هــمـایــون ســاحــل
۱۸ اپــریل ۲۰۱۷



قانون دیالکتیکی تضاد، موتور محرکۀ تکامل پدیده ها

زنده گی اجتماعی تعین کنندۀ شعور اجتماعی انسان ها می باشد. "رابطه  من با  طبعیت و اطرافیانم آگاهی من را می سازد".  فلاسفه و سیاست مداران پیشرو بدین باورند.  بناءً جایگاه  طبقاتی  معین افراد در پروس  تولید شعور اجتماعی معین   طبقاتی شان را می سازد. درک ما از پروسۀ تولید و توزیع فراوده های تولیدی شناخت ما را در این پروسه تکمیل می نماید. تضاد که در پروسۀ تولید بین نیرو های مولده و مناسبا ت تولیدی ایجاد می شود، جامعه را به دو قطب متخاصم به دارا و نادار، استثمارگر و استثمار شونده تقسیم می کند. از ابتدای جامعۀ انسانی، همین قانون دیالکتیکی تضاد، موتور محرکۀ تکامل پدیده های اجتماعی و تفکر انسانی بوده و جامعه بر همین مبنا راه تکامل و تعالی را پیموده است.
مجموع نیرو های مولده و مناسبا ت تولیدی ، فورماسیون اجتماعی ــ اقتصاد ی معین را ایجاد می نماید. مبارزه اضداد در داخل اشیاء و پدیده ها و در رابطۀ بیرونی میان آن ها یک اصل عمومی جهانشمول است. دیالکتیک ماتریالیستی ما را قادر می سازد که پیوند پدیده ها و تضاد های آن را دیده و بر اساس آن پدیده هارا مطالعه نمائیم . در پروسۀ تولید، تبادله، توزیع و مصرف فراوده های تولیدی در سیستم  های اجتماعی از برده داری تا سوسیالیسم تضاد آشکارا دیده می شود. اما گاه تضاد و جنبش ها در پدیده ها چنان رشد می یابند که ناگزیر به تغییر تدریجی و یا آنی پدیده می شوند. این تغییرات از کمی به کیفی صورت می گیرد. برای رشد هر پدیده از کمیت به یک کیفیت جدید، شرایط خاص ضرورت می باشد. مثلاً برای آنکه تخم مرغ به چوچه مبدل شود، به درجۀ معین حرارت ضرورت دارد. اما هر درجه حرارت نمی تواند، از سنگ چوچه را به وجود بیاورد. به خاطر آن که تخم  به چوچه  تبدیل شود، در پهلوی درجۀ حرارت مناسب که خود عامل بیرونی است، به موجودیت نطفۀ زنده و مواد غذائی در داخل تخم به حیث عامل درونی ضرورت است، که در سنگ نیست.
در جوامع بشری برای تغییر سیستم اجتماعی به رشد تضاد ها در درون جامعه نیاز است که می توان با عوامل درونی و یا بیرونی باعث رشد تضاد ها و یاکندی رشد تضاد ها شد. پدیده های کهنه  اکثراً سخت جان هستند، موانعی را بر سر راه نیرو  های رشد یابنده ایجاد می نمایند.  اما نیرو های ر شد یابنده  در تحت  شرایط   خاص  بالای سیستم کهنه  غلبه حاصل  می نما یند. مبارزات اجتماعی، اقتصادی و انقلابات همه نتیجۀ  حل همین تضاد ها می باشند. برای حل تضاد ها یا رشد تضاد های معین اجتماعی، اقتصادی، عوامل درونی و بیرونی نقش دارند،که تضاد معینی را رشد و یا کاهش دهند.در سیستم برده داری چنان تضاد بین برده ها و برده داران اوج می گیرد، که ناگزیر به تغییر سیستم برده داری به مناسبات فئودالی و آزادی بردگان می شود. اعتصابات، تظاهرات و خواسته  های صنفی زمینه ساز تغییرات تدریجی و رشد ولو بطی تضاد ها هستند.
شناخت انسان ها از تضاد ها دیالیکتیکی و یا متافزیکی می باشد. ماتریالست ها یک زمان طولانی در مورد  پدیده ها و تضاد و روابط آنها، متافزیکی می اندیشیدند. فویرباخ  پدیده هارا متافزیکی می دید و هنوز هم مارکسیست هائی را داریم که بدی و خوبی را به عنوان صفات ازلی و ابدی در ذات انسان جست و جو می کنند، در حالی که شرایط خاص محیطی در زندگی اجتماعی، ما را به انسان بد و یا خوب مبدل می نماید. یعنی بدی و خوبی چیزی است که انسان از جامعه کسب می کند. چون واقعیت عینی زندگی در حال تغییر است، آگاهی نیز که برخاسته از آن است، دیر یا زود دستخوش تغییر می شود. گفتن آگاهی عینی دایمی و یا آگاهی ذهنی دایمی، به دگماتیسم، متافزیک و ایده آلیسم پیوند می خورد. مدافعان سیستم سرمایه داری، این سیستم را یک سیستم پایدار و دایمی می دانند. برعکس، دیالکتیک مارکسیستی، پدیده های طبیعت، جامعه و تفکر را در تکامل دایم دیالکتیکی عینی و ذهنی  مورد مطالعه قرار می دهد. دیالکتیک  شیوۀ  شناخت  و تغییر طبعیت،جامعه و تفکر می باشد که با قوانین عینی  و نتایج تحیقات های علمی و پیگیر دانش امروز گام به گام به پیش می رود.                                                                                             
تضاد به عنوان قانون دیالکتیکی عام تغییر و تکامل در درون پدیده ها مطرح است.خواه پدیده ها در حال رشدیا زوال باشند. اما شرایط خاص خارجی و داخلی برای یک تغییر ضرورت می باشد. تضاد های درونی پدیده ها یک نقش تعیین  کننده  و اساسی در تغییر کیفی هر پدیده دارد. اما در بعضی مواقع تضاد های بیرونی می تواند، نقش عمدۀ بازدارنده  یا رشد دهنده داشته  باشد. در هر مرحله، یک تضاد عمده وجود دارد که می تواند اساسی یا غیراساسی باشد. در هر پدیده انواع مختلف تضاد ها وجود دارد که از جمله همه، تضاد اساسی درون هر پدیده تعیین کننده می باشد، اما گاه می توان تضاد های فرعی را در پدیده ها چنان چاق نمود،که تضاد اساسی و یا عمدۀ همان مقطع  را موقتاً به حاشیه براند.
در جهان امروز امپریالیسم  با صدور سرمایه مالی انحصاری، با صدور جنگ افزار و با سیاست نظامی گری و سیادت طلبی، تمامی عرصه های زیربنائی و روبنائی جامعه های زیر سلطۀ خود را مورد   تجاوز قرار می دهد و تمامی عناصر و ظرفیت های بالقوۀ ملی ضد امپریالستی را که  امروز یا فردا با امپر یالیسم از در مخالفت برخیزند، نابود می سازد، به حاشیه می راند، بی اثر می کند و یا بدنام می سازد.
استعمارگران امپریالیست به سرکردگی امپریالیسم غدار امریکا که قصد غارت منابع، استثمار نیروی انسانی کشور های زیر سلطه و سیادت جهانی را در سر دارند؛ در کشور های مستعمره(مثل افغانستان دربند) و نیمه مستعمرۀ شان، تضاد های فرعی را مثلاً تضاد های قومی، زبانی، مذهبی و تضاد های قابل حل دات البینی میان کشور های همجوار را چنان چاق نموده  و خود و مزدوران شان دامن می زنند، که  تضاد عمدۀ خلق با  امپریالیسم متجاوز و ارتجاع  همکار آن به دست فراموشی سپرده شده و مردم آن سرزمین در اوج نفاق و شقاق، به یوغ سنگین استعماری امپریالیسم به دوش خود تن بدهند.                                          
تاریخ  جوامع  سرمایه داری نشان داده است که انباشت  سرمایه  به دست سرمایه داران  از غارت منابع کشور های مستعمره و نیمه مستعمره و استثمار، استعمار  حاصل شده است .یک  بررسی  علمی  دقیق  از روند تکاملی نظام سرمایه ما را به واقعیت های امروزی پدیدۀ امپریالیسم مواجه  می سازد. عصر ما که همان عصر امپریالیسم است، با سلطۀ انحصارات بزرگ، اضافه  تولید سرمایه و بازار یابی برای سرمایۀ انباشت شده، صدور سرمایۀ مالی انحصاری، صدور جنگ ها، صدور تسلیحات، بحران های سرمایۀ مالی انحصاری، باکشفیات  بزرگ علمی و کمپیوترایز شدن روند تولید و مبادلۀ و جریان صدور سرمایۀ مالی؛ متمایز می شود.
امپریالیسم در کشور های خودی با دادن امتیازات  جزئی برای طبقات  پایین جامعه تضاد کار و سرمایه را کاهش داده  است تا امپریالیسم از داخل جامعۀ خودی  مورد ضربه قرار نگیرد و بدین ترتیب جنبش های کارگری بر ضد سرمایه در درون کشور های امپریالستی تا حدودی خفته است .                                                          
امروز دیده می شود، اشرافیت فئودال همگام  با امپریالیسم  در کشور های تحت سلطه   دست به دست هم داده، دهقانان، کارگران و  سائر اقشار اجتماعی زحمتکش صف خلق مظلوم را شکنجه می نمایند. در این کشور ها تضاد های فرعی چنان بزرگ ساخته می شوند،  تا  تضاد  عمده و اساسی فراموش  شوند.                                                                                          
امپریالیسم  در چنین کشور ها مدافعان فئودالیسم  و مذهب را در خدمت خود قرار می دهند، یعنی نمایندگان فیوالیسم امروز در کشور های زیر سلطه در کنار بورژوا کمپرادور ها به پایگاه اجتماعی امپریالیسم درآمده است که  همنوا  با امپریالیسم خارجی در بهره کشی خلق ها شریک اند. در کشور ما تقریباً تمامی فئودال ها در کرسی های پارلمان پوشالی دولت مزدور افغانستان تکیه زده اند و در خدمت امپریالیسم اغالگر کشو ما درآمده اند. امروز اشغالگران و ارتجاع همدست شان صاحب تمام منابع اقتصادی  افغانستان اند. در این کشور ها شگاف طبقاتی یا تضاد طبقاتی را می توان به وضاحت دید،  دریک صف بزرگ  فقر و اردوی عظیم  بیکاران بی روزگاری قرار دارند که عده ئی از آنان از فقر  و گرسنگی  در خدمت  مذهب و اردوی  امپریالیسم قرار می گیرند؛ و در صف دیگر  فئودالان  و  دلالان بزرگ بر سر گنج و ثروت آرمیده اند.
مداخلات و تجاوزات  استعمارگران امپریالیست و سوسیال امپریالیست باعث   برهم خوردن نظم عادی جوامع  عقب نگهداشته شده است. اگر سوسیال امپریالیسم  دیروز در کشور ما تجاوز نمی کرد، و امریکا نیرو های مرتجع بنیاد گرای نماینده های فئودالیسم را کمک نمی نمود، تضاد ها در درون جامعه نورمال رشد می نمود، و ما امروز ما یک افغانستانی  می داشتیم که در آن در پهلوی شیرازۀ زندگی، جنبش توده ئی با خواست ها و مضمون روشن اجتماعی، سیا سی و طبقاتی موجود می بود. چنین حالتی برای رشد نیرو های ملی ــ مترقی این جوامع ضرور است، اما برای یک کشور تحت سلطۀ عقب نگه داشته شده مثل افغانستان در  عصر امپریالیسم، ممکن نیست. این گونه کشور ها باید از راه دیگری یعنی از راه انقلاب ضد امپریالیستی، ضد ارتجاعی بروند.