نویسنده: زنده یاد قیوم رهبر
بازتکثیر: کمیتۀ فرهنگی (ساما)
۲۲ اکـتــوبـر ۲۰۱۷



از سراب تا سراب از مسکو تا واشنگتن
حاشیه ای بر " حل سیاسی... "- ۵

٣ــ افغانستان امتداد عربستان سعودی:

دولت عربستان سعودی از ازدواج سیاسی طرفداران محمد بن عبدالوهاب (۱۷۰۳ ــ ۱۷۹۲ میلادی) که در قرن هژدهم سلفیت مذهبی را با جهانگشائی " اسلامی " پیوند زده بود، همراه با آل سعود در اوایل قرن بیستم (۱۹۲۶) به وجود آمد. این کشور که بنابر ارقامی٪ ۲۵ تمام ذخایر نفتی جهان را دارا است، دارای ویژگی های خاص است:
عربستان سعودی یگانه کشوری است که در آن مذهب وهابی مذهب رسمی و بر سر اقتدار آنست، آن چه از طرف کشور های اسلامی دیگر به عنوان " مذهب " شناخته نمی شود و پیروان آن را بدعت کار وحتی کافر می دانند. چنانچه وهابیون نیز به عنوان یک جریان " ظاهری " در اسلام با بسیاری از معتقدات اسلامی در کشور های مختلف که از محیط و فرهنگ قدیم خود رنگ گرفته است در تقابل و تضاد قرار می گیرد تا آن حدی که دیگر مسلمانان در نزد وهابیون " مشرک " هستند.
وهابیت نه تنها به مثابۀ یک تفکر مذهبی در مورد چگونگی تطبیق " ظاهری " احکام اسلامی بلکه به عنوان یک فکر جهان گشایانه و توسعه طلبانه عمل میکند که در قرن نزدهم بنابر توازن قوای معین در جزیرة العرب به شکست انجامیده است و باید باردیگر در پناه ثروت های باد آوردۀ نفتی احیاء گردد.
شرکت های نفتی امریکائی به خصوص (ارامکو ـ ARAMCO)در تثبیت دولت سعودی و در ترسیم سیاست های داخلی منطقه و بین المللی آن همیشه نقش قاطع و تعیین کننده داشته است.
در آمد نفتی این کشور در سال ۱۹۸۰ به پیش از ۳۶ میلیارد دالر بالغ می گردد و هزینۀ نظامی عربستان سعودی سالانه در حدود ۵۰۰ میلیون دالر و یا بیشتر از ۱۰٪ کل درآمد آنست و این هزینه ایست که به جز از دوازده کشور صنعتی جهان و اسرائیل، دیگران تاب آن را ندارند.
این کشور از اواسط سال های (۵۰) در مقابل دو جریانی که می خواست تسلط سیاسی خود را بر خاور میانه و کشور های خلیج فارس تأمین نماید، درگیر بود. یکی آن ناصریسم و دیگری رژیم شاهنشاهی ایران. و در اواخر سالهای (۷۰) که هر دو نیروی مخالف از میان برداشته شدند، فرصت برای گسترش نفوذ عربستان سعودی روز افزون گشت. جنگ عرب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳ و پیامد های آن اهمیت روز افزون بحر هند و منطقۀ خلیج فارس در ستراتیژی بین المللی قدرت های بزرگ، عدم ثبات در منطقۀ جنوب آسیا، و مداخلۀ روس در افغانستان همگی عواملی بودند که به گسترش نفوذ عربستان سعودی به طرف شمال کمک می کرد.
هم اکنون عربستان سعودی در میان سازمان های مختلف پشاوری ــ به خصوص بخش اخوانی آن ــ به شدت مشغول فعالیت است و از میان آن ها به نفع خود سربازگیری می کند.
بعضی از رهبران حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، و حزب اسلامی (خالص) بعد از این که روابطی با عربستان سعودی به هم زدند، از احزاب اصلی خود جدا شدند و علم استقلال بر افراشتند و علناً به تبلیغ مواضع وهابیت می پردازند.
رهبری اعتقادی در تنظیم "سیاف" عمدتاً به دست وهابی هاست و شکل گیری یک جریان وسیع سلفیست یا وهابیت در میان وهابیون افغانستان که قبلاً آن ها را " پنج پیره " و بدعت کار می دانستند، در حال پیشرفت است و " مهاجران " افغان در کمپ ها اکنون کار دیگری جز موافقت و یا مخالفت با وهابی ها و سلفی ها ندارند. این مبارزه تا آن حدی شدید است که در بعضی جای ها ادای مراسم مذهبی به این یا آن شکل از طرف مخالفان و یا موافقان وهابیت با حملات مسلحانه و کشت و کشتار همراه بوده است.
تعداد زیادی از روشنفکران افغان که فارغ التحصیل مؤسسات دینی اند و یا خرده معلوماتی در امور مذهبی دارند، توسط "دارالفتاء السعودی" مورد امتحان وفاداری به وهابیت قرار می گیرند و در صورت موفقیت در این امتحان که در واقع سربازگیری اداره های جاسوسی را می ماند، ماهوار چهار هزار کلدار معاش می گیرند. عده ای دیگر که وفاداری خود را به دستگاه وهابی به اثبات رسانده باشند، ماهوار علی الاقل ده هزار کلدار پول دریافت می دارند که به طور مستقیم از سعودی برای آن ها فرستاده می شود.
افراد و سازمان هائی که بتوانند وفاداری خود را به وهابیت به اثبات برسانند، می توانند از کمک مادی ـ تسلیحاتی سعودی چه به طور مستقیم و یا غیرمستقیم مطمئن باشند.
این ها همگی گوشه هائی از آن تراژیدی بزرگی است که این ملت قهرمان و تسلیم ناپذیر با آن رو به رو است. تراژیدیی که عمدتاً تجاوز گستاخانه و بیشرمانۀ روسی توانسته است به عنوان عوارض جانبی این گونه دمل ها را نیز بر پیکر خونریز ملت ما برویاند.
طرفداران امتداد نفوذ عربستان سعودی در افغانستان بدیل خود را در به وجود آوردن یک حکومت اسلامی مانند عربستان سعودی پنهان نمی کنند. این گروه علی رغم مخالفت ظاهری شان با حل سیاسی " ملل متحد "، خود حاضر اند با دولت کابل و روس در تماس های مستقیم و غیرمستقیم قرار گیرند، مشروط بر این که اهداف آن ها مبنی بر رسیدن به قدرت تضمین شود.

۴ ــ افغانستان امتداد حاکمیت مردم:

ما چنانچه در بدایل مطروحه تا اکنون دیدیم، کشور ما و مردم ما از جوانب مختلف مورد توطئه و دست درازی قرار گرفته و اکنون که ملت قهرمان و تسلیم ناپذیر ما در مقابل اژدهای روسی سینه سپر کرده و با قربانی بی همتای خود حماسۀ جاودانۀ انسان آزادۀ افغان را تمثیل می کند، بسیار اند دشمنان دوست نمائی که ملت ما را از پشت خنجر می زنند و می خواهند از مردم ما به مثابۀ گوشت دم توپ استفاده کنند؛ تا اهداف جهانی و یا منطقه ئی خود را برآورده سازند.
طرح این مسائل ولو به طور بسیار مختصر ــ از این جهت ضروری می نماید که مقاومت ملی مردم ما در مقابل استعمارگر روس در متن اوضاع و شرایط بسیار بغرنج و پیچیده و سلسله عوامل متناقض و زور آزمائی قدرت های بزرگ بین المللی بزرگ و یا کوچک باید راه خود را به طرف آزادی باز کند.
برخی از مردم ما اگر هم گاهی به طور ناآگاهانه از طرح های یاد شدۀ قبلی طرفداری نمایند، ولی آنچه پرواضح است، اینست که مردم غیور و با شهامت ما با تاریخ پرافتخار ضد بیگانه پرستی خود هیچ گاهی یوغ اسارت بیگانگان و استعمار گران را بر شانه های خود تحمل نخواهند کرد. مقاومت بیش از هشت سال مردم ما با این مقیاس شگفت انگیز خود، دلیل دیگری است بر این که این ملت اسارت هیچ قدرتی را پذیرا نیست. ملت ما با ایستادگی روی آزادی خود به همه جهانخواران هشدار داده است که دست از لانۀ عقابان دور نگهدارند و خیال باطل تسخیر این سرزمین و تسلیم مردم آن را به طور کامل و دائم از سر خود به دور کنند.
مردم ما به کمتر از آزادی کامل خود قانع نمی شوند که در آن حاکمیت ملی ما به خود مردم تعلق گیرد. سرزمین واحد، یکپارچه، متحد و متکامل ما، موطن حقیقی آرزوها و آمال مردم این مرز بوم باشد و الزامات و شرایط جابرانۀ امپریالیستی از تمام ساحات زندگی ما رخت بربندد. روابط ظالمانۀ بهره کشی از زندگی آن ها طرد گردد تا آن ها بتوانند به طور آزادانه و آگاهانه در ساختن تاریخ خود سهمگیری نمایند.
اگر تا امروز این آواز به حق و پیروزمند مردم ما در ازدحام حراجی های سیاسی تاجران سرنوشت مردم نارسا و ضعیف جلوه می کند و اگر تا اکنون این بدیل نتوانسته است جایگاه لازم خود را در مسیر تاریخ مردم ما اشغال نماید، نه به این علت است که مردم ما دارای ساخت اجتماعی قبیله ئی بوده و از ایده های مدرن و عصری چیزی نمی دانند و خلاف آن می ایستند؛ و نه هم به این دلیل است که مردم افغانستان طبیعتاً مخالف پیشرفت و ترقی و... هستند، بلکه عمدتاً به این دلیل است که جو غیرطبیعی و مصنوعی سیاسی ایجاد شده توسط قدرت های حریف امپریالیسم روس و دستیاران منطقه ئی آن ها پردۀ دود غلیظی را بردیده و دل مردم ما پراگنده اند تا در این محیط غبار آلود و سیاه بتوانند به سرنوشت مردم دستبرد بزنند.
نیروی حریف امپریالیسم روس ــ با دستیاری غیرمستقیم خود روس ها ــ در طی هشت سال گذشته آن محیط خفقان آلود و هستریک را به وجود آورده اند که در آن نه تنها نیرو های بالقوۀ ضد روسی بی طرف می شوند و از صحنه اخراج می گردند، بلکه یک شورش مصنوعی توده ئی ضد ترقی، پیشرفت، آزادی و رفاه را ایجاد نموده اند که از آن فقط دشمنان رنگارنگ مردم ما استفاده می برند.
نتیجۀ این سیاست ها چنانچه ما در مقالات گذشته نشان داده ایم ــ جز شکست در مقابل امپریالیسم روس و درغلتیدن در چنگال اهریمن سیاه ارتجاع ـ چیز دیگری نیست.
بناءً طرح یک بدیلی ملی ــ انقلابی که بتواند هم در مقابل تجاوز استعمارگر روس به طور محکم بایستد و هم کشور و مردم ما را از دست درازی " دایه های مهربان تر از مادر " و دزدان سرگردنه مصون نگهدارد، ضرورتی انصراف ناپذیر است.

قسمت چهارم ــ   در راه طرح یک بدیل ملی و انقلابی:

بعد از کودتای هفت ثور کشور ما به یکی از گره های مهم انقلاب جهانی مبدل شده است.
در این جا به مدت هشت سال پیهم مبارزۀ مسلحانۀ توده ئی شگفت انگیزی علیه سوسیال امپریالیسم روس در جریان است که در هیچ جای دنیا چنین نبوده و نیست. این یکی از ویژگی های جنبش مقاومت ماست.
تغییر در توازن قواء در افغانستان به طور قطع توازنات منطقه و حتی خاور میانه را تحت تأثیر خود قرار می دهد. افغانستان علی الاقل در تاریخ معاصر خود هیچ گاهی از چنین موقیعت ستراتیژیک برخوردار نبوده است.
اکنون اگر روس امپریالیستی به طور گستاخانه ای به کشور ما تجاوز نموده، این تجاوز نظامی مستقیم عکس العمل گستردۀ نیرو های بین المللی را سبب گشته است و حالا بسیاری از کشور ها منافع بالفعل و یا بالقوۀ خود را در کشور ما جست و جو و حمایت می کنند. کشور ما در تاریخ معاصر خود هیچ گاه به چنین درجه ای محل تلاقی و کشمکش منافع قدرت های بزرگ نبوده است.
جنگ مقاومت ضد روسی بنیان زندگی اجتماعی، سیاسی فکری و فرهنگی جامعۀ ما را دچار دگرگونی های متعددی کرده است. این تغییرات علی رغم مضمون تراژیک و غم انگیز آن، خلاف ارادۀ روس اشغالگر در تحلیل نهائی می تواند عامل ذهنی مثبتی در بیداری شورانگیز ملت ما و در نتیجه در تغییر ساختار اجتماعی و طرد استعمار و امپریالیسم از کشور ما گردد.
علی رغم این که نیرو های ارتجاعی و تاریخزده در ورای شعار مبارزه علیه استعمارگر روس توانسته اند عده ای از نیرو های توده ئی را به دنبال خود بکشانند و شبکۀ روابط منطقه و بین المللی خود را بر پایۀ سروری آینده گسترده اند، ولی جریان پوسیدگی و فساد این نیرو ها به عنوان یک فرایند اجتناب ناپذیر تاریخی در حرکت است که هیچ کسی نمی تواند از آن جلو گیرد.
نیرو های انقلابی جامعه اگر چه اکثراً از ساحت داغ مبارزۀ ضد استعماری ــ بنابر علل معینی ــ دوری گرفته و در نتیجه بنابر این دوری از لحاظ ایدئولوژیک و سازماندهی در وضع اسفناکی به سر می برند، ولی مرزبندی میان عناصر استوار و وفادار به انقلاب و عناصر فریبکار خزیده در صفوف نیرو های انقلابی روز تا روز روشنتر و دقیقتر می گردد و این خود میلاد یک کیفیت نوین را در میان این نیرو ها ــ که از بی عملی و لافزنی همانقدر فاصله داشته باشند که از انحلال اعتقادی، سیاسی و دنباله روی ــ مژده می دهد.
بدین صورت کوشش در راه طرح یک بدیل ملی و انقلابی برای " حل قضیۀ افغانستان " عینیت سیاسی و تاریخی خود را کمائی می کند.
ما از اول مقاله گفته ایم که ما طرفدار جنگ عادلانۀ مردم علیه امپریالیسم روس و مخالف سرسخت و شکست ناپذیر جنگ غیرعادلانه، توسعه جویانه و امپریالیستی روس در افغانستان هستیم، و از اول دوران جنگ مقاومت خلق خود با ازخود گذشتگی و جانبازی بی نظیری در این " پویۀ حماسی " اشتراک ورزیده ایم و هم اکنون نیز تیر و شمشیر سنگر داران ما سینه پرکینۀ دشمن را می درد و آتش فروزان نبرد ما تا ردپائی از دشمن وجودداشته باشد، همچنان فروزان است.
چنانچه به همین مقدار نیز ما طرفدار صلح عادلانه و شرافتمندانه، واقعی و دوامدار برای مردم خود هستیم و مخالف سرسخت "صلح" غیر عادلانه، تحمیلی و توطئه گرانه می باشیم.
در واقیعت امر جنگ عادلانۀ ما برای صلح عادلانه و جنگ پرافتخار و شرافتمندانۀ ضد امپریالیستی ما برای رسیدن به صلحی شرافتمندانه و واقعی و دوامدار است و میان این دو، رابطۀ ناگسستنی وجوددارد.
ولی صلح عادلانه را از " صلح " غیر عادلانه چگونه می توان تفکیک کرد؟
ما از لحاظ تئوریک مبانی سیاسی یک صلح عادلانه را در قسمت اول مقاله تشریح کردیم، ولی باید اکنون در کشور خود ما و دشرایط مشخص خویش معیار های دقیق و روشن این صلح عادلانه را پی ریزی نمائیم:

۱ ــ اخراج فوری، کامل و بدون قید و شرط نیرو های اشغالگر از افغانستان:

گوربچوف سردمدار جوان امپریالیسم روس که در مکیدن خون خلق ها و عظمت طلبی روسی اشتهای بیش از اسلاف گندیده و بد نام خود دارد، چند روز قبل در ولادی واستک خروج   ۶ تا ۸  غند عساکر اشغالگر خود را تا اخیر سال از افغانستان وعده داد و (واسیلی ساخرونچوف) نمایندۀ روس امپریالیستی در ملل متحد اعلام نمود که اگر غرب " حسن نیت " نشان دهد، روس قدم های دیگری نیز برمی دارد. نمایندۀ مزدور دولت دست نشاندۀ کابل در مذاکرات ژنیو خروج نیرو های روسی را در چهار سال بعد از قرارداد و تضمین های بین المللی و... وعده می دهد و مدعی است که شروط سه گانۀ دیگر آن که عدم مداخله در امور دولت مزدور کابل (به معنای پذیرش آن از طرف جامعۀ بین المللی و مردم افغانستان)؛ تضمین های بین المللی برای حفظ حاکمیت مزدورانۀ آن ها در افغانستان؛ و فرستادن سه میلیون آواره برای تحکیم پایه های مزدورانۀ آن هاست به توافق؟ رسیده است.
اگر طرح گوربچوف را جدی تلقی نمائیم، با یک محاسبۀ کوچک معلوم می گردد که نیرو های ۱۲۰ هزار نفری روسی در شرایطی که موانع برای آن ها به وجود نیاید، سالانه ۶ هزار نفر به کشور خود عقب نشینی می کنند. بنابر این مردم افغانستان و جامعۀ بین المللی باید ۲۰ سال را برای حرکت نهائی " خرس قطبی " به موازات قطب شمال در نظر بگیرند.
در پرتو طرح گوربچوف، پیشنهاد دلقک افغان آن شاه محمد دوست که خروج نیرو های روسی را در چهار سال در نظر می گیرد، مشروط به سلسله شرایطی است که در تحلیل نهائی پذیرش موقف استعماری افغانستان توسط جامعۀ بین المللی و نابودکردن مقاومت افغانستان، عناصر آن است.
بناءً دیده می شود که اخراج دوامدار، جزئی و مشروط نیرو های روسی از افغانستان در خدمت تثبیت استعمار روس و نابودی مردم ما و مقاومت ملی ماست. لذا تأکید بر روی اخراج فوری، کامل و بدون قید و شرط روسی اولین معیار صلح عادلانه است.

۲ ـ اعتراف و تضمین بین المللی به حق حاکمیت ملی، تمامیت ارضی مردم افغانستان و عدم مداخلۀ مستقیم و یا غیر مستقیم، مخفی و یا علنی امپریالیسم به خصوص امپریالیسم روس در امور داخلی افغانستان:
هم اکنون امپریالیسم روس در مورد رژیم سیاسی آیندۀ مردم ما، در بارۀ شیوۀ رهبری کشور ما، نیرو هائی که باید این رهبری را به دوش گیرند و در بارۀ ساخت آیندۀ اقتصادی جامعۀ ما بی شرمانه ادعا هائی دارد. گرچه این ادعا ها فقط و فقط چهرۀ امپریالیستی روس را آشکار می سازد و برای مردم ما هیچ گونه ارزشی ندارد؛ ولی از جانب دیگر نیات مداخله گرانه و امپریالیستی روس را در مورد آیندۀ افغانستان به خوبی نشان می دهد.
روس امپریالیستی از سال های ۸۱ به این طرف مردم واخان را با زور و جبر استعماری از خاک و سرزمین شان رانده و آن قطعه از پیکر سرزمین ما را حتی از زیر ادارۀ حکومت مزدور خود نیز بیرون کشیده است. واخان اکنون به پایگاه نظامی روس برای تهدید علیه چین، پاکستان و احیاناً هندوستان مبدل شده و بدین صورت تمامیت ارضی ما در زیر چکمه های عساکر اشغالگر جریحه دار گشته است.
دستگاه جاسوسی K. G.B. اکنون با ساختن مدل K. G.B. و تربیت عناصر از مزدوران ایرانی و پاکستانی در افغانستان کشور ما را به پایگاه فعالیت های جاسوسی خود علیه مردم ما و علیه کشور های همسایۀ ما مبدل گردانیده است.
بدین صورت قطع تمام این ریشه های زهرناک و پاک کردن ساحت سرزمین مقدس ما از لوث بازمانده های استعماری ضرورتی انصراف ناپذیر و یکی دیگر از معیار های صلح عادلانه است.
هر صلحی که در مورد حق حاکمیت ما به هر شکلی از اشکال و به هر درجه ای مداخلات مستقیم، غیرمستقیم، مخفی و یا علنی امپریالیسم روس را تحمل نماید، صلحی عادلانه نخواهد بود.

۳ ــ سپردن حق حاکمیت ملی افغانستان به نمایندگان منتخب مردم و در قدم اول به نیرو های مجاهد افغانستان:

این یک راز افشاء شدۀ بین المللی است که قدرت های بزرگ از دیر زمانی شخصیت ها و نیرو های میانگین را جست و جو می کنند تا جانشین وضع فعلی گردند؛ و یا می کوشند در زیر نام " آشتی ملی " عناصری را گرد آورند و سرنوشت مردم ما را برای آن ها بسپرند. این تخطی واضح و غیرقابل تحمل به حق حاکمیت ملی مردم افغانستان است. گرچه ما را عقیده بر این است که هر افغانی که مانند "خلق" و "پرچم" به خیانت ملی متهم نباشد، اصولاً حق دارد داعیۀ رهبری مردم خود را داشته باشد و خود را در معرض قضاوت مردم خود قرار دهد و این مردم هستند که از جمع مدعیان رهبری، اصیل ترین و انقلابی ترین گروه و لایه های اجتماعی و از متن آن ستاد رهبری خود را از مجمر آتش انقلاب بر  می گزینند. ولی تعیین اشخاص معینی که بتواند مصالح روسی و غربی را همزمان پاسداری نموده و به اصطلاح "آشتی ملی" به وجود آورد، در واقع کتمان کردن خیانت ها و جنایت هائی است که روس ها و مزدوران آن در افغانستان مرتکب شده اند و میان مردم ما و آن ها دریائی از خون و آتش حائل است. هر نیرو و هر شخصیتی که بخواهد به مثابۀ پل منافع دو ابرقدرت عمل کند و مردم ما را از تصمیم گیری فعالانه و آگاهانه در مورد سرنوشت آیندۀ شان بازدارد به طور عینی به مثابۀ عامل استعمارگر روس عمل می کند.
لذا پذیرش هر نیرو و یا شخصیت خارج از ارادۀ مردم ما مطابق به آرزو ها و مصالح قدرت های بزرگ، درتضاد با صلح عادلانه قرار دارد و کسانی که بدان گردن بگذارند، در واقع یکی از ارکان صلح عادلانه را زیر پا گذاشته اند. حاکمیت ملی به خود مردم، به خصوص مردمی که در راه آزادی افغانستان خونبهای بزرگی را پذیرا شده اند، تعلق دارد تا این حاکمیت را توسط ارگان های انتخابی خود مردم اِعمال کنند.
تحمیل شخصیت های مومیائی شده و مونتاژ شده در فابریکه های توطئۀ خارجی بر مردم ما و مقدرات ما، تخطی بزرگی از حق حاکمیت ملی مردم ماست و بدین صورت سپردن حق حاکمیت ملی مردم ما به خود آن ها و به خصوص کسانی که خونبهای آزادی را با هستی خود پرداخته اند، یکی دیگر از معیار های صلح عادلانه است.

۴ ــ تحقق و پاسداری از آزادی ملی واقعی:

ما طوری که در صفحات قبلی نشان دادیم، کشور ما اکنون درمرکز توجه قدرت های متعدد و متضاد بین المللی و منطقه ئی قرار گرفته است و خطر این می رود که با شکست امپریالیسم روس، در تحت تأثیر این روحیۀ ضد امپریالیسم روسی، در بند دیگر امپریالیست ها و یا قدرت های منطقه قرار گیرد؛ آن چه از هم اکنون توسط آن ها مذبوحانه برنامه ریزی می شود.
ما را عقیده بر آنست که مردم ما بدین خاطر در مقابل استعمارگر روس نایستاده اند تا راه را برای امپریالیست های حریف آن باز کنند و ما چنانچه دست درازی قدرت های بزرگی را پذیرا نشده ایم، دست درازی قدرت های کوچک بین المللی و منطقه را نیز به هیچ صورتی نخواهیم پذیرفت. چه این مداخلات در زیر نام اشتراک سرنوشت و زبان، کلتور و مذهب باشد و یا در هر لباس متبرک دیگر پوشانده شود.
پاسداری از آزادی ملی واقعی به مفهوم حفظ استقلال کشور و عدم وابستگی به قدرت های خارجی بیگانه و استواری روی خط مشی مستقل ملی و انقلابی به مفهوم مبارزۀ قاطع علیه استعمار، امپریالیسم، نژادگرائی، صهیونیسم، دفاع فعال از مبارزات آزادیخواهانۀ خلق ها، ملل و کشور های اسیر و دربند، دفاع از ترقی و پیشرفت اجتماعی از موضع زحمتکشان برای رسیدن به جامعۀ فارغ از ستم ملی و طبقاتی، اشتراک فعال در قضایای بین المللی بر پایۀ روابط مساویانه و عادلانه با کشور های دارای نظام های سیاسی متفاوت و همکاری و همبستگی صمیمانه با آن نیرو هائی که مستقل از دایرۀ نفوذ ابرقدرت ها و امپریالیست ها برای آزادی مردم خود مبارزه می کنند و...
خلاصه دشمنی با دشمنان آزادی، دموکراسی، ترقی اجتماعی و دوستی و همبستگی با مبارزان واقعی راه آزادی، دموکراسی و ترقی اجتماعی؛ عناصر اساسی صلح عادلانه اند و تخطی از آن ها صلح عادلانه را خدشه دار می سازد.

۵ ــ پذیرش دموکراسی به عنوان ضرورتی تاریخی برای اعمار جامعۀ بعد از جنگ افغانستان:

تاریخ کشور ما و تمام کشور های جهان نشاندهنده اینست که امپریالیسم، استعمار و بهره کشی با دورکردن مردم از صحنۀ زندگی فعال اجتماعی و سیاسی همراه بوده است. دیکتاتوری ــ به مفهوم دور کردن مردم زحمتکش از ساختن آگاهانه و فعالانۀ تاریخ شان ــ همیشه همزاد و همراه استعمار و امپریالیسم بوده است. یا همراه با امپریالسم زندگی می کند و هستی و نیستی اش بدان مربوط است ــ مانند رژیم فاشیستی دست نشاندۀ روس در افغانستان ــ و یا جاده صاف کن امپریالیسم و استعمار بوده است ــ مانند رژیم های دوران قبل از کودتای ثور.
برای این که این فاجعۀ ملی ــ تاریخی دو باره تکرار نشود، هیچ تضمینی به جز دموکراسی برای توده  های مردم و اشتراک فعالانه و آگاهانۀ آن ها در زندگی سیاسی و اجتماعی نیست. به خصوص این که اکنون ملت ما همگی با سلاح های گرم و ثقیل مسلح اند. در صورتی که دموکراسی واقعی پایۀ مناسبات درونی جامعۀ ما را تشکیل ندهد، کشور ما به طور حتم شکار دست درازی های قدرت های بین المللی و منطقه می گردد. نمونۀ لبنان کنونی پیش چشم ماست. بدین صورت پذیرش دموکراسی واقعی به عنوان اصل رهنمای زندگی سیاسی و اجتماعی آیندۀ ما، ارتباط عمیقی با آزادی ملی دارد که در صورت تخطی از آن نمی توان صلح عادلانه، شرفتمندانه و دوامداری را در کشور تأمین نمود.
عناصر و نیرو هائی که از این اصل غافل می مانند و یا خود را در زیر سایۀ پیل، بزرگ می پندارند و با انحصارگری احمقانه می خواهند با چند تا تفنگ خیراتی بر مقدرات مردم ما نی سواری کنند، باید بدانند که به طور عمد و با اصرار می خواهند عمر استعمار را درکشور ما دراز سازند، مردم را از گرفتن آگاهی محروم و آن ها را از تصمیم گیری بر سرنوشت شان به دور ساخته و بدین صورت به ادامۀ عمر نکبت بار استعمار کمک می کنند. چنین است که پذیرش دموکراسی به عنوان تعیین کنندۀ روابط درونی جامعۀ ما، به عنوان معیاری برای صلح عادلانه معقولیت و عینیت خود را می یابد. صلح عادلانه هیچ گاهی در پناه " حاکم مستبد عادل " به وجود نیامده و در افغانستان نیز به وجود نمی آید.

۶ ــ پایه گذاری یک نظام عادلانۀ اجتماعی و دادن حق تعیین سرنوشت اجتماعی برای محرومان جامعه :

امپریالیسم روس اساساً برای استثمار بیرحمانه و بی حد و حصر مردم ما به این کشور لشکرکشی نموده است. جنگ کنونی آن پایه در منافع آزمندانۀ اقتصادی همراه با گسترش ستراتیژیک آن به طرف جنوب دارد که آن را به بحر هند و خلیج فارس نزدیک می سازد. بدین صورت استعمار روسی خلاف آنچه بر رخ خود نقاب " اصلاحات " اجتماعی و " سوسیالیستی " کشیده است از جابرانه ترین وبیرحمانه ترین اشکال مناسبات اجتماعی در جامعۀ ما نمایندگی می کند :
گاز طبیعی ما را می دزدد، فارم های زراعتی ما (دولتی و غیردولتی) امتداد کارخانه های روسی می گردد، بازار های ما از فرآورده های روسی پر می شود و دسترنج کارگران و دهقانان ما به قیمت ارزان به روسیه صادر می گردد. این ها انواع مختلفی از بهره کشی روسی در افغانستان است که مناسبات غیرانسانی فئودالی نیز در پناه آن تجدید حیات می کند. سرنگون کردن این روابط جابرانه در واقع هدف جنگ عادلانۀ ماست. آزاد کردن مردم ما از وابستگی اقتصادی ــ اجتماعی و الغای روابط و مناسبات امپریالیستی روسی آن الزام و پیش شرط اساسی است که بدون آن نمی توان از صلح عادلانه و شرافتمندانه یاد نمود. به عبارت دیگر اگر آزادی وطن با آزادی هموطن توأم نگردد، آن آزادی به جز عوامفریبی چیز دیگری نیست. و آزادی هموطن فقط از خلال پایه گذاری روابط عادلانۀ اجتماعی و یک نظام اقتصادی ــ اجتماعی که در آن همۀ مردم به خصوص رنجبران و زحمتکشان کشور ثمرۀ دسترنج زحمات و فداکاری های خود را خود برچیند، ضرورتی انصراف نا پذیر است.
از جانب دیگر ما عمیقاً عقیده داریم که ظلم ملی یا امپریالیستی با ظلم اجتماعی روابط ناگسستنی دارد. یکی دیگری را تقویت می کند و یکی هم پی آمد دیگری است. تجربۀ کشور ما چنین بوده است که امپریالیسم روس در طی یک ربع قرن همیشه پشتیبان ارتجاع و ظلم اجتماعی در کشور ما بوده است و در عین حال از خلال روابط ظالمانۀ اجتماعی بود که عده ای وطن فروش توانستند با عوامفریبی بر گردۀ مردم ما سوار شوند و به عنوان ابزار خیانت و جنایت در دست روس استعمارگر قرار بگیرند. این تجربۀ تلخ تاریخی باید برای ما که به قیمت خون بیش از یک میلیون انسان به دست آمده است، فراموش ناشدنی باشد.
بدین صورت آزادی ملی واقعی با آزادی اجتماعی و حق تعیین سرنوشت ملی با حق تعیین سرنوشت اجتماعی رابطۀ ارگانیک و غیر قابل انفصال خود را می یابد که یکی دیگری را تقویت می کند و نبود یکی به فقدان دیگری منتهی می شود.

ادامه دارد