زنده یاد قیوم رهبر
بازتکثیر: کمیتۀ فرهنگی (ساما)
۱۰ اکـتــوبـر ۲۰۱۷



از سراب تا سراب از مسکو تا واشنگتن
حاشیه ای بر " حل سیاسی... "- ۳

قسمت سوم ــ بــــدائـــــل مــطـــروحـــۀ "حــــل سیـــاســـی ":
بعد از کودتای ثور، به خصوص بعد از تهاجم نظامی روس به افغانستان، کشور ما یک باره در گرداب تضاد های بین المللی افتید. موقیعت ویژۀ کنونی افغانستان طوریست که همۀ کشور های دنیا سالی یک بار در چارچوب ملل متحد در بارۀ سرنوشت افغانستان و آیندۀ آن اظهار نظر می کنند و کشور های بسیاری نیز سیاست های بین المللی و منطقه ئی و یا مشخص خود را در ارتباط با مسألۀ افغانستان عیار می سازند.
روسیه به عنوان کشوری اشغالگر و هم به عنوان یک قدرت عظمت طلب و توسعه جوی امپریالیستی در مورد افغانستان دارای سیاست های معینی است، چنانچه حریف امپریالیستی اش امریکا نیز در ارتباط با مسألۀ افغانستان بر مجموع سیاست های جهانی و منطقه ئی خود تجدید نظر نموده و افغانستان جایگاه مهمی در سیاست خارجی آن کشور بازی می کند. کشور های متعدد دیگری نیز هستند که مسألۀ افغانستان برای شان یا به علت مسائل و منافع اقتصادی و یا بنا بر سیاست های جئوپولتیکی و امنیتی ارزش به خصوص دارد.
به هرحال، بحث روی سیاست های تمام کشور های جهان و یا اقلاً مهم ترین آن ها در رابطه با افغانستان در این مقال امکان پذیر نیست. ما در این قسمت به بررسی بدائل روسی، امریکائی و بدائل جنبش مقاومت (که از این یا آن طریق تحت تأثیر سیاست های کشور های ذینفع قرار دارند) برخورد می کنیم و طرح همه جانبۀ این مسأاله را به مقالات دیگر و اوقات دیگر موکول می نمائیم :

الف : بدائل روســـی:
روسیه از قرن سیزده به این طرف (به استثناء دوره ای کوتاه در قرن جاری) همواره کشوری توسعه جو و عظمت طلب بوده است. توسعه جوئی روس از طرف شمال به سواحل بحر شمال می رسد و در جنوب نیز اشتهای رسیدن به بحر هند دارد. در شرق سرزمین های وسیعی از چین و ژاپن را به خود الحاق کرده و در غرب تا نزدیکی دریای راین خود را رسانیده است. علاوتاً دست اندازی های این قدرت توسعه جو از قلب افریقای سیاه تا دماغه های شمال آن امتداد دارد، در امریکای لاتین از کوبا در شمال تا ارجنتاین در جنوب به توطئه گری مشغول است، و در آسیا از ویتنام و لائوس و کامبوج در جنوب شرق تا منگولیا در شرق و از افغانستان به امتداد هند و خلیج فارس تا مدیترانه به مین گذاری سیاسی مشغول است.
این قدرت توسعه جو و جنگ افروز در افغانستان برای یک بازی نافرجام سیاسی و یا مانور نظامی نیامده است. به طور واضح و روشن روس امپریالیستی به قصد اشغال دائمی افغانستان و تبدیل آن به مستعمرۀ کامل خود به کشور ما تجاوز نموده است. هر نیروی سیاسیی که این محاسبۀ واضح و روشن را در برخورد های سیاسی خود مدنظر نگیرد، به این یا آن صورت در خدمت اهداف روس قرار می گیرد. ولی هدف روشن البته شیوه های عملی کردن یگانه ندارد.
به خصوص از مقاومت دلاورانه و جانبازانۀ مردم ما و عکس العمل ناشی از آن در سطح بین المللی و صف بندی های بین المللی مخالف توسعه جوئی روسی در افغانستان؛ راه های حل و بدائل متعددی را پیش پای روسیه قرار داده است که همگی در خدمت این هدف یگانۀ امپریالیسم روس است.

۱ـ ترکستانی کردن مسألۀ افغانستان:
یکصد و بیست سال قبل در دهه های ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته [نزدهم] ترکستان زمین (بعداً به نام جمهوریت های تاجکستان، ازبکستان و قرغزستان) مورد حمله و تجاوز روسی قرار گرفت. در اوائل این اشغال موقت وانمود می گردید و آمدن " قطعات محدود " عساکر روسی فقط برای دفاع ازاین سرزمین ها در مقابل سیاست های پیشروی (Forward Policy) انگلیس عنوان گردید، ولی داخل شدن این "قطعات محدود" روسی به ترکستان و علی رغم مبارزات دامنه دار مردم برای آزادی و علی رغم وعده های دروغین بیرون رفتن از آن سرزمین ها توسط رژیم تزاری، به الحاق کامل این سرزمین ها به روسیه، منتهی گردید.
اکنون نیز سیاست الحاق (Annexion)  کامل افغانستان را به نام ترکستانی کردن (Turkistanize) مسألۀ افغانستان یاد می کنند، یعنی یکی از طرح ها و بدائل حل مسألۀ افغانستان که از طرف روس دنبال می شود، الحاق کامل سرزمین ماست. این طرح در اولین ماه های کودتای منحوس ثور نخست توسط ببرک مزدور (که در آن وقت معاون حزب و معاون شورای انقلابی بود) در شورای انقلابی؟! زیر نام داخل شدن فوری افغانستان در پکت وارسا و کومیکون عنوان گردید، ولی بنابر اختلافات میان "خلق" و "پرچم" و سلسله عوامل منطقه و بین المللی، این پیشنهاد در آن وقت رد گردید. ولی ببرک و شرکای سوار بر تانک های روسی در دسمبر ۱۹۷۹ رؤیای دیرین پطر کبیر را در توسعه جوئی به طرف جنوب یاری کردند تا در تاریخ مبارزات ضد استعماری ما به حق لقب تزارمل و شاه شجاع روسی را کمائی کند.
روس ها در دو حالت با طرح ترکستانی کردن سر و کار خواهند داشت: حالت اول شکست کامل نیرو های مقاومت و تفاهم در سطح بین المللی با نیرو های رقیب امپریالیسم روس برای الحاق افغانستان به مثابۀ موضوع مبادله است. این حالت برای امپریالیسم روس ایده آل است، ولی بنابر اوضاع واقعی داخل افغانستان و واقیعت های بین المللی، امکان تحقق آن ناچیز و حتی ناممکن است.
حالت دوم شکست فاحش سیاسی ــ نظامی روس در افغانستان ( و یا احیاناً شکست فاحش امپریالیسم روس در دیکر نقاط جهان) فروپاشی رژیم مزدور و تمام مؤسسات نمایشی آن ها است که به عنوان عکس العمل ماجراجویانۀ یک ابرقدرت خود را در الحاق واقعی (de facto)  و یا رسمی (de jure)  افغانستان نمایش دهد تا با این ماجراجوئی شکست برنامه های قبلی خود را بپوشاند. چنانچه روس اشغالگر با ماجراجوئی نظامی نظامی ارتش اشغالگر خود را با ماجراجوئی الحاق یا ترکستانی کردن افغانستان پرده پوشی نماید. هم اکنون جا به جا کردن مهره های دولتی، زدن مؤسسات افغانی (از پولیس مخفی تا ارتش، از حزب تا مؤسسات دولتی) به طور عینی در همین جهت سیر می کند که در تحلیل نهائی خود، برای امپریالیسم روس راه دیگری باقی نمی ماند. یا باید فروپاشی کامل تمام مؤسسات دست نشاندۀ خود را مشاهده کرده و به آن تن دردهد که با منطق استعماری روس سازگاری ندارد، و یا این که قدمی فراتر گذاشته مقدرات کشور ما را حتی در ظاهر امرـ نیز خود به دوش بگیرد که این خود همان ترکستانی کردن و الحاق است. ترکستانی کردن ممکنست اشکال و یا حتی مراحل مختلفی داشته باشد. شاید داخل کردن رسمی افغانستان در چارچوب کومیکون، داخل کردن افغانستان به پکت وارسا، انتگراسیون اقتصادی ــ سیاسی مناطق معینی از افغانستان با جمهوریت های آسیائی تحت اشغال روسیه و بالاخره الحاق عملی (de facto)  و یا حتی رسمی (de jure)  آن در قدم های بعدی، عناصر و اجزائی از این طرح باشد که به طور مستمر و مرحله به مرحله مورد اجراء قرار گیرد.

۲ــ منگولی کردن افغانستان (Mongolization):
مقصود از منگولی کردن افغانستان آن حالت سیاسی ــ قانونی بین المللی است که در آن یک حکومت کاملاً دست نشانده بدون کوچک ترین حق ابتکار و آزادی عمل فقط در ظاهر از موقعیت یک دولت مستقل برخوردار باشد. منگولیای کنونی که بعد از آزادی از چنگال امپریالیسم ژاپن بالاخره با تغییرات کلی در سطح بین المللی در دست روسیه افتید، امروز از تمام حقوق و آزادی های خود چه در داخل کشور و چه در سطح بین المللی محروم است، نمایندۀ چنین دولتی در ترمینولوژی بین المللی است. چه مزدوران بر سر اقتدار منگولی فقط با ساز روسی می رقصند و از خود هیچ گونه اراده و آزادی ندارند. زندگی مردم در تمام ساحات وابسته به روس است و پاشنه آهنین روس آن چنان برگردۀ خلق منگولی فشار می آورد که بد ترین نوع استعمار را در اواخر قرن بیستم نشان می دهد.
این یکی دیگر از طرح های عملی سیاست صلح خواهی روس است تا افغانستان را نیز به منگولیای دیگر مبدل نماید که در آن افراد مزدوری مانند تره کی، ببرک، نجیب و... در صف طویلی از مزدوران بی مقدار بیایند و بروند، ولی آنچه جاودانگی دارد، تسلط بدون چون و چرای روس است.
برای روس ها در صورتی که حالت اولی ( الحاق) میسر نباشد، منگولیائی کردن با صرفه ترین راه حلی است که در پی تحقق آن هستند. پیش شرط ها و الزامات این راه حل علاوه بر شکست مقاومت مردم ما، همانا راضی ساختن جامعۀ بین المللی ــ  به خصوص کشور های هم مرز افغانستان ــ به پذیرش واقعی و یا رسمی این واقیعت است.
اکنون روس امپریالیستی در تحرکات بین المللی خود برای صلح عمدتاً روی این طرح کار می کند. چون این طرح برای استعمار روس هم از لحاظ نظامی و هم از نگاه سیاسی و تبلیغاتی با صرفه است. دور کردن "خلقی" ها از قدرت سیاسی در سال ۱۹۷۹ و دور کردن ببرک از رهبری حزب به عنوان عنصری بدنام و غیرقابل پذیرش برای جامعۀ بین المللی ــ و آوردن فردی کاملاً وابسته، بی کفایت و بی ابتکار که فقط با مدح و ثنای روس زندگی نکبت بار خود را به پیش می برد، بیشتر با تحقق این پلان می تواند هماهنگی داشته باشد.

۳ـ المانی کردن افغانســــتان :
شایعۀ رفتن روس در ورای مرز های هندوکش هر چند گهگاهی یکبار اوج می گیرد و دو باره خاموش می شود. البته این شایعه ها اکثراً توسط خود روس و برای برطرف ساختن پوتانسیل مبارزاتی مردم جنوب هندوکش افغانستان و ایجاد تفرقه و نفاق در میان ملیت ها و اقوام ملت ماست. ولی علاوه بر این حرکت مانوری که در هیچ لحظه ای نباید از آن غافل شویم، روس برای تجزیۀ افغانستان و بلعیدن قطعه قطعۀ آن (Piece Meal Policy)برنامه هائی روی دست دارد.
تجاوز روس به افغانستان چه قبل از سال ۱۹۷۸ ــ که به اشکال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عملی می گشت ــ و چه بعد از آن ــ که تا سرحد اشغال نظامی کشور ما گسترش یافت ــ دارای دو هدف به هم پیوسته است:
یکی اقتصادی و دیگری جئوپولتیکی (سیاسی ــ نظامی). شمال افغانستان عمدتاً محل بهره کشی اقتصادی روس است: گاز طبیعی، زغال سنگ، مس، یورانیم، پنبه، میوه جات همگی عمدتاً در شمال متمرکز اند و روس ها همیشه خواب انتگراسیون ترکستان افغانستان را با ترکستان روسی می بینند.
در حالی که در جنوب هندوکش چه ولایات جنوب شرقی (یکتیا، ننگرهار، لغمان، کنرها) و چه ولایات جنوب غربی (قندهار، هرات، فراه، نیمروز) عمدتا از لحاظ جئوپولتیکی برای روس ارزش دارد. هم مرز بودن این مناطق با پاکستان و ایران، نزدیک بودن این مناطق به بحر هند، نزدیکی آن ها به خلیج فارس؛ همگی امتیازات غیرقابل انصرافی است که در ستراتیژی کرۀ ارض روس، افغانستان را به عنوان مهره ای مهم جا داده است.
این دو جانب مصالح روسی در افغانستان با وجود این که عمیقاً با هم ارتباط دارند، ولی هرکدام به طور نسبی می تواند مستقلاً در سیاست های روس جا باز کند. بدین صورت بعضاً این طور شایع می شود که روس ها می خواهند به شمال هندوکش عقب نشینی نموده و در جنوب هندوکش یک دولت کوچک (MiniState) بی طرف؟ را به وجود آوردند که به عنوان دولت حائل (Buffer  State) میان روسیه و رقبای آن در مناطق جنوب آسیا حائل گردد. الحاق منطقۀ واخان در سال هال  ۸۰ ـ ۸۱ در واقع پیش درآمد این طرح بود تا امپریالیسم روس عکس العمل مردم افغانستان و مردم جهان را در قبال سیاست (Piece Meal)  خود ارزیابی و بعد در آینده تصمیم بگیرد.
تجزیۀ افغانستان ــ که ما آن را به نام المانی ساختن افغانستان یاد کرده ایم ــ در صورتیست که امپریالیسم روس در مقابله با نیرو های مقاومت از لحاظ سیاسی و نظامی دچار اشکالات جدی گردد و نتواند در پهنای وسیع کشور نیرو های خود را پراگنده سازد. بنابر این، این طرح برای تجزیۀ مقاومت و ایجاد تفرقه در میان ملیت ها می تواند به عنوان یکی از حلقه های شیطانی روس مورد استفاده قرار گیرد.
اگر در شرایط و اوضاع کنونی تطبیق طرح المانی ساختن کمتر امکان تحقق می یابد، ولی با پیش رفت مقاومت و به وجود آمدن پیچ و خم های جدیدی در راه مبارزه ما باید از هم اکنون در قبال این طرح آمادگی سیاسی، نظامی و تبلیغاتی داشته باشیم و اهداف روس ها را در این ساحه به مردم خود بفهمانیم و آن ها را در مقابل مانور ها و تحرکات دشمن آماده بسیازیم. چه در آینده ها ممکن است تحولات و تکامل اوضاع در آن جهاتی حرکت نماید که مسألۀ تجزیۀ افغانستان همانند کوریا، ویتنام، قبرس و... بالاخره المان در دستور روز قرار گیرد. مهم ترین مسأله در آمادگی برای این قضیه طرح یک برنامۀ عملی برای حل مسألۀ ملیت ها و کوشش در راه حل تضاد های ناشی از بقایای روابط قبیله ئی، عشیره ئی و سمتی جامعۀ عقب مانده است که پایه های مادی توطئه های دشمن را می سازد. طرح همه جانبۀ این مسأله را باید به مقالات دیگری گذاشت.

۴ـ فنلاندی کردن افغانستان (Finlandization):
در سال های جنگ عمومی دوم وقتی نیرو های هیتلری حملات خود را بالای شمال و شرق اروپا آغاز نمودند، برخورد نیرو های مختلف در قبال آن متفاوت بود. اتحاد شوروی به عنوان اجراآت احتیاطی حمله ای را بر فنلند روی دست گرفت و بعد از اشغال فنلند با حکومت آن کشور به توافق رسید که این حکومت حق ندارد در آینده هیچ گونه عمل مخالف دولت شوروی را روی دست بگیرد و یا در همدستی با دیگران به این کار بپردازد.
فکر فنلاندی کردن اساساً بر روی مفهوم سیاسی "دفاع از خود" استوار است که کشوری از حملات خارجی ترس دارد. بناءً برای دفاع از مرز های خود می خواهد کشور های همسایۀ خود را در چارچوب یک قرارداد رسمی بی طرف بسازد و برای اینکار دست به اشغال آن می زند تا این بی طرف سازی را در وقت کوتاه و با شرایط بهتری به مرحلۀ اجراء درآورد. ولی آیا افغانستان امروز فنلند سال های اول جنگ عمومی دوم است؟ آیا حملۀ روس ها به افغانستان برای دفاع از سرحدات جنوبی آن است؟ آیا هدف از حمله بی طرف سازی افغانستان و جلوگیری از دخول آن در پکت ناتو (NATO) و یا امثال آن است؟ و؟؟؟
ما فعلاً سر بحث این قضیه را نداریم و فقط تذکر می دهیم که اگر در آستانۀ جنگ عمومی دوم و در خلال آن این گونه تحرکات و اجراآت احتیاطی می توانست قابل توجه باشد، در شرایط صلح " فنلاندی کردن " به معنای محدودیت حق حاکمیت ملی یک کشور است. یعنی این که یک کشور "فنلاندی شده " در مورد نیرو های مسلح خود، در بارۀ جهت گیری های سیاسی و در ارتباطات بین المللی خویش آزادی کامل نداشته و مجبور به پذیرش سلسله نورم ها و قواعد خاص است که در اساس با حق حاکمیت ملی در تضاد است. در ترمینولوژی سیاسی اکنون نیز "فنلاندی کردن" افغانستان به معنای محدود کردن حق حاکمیت آنست که در واقع پذیرش شروط روسی در مورد سرنوشت آیندۀ کشور ماست : یعنی در داخل کشور ما با نیروی وابسته به روس و مزدوران آن نه تنها مطابق به قوانین کشوری خود رفتار نمی توانیم، بلکه باید تنها به علت این که دست تأئید روس پشت سر آنهاست، به آن ها امتیازات معینی نیز قایل شویم. باید در مناسبات خود با روسیه قواعد و قوانین دوستی؟ را مراعات کنیم و هیچ دولتی ــ و یا حتی نیروی سیاسیی ــ حق ندارد جنایات روس را در افغانستان افشاء و مطابق به آن سیاست ملی و بین المللی خود را عیار سازد و در صورت تخطی از آن، آن دولت متهم به دشمنی با روس می گردد که مطابق طرح "فنلاندی کردن"، روس حق مداخلۀ رسمی در امور داخلی افغانستان را دارد. دولت های آیندۀ افغانستان حق ندارند با کشورهای دیگر قرارداد های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا نظامی منعقد نمایند که مطابق به فهم روسیه مغایر با صلح و منافع روس در افغانستان است. بنابر این، فنلاندی کردن افغانستان ــ یعنی افغانستان با "حق حاکمیت محدود"، یعنی همان طرحی را که برژنف در مورد کشور های اروپای شرقی عنوان می کرد و مطابق به آن خلق چکوسلواکی را به خاک و خون کشاند، اکنون در زیر پردۀ نازک دیپلوماتیک "فنلاندی کردن" افغانستان، خود را مطرح می سازد.
طرح فنلاندی کردن افغانستان در واقع حد اقل خواست روس در افغانستان است و آن در صورتی است که مطابق به توازنات داخلی و بین المللی طرح های سابق الذکر آن قابل تحقق نباشد. در آن صورت روس امپریالیستی حاضر خواهد بود این طرح را بپذیرد و بر ما و همۀ جهان نیز منت بگذارد! البته باید این نکته را اضافه کرد که طرح "فنلاندی کردن" افغانستان تنها از طرف روس عنوان نمی شود، بلکه عده ای دیگر از نیرو های بین المللی به خصوص در اروپا ــ نیز در اطراف این طرح می پلکند و نقشی برای خود جست و جو می کنند.

ب : بدائل امریکائی ــ غربی برای حل مسألۀ افغانستان :
ما در بارۀ سیاست افغانی امریکا در مقالات دیگری به صراحت گفته ایم که امریکا اولاً با مسألۀ افغانستان با یک منطق کمی برخورد می نماید. و ثانیاً این که برای امریکا فرصت خوبی میسر شده است تا امپریالیسم روس را در کوه پایه های غرور آفرین افغانی میخکوب نموده و ضرباتی بر آن وارد آورد و فکر نمی شود امریکا این فرصت طلائی را به آسانی از دست بدهد و اخیراً این که برای امریکا جنگ افغانی بذات خودش ارزش دارد، نه از لحاظ نتائج آن.
بنابر این، حرکت امریکا ــ و در مجموع غرب ــ را در مورد حل سیاسی قضیۀ افغانستان باید با این سه تز یکجا مورد مطالعه قرارا داد، در غیر آن نمی توان به اهداف و روش های امریکا به طور واضح و درستی دست یافت.
علاوتاً امریکا به عنوان یک ابرقدرت امپریالیستی نسبت به مسائل مختلف جهان ــ به ویژه افغانستان ـ دارای بدیلی واحد نیست که دست و پای خود را با آن ببندد، بلکه بدائل متعددی همزمان برای کار روی دست است که هرکدام بنابر اوضاع متغیر می تواند جایگاه معینی از سیاست های امریکا را حایز گردد. و ما درین جا به طور مختصر از چند بدیل آن تذکری به عمل می آوریم.

۱ ــ افغانستان ویتنام روسیه:
امریکا از سال های ۵۰ تا سال های ۷۰ [قرن بیستم] درگیر ویتنام گردید که اثرات آن نه تنها به شکست و فروپاشیدگی ارتش استعماری امریکا منجر گردید، بلکه بالا تر از آن تأثیرات ژرف و دیرپای آن در داخل جامعۀ امریکا از حرکت ضد جنگ، تورم پولی تا شگاف در میان طبقات حاکمۀ امریکا ــ که منجر به ماجرای واترگیت گردید ــ امتداد یافت. در نیمۀ دوم سال های ۷۰ سیاست انزواگرائی و بودا نمائی کارتر را می توان در واقع مرحلۀ بعد از ویتنام در سیاست خارجی امریکا نامید که "عقدۀ شکست" جنگ ویتنام در همه امور سیاست آن حاکم بوده است. اکنون، ما سر تحلیل تأثیرات جنگ ویتنام بر امریکا را نداریم، ولی برای سیاست سازان امریکا همیشه این سؤال مطرح بوده است که چگونه می توان افغانستان را به ویتنام روسیه مبدل نمود؟
ویتنامی ساختن جنگ افغانستان بر روی چند تز اساسی تکیه دارد: این جنگ باید طولانی باشد ــ تا چهرۀ استعماری روسیه را به طور کامل افشاء ساخته و پرستیژ جهانی آن را به عنوان دوست خلق ها و... ضربت بزند. همچنان باید این جنگ در آن ابعادی حرکت نماید تا تأثیرات آن بر مجموع اوضاع سیاسی، نظامی و اقتصادی روسیه هم در کوتاه مدت و به خصوص در دراز مدت واضح گردد. علاوتاً این جنگ باید آن چنان برای روسیه دست و پا گیر شود که نه بتواند آن را خاتمه دهد و نه هم بتواند به پیروزی برسد و مانند "زخمی که هم درد دارد و هم خارش"، باید مدت زمان درازی روسیه را بیازارد تا با مشغولیت آن در افغانستان بتوان در جا های دیگر او را در موضع بی عملی و یا اقلاً دفاعی کشاند. و در صورتی که ممکن باشد، تأثیرات جنگ افغانستان باید به نحوی از انحاء در داخل قلمرو روسیه و اروپای شرقی امتداد یابد.
ولی آیا امریکا می تواند از افغانستان ویتنامی برای روسیه بسازد؟ از نظر ما با وجود این که جنگ افغانستان به ذات خود پوتانسیل ویتنامی شدن را دارد، ولی بنابر علل و عوامل خارجی به خصوص سیاست های خانه خراب کن کشور های همسایه و امریکا، دست در دست هم مقاومت مردم ما را از مجرای اصلی آن در کانال های محدود کنندۀ مورد نظر خود جهت می دهند، به طور روز افزونی این پوتانسیل از بین می رود.
پمپ کردن سازمان های خود ساختۀ پشاوری، کمک های مالی، تسلیحاتی بی حساب برای آن ها، سوء استفاده از نیازمندی های اولی و ضروری مهاجران برای ایجاد دم و دستگاه برای سازمان های معینی، ضربت زدن نیرو های مستقل ملی و انقلابی چه از لحاظ نظامی ــ با حملات نابود کنندۀ دست های دراز و بی اراده مزدوران ارتجاع در داخل کشور ــ و چه از لحاظ سیاسی ــ با محدود کردن ساحۀ زندگی و فعالیت آن نیرو ها در داخل و در کشورهای عقب گاه، بند و بست ها و پخت و پز های بین المللی برای به قدرت رسانیدن نیرو های گندیده، در حال زوال و بی کفایت و... آن طومار طویلی از تجاوز به حق تعین سرنوشت ملت غیور و با شهامت ماست که در راه آزادی خود در هشت سال بیش از یک میلیون شهید داده است و اکنون نیرو های رقیب امپریالیسم روس بدون درس آموزی از تجربۀ روسی می خواهند مزدوران دیگری را بر مقدرات مردم ما حاکم سازند.
گرچه نتیجۀ این سیاست ها در طول چند سال اخیر کاملاً مبرهن شده است و ما در این جا در پی توضیح و تشریح همه جانبۀ آن نیستیم. ولی آنچه اهمیت دارد این است که این سیاست مانع اصلی ویتنامی شدن افغانستان به مفهوم علمی آن است و فقط می تواند در حالات معینی و تحت شرایط مشخص این ویتنامی شدن به طور مسخ شده و کاریکاتوری تأمین گردد.
به مفهوم این که این جنگ می تواند مدت زمان درازی دوام بیاورد و امریکا می تواند از ورای آن برای خود امتیازاتی هم در منطقه و هم در سطح جهان دست و پا کند که ما در قسمت بعدی مقاله روی آن مکث خواهیم کرد، ولی این سیاست ها به احتمال زیاد ــ و شاید به طور قطع نمی تواند نهایت پیروزمندی برای گردانندگان آن به ارمغان بیاورد.

۲ ــ افغانستان کامبوج روسیه:
در طرح کمبودیائی کردن، آن چه اساسی است، خود کامبوج و آزادی آن نیست، بلکه تمثیل کردن آن به عنوان پدیدۀ عظمت طلبانۀ یک قدرت بزرگ و یا بزرگ نمای خارجی است که به خاطر منافع آزمندانۀ خود ملتی را به خاک و خون می کشد. ویتنام عظمت طلب اکنون مقدرات ملت کامبوج را زیر چکمه های عساکر خود له و نابود کرده است. عکس العمل غرب در این مورد فقط در این نقطه مضمر است تا کشور های جنوب شرق آسیا را از نیپال تا اندونیزیا و فلیپین همگی به دَور برنامۀ  مشترک دفاع از خود در مقابل توسعه جوئی و عظمت طلبی ویتنامی (که واقیعت دارد) در زیر چتر حمایتی غرب بسیج نماید. برای امریکا نه خمر های سرخ قابل پذیرش است و نه حتی شهزاده سیهانوک. بناءً این نه خود کامبوج، بلکه کشور های جنوب شرق آسیاست که در زیر رگبار تجاوز ویتنام به کامبوج خود را در آغوش امریکا بیندازند. در مورد افغانستان ــ علی رغم وعده های رنگین آقای ریگان به هیأت تنظیم های پشاوری به سرکردگی آقای ربانی ــ آزادی افغانستان و جست و جوی رسیدن به آن مطرح نیست. آنچه عمده تر و اساسی تر مطرح است، اینست که در ارتباط با مسألۀ افغانستان کشور های جنوب آسیا، خاور دور و جنوب شرق آسیا بسیج شده و در نوعی رابطۀ هماهنگ با سیاست های امریکا قرار گیرند.
البته این بدیل در آن صورت می تواند بیشتر مورد توجه قرار گیرد که مسألۀ افغانستان از حالت "ویتنامی" خود بنابر دلایل معین خارج گردد. به معنای این که مسألۀ افغانستان در قمار های بین المللی مورد معامله قرار گیرد و یا نیرو های وابسته به امریکا بنابر ضعف ذاتی خود نتوانند وظائف محولۀ خود را به درستی انجام دهند و غرب مجبورشود ستراتیژی جدیدی در مورد افغانستان مطرح سازد و یا... به هر حال کامبودیائی کردن مسألۀ افغانستان از نظر امریکائی ها اصولاً در زمانی مطرح می شود که افغانستان مورد معامله قرار گیرد. باری در سال ۱۹۸۱ مجلۀ (International Affairs)  چاپ امریکا که نویسندگان آن اکثراً نمایندگان فکری سیاست خارجی امریکا اند، قضیۀ افغانستان را چنین مطرح نمود: آیا افغانستان بیشتر ارزش دارد یا دیتانت؟ پاسخ آن ها این بود که سیاست سازان امریکا نباید اجازه دهند که قضیۀ افغانستان به منافع دیتانت صدمه وارد نماید. دقت در میان سطور این کلمات به معنای اینست که امریکا نباید روسیه را در قضیۀ افغانستان تا آن حدی زیر فشار قرار دهد که طرف مقابل نیز مجبور به رویاروئی شود. چه این رویاروئی در افغانستان، خاورمیانه و یا امریکای لاتین باشد. بلکه باید این فشار حساب شده و هدفمند باشد تا حد اکثر استفاده از آن صورت بگیرد. اتلانتی سیست ها (و یا نیروی اروپائی طرفدار سیاست امریکا) در اروپا نیز بار ها این قضیه را تکرار کرده که اکنون روسیه در افغانستان گیر افتاده است، برای غرب فرصت خوبی است که باید آن را در دیگر نقاط جهان برچیند. این گفته نیز مؤید این حقیقت است که (امریکا ــ غرب) به طور عموم افغانستان را جزو قلمرو نفوذ روسیه می دانند و هیچ گونه توهمی در این مورد نزد آن ها وجود ندارد. آن چه در افغانستان مورد حمله قرار گرفته است، نه سرنوشت ملت و مردم افغانستان، بلکه "قوانین بازی" بین المللی میان ابرقدرت هاست که مختل شده است و باید عکس العمل های متوالی و گستردۀ این قوانین دو باره احیا گردد. و کامبودیائی شدن افغانستان می تواند به تثبیت این "قوانین" و احیای آن یاری رساند.
ادامه دارد