زنده یاد قیوم رهبر
۰۹ اپریل ۲۰۱۷



(۶)منظرۀ عمومی جنبش آزادیبخش ملی ما

هدف استراتژیک روس از تمام این تاکتیک ها، از بین بردن مقاومت مردم و انقیاد کامل ملت ما است؛ خواه این انقیاد در زیر رهبری "پرچم"، "خلق"، "گروه کار" و یا " جبههٔ پدروطن " صورت گیرد. ابزار عمدۀ تحقق این استراتژی نیز سرکوب خونین مقاومت مردم است و تمام مانور های دیگر در خدمت این استراتژی و این روش اساسی است.
در منطقهٔ جنوب آسیا امپریالیسم روس اهداف آزمندانۀ خطرناکی را دنبال می نماید:
انقلاب ضد امپریالیستی و ضد استبدادی علیه شاه که توسط نیرو های مذهبی بنیادگرا به انحراف کشانده شد، با از بین بردن ابتکارات عظیم توده های ایرانی، سلب حقوق دموکراتیک مردم و نفی حق اقلیت های ملی در تعیین سرنوشت شان و بالاخره فساد و گندیده گی دستگاه های سرکوب و فروپاشیدگی اقتصادی ـ نظامی موجود فضای مساعدی را برای دست اندازی امپریالیسم روس در جو ضد امریکائی کاذب به وجود آورده است که با حیله گری توسط ستون های پنجم خود "حزب توده" و "چریک های اکثریت" آن را به اجراءء می گذارد.
امپریالیسم روس می خواهد با تشدید ناآرامی در ایران و سوختن پل ها میان دولت جمهوری اسلامی و دیگر کشور ها، آن را هر چه بیشتر به خود وابسته بسازد. در طی سه سال از پیروزی "انقلاب اسلامی" ما شاهد ده ها قرارداد و تسهیلات ترانزیتی با روسیه امپریالیستی هستیم و گرایش فراکسیون "خامنه یی " به طرف روسیه کاملاً عیان است. روسیه اگر چه بنابر تهاجم امپریالیستی بر افغانستان هنوز در ذهنیت عامهٔ مردم ایران مورد تنفر است، ولی می کوشد از طریق عده ئی از پادو های عربی خود مانند لیبی، سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین در جامعهٔ ایران نفوذ کند. فشار در مورد مسالۀ کردستان، هنوز در داخل ارگان های قهریۀ جدید مانند پاسداران و بنیاد های مشابه دیگر، ایجاد احزاب "اسلامی"( مثل اسلام مکتب توحید ) و غیره، همگی بر زمینهٔ اصلی ضعف ماهوی دولت ایران از حل پرابلم های اساسی مردم روز تا روز رشد می یابد. اگر چه انفصال کردستان یکی از نقاط ضعف ایران در دست روسیه است، از طریق گروه "قاسملو" و (حزب دموکرات کردستان) وی عملی می شود، ولی روسیۀ امپریالیستی همۀ ایران را می خواهد و اکنون که امپریالیسم امریکا اقلاً در سطح سیاسی از ایران رانده شده است، امپریالیسم روس به کمتر از آن قانع نیست.
تهاجم نظامی روس به افغانستان، ایران را از دو طرف زیر فشار قرار می دهد. از جانب شمالغرب دست او را در کردستان و از جانب شرق دست او را درخراسان و بلوچستان باز می گذارد. ولی در هر دو حال، جهت گیری روس به طرف خلیج فارس واضحاً مشهود است.
بناءً امپریالیسم روس می خواهد از طریق افغانستان از فرودگاه نظامی ستراتژیک شیندند، دگرگونی اوضاع را در ایران زیر نظر داشته و آن کشور را از دو جانب زیر فشار قرار دهد. چه ایران هم از نگاه منابع غنی انرژی و هم به عنوان بازار فروش برای امپریالیسم روس اهمیت زیاد دارد. ولی مهمتر از آن این است که ایران پنجرۀ بزرگی جانب خلیج فارس محسوب می گردد و تسلط بر ایران، روسیه را با سرزمین های آتشخیز خاورمیانه پیوند می دهد. البته محاصرۀ ضلع جنوبشرقی پیمان اتلانتیک نیز در محاسبات ستراتژیک نظامی روسیه داخل می شود.
ولی از جانب دیگر مسألهٔ ایران از این نگاه نیز حائز اهمیت است که با تسلط و نفوذ روس بر ایران یکی از عقب گاه های مقاومت مردم ما ضربت می خورد و روسیه می تواند مقاومت مردم ما را از جنوب، غرب و شمال زیر فشار قرار دهد.
توطئه های امپریالیسم جنایتکار روس در مورد پاکستان دارای سرعت و ابعاد بیشتری است. روس امپریالیستی بنابر تسلط یک رژیم دکتاتوری نظامی در پاکستان و نارضایتی عمومی مردم از رژیم بر سراقتدار در میان نیرو های اپوزسیون به سرمایه گذاری مشغول است. روس علاوه بر توطئه از طریق احزاب وابسته به خود مانند(حزب عوامی ملی "ولی خان" ــ NAP) و دار و دسته بزنجو، در این اواخر عده زیادی از عناصر ضد رژیم را زیر تأثیر خود آورده و توسط آن ها نیات آزمندانهٔ خود را در منطقه پیاده می کند.
همکاری میانPPP (حزب بهوتو) با حزب ولی خان و بزنجو و مسلم لیگ؛ کمپ دموکراسی به طور عمیقی با سیاست های روس همآهنگ است و روس امپریالیستی می خواهد از طریق نارضایتی عمومی مردم، این احزاب را که در سابق روابط چندانی با روس نداشته اند، تحت نفوذ خود درآورد. حمایت دولت دست نشاندۀ کابل از گروه "ذولفقار" و "خان عبدالغفار خان*"، بنگش و اجمل خټک که هر کدام دارای جهت گیری خاص خود است، نشان دهندهٔ گستردگی توطئه امپریالیسم روس است که اکنون بر مورد های متعددی جهت پیاده کردن اهداف اهریمنی خود تکیه می کند.
مسألهٔ بلوچستان و مسألهٔ دموکراسی دو نقطه ایست که از آن روس امپریالیستی دولت دیکتاتوری ضیاالحق را مورد حمله قرار می دهد. و روس اشغالگر هم اکنون عدۀ زیادی از قبایل پشتون و به خصوص بلوچ را مسلح ساخته و خواسته های جدائی طلبانهٔ آن ها را تقویت می کند. ولی توطئه های روس فقط منحصر به بلوچستان نیست، بلکه اکثر اعضای NAP  و PPP را به طرق مختلفی کمک می کند و مسلح می سازد تا در صورت لزوم بتواند با دامن زدن به یک جنگ داخلی، این کشور را به طرف تجزیه ببرد.
هدف اساسی این سیاست فشار بر روی دولت پاکستان و به وجود آوردن رژیمی مانند افغانستان است تا بتواند مطابق خواسته های روس در مورد بحر هند و خلیج فارس و خاور دور حرکت نماید. حزب PPP نمی تواند نقش داؤود را بازی نماید، در حالی که احزاب NAP و بزنجو و دیگر احزاب وابسته به روس می توانند هر کدام همانند کودتای ثور نقش توطئه گر را بازی کنند.
ولی برعلاوۀ این اهداف درازمدت در مرحلهٔ کنونی، تمام هم امپریالیسم روس این است که عقب گاه مقاومت مردم ما را در پاکستان ضربت بزند. سیاست های خائنانۀ احزاب پیشاوری و به خصوص اخوانی ها و سیاست های خانه خراب کن دولت پاکستان هر روز دلائل تازه ئی به دست روس می دهد تا مردم را علیه مداخلۀ "افغان ها" در امور داخلی پاکستان تحریک نمایند و به همین صورت بدبینی مردم را نسبت به مقاومت ما دامن بزنند.
امپریالیسم امریکا از سال های بعد از جنگ عمومی دوم با پیمان های نظامی " SEATO " و "CENTO" در منطقۀ جنوب آسیا و خاورمیانه وارد گردید. بعد از سرنگونی شاه ایران و خارج شدن پاکستان از پیمان های نظامی امریکا و داخل شدن آن در جرگۀ کشور های غیر منسلک، شبکهٔ "دفاعی" امریکا در این منطقه شگاف بزرگی برداشت. سیاست امریکا در مورد کشور های منطقه به خصوص بعد از سرنگونی شاه اینست که بتواند خلاء نظامی ـ سیاسی ناشی از سقوط شاه را که در منطقه به وجود آمده است، توسط نیرو های دیگر پر کند. کوشش امریکا برای حل مسألۀ خاورمیانه از طریق پیمان صلح "کامپدیوید"، ایجاد روابط نظامی نزدیک تری با سومالی، عمان، عربستان سعودی و پاکستان؛ همگی نشاندهندۀ تلاش امپریالیسم امریکا برای تحقق این هدف است.
سیاست عمومی امپریالیسم امریکا در مورد افغانستان اینست که باید امپریالیسم روس هرچه بیشتر در دریای توفانی جنگ ملی مردم افغان غرق شود. در بند کشیدن نیرو های نظامی و پرستیژ سیاسی روسیه در کوهپایه های افغانستان هدف اصلی سیاست امریکا را در قبال مسألهٔ افغانستان می سازد.
امریکا و غرب از مدت ها قبل بنابر منطق امپریالیستی خود افغانستان را به عنوان منطقۀ نفوذ شوروی دانسته اند. خواه این نفوذ از طریق غیرمستقیم و یا عملکرد های نواستعماری باشد و یا با تهاجم همراه گردد، برای امپریالیسم امریکا فرقی ندارد. ولی آن چه برای امریکا مهم است اینست که آن ها اشتهای سیری ناپذیر امپریالیسم روس را به خوبی می دانند. آن ها می دانند که سرمایۀ مالی و قدرت نظامی روسیه در مرز های افغانستان محصور نمی ماند و گام دیگر آن ها به سرزمین های مجاور آن و بالاخره به خلیج فارس کشیده می شود. برای آن ها قبل از همه خلیج و منطقهٔ خاورمیانه ارزش دارد. و پاکستان ـ ایران خط دفاع اول آن را می سازد، آمدن روس به افغانستان ـ با نظرداشت اوضاع ناآرام پاکستان و ایران ـ این خط دفاعی را در معرض تهاجم سیاسی ـ نظامی روس قرار داده است و باید از آن دفاع به عمل آید. روی این محاسبۀ دقیق است که امریکا نمی خواهد خود را در افغانستان درگیر یک جنگ همه جانبه با امپریالیسم روس کند که از نگاه نظامی ـ سیاسی و نه هم از لحاظ سوق الجیشی به نفع آن نیست. لذا باید نیرو های نظامی روس را هر چه بیشتر در این جا میخکوب کند تا بتواند در سطح جهانی از این موضوع استفاده ببرد.
در مورد مسالهٔ افغانستان امپریالیسم امریکا در اول برای مهارکردن دولت پاکستان و برای ایجاد یک جو ضد کمونیستی به دسته های اخوان کمک زیادی کرد. این کمک نه تنها به طور مستقیم، بلکه نیرو های وابسته به امریکا از مصر تا عربستان سعودی نیز همگام با امریکا در این کمک شریک بودند. سیل سرمایه و تسلیحات که از طریق مصر به پاکستان می رسید، عمدتاً به دست اخوان به خصوص حزب اسلامی قرار می گرفت. رشد سرطانی حزب اسلامی و دیگر احزاب اسلامی فقط از طریق همین کمک ممکن بود.
رشد اوضاع سیاسی در ایران و گسترش جو ضد امریکائی در آن جا، اختلاف در میان امریکا و متحدین غربی آن در مورد مسائل بین المللی و افغانستان و نوسانات سیاسی اخوان و ضعف آن در بسیج و رهبری مردم، تیرگی مناسبات میان ایران و امریکا؛ همگی در میکانیزم روابط اخوان ـ امریکا تأثیر خود را به جا گذاشت و از مدتی است که امریکا دیگر نمی خواهد "تمام تخم مرغ های خود را در سبد اخوان بگذارد ". لذا امریکا از مدت یک سال و اندی به این سو در تلاش این است تا نیرو های دیگری را کمک نماید. تا در صورتی که اخوان بنابر روابط ایدئولوژیک ـ سیاسی خود از سیاست ایران پشتیبانی نماید، در آن صورت امریکا بتواند نیرو های دیگری را در اختیار داشته باشد. اگر چه کمک امریکا تا کنون برای نیرو های غیراخوان و چه " معتدلین " ( یا عده ئی از بوروکرات ها و ظاهر خان ) فقط در سطح تاکتیکی است، نه در سطح ستراتژیک، تا کنون سیاست امریکا همآهنگ با سیاست اخوان است. ولی جهتگیری جدید امریکا ممکن است در آینده نوعی از توازن را در میان اخوان و دیگر نیرو ها نیز به وجود آورد.
ولی این جهتگیری جدید البته نمی تواند خارج از دایرۀ اهداف ستراتژیک امریکا در منطقه باشد که عبارت از ضربه زدن کمونیسم و خرد کردن مقاومت ملی ضد امپریالیستی مردم افغانستان و بالاخره ایجاد نوعی از مناسبات سیاسی در منطقه و کشور ماست تا بتواند از خلال آن اهداف ویژۀ خود را بر آورد. تصور این که گویا امریکا دست از اخوان برمی دارد و به نیرو های ملی رو می آورد، بیشتر ناشی از آرزو ها و امیال سرکوب شدهٔ کسانی است که بر پای خود نمی توانند بایستند و نجات خود را در پشتیبانی از امریکا می دانند. این تصور بر روی واقعیت های مشخص بین المللی استوار نیست. این درست است که امریکا با شوروی در تضاد است و می خواهد آن را ضربت بزند. این هم درست است که امریکا تا حدی از اخوان ناراضی است و می داند که اخوان نمی تواند اهداف وی را به طور کامل برآورده سازد؛ ولی همۀ این مقدمات نمی تواند ما را به این نتیجه برساند که امریکا دست در دست نیرو های انقلابی می گذارد و مطابق به خواست آن ها حرکت می کند و یا از اهداف انقلابی این نیرو ها غافل است. امریکا مانند دیگر امپریالیست ها نفع خود و گسترش سرمایۀ خود را در سرلوحۀ سیاست های خود قرار داده است و این چیزی است طبیعی و برای برآوردن نیات آمریکا در جامعۀ ما نیرو های زیادی وجود دارند که بهتر می توانند این سیاست ها را عملی کنند. اخوان با وجود درد سرهائی که برای امریکا دارد، امروز و برای آینده های دور بهتر می تواند با طرح های امریکا همگام و همنوا گردد. " معتدلین " که دو دسته خود را به امریکا و غرب چسپانده اند، بهتر می توانند با اهداف امریکا همگامی کنند و نیرو های پراگندۀ بوروکراسی و دیگر نیرو های بینابینی امروز بهتر می توانند به طور مؤثر اهداف امریکا را در منطقه و افغانستان برآورند. امریکا در شرایط کنونی هیچ نیازی ندارد تا دست به سوی نیرو های انقلابی پراگنده، ضربت خورده و بیچاره دراز کند؛ آنهم نیروئی که هم از لحاظ تاریخی و هم از نگاه تکامل آتی جامعه و تضاد ماهوی با امپریالیسم ( به شمول امپریالیسم امریکا ) قرار دارد.
ولی آیا استفاده از امریکا برای جنبش رهائیبخش ما مجاز نیست؟ آیا امکان استفاده از تضاد میان امریکا و شوروی برای نیرو های انقلابی ممکن نیست؟
به نظر ما جهان کنونی به سیستم های معین و محدودی تقسیم شده است. این سیستم ها دارای میکانیزم و وظائف مشخص است که نمی تواند در تضاد ماهوی با خودش قرار گیرد.
امپریالیسم به عنوان یک سیسم نیز دارای میکانیزم معینی است. این میکانیسم عمدتاً توسط نهاد ها و پایه های مادی مشخص ساخته می شود. مثلاً امپریالیسم امریکا که به روی اقتصاد کاپیتالیستی بنا نهاده شده و در خدمت آن قرار دارد، پایه های آن را کارتل ها، تراست ها و انحصارات ملی و بین المللی می سازد. پکت های نظامی، دستگاه های سیاسی طویل و عریض، سازمان های جاسوسی همه در خدمت این میکانیزم گرفته می شود. هدف آن بهره کشی و سود بیشتر و همآهنگ کردن اوضاع بین المللی با این هدف است.
سوسیال امپریالیسم روس که از بطن یک جامعهٔ سوسیالیستی رشد کرده و بر پایهٔ اقتصاد متمرکز دولتی بنا نهاده شده است، نیز دارای میکانیسم خودش است. پایۀ مادی این میکانیسم را همین اقتصاد متمرکز دولتی می سازد. و تمام دستگاه های حزبی، دولتی، دستگاه سرکوب پلیس و پکت وارسا در خدمت آن قرار دارد، هدف این سیستم نیز به دست آوردن سود است. و در این نقطه با امپریالیسم امریکا فرق ندارد. ولی اختلاف در میکانیسم قدرت میان امپریالیسم امریکا و سوسیال امپریالیسم روس، عملکرد این دو امر را از هم متمایز می سازد.
ادامه دارد