غلام سخی سنگ شکن
۱۵ مارچ ۲۰۱۸



مشاهدات من از قیام خونین ۲۴ حوت هرات

هـــمــوطــن خــروشان شو روز انــقــلاب آمــــــد
هــمــچــــو رعـــد غُــران شو روز انـقلاب آمــــــد
 روز بیست چهار حوت روز خشم و عصیان است
روز جــــوشش و طغیان روز قــهـــر مـردان است

روز پنجشنبه ۲۴ حوت سال ۱۳۵۷ش هوا ابری بود و آن روز آفتاب طلوعی نداشت. از ابر باران ماتم می بارید و زمین غرق در خون شده بود. جوانان و نوجوانان برای حصول آزادی و استقلال از خانه های خود بیرون آمده بودند. مادران لحظه شماری می کردند که بازگشت فرزندان شان را دو باره ببینند. آن روز در شهر هرات آتشفشان دهانه باز کرده بود، هر کسی را که می دیدی؛ بیلی، کلنگی چکی، چوبی به دست گرفته و به میدان نبرد با دشمن غدار با جلادان "خلق و پرچم" در هر ناحیه، در هر قریه و قصبه شتافته و شمشیر می زد و حماسه می آفرید، مردم عصیانګر با شعار های مرگ و نفرین بر آدمکشان و باندیست های "خلق و پرچم" عظمت ملتی را به نمایش گذاشته بودند. عظمت و هیبت آن قیام توده های پابرهنه در آن روز چنان بود که متجاوزان روسی و توله سگان شرف باختۀ تا دندان مسلح شان در برابر خشم خلق ستیزه جوی تهی دست، شغادانه می گریختند و سوراخ هائی را برای حفظ نعش مردار شان سراغ می کردند. پوشالیان "خلقی ــ پرچمی" در آن رستاخیز خلق به هر سوراخی از جمله قوماندانی امنیه و یا هم در عبادتگاه شهر پناه برده و می خیزیدند و از آن سوراخ قیام کنندگان غیرمسلح را نشانه می گرفتند و به تیر می بستند. سفاکان "خلقی و پرچمی" در مقابل خشم خلق تکه پاره می شدند و نعش مردار شان در جاده ها لگد مال و مورد نفرت قرار می گرفت .

چه رشادتی بود که مردم هرات از خود نشان می دادند، در حالی که از فضا بم می ریخت و از در و دیوار گلوله می بارید و زمین از خون جوانان هراتی سرخ و گلگون شده بود. تا هنگام غروب نبرد خلق هرات کو‌چه به کوچه علیه بیداگران "خلق و پر چم" ادامه داشت ، آزادیخواهان بسیاری شهید شده بودند و در جاده ها خون جاری شده بود. آن روز که باران ظلم می بارید، سیل از خون مردم در خیابان های شهر جاری شده بود، اما دشمن شکست خورده بود. دهقانان، کارگران، روشنفکران و اهل کسب شهر برای آوردن انقلاب بی صبری می کردند. آن روز ۲۴ حوت بود که ناقوس مرگ ارتجاع و استعمار ( "خلق و پرچم" و روس متجاوز ) به صدا درآمد. این جا نبرد بود، نبرد یک ملت با یک مشت جلادان میهن فروش عاری از وجدان و تهی از ارزش های انسانی و غول استعمارگر سوسیا ل امپریالیسم روس.
یکی از خاطرات دوستم در بیست چهار حوت سال ۱۳۵۷ که برایم تعریف کرد و من همیشه فراموش نکرده و نخواهم کرد، را به نگارش می گیرم.
او معروف نام داشت. دورۀ سربازی اجباری را در قوماندانی امنیۀ هرات نظام پوشالی تره کی سپری می کرد. او که راننده بود، برایم قصه آدمکشی قوماندان امنیه و مشاور روس را این چنین بازگو کرد:
باغ فراموز خان مسلخ باند "خلق و پرچم" بود ، آن عده از مردم بی گناه  ما را که به باغ می آوردند، بدون بازپرسی تیرباران کرده و یا هم زنده به گور می کردند. ما هر روز شاهد این جنایات هولناک این جانوران و آدمخوران بودیم. یک روز برایم خیلی جالب بود، قصاب بی باک ــ قوماندان امنیۀ هرات ــ همراه مشاور روس با گشت و گذار در بازار برای جلادی بیرون شده بودند، ناگهان چشم مشاور به تانک زرهدار که توسط مردم منهدم شده بود، افتاد. موتر را به امر قوماندان توقف دادم، قوماندان و مشاور و ترجمان از موتر پایان شدند و به طرف تانک منهدم شده رفتند. مشاور به طرف تانک با تعجب نگاه کرده و همچنان با حالت اندوه باری به این تانک می نگریست. چند روز این دید و بازدید تکرار  شد. بلاخره قوماندان امنیه جرأت کرد و از اربابش پرسید که چه سخن در میان است، مثل این تانک چندین تانک و حتی تانک های غول پیکر دیگری نیز منهدم شده است، چرا چندین بار غرض بررسی و مشاهده به این تانک منهدم شده می آئید؟ مشاور با روحیۀ شکست خورده و پژمرده جواب داد: به این نقطۀ سیاه متوجه شو و ببین در همین چند دفعه که ما این جا آمدیم و از این تانک بازدید کردیم، هیچ نه فهمیدی؟ و نشانه تبر مردم هرات را در اطراف این تانک ندیدی ای؟ مردمی که با تبر به جنگ تانک بیایند، با آنان مبارزه سخت است. او شکستش را از همان جا احساس کرده بود، او اصلاً به تانک های سوختۀ زیادی که به هر طرف افتاده بود، توجه نکرده، ولی تانکی که به در وازۀ سینما و به درخت ناجو اثابت کرده بود و به اثر تبر مردم بی دفاع سرنشینانش معدوم و اثرات تبر در تانک برای مشاور حیرت انگیز بود. آری باید هم چنین می بود!
این بود خاطراتی که خدمت شما دوستان تقدیم داشتم.

یاد تمامی جانبازان آن روز را ګرامی می خواهم!