زنده یاد قیوم رهبر
۱۸ اپریل ۲۰۱۷



منظرۀ عمومی جنبش آزادیبخش ملی ما
بخش هشتم و پایانی

اگر دولت پاکستان و کمک های بی دریغ و خانه خراب کن آن نمی بود، اخوان نمی توانست قدمی هم در این راه بردارد. اگر دولت پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله نمی کرد، امروز عده ئی زیاد از نیروهای ملی و مترقی می توانستند نقش صد چندان بهتری از امروز در سازماندهی و پیشبرد مبارزۀ آزادیبخش ملی ایفاء نمایند.
اگر دولت پاکستان سیاست ضد ترقی خود را در داخل افغانستان انتقال نمی داد، امروز مردم ما می توانستند با سیاست ملی و انقلابی خود بیشتر روس اشغالگر را در اذهان جهانیان رسواء سازند و متهم به سوختن مکاتب، شفاخانه ها و مؤسسات عام المنفعه و یا الهام گیرنده از تحریکات خارجی نشوند.
اگر دولت پاکستان عده ئی از عناصر خودفروش را بر مردم و مقدرات آن ها حاکم نمی ساخت، امروز مردم ما بهتر می توانستند منابع ملی و بین المللی خود را سامان دهند و اقتصاد جنگی مستقل، سیاست مستقل و پیشرونده و ارگان های ملی و انقلابی خود را به وجود آورند. ضربت خوردن تمام ایده آل های انقلابی مردم ما اگر با ابزار منفعل و بی ارادۀ احزاب پیشاوری اجراء می شود، گردانندۀ اصلی آن دولت پاکستان است و ما باید همهٔ این حقایق را به خوبی درک کنیم و آن را در میان کادر ها و فعالان سازمان و بالاخره مردم خود ببریم. مردم ما باید بدانند که شکست ها، تفرقه ها و عقب ماندگی های آن ها فقط از کمبود های بزرگ خود آن ها ناشی نمی شود؛ بلکه این عامل خارجی نیز در این مورد نقش بزرگ و مهمی داشته است و اگر می خواهند در پی اصلاح آن برآیند، باید نه تنها در داخل، بلکه در پی تغییر این شرایط نا مساعد نیز برآیند.
این سیاست اگر به همین منوال ادامه یابد، نه تنها ضربات جبران ناپذیری بر جنبش رهائیبخش ما می زند، بلکه تأثیرات منفی آن بر خود این کشور نیز گسترش خواهد یافت. ولی سؤالی که مطرح می شود، اینست که چرا پاکستان به سیاستی چنین دست می زند که هم به جنبش رهایبخش ملی ما ضرر می رساند و هم ریشه های خود را ضربت می زند؟
از نظر ما سیاست های دولت پاکستان ناشی از دو مسألهٔ بهم پیوسته است: منافع ملی و سیاست طبقات حاکمه آن و مکلفیت های بین المللی آن: پاکستان به عنوان کشوری وابسته به امپریالیسم امریکا، روابط تاریخی نزدیکی با جمهوری توده ای چین نیز دارد. سیاست های منطقه ئی خود را به ویژه در مورد افغانستان با منافع درازمدت و سیاست های این دو کشور عیار می سازد. هر دو کشور فوق ( به خصوص امریکا ) علاقمندند نیرو های اشغالگر روس مدت ها در کوهپایه های افغانستان میخکوب ماند تا بتوانند از ورای آن در دیگر مناطق دنیا استفاده ببرند. کوشش در راه ایجاد یک رهبری سیاسی که بتواند مسائل افغانستان را خود حل کند و مقدرات خود را خود به دست بگیرد، در تضاد با سیاست های این کشور ها قرار دارد. برای آن ها اهمیت دارد که در افغانستان مردم علیه روس مدتی دراز بجنگند و احساس نفرت و انزجار مردم به عنوان جزئی از تاریخ و روحیات این مردم ریشه دار گردد. برای آن ها مهم است که آتش مبارزه خاموش نشود. ولی جهتگیری آن به سمت معینی و یک دست شدن نیرو ها به هر شکلی که باشد، مقدرات مردم ما را از دست آن ها بیرون می کشد. لذا باید این کمک در مجرا های متعددی واریز گردد تا نوعی از پلورالیسم به وجود آید که هیچکدام بدون کمک خارجی نتوانند به زندگی خود ادامه دهند و بدین صورت بتوانند هم این نیرو ها را به صورت تک تک زیر فرمان خود داشته باشد.
سیاست عمومی دولت پاکستان در مورد افغانستان با دو عامل اصلی پیوند دارد: یکی نقش ایدئولوژیک رژیم بر سر اقتدار آن که توسط ( جماعت اسلامی پاکستان) رهبری و دیکته می شود. دولت پاکستان و به خصوص جماعت اسلامی می خواهد در افغانستان از هم اکنون از نگاه ایدئولوژیک و سیاسی سرمایه گذاری کند و با ایجاد نوعی حکومت ( مدل پاکستان ) برای خود عقبگاه محکمی به وجود آورد. کوشش ( جماعت اسلامی ) اینست که احزاب اخوانی در این جنگ به طور کامل برنده شوند و نیرو های ملی را به طور کامل ضربت بزند تا بتوانند عقبگاه نیرو های مخالف خود در پاکستان را قطع کنند و در آن صورت قدرت سیاسی آن ها بنابر شرایط مساعد اففانستان، ایران و پاکستان می تواند مدت زیادی به عنوان تسلط یک رژیم مذهبی بنیادگرا متحقق و تضمین شود.
بنیاد گرایان پاکستان چنانچه در کشور خود دیکتاتوری و ظلم را در لفافۀ مذهبی توصیه می کنند، از کشتار و تاراج نیرو های اخوانی، از سیاست های ضد ترقی و ضد ملی آن ها نیز استقبال می نمایند. آن ها توانسته اند نیرو های اخوانی را زیر تربیت ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی بگیرند و دست خود را در سازمان های اخوانی افغانستان دراز کنند. آنها عدۀ زیادی از افراد این احزاب را عملاً در خدمت منافع خود قرار داده و به صورت غیرشرافتمندانه از آن ها در کار های جاسوسی، گروه های ضربتی و عامل توطئه علیه احزاب مختلف خود در پاکستان استفاده می نمایند، و بدین صورت مردم بدبخت ما را در تضاد های درون جامعۀ خود مصروف و درگیر می سازند. نتیجهٔ این سیاست اینست که مردم پاکستان و احزاب مخالف دولت همگی از مهاجرین و احزاب افغان ها و حتی از جنبش رهایبخش ما متنفر شوند و در صدد بدنام کردن، توطئه و تخریب آن برمی آیند و حاضرند بنابر قول معروف "دشمن دشمن، دوست است " با روس اشغالگر و دولت دست نشاندۀ آن در کابل، دست دوستی بدهند.
اگر عامل اولی دولت پاکستان سیاست های ( جماعت اسلامی ) را در افغانستان انعکاس می دهند، عامل دیگر آن بیشتر به سیاست های درازمدت پاکستان ارتباط می گیرد و همه جناح های متخاصم در پاکستان در مورد آن توافق دارند:
پاکستان یک کشور تاریخی نیست و از تأسیس آن کمتر از چهل سال می گذرد. این کشور هنوز هم دارای تضاد های متعددی است که نمی تواند وحدت یک" ملت"  را به طور کامل نمایش دهد. اختلافات میان سندی، پنجابی، پشتون و بلوچ همیشه به حدی حاد بوده است که هر کدام خیال جدائی و انفصال را داشته اند. اختلافات میان بنیادگرائی و نوعی سیکولاریسم، یا ملی گرائی و سوسیالیسم نیز به عنوان اختلافات سیاسی در این جامعه موج می زند. تضاد های طبقاتی نیز در این جامعه هیچ گاهی راه حل اساسی و ریشه ای خود را به دست نیاورده است.
این کشور از بدو تأسیس خود بالقوه در حال تجزیه است و توطئه های همسایگان نیز آب را بیشتر گل آلود می سازد و درچنین جو جغرافیائی ـ سیاسی هرگاه در همسایگی این کشور، رژیم های متعدد و صاحب نفوذ به وجود آید، امکان تفرقه و تضاد در میان این جامعه تشدید می شود.
پاکستان چه از لحاظ توان مادی و چه از نگاه سیاسی امکان مداخله در امور هند و ایران را ندارد و چین نیز نمی تواند عرصۀ تاخت و تاز آن ها قرار گیرد و مردم افغانستان بنابر علایق دیرین تاریخی در میان باشندگان این سرزمین طرفدارانی دارد.
دولت پاکستان از بدو تأسیس خود در میان قبایل پشتون و بلوچ افغانستان دست درازی می کرد و می خواست برای دولت های افغانستان درد سری ایجاد کند. سیاست های بین المللی پشتونستان خواهی روس ـ داؤود و فشار بر پاکستان از طریق هند با عکس العمل جدی پاکستان مواجه بوده است. پاکستان در مورد هند به حملهٔ متقابل ایجاد مسألهٔ کشمیر دست می زند و در مورد افغانستان نیز با ایجاد همکارانی از مخالفان رژیم های گذشته اقدام می ورزد.
اکنون که در ایران تا حدودی زیادی اوضاع به نفع پاکستان تغییر کرده است و آن کشور دیگر نمی تواند مَلجَائی برای اقلیت شیعۀ این کشور باشد. پاکستان سیاست های خود را در مورد افغانستان طوری عیار می سازد که در آینده های دور نیز افغانستان نتواند در امور پاکستان مداخله کند و یا از تضاد های درونی این کشور استفاده نماید.
بناءً اگر تقویت اخوان یک جانب این سیاست را می سازد، ایجاد یک کمربند دفاعی در مناطق مرزی افغانستان، ایجاد روابط حسنه با سران قبایل در جو ضد روسی و ضد رژیم کابل، ایجاد احزاب وابسته به خود ـ از هر قماش ـ می تواند تضمین درازمدتی برای پیاده کردن سیاست های وی باشد.
در این میان البته پاکستان سعی می ورزد از رشد و گسترش هر گونه نیروی ملی جلوگیری نماید، زیرا تقویت گرایش های ملی و رشد نیرو های ملی و انقلابی می تواند در آینده خطری برای پاکستان به وجود آورد که دولت پاکستان قادر به مهار کردن آن نخواهد بود.
البته در میان دولت پاکستان نیز کسانی هستند که خطر روس را برای پاکستان بیشتر از نیرو های ملی افغانی می دانند و می خواهند نوعی رابطه و همکاری با آن ها برقرار کنند. ولی این جریان در دولت کنونی پاکستان ضعیف و ناتوان است و در سطح سیاسی نیز از قدرت مانور و تحرک کافی برخوردار نیستند. به طور کلی سیاست دولت پاکستان در مورد مسألهٔ افغانستان عبارت است از مخالفت با تهاجم روس، تائید اخوان و " معتدلین "، ایجاد پلورالیسم نظامی فاقد برنامه و ایجاد هرج و مرج در جامعۀ ما و کوشش در راه ایجاد نوعی سیستم دفاعی نظامی و سیاسی در داخل افغانستان تا بتواند در آینده ها از طریق آن ها منافع خود را تأمین و از عکس العمل احتمالی آن ها در مقابل پاکستان جلوگیری نماید. اگر چه گهگاهی در جهت گیری های دولت پاکستان تغییراتی جزئی وارد می شود و یا روابط آن ها با بعضی از این احزاب به سردی می گراید، در کوتاه مدت می تواند نمایانگر تغییراتی ریشه ای در سیاست دولت پاکستان باشد.
تحلیل کنونی معنی این را نمی دهد که سیاست پاکستان نمی تواند تغییر نماید تا در راه درستی مورد استفاده قرار گیرد. این امکانات از لحاظ تئوریک وجود دارد، ولی از نگاه عملی امکان آن امروز به چشم نمی خورد. ما در این مورد از بحث روی سیاست خارجی سازمان مفصلاً صحبت خواهیم کرد.
با وجود این که در موقف دولت پاکستان و امریکا تا کنون تغییرات زیادی به چشم نمی خورد، ولی نفرت روز افزون مردم از اخوان و ضعف آن ها در پیشبرد جنگ ملی، طرح های ضد ترقی و ضد انسانی آن ها عدۀ زیادی از نیرو های بین المللی را متوجه این مسأله ساخته است که وقتی از خروج نیرو های روسی از افغانستان صحبت می کنیم، چه نیروئی می تواند به عنوان الترناتیف سالم آن پیشنهاد شود.
عده ای از نیرو های "معتدل" در سطح بین المللی گمشدۀ خود را در وجود ظاهر خان می بینند. ولی برخی دیگر نیز خواستار آنند تا اگر بتوانند راهی به طرف نیرو های پراگندهٔ ملی و مترقی باز کنند و امکانات و وزنهٔ آن ها را سنجش و با آن ها داخل مراوده شوند. این طرز تلقی را بیشتر در میان بعضی از کشور های غیرمنسلک و یا کشور های اروپائی می یابیم.
پایان