دکتور ژان زیگلر(Jean Ziegler)مترجم: حبیب جلیلی کهنه شهری
چاپ اول ترجمه از زبان آلمانی به فارسی ۲۰۱۶
تلخیص و ارسال: نجـیـب ثـاقـب
۲۱ جنوری ۲۰۱۷



(۲)جامعه شناسی نظم جهانی انسان ستیز


دیباچه:
"من به تسلط عقل بر انسان اعتقاد دارم. نمی شود مدت مدیدی در برابرش مقاومت کرد. هیچ آدمی نمی تواند بار ها مرا ببیند(سنگریزه ای به دست می گیرد و رهایش می کند تا به زمین بیفتد)که سنگی را به زمین می اندازم و بگوید، نمی افتد. هیچ آدمی از عهده این کار بر نمی آید. رغبت مردم به دلیل و برهان خیلی شدید است. عده ئی پس از گذشت مدتی، تسلیمش می شوند. تفکر یکی از بزرگ ترین لذات نوع بشر است. " برتولت برشت، زندگی گالیله ۱
ژان ژاک روسو می گوید:" یک وجدان ناراحت، یک دشمن زنده است." و فیودور داستایوسکی در تمام عمر خود؛همان گونه که در رمان برادران کارامازوف با این "دشمن زنده" می جنگید.
من همانند ایوان کارامازوف، روشنفکرانه این نظم جهانی را رد می کنم؛ اما من هم مثل او در این نظم راحت زندگی می کنم و به این معنا آن را به طور ضمنی قبول می کنم و با زندگی روزانۀ خود آن را بازتولید می کنم.
ما خود خودمان را مثله کرده ایم. من هم مثل ملیون ها انسان دیگر دایم بر ضد خود زندگی می کنم. مشکل ترین چیز انجام دادن چیزی است که انسان می خواهد و دوست داشتن آن چیزی است که انسان انجام می دهد. هیچ کس یک تئوری درست برای اعمال خود ندارد. ما همه و هرکس در بعدی متفاوت دو رو و ریا کاریم؛ یعنی دروغ می گوئیم و سر سپردۀ توهمات و فریب و نیرنگ ایم. با انرژی شور و اشتیاق، خود غل و زنجیر خود را درست می کنیم. رول اجتماعی خود را بازی می کنیم، آن را تولید و بازتولید می کنیم،آن هم به سان مراسم احضار روح؛ گویا آزادی و برخورد و ملاقات نا خواسته با دیگران برای ما خطر های وحشتناکی در خود نهفته دارد؛ اما این رول ها، ما را خفه می کند، آهسته آهسته نفسمان را می گیرد، در عمیق ترین نقطۀ ذهنمان زنجیرهایی وجود دارد که مانع می شوند، تا ما آزادانه فکر کنیم. ببینیم، راه برویم،در رویا فرو رویم و لمس و احساس کنیم.
انسان فقط با کمک انسان های دیگر زنده است. یاد می گیرد، بزرگ شده و شگوفا می شود. راز رابطه خیلی بزرگ تر از راز وجود است. برای پی بردن به مفهوم زندگی، عشق به زندگی کافی نیست. من در یک رابطۀ آزاد با یک انسان دیگر آن چیزی را که خودم ندارم به دست می آورم، برین پایه است که مفهوم به وجود می آید. به این خاطر، یک نظم اجتماعی که بر پایۀ ارتباط متقابل قرار ندارد و در آن انسان ها مکمل یکدیگر نیستند؛ بلکه برعکس هدفش رقابت، تسلط و استثمار است، محکوم به شکست است.
چرا این از خود بیگانگی؟ چرا ما در آغاز قرن بیست و یکم که به پیشرفت های و دستاورد های شگفت آوری دست یافته ایم، ناتوان از آنیم، خود را از زیر یوغ ها رها سازیم، در آزادی و عشق دیدار های غیرمترقبه را پذیرا شویم و در نهایت به زندگی مان یک مفهوم جمعی اعطاء کنیم؟
تلاش کتاب من دادن پاسخ به بعضی از این پرسش هاست. کتاب نگرش هائی دارد که به باور من در درک وضعیت مان و نشان دادن این که ما برای تغییر این وضعیت به چه کاری دست زنیم، کمک می کند.
جهان در سی سال گذشته عمیقا“ تغییر کرده است. با فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی در ماه آگست ۱۹۹۱ دو قطبی بودن جهانی جوامع دولتی از بین رفت. از خرابه های دنیای کهنه، ظلم و استبداد جدیدی نمایان شد؛ ظلم و استبداد الیگارشی سرمایه مالی جهانی. گرسنگی و فقر دو باره به اروپا بر گشته است. طبق اطلاعات یونیسف ۱۱در صد کودکان زیر ده سال در اسپانیا در سال ۲۰۱۳ دچار سوء تغذیه بوده اند. در ۲۸ کشور بازار مشترک ۳۰,۲ ملیون مرد، زن و نوجوان قربانی چیزی که از آن به عنوان بیکاری ساختاری"( بیکاری ساختاری به آن بخش از بیکاری گفته می شود که حتا در زمان شگوفائی اقتصادی هم وجود دارد. زمانی که رشد اقتصادی آلمان به خاطر بحران نفت در سال های ۱۹۷۳/۱۹۷۴ دچار رکود شد، رواج یافت. ـ م). نام برده می شود،هستند. وضعیت زیر بیست و پنچ سال فوق العاده وخیم است.
باد امید های بلند پروازانه ای که جنبش های آزادی بخش ضد استعماری در قرن گذشته برانگیخته اند، خالی گشته است. از درون این مبارزات در آفریقای سیاه، آمریکای مرکزی و چندین کشور آسیائی، کشور های کوچک بدون استقلال واقعی، که در آنها رشوه خواری و فساد اداری و فقر حکم فرماست، پدید آمده اند. مقدمۀ منشور سازمان ملل که در سال ۱۹۴۵ به تصویب رسید؛ با این کلمات شروع می شود:"ما مردم ملل متحد با تصمیم به محفوظ داشتن نسل های آینده از بلای جنگ که دو بار در مدت یک عمر انسانی، بشریت را دچار مصائب غیر قابل بیان نموده..." ؛ اما جنگ وحشتناک مثل قبل، دوباره پیش روی ماست. بعد از درگیری هی خونین در یوگسلاوی سابق، در بالکان، افغانستان و در عراق، امروز جنگ در سوریه، یمن ، شرق کنگو، سودان و غرب و سودان، جمهوری آفریقای مرکزی، میانمار، فیلیپین و در مناطق دیگر جهان بیداد می کند.
ملت چند قومی، سکولار و چندین فرهنگی یک دستاورد تمدن است. امروز این دستاورد از طرف کابوس های که جان گرفته و شکل می گیرند، تهدید می شود: از طرف جهادی ها، بنیادگرایان مسیحی، یهودی ها، هندی و بودائی، نژاد پرستان حاظر به اعمال خشونت و افکار ضد روشنگرانه از هر نوعش، همگی دشمنان عقل و خرد، احزاب ضد دمکراتیک افراطی راست در بسیاری از کشور های غربی بیش از پیش رأی می آورند و اگاهی جمعی را مسموم می کنند.
رابطه بین انسان و طبیعت تغییر کرده است. یک آگاهی و شعور جدید برای به مخاطره بودن حیات بر روی زمین و محدود بودن منابع طبیعی به وجود آمده است؛ اما انهدام طبیعت همچنان ادامه دارد. حقوق بشر به عنوان یکی از پایه ئی ترین دستآورد های که بعد از قصابی گری های جنگ جهانی دوم به نظر برگشت ناپذیر می آمد، زیر پا لگد مال می شود. هر روز در پنج قارۀ دنیا حق غذا، مسکن، بهداشت، عدم تعرض جسمی و انتخاب محل زندگی شدیداً زیر پا گذاشته می شود.
شکنجه دو باره مشروع است. شکنجه "ضروری" و حتا "اجتناب ناپذیر" قلمداد می شود،آن هم نه تنها از طرف دول محور شرارت (۲)؛ بلکه هم در یک حکم رئیس جمهور ماقبل آخر ایالات متحده آمریکا. (۳)
ادموند بر ک (Edmund Burke)، فیلسوف اسکاتلندی در قرن هجده چنین نوشته است: تمام آن چیزی که یک نابکار پلید برای پیروز شدن به آن احتیاج دارد، سکوت انسان های خوب است. آن جای که تمام دنیا سکوت می کند، روی خود را بر می گرداند، گوش نمی دهد، منفعل می ماند، از سرنوشت صحبت می کند و از معمول بودن و اجتناب ناپذیر بودن، آنجاست که "انسان خوب" باید سؤال کند، تحقیق کند، علت ها را بررسی کند، واضح و روشن منافعی را که مطرح هستند و کسانی را که مسؤول و مقصر هستند، افشاء کند، معادلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را که زندگی انسانی را ویران می کنند، برملا کند. او باید به زنان و مردان که در پی تغییر جهان اند، سلاح بدهد. رژه دبره(Regis Debray) این را چنین جمعبندی می کند:"وظیفۀ روشنفکر پخش و توزیع لطف و مرحمت نیست؛ بلکه گفتن واقعیت است. او نمی خواهد اغفال، بلکه مسلح کند."
در ابتداء می خواهم به این پرسش پاسخ دهم که روشنفکر به چه درد می خورد؟ دانش و آگاهی هیچ زمان بی طرف نیست. جامعه شناسی هم به مانند هر علم دیگر یک ابزار است که یا آزادی می آورد و یا سرکوب می کند. در ادامه خواهیم دید که نابرابری بین انسان ها چه گونه به وجود می آید. در فصل های سه و چهار سعی می کنم از یک سو منشاء و عملکرد ایدئولوژی و از سوی دیگر منشاء عملکرد علم و دانش را نشان دهم. کتاب در عین حال زندگینامۀ شخصی من است. من بیش از سی سال استاد دانشگاه رشتۀ جامعه شناسی در دانشگاه های افریقا، برازیل و فرانسه و قبل از همه و خیلی عمیق و وسیع در دانشگاه ژنو بوده ام. در این کتابم برخلاف کتاب های قبلی ام، عناصر نسبت زیاد فلسفی- تئوریک دارد. این عناصر سال هاست که بر روی کار من تأثیر گذاشته و الهامبخش من هستند. بلوخ فراخوان ضد و نقیض دارد:"به پیش سوی اصلیت مان!" برای بسیاری از خوانندگان کتاب، تعدادی از نویسندگانی که غالباً از آنان نقل قول آورده می شود، متعلق به دوران نوسنگی جامعه شناسی می باشد؛ به عنوان مثال: کارل مارکس، گیورگ لوکاچ، ماکس هورکهایمر و ژان پل سارتر بانیان شناخت و آگاهی انتقاد گرانۀ سرمایه داری هستند. تمامی آثار آن ها امروز فوق العاده تازه اند. بدون خواندن این آثار، مکانیسم های ازخودبیگانگی، خلق و ایجاد یک خودآگاهی همگون، آسیب های بی پروا و گستردۀ نیولیبرالیسم که با سرعت بسط می یابد، غیر قابل فهم خواهند بود. ما در مفهوم این اصطلاح معروف، مدیون آنانیم: ما کوتوله هائی بر روی دوش غول هائیم ... و به همین خاطر برد دید مان بیشتر از آن هاست. من از خود این پرسش را می کنم که تأثیر کار من تا چه اندازه مفید بوده است. این کتاب می خواهد به جوهر این پرسش پی ببرد.
امروزه روز برای اولین بار در تاریخ سیارات، بر کمبود واقعی کالا های مادی که برای در حیات ماندن لازم است، غالب آمده است. کارل مارکس در روز چهاردۀ مارچ ۱۸۸۳ در تنها صندلی راحتی آپارتمان محقرش در آرامش، چشمانش را از این جهان فروبست. او تا به آخرین لحظات زندگی اش اطمینان داشت که کمبود واقعی - زوج لعنتی ارباب و رعیت، که برای کنترول کالا های اندک و ناچیزی که همه انسان ها برای رفع نیاز های پایه ئی شان بدان نیازمندند- انسانیت را قرن ها همراهی خواهد کرد. کلیت تئوری او در مورد مبارزۀ طبقاتی، تقسیم کار جهانی، دولت در نقش روبنا، بر پایۀ این فرضیه قرار دارد که کمبود کالا همچنان پا برجاست؛ اما بر خلاف از زمان مرگ او به این طرف، انسان ها یک سری از انقلاب های علمی، فنی، الکترونیک و صنعتی را تجربه کرده است که نیرو های تولیدی سیارۀ ما را به گونه ئی خارق العاده و بالکل غیرقابل پیش بینی، چندین برابر افزایش داده است. در واقع بر کمبود واقعی غلبه شده است؛ یک مثال:
قتل عام روزانه به واسطه گرسنگی هر سال میلیون ها انسان را به کام خود می کشد. برای اولین بار در تاریخ، دیگر مشکل در کمبود تولید مواد غذائی نیست؛ بلکه در این است که به گونه ئی شرم آور، انسان های بی شمار به خاطر فقدان امکانات مالی، امکانات برای دستیابی به مواد غذائی را که در مکان دیگر به وفور موجود است، ندارند. ما در یک نظم جهانی مسخره و مضحکی زندگی می کنیم. من در این جا از نیاز های مادی و کالا های مادی بحث می کنم. بدبختی های معنوی بحث دیگری است. هر یک از ما در هر کجا و هر جامعه ای هم که باشد، می تواند سهم بزرگی در مبارزه و غلبه بر این درد مادی داشته باشد. کتاب من ادعا نمی کند که فهرست کامل همه مبارزات بر ضد ازخود بیگانگی و یا فهرست کامل طرح ها و برنامه های تحلیلی موجود باشد. در این جا فقط آن طرح ها و برنامه هائی معرفی می شود که مستقیماً با تجربۀ علمی و سیاسی من ارتباط دارند و به همین علت هم با مبارزات عملی و تئوریک برای رهائی انسان ها که من می خواستم و می خواهم در آن ها شرکت کنم، مرتبط هستند. از این لحاظ کتاب، تجربیات را منعکس می کند و بازدهی یک صورت حساب با یک بخش ذهنی مرتبط با سرنوشت اجتناب ناپذیر من است.
پاورقی:
1 - برتولت برشت" زندگی گالیله "، ترجمه عبدالرحیم احمدی، صفحه ۱۵۹(م).
2 - اصطلاحی است که دول غربی از زمان جورج دابلیو بوش برای نام بردن از دولی که علناً مخالف با سیاست های غرب هستند،استفاده می کنند؛ مثل کوریای شمالی، ایران تا قبل از بستن توافقنامه اتمی(م).
۳ - جورج و. بوش با executive order در جون ۲۰۰۴ امضای امریکا زیر کنوانسیون ملل متحد را پس کشید. کنوانسیونی که شکنجه و اشکال دیگر رفتار های غیرانسانی را ممنوع می کند. استدلال وی این است: "رئیس جمهور آمریکا این اجازه را از طرف قانون اساسی دارد که یک اقدام نظامی برای دفاع از ملت آمریکا را به مرحلۀ عمل درآورد..." با این کار او، ممنوعیت شکنجه در بازجویی ها به در خواست فرمانده کل قوا لغو شد.

ادامه دارد...