورژوازی ملی و پرولتاریا در متن جنگ آزادیبخش ملی همگی عوامل بازدارنده ای اند که نمیگذارند پروسهٔ بورژوا شدن این بخش فئودالیسم به طور طبیعی و سریع انجام گیرد. نوسانات سیاسی و متضاد این گروه ناشی از همین موقف اقتصادی آن ها است که نمی توانند از منافع کامل طبقهٔ فئودال نمایندگی کنند و نه هم توان آن را دارند تا روابط تاریخی خود را یکسره با طبقهٔ خود بگسلند و به طبقۀ جدیدی که در شرایط کنونی بهتر امکان رشد و بقاء دارد، استحاله نمایند.
سیر تکامل جامعه و نقش احزاب طبقات مختلف می تواند در جهت دهی این گروه نقش مهمی داشته باشد. در صورتی که ارتجاع اخوانی پیروز شود، این جریان با چرخش به عقب از مواضع آن ها دفاع و نقش حامل افکار آن ها در میان دیگر طبقات خواهند داشت. ولی در صورتی که نیرو های ملی و انقلابی تقویت شوند و در توازن قواء نقش مؤثر تری را ایفاء نمایند، در آن صورت خواهند توانست بیشتر از شعار های دموکراسی و ناسیونالیسم استفاده ببرند.
ولی این جریان علاوه بر نقص ذاتی اش، پیوند های روشن و پنهانی با "سلطنت طلبان" و در رأس آن ظاهر خان پادشاه سابق افغانستان نیز دارد.
مسألهٔ ظاهر خان از مدتی است در رسانه های گروهی بین المللی و پاکستان و از طریق این ها در داخل کشور مورد بحث و گفت و گو است و ما هم بنابر عللی تا کنون نتوانسته ایم در این مورد به بحثی همه جانبه بپردازیم، در این جا کمی در این مورد مکث می کنیم: بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۵۲، ظاهر خان که در آن وقت در روم مشغول یک بازدید رسمی بود، در همان جا باقی ماند و بعد از این که از موقف دولت داؤود در مورد منافع وی در افغانستان که همانا حفظ مایُملَک های خانوادۀ وی بود مطمئن شد، طی نامه ای به طور دو پهلو استعفای خود را اعلام و خود را یکی از اتباع افغانستان دانست که خود را تابع ارادۀ اکثریت مردم افغانستان میداند! تو گوئی که ارادۀ اکثریت مردم افغانستان در ارادۀ شهزاده داؤود مشمول شده است. وی در تمام مدت پنج سال حکومت داؤود، قرارداد های خائنانهٔ وی، اشتراک دادن باند های وطن فروش " پرچم " و " خلق " در ترکیب دولت و فشار اختناق بر مردم، کوچک ترین عکس العملی از خود نشان نداد. سردار ولی داماد وی نیز بعد از مدتی " زندان " بدون محاکمه و جزائی آزاد و با خانوادهٔ خود در روم پیوست. اقامت پنج سالهٔ وی در روم و عدم اشتراک وی در امور سیاسی، و عدم مخالفت وی با دولت داؤود حتی از نگاه "حقوق " معمول نیز ادعای وی را برای بازگشت و به دست آوردن تاج و تخت از دست رفته اش ساقط می سازد.
بعد از کودتای هفت ثور و کشته شدن داؤود و همکاران و تعدادی از افراد خانوادهٔ وی، سردار ولی در اروپا دست به فعالیت های محدودی می زند و به نام "خون خواهی" علیه دولت تره کی موقف می گیرد. در این مرحله نیز ما در اظهارات ظاهر خان و داماد وی کوچک ترین نقطه ای که اشاره به حقوق مردم افغانستان و با توطئه ابرقدرت امپریالیستی روس بنماید، نمی یابیم. ولی با آنهم گهگاهی از طرف مطبوعات غربی از ظاهر خان به عنوان یکی از مهره هائی که ممکن است در آینده نقشی بازی کند، یاد آوری می شود.
چندی قبل در کویته ـ ایالت بلوچستان پاکستان ـ کنفرانسی دائر گردید و تقریباً همه طرفداران شاه سابق دست به فعالیت شدیدی زدند تا بتوانند عده ئی را برای اشتراک در این کنفرانس اقناع کنند. گرچه کوشش این عده اشخاص که اکثراً از طرف سران بعضی اقوام ( مانند دوست محمد کرکیج و صداقت وکیل کامه شرقی) بودند و یا بعضی از بوروکرات های قدیم (مانند واصفی قندهاری، برادرش فرید رشید و خانوادهٔ عثمان) به جائی نرسید و نتوانست نیرو های سیاسی فعال جامعه را به دنبال خود بکشاند. ولی تحرکات بعدی این عده و اعلام نتایج کنفرانس نامنهاد شان در" پشین " و اعلان رادیو بی بی سی با موقف گیری ظاهر خان که بعد از این به مجاهدین کمک می کند و شایعات مبنی بر آنکه ظاهر خان می خواهد یکی از نمایندگان خود ( شاید سردار ولی یا پسرش احمد شاه و یا یکی از وزراء سابق مانند یوسف خان و یا حامد ) را به پیشاور بفرستد تا درمورد کار های آیندهٔ وی فعالیت نمایند، نشان دهندهٔ این است که " این رشته سر دراز دارد ". در داخل سازمان به خصوص در میان کادر ها و فعالین آن نیز نظریات مختلفی در رابطه با این موضوع وجود دارد. بعضاً به این عقیده اند که ظاهر خان آمدنی است. برخی دیگر که هنوز جدیت موضوع را درک نمی کنند، آرزو می کنند آمدن ظاهر خان برای ایجاد امکان تنفس برای ما خوب است و...
ما را عقیده بر اینست که جنگ آزادیبخش کنونی افغانستان با امپریالیسم روس جنگی است توده ای طولانی و نتایج آن عمدتاً از طریق جنگ مسلحانه تعیین می شود. این مسأله اگر چه به طور عام نزد رفقا روشن است، ولی در تطبیق این فکر استراتژیک در جوانب مختلف زندگی مبارزاتی ما تا حدود زیادی ابهام وجود دارد. ما تبارز انحراف از این فکر را در رابطه با کار نظامی ـ سیاسی، تشکیلاتی و تبلیغاتی خود بعداً به طور مفصل خواهیم دید، ولی اکنون فقط این مسأله را در رابطه با مانور ها و تاکتیک های مختلف نیرو های دیگر و نیرو های بین المللی بررسی خواهیم کرد.
طرح مسألۀ مبارزهٔ مسلحانهٔ توده ئی درازمدت اصولاً از ماهیت جنگ کنونی به عنوان جنگی آزادیبخش، از عدم توازن نیرو میان ملت ما به عنوان ملتی کوچک، عقب مانده و بی سازماندهی و ساز و برگ نظامی که با جانبازی و فداکاری از آزادی خود دفاع می کند؛ و یک قدرت بزرگ امپریالیستی که هم از لحاظ سازوبرگ جنگی، اقتصادی، تعداد نفرات و هم از نگاه علم و تکنیک بر ما برتری دارد، ناشی می شود. در تضاد میان ملت قهرمان افغانستان و امپریالیسم اشغالگر روس، اکنون و تا مدت زیادی روس امپریالیستی جهت عمدهٔ تضاد را می سازد؛ ولی این جهت عمده بنابر خصلت میرندهٔ خود در حال افول است. افول امپریالیسم روس در موقعیت تاریخی آن، در تضاد های درونی جامعه آن که بر بهره کشی و زور استوار است، در روابط آن با دیگر اقمارش، در روابط بین المللی اش و در روابط آن با دیگر نیرو های امپریالیستی و به خصوص ابرقدرت امپریالیستی امریکا مضمر است. امپریالیسم جنایتکار روس نمی تواند خود را از دائرهٔ این تضاد ها بیرون بکشد و هر قدر دست و پا می زند، بیشتر از پیش در حلقه های دیگر درگیر می شود که بالاخره به ضعف و نابودی وی منتهی خواهد شد.
فشار و اختناق ممتد در جامعهٔ ما توسط این امپریالیسم، مردم را به مقاومت بیشتر وادار می سازد و به آنها آگاهی و وحدت می دهد. ولی جانب غیرعمدۀ این تضاد که ملتی بی پناه، کوچک و عقب مانده را می سازد، اگر چه از لحاظ نفوس، قدرت اقتصادی، نظامی کوچک تر و ضعیف تر از امپریالیسم روس است، ولی جانب رشد یابندهٔ آن را می سازد. این ملت در خلال جنگ از پراگندگی به طرف وحدت، از ضعف به طرف قدرت، از ناآگاهی به طرف آگاهی در حرکت است. و اگر توطئه ها و مانور های دشمن و نیرو های عقبگرا در مسیر پیشرونده و پرافتخار آن موقتاً فتوری هم ایجاد نماید، ولی سیر کلی جنبش ما از مراحل دانی به عالی که از میان دریای آتش و خون در حرکت است، اجتناب ناپذیر و هیچ قدرتی در جهان قادر به مهار کردن آن نیست.
ادامه دارد