تایپ و ارسال : ارمان
۲۸ جنوری ۲۰۱۷

این خانواده همیشه ماتمکده بوده است


در آن دورانی که استبداد سلطنتی در سایۀ استعمار پیوند دو باره می خورد، خاندان میهن فروش سلطنتی نسل های بی شماری را یکی پس از دیگری در کوره های آتش استبداد می سوخت. قدرت سیاسی نظام طلائی و هاشم جلاد مشت آهنین خود را بر مغز آنچه حقیقت و فضیلت، آزادی و عدالت بود، می کوفت.
درست در آن روزگار بود که : پدر و پدرکلان این دو استاد بزرگ میهن، این دو سردار ستیز را ظالمانه به دار آویختند و این خانوادۀ قهرمان پرور را به ماتمکده تبدیل کردند. شاهدان عینی روایت می کنند، زمانی که تناب دار تکان می خورد، این دو رفیق گرانمایه که در آن دوران نوباوگانی بیش نبودند، ولی با وجود آن هم با قامت استوار و بدون شیون و ناله با سیمای آشتی ناپذیر به سوی آنچه که ستم و بیداد بود، نگاه می کردند. حاضرین و ناظرین این حادثۀ غم انگیز از نترس بودن و شجاع بودن این دو شیر بچه انگشت حیرت به دندان می گزیدند. بیدادگران خاندان طلائی جلاد به این هم دل شان یخ نکرد و این فامیل را بعد از چور و چپاول تمام دارائی و اموال شان، به کندهار تبعید کردند.
هاشم جلاد که در آن دوران صدراعظم نظام سلطنتی بود، از روی ترس و جبونی چنین گفته بود:" اگر این ها فرار نشوند، موتر های ما را که به طرف کاریزمیر و پغمان می روند به سنگ خواهند زد ." همان بود که این فامیل مصیبت دیده را در قعر زمستان سرد به کندهار فرار دادند. مجید شهید در زمرۀ سایر خصوصیات و مختصات مربوط به خودش که آن را از دیگران برجسته و ممتاز ساخته بود، یکی هم این بود که از ناملایمات و حوادث بی شمار زندگی پر از محرومیت و همیشه آوارگی اش شکوه و شکایت نمی کرد، جز آن موردی که از طرف دوستانش مجبور می شد. به همین سبب هم بود که او را با آن ماهیت رزمنده و پرشوری که داشت جز عدۀ معدودی، دیگران همه طبقات و لایه های اجتماعی او را از آن خود و مربوط به طبقه و قشرخود می دانستند. ولی علی رغم داشتن شخصیت ملی برازنده، عمدتاً شخصیت رنج دیدگان و متعلق به طبقات پیشرو جامعه بود. مجید بزرگ این ترکیب را به طرز استادانۀ در وجود خود پرورش داده بود. تاریخ کشور در طی چندین نسل چنین شخصیت جامع الاطراف و والا و رادمردی به خود ندیده است. در این دورانی که اینجانب افتخار حفظ و نگهداری شهید مجید را داشتم، و با وی فقط دو بهار از زندگی خود را یکجا گذشتاندم، در تمام عمرم فراموش نخواهم کرد. و خاطرۀ آن را تا ابد زنده نگه خواهم داشت.
مجید بزرگ در یکی از روز ها در صحن حویلی قدم می زد و متفکر معلوم می شد. از او پرسیدم که در چه فکر بودی؟ وی در جواب گفت : بالای اپورتونیسم اعم از چپ و راست که هر دو جنبش را ضربت می زند، ولی خطر عمده اپورتونیسم راست است." وی این حکم داهیانه را بنابر تحلیل علمی از سیر نهانی قضایای اجتماعی و اقتصادی که داشت، بیان می کرد. بنابر همین اساس فکری و تحلیلی که مجید داشت، باز هم در همان سال های قبل از کودتای ثور1357 می گفت " هرگاه افغانستان ویتنام گردد، امپریالیسم آن روس خواهد بود. " این حکم و نظر او را تاریخ به اثبات رسانید که درست از آب درآمد .
همان بود که سپاه اشغالگر در سال 1358 با مدرن ترین سلاح ها و کارافزار های جنگی به سوی آریانای باستان، خراسان تاریخی و افغانستان داغدیدۀ امروز به کمک مشتی از مزدوران بیگانه پرست سرازیر شدند و کشور را به خاکدان تبدیل کردند .
زندگی مجید ساده و آموزنده بود. وی از زندگی تجملی و تفننی بیزار بود. او در دنیای دیگری به سر می برد . دنیای وسیع و پهناور که با دنیای آدمک های ساخت دالر و کلدار و روبل روسی تفاوت کیفی داشت. بلی میان آن انسان هائی که در جهت تکامل تاریخ و سیر پیشروندۀ زمان بر شاهین اندیشه به آینده می نگرند؛ و آن مردک های مرتجع و مضحک که در روند تکامل قضایا و جریانات چنگ می اندازند و خر پنجه می کنند تا جریان تکامل را به کندی مواجه سازند؛ چندین نسل فاصله موجود است.
راستی رهبران ما ، مجید ها ، رهبر ها ،شریف ها، سرمد ها، پردل ها، ملنگ ها، رستاخیز ها ، تیمور ها، جرئت ها، قدوس ها، و صد ها قهرمان گمنام و پاکباز دیگر از این تبار بودند. مجید نستوه خلی پرکار و زحمتکش بود. وی همیشه مطالعه می کرد. کاب های کتابخانه اش به صد ها جلد می رسید. وی روزنامه ها، هفته نامه ها،ماهنامه ها و سالنامه ها را پیوسته مطالعه می کرد. چراغش تا نیمه های شب روشن می بود. وی در پهلوی کتاب مورد مطالعه اش، قلم، کتابچه، پنسل، خط کش و پنسل پاک نگاه می داشت و گاهی هم در حاشیۀ کتاب ها با خط بسیار باریک یادداشت می کرد و بعد آن را حفظ کرده و دو باره پاک میکرد.
رفیق مجید بسیار کم حرف می زد و اکثراً در حال اندیشیدن به نظر می رسید. وی از ضرب المثل ها، متل ها، و جیزه ها، افکار و نظریات فلکلوریک در نوشته های خود به میزان وسیع استفاده می کرد. ادبیات اش رزمی و حماسی و کلامش صریح بود. وی در یکی دو شبنامه اش به نام های "قانون اساسی تناب اسارت خلق ماست" و "شمالی خارچشم رژیم کودتاست "، جمهوری قلابی سردار داؤود را در حالی افشاء می کرد که خلقی ها و پرچمی ها این قاتلین صد ها انقلابی فرزانه، بزرگ ترین گروه های تبلیغاتی و استخباراتی رژیم کودتا بودند.
در یک کلمه باید صمیمانه و واقع بینانه عرض کنم که مجید صاحب مکتب بود. او شعار های به جا و با مورد وضع می ک رد. شعار " یا مرگ یا آزادی! " را در شبنامۀ " حماسه است یا فاجعه؟ " برای اولین بار سرداد که بعد ها به شعار همۀ ملت تبدیل شد.
در همان آغاز دهه اشغال کشور بوسیله روس ها مجید شهید و سازمان وی در حالی جنگ های چریکی و پارتیزانی را علیه خلقی ها و پرچمی ها و باداران شان از کران تا کران کشور پایه ریزی کردند که آدمک های ساخت دالری و کلداری در پاکستان و ایران نان بی غیرتی را به نرخ روز می خوردند و به درگاه اجانب به خاطر به دست آوردن پول و سلاح جبین سائی می کردند. ولی در داخل کشور صفیر گلوله های جان بخشی که از تفنگ فرزندان (ساما)، فرزندان نیاز و مبارزه، به سوی سپاه اشغالگر و مزدوران بی مقدار آن ها (خلق و پرچم ) شلیک می شد، پیروزی حق و عدالت را بر اسارت و بردگی نوید می داد.
ولی افسوس که مجید قافله سالار در دام خلقی و پرچمی ها می افتد و بعد از شکنجه های توانفرسا شبانگاه او را به جوخۀ آتش می سپارند و مردم ما را از رهبری که هم مرد عمل بود و هم اندیشمند نظرپرداز، محروم ساختند. بعد از این مصیبت دستگیری، رهبران دیگری با شعار های "نبرد مجید ادامه دارد "و "زدی ضربتی، ضربتی نوش کن"، راه او و امر به جا ماندۀ او را توأم با شلیک مسلسل ها و مبارزات مسلحانه ادامه دادند. در همین آوان بود که همرزم دانشمند ما "رهبر" مستقیما وارد معرکه می شود. و چراغ مجید شهید را به دست توانای خود درین ماتمکدۀ روشن می کند . وی ده سال تمام این کشتی رزم را در امواج مبارزات خروشان استادانه رهبری کرد. "رهبر " همیشه در مراعات صداقت و احترام به واقعیت و حفظ اصولیت و پابندی به شرافت انسانی همانند پیشوای سیاسی خود، سرآمد روزگار بود.
این دو انسان راستین به ظاهر جدا از هم ولی در واقعیت امر از سرشتی واحد بودند. این دو پیشکسوت عزیز ما به دست حیله گران محیل و دست پروردگان کی جی بی و سی آی ای شهید شدند. آیا غمنامۀ این خانواده را پایانی هست؟ نی تا زمانی که انسان متعهد دل به دریا بزند و در امواج خروشان مبارزه علیه ارتجاع و استعمار شرکت کند، قربانی در راه مبارزه امر ناگزیر است. ما پیروان مکتب آن ها با قلب های مملو از عشق و آرزومندی با تقبل رنج و درد فراوان گام به پیش می گذاریم و راه می پوئیم و هرگز و هیچ زمانی از آرزومندی و امید به پیکار در راه آزادی وطن اسیر و دربند مان خسته نخواهیم شد، همان طور که رهبران ما خستگی را نمی شناختند. اکنون که یک سال از مرگ این دلیر مرد تاریخ کشور می گذرد، دشمنان سوگند خوردۀ تاریخی کشورما و مردم آزاده ما باید به خوبی بدانند که، هنوز راه درازی در پیش است، میدان های دیگر. ما مطالب را که در آن پیچیدگی های جغرافیائی و تاریخی فراوان وجود دارد، آسان نمی گیریم و ساده نمی کنیم. ما به تداوم جنبش انقلابی کشور ما تا پیروزی نهائی آن سخت معتقدیم. این اعتقاد ما علی رغم دشواری ها، سیر های قهقرائی ، پیروزی های موقت ارتجاع و امپریالیسم؛ راسخ و خلل ناپذیر است. ما از تکرار این که مردم ما تشنۀ سعادت و نیکبختی اند ، خسته نخواهیم شد. پول و سلاح، طلا و نقره و مقام و چوکی سعادت نمی آفریند. این سعادت و ایدآل های امپریالیست ها و مرتجعین است، که دارند دنیائی را – دنیای آرزو های محرومان را به خاکستر تبدیل می کنند. ---مرتجعین وطنی ما این مزدوران وابسته به گوساله های طلائی دالر و کلدارذسرانجام شرمنده و خجل می گردند، چنان که اکنون در لبۀ گودال خجلت تاریخی قرار گرفته اند. "تاریخ مزرعه ایست که هیچ دانۀ سالم در آن گم نمی شود
آزادی، عدالت، دموکراسی از همان مفاهیم و مقولات مقدس و بزرگ همۀ بشریت است. سعادت انسان یعنی برادری و برابری مردم و نظام رهائی انسان رنج کشیدۀ وطن به ضرورت تاریخی روز بدل شده است. یعنی به آن حرکتی نیاز است که به ضروریات اساسی زندگی و رشد انسانی پاسخ می دهد.
همرزمان شهید ما مخصوصاً "رهبر" در این راه به دنبال حقیقت و تعالی وجدان مردم دوستی و عدالت می رفت، ولی هیچگاه به چماق خون آلود "قدرت" و "ثروت" بیگانه سر خم نکرده و از اطاعت صاحبان قدرت و امتیازات مالی و تسلیحاتی همیشه سرباز زد.
"رهبر" می خواست خود و جمع مربوط به خود را آزاد، هوشیار و دردآشنا تربیت کند. و عمر پرثمرش صرف این رسالت شد. در کشور ما هنوز شب غم انگیز تاریک اندیشی و بیگانه پرستی به پایان خود نزدیک نشده است. ولی ما سپاهیان مجید ها، "رهبر ها"، شریف ها، تیمور ها و... باور داریم که سپیده دمیدنی است. ما در راه تطبیق آرمان های والا و شریفانۀ شهید "رهبر" میرزمیم که نسل های آیندۀ نزدیک از عدالت و سعادت ناب و پاک و اصیل برخوردار شوند و به مراد و مقصد انسانی خود، که مراد و مقصد آن دو شهید سترگ ماست، دست یابند. ما به خوبی می دانیم که مسیر این جریان مبارزاتی باید پیگیر باشد. بالاخره پایان شب تاریک تاریخ رسیدنی است. با وحدت نوعی انسان، این امید و آرزومندی تأمین خواهد شد. آنهائی که "رهبر" را شهید کردند، جز به هستی جانورانه و جنگل منش خود به چیز دیگری در جامعه معتقد نیستند. این فرزانۀ چراغ به دست، در کوچه کوچۀ کشور و خارج از آن به دنبال آدم می گشت. و بر فراز همۀ درختان و در زیر خورشید تابان گل های سحری خود را می شگوفاند. به نظر ما این ها "انسان نوعی" بودند که نیاز تاریخ را درک می کردند و در سمت تکامل تاریخ به خاطر آزادی و اختیار در حرکت بودند.
نقش این دو یار شهید به مثابۀ نقش دو شخصیتی در تاریخ است که فعالانه و اکتیف در جهت منافع تاریخی وطن حرکت می کردند. آن ها با وجود نقش فعالانۀ خود، توده های انسانی را سازندگان تاریخ می دانستند. اعتقاد این دو برادر شهید این بود که همه توده های مردم باید به "ابرمرد" به "انسان نوعی" تبدیل شوند.
"رهبر" خیلی فعالانه به غم و شادی مردم و دوستان و همرزمانش رسیدگی می کرد، و توجه داشت. این از خصوصیات متعالی و شریفانۀ او بود. مردمی که او را می شناختند، مخصوصاً اعضای سازمان همه او را از روی مهربانی و دوستی "پدر" خطاب می کردند. شهید رهبر همچنان به نورچشمی های برادر شهیدش که از اثر بیداد استعمار یتیم شده بودند، چنان دست نوازش و مهربانی می کشید که این دو طفل هیچگاه فراق سوزان بی پدری را احساس نمی کردند. این کودکان هم او را پشت و پناه و یگانه تکیه گاه خود می دانستند.
هنوز این اطفال معصوم به چهارده بهار زندگی پای نمانده بودند که دست توطئه از آستین میرغضب سیاه بیرون شد. "پدر" مهربان این دو شیربچه و همۀ محرومان رنج کشیده را از کنار ما ربود. شهید رهبر قبل از شهادتش همیشه این حرف را توصیه کرده بود که بالای جسدم گریه و زاری نکنید. دختر رهبر می گفت :"وقتی که خبر جانگداز شهادت پدرم به مادرکلان من رسید. مادرکلانم شهادت پدرم را برای من تبریک گفت و نصیحت کرد که: فکرت باشه که گریه نکنی که من هم گریان نکرده ام ."
گفتۀ معروفیست که مادر با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا را تکان می دهد ". ما به جرئت می توانیم بگوئیم که این مادر با پرورش چنین شخصیت های رادمردی چون مجید ها و رهبر ها، کاخ ارتجاع و امپریالیسم را لرزانده است. دختر رهبر را دیدم که چطور همانند پلنگ خشمگین چشم هایش درخشش می کرد و بالای جسد مشبک پدر با روحیۀ استوار ایستاده بود، که دشمن خونریز خوشحال نشود و سنت خانوادگی این خانوادۀ ماتمدار تطبیق شود. پدر کشتی و تخم کین کاشتی پدرکشته را کی بوَد آشتی شام آنروز خورشید شعاع زردفام و خاکستری اش را از در و دیوار خانۀ پر از غم و اندوه برداشته بود. جسد رهبر هنوز گرم بود. و از سوراخ های گلوله جلاد نامرد خون می چکید. در آن شام سیاه و غم انگیز در حالی که ستارگان از اعماق آسمان های کبود و پرشکوه چشمک می زدند و بیاد قربانیان ستم و بیداد اهریمن اشک می ریختند، جسد شهید "رهبر" به سمت سرزمین مردخیز شمالی فرستاده شد.
همگی با وی آخرین وداع را کردند. وقتی که جنازۀ رهبر از ورای دشت ها و کوه های سر به فلک کشیده، دریای خروشان و مست، جویبار های پرشور به سوی دیار آبائی اش برده می شد، تو گوئی که هر برگ گل و گیاه دشت و دمن،هر شاخه درخت،همه ذرات زمین، باغ ها، تاکستان ها بر جنازۀ این انسان دردمند و این شهید وطن خیرمقدم می گفتند و می خواستند وی را در آغوش خود جای دهند."رهبر" چند هفته قبل از شهادتش در محفل بزرگداشت شهادت شهیدی رزمنده و قهرمان چنین نوشت و خواند :"آیا می توانیم در این گونه موارد اندوه را به نیرو بدل کنیم؟ اندوه انرژی ایست که به مصرف می رسد و مبارزه انرژی مولد است. اگر "انسان نوعی" مبارزی از میان ما می رود، فقط با به ارث گرفتن خصال و کردار و ادامۀ راه او از طریق پیشبرد امر به جا مانده و ناتمام او و کوشش جمعی برای پرکردن خلائی که از فقدان او به وجود آمده است؛ انرژی مصرفی را به انرژی مولد تعویض نمائیم و این کاریست نه چندان ساده."
اکنون ما با اعتقاد عمیق و راسخ در تحقق این آرزویش به پیش خواهیم شتافت.
۷دلو 1369ش

برگرفته از شمارۀ یازدهم، دورۀ چهارم، سال یازدهم " ندای آزادی " دلو 1369ش/ فبروری 1991م