سیاوش آزاد
19 جنوری 2017

انقلاب ملی ــ دموکراتیک

بخش اول

انقلاب یک تحول عظیم و یک تغییر کیفی و بنیادی در زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی جامعه است. اصطلاح «انقلاب ملی» به مفهوم ضد امپریالیزم افاده می شود. هر انقلابی را نمی توان « ملی » نامید و هرسازمان (و یا حزب) و هر شخصیتی نمی تواند معرف کرکتر ملی بوده باشد. لذا، اصطلاح ملی به فر دی و یا سازمانی اطلاق می گردد که آن شخص و سازمان علیه سیستم امپریالیسم باشد. اصطلاح دموکراتیک به معنای ضد فئودالی است. یعنی انقلاب «ملی ـ دموکراتیک» مفهوم ضد امپریالیزم و ضد فئودالیسم بودن را می رساند.
این نوع انقلاب در کشور های تحت سلطۀ امپریالیسم و دارای مناسبات تولیدی ماقبل سرمایه داری( مستعمره، نمیه مستعمره ــ نیمه فئودالی) رخ می دهد. از لحاظ تاریخی، این انقلاب با صفت کهن و نوین یاد می شود. انقلاب در کشور تحت سلطه به رهبری بورژوازی ملی، به نام انقلاب ملی ــ دموکراتیک نوع کهن و انقلاب تحت رهبری طبقۀ کارگر و پیشآهنگ آن، به نام انقلاب ملی ــ دموکراتیک طراز نوین یا انقلاب دموکراتیک نوین یاد می شود.
نجام موفقانۀ وظائف انقلاب «ملی ـ دموکراتیک» در ابعاد ملی و طبقاتی لازم و ملزوم یک دیگر اند و بدون انجام یکی، دیگری کامل نیست. اگر بدون طرد امپریالیسم، امکان انجام انقلاب دموکراتیک ـ در عصر امپریالیسم ـ ممکن الحصول نیست، بدون اتخاذ روش های دموکراتیک و رهبری انقلابی ـ در فراگرد مبارزه با امپریالیسم ـ امکان پیروزی انقلاب آزادیبخش ملی میسر نخواهد بود. لذا اِلتِزام این دو وظیفۀ مرتبط به هم، شاخص انقلاب «ملی ـ دموکراتیک» در عصر امپریالیسم است.
آماج انقلاب ملی ـ دموکراتیک امپریالیسم، فئودالیسم و بورژوازی بوروکراتیک می باشند. سرکوب این سه دشمن از اهم وظایف این انقلاب است. در واقع چگونگی روند این انقلاب چنین است که: «از یک طرف باید انقلاب ملی را اجراء کرد که هدف آن برانداختن ظلم و ستم امپریالیسم خارجی است. و از طرف دیگر باید انقلاب دموکراتیک را انجام داد که هدف آن برانداختن ظلم و ستم مالکان ارضی فئودالی در داخل کشور است. ولی وظیفۀ مهمتر همانا انقلاب ملی است که هدفش واژگون کردن امپریالیزم است. این دو وظیفۀ بزرگ با یکدیگر پیوند دارند. بدون برانداختن سلطه امپریالیسم نمی توان سلطۀ طبقۀ مالکان ارضی فئودالی را از بین برد . زیرا امپریالیسم پشتیبان اصلی آن می باشد. از طرف دیگر اگر به دهقانان در سرنگون کردن طبقۀ مالکان ارضی کمک نشود، تشکیل یک ارتش نیرومند انقلاب جهت برانداختن امپریالیسم غیرممکن خواهد بود. زیرا طبقۀ مالکان ارضی فئودال پایۀ اجتماعی عمدۀ سلطۀ امپریالیزم است و دهقانان نیروی عمدۀ انقلاب هستند ».
مادامی که: کشوری زیر اشغال و سیطرۀ مستقیم امپریالیسم باشد، تضاد عمده عبارت است از تضاد خلق آن کشور با امپریالیسم و پایۀ اجتماعی آن مثل طبقۀ فئودال و طبقۀ بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک. انقلابی که در چنین کشوری تجویز می شود، همانا انقلاب ملی ـ دموکراتیک است؛ زیرا که نجات کشور از قیمومیت و اشغال امری است الزامی و انصراف ناپذیر. تقدم و عمده بودن وجهۀ «ملی» آن، ناشی از همین ویژگی مستعمراتی است. فقط در صورت کسبِ استقلال و آزادی ملی است که فرصت دموکراتیزاسیون حیات سیاسی کشور میسر می گردد. با توجه به همدستی و روابط نزدیکی که بین امپریالیسم و طبقات فئودال و بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک وابسته به امپریالیزم (به منظور تحمیل و تداوم سلطآ شان ) وجود دارد، بدون ضربت زدن فئودالیسم و بورژوازی بروکراتیک، غیرممکن است که بتوان فقط امپریالیست ها را سرنگون کرد.
اگر کشوری استقلال ظاهری دارد و تحت اشغال مستقیم نیست؛ ولی با دولت بوروکراتیک با پایگاه طبقاتی(فئودالی ـ کمپرادوری) به نسبت وابستگی اقتصادی ـ سیاسی زیر سیطرۀ امپریالیسم بوده و نظام آن از جانب امپریالیسم حمایت می شود. چنین کشوری در موقعیت نیمه مستعمراتی ـ نمیه فئودالی قراردارد. در آن صورت تضاد عمده عبارت است از تضاد بین خلق تحت ستم (به ویژه دهقانان) و فئودالیسم و بورژوازی بوروکراتیک. و به تبع آن خصلت انقلاب همچو کشوری همانا انقلاب «دموکراتیک ـ ملی» به رهبری طبقۀ کارگر است. لذا وظیفۀ اساسی انقلاب دموکراتیک ــ ملی در کشور نیمه مستعمره همانا برانداختن سلطۀ طبقاتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مشترک فئودال ــ کمپرادوری، برپائی دولت دیکتاتوری دموکراتیک طبقات درون جبهۀ متحد ملی و دمکراتیزه کردن حیات سیاسی از جملۀ وظایف انقلاب دموکراتیک ــ ملی است.
انقلاب یک عملیۀ اجتماعی و هدفمند است، و به بیان مشخص تر انقلاب یعنی «شکستن جبری روبنای سیاسی کهنه ای که تضاد آن با مناسبات تولیدی نوین در لحظۀ معینی موجب ورشکستگی آن شده است». خصلت هر انقلابی منوط و مشروط به فرماسیون اقتصادی ـ اجتماعی و یا روابط تولیدی موجود در جامعۀ مفروض است، و ما ابداً نمی توانیم خصلت، شکل و راه انقلاب را طور ذهنی و تخیلی به کشوری تجویز نمائیم.
یعنی اگر در جامعه ای مناسبات فئودالی برقراراست، تضاد عمده و اساسی عبارت است از تضاد بین طبقۀ دهقان و طبقۀ فئودال. لذا آماج انقلاب بورژوا دموکراتیک عمدتاً فئودالیسم است. از لحاظ تاریخی انجام این وظیفه به عهدۀ طبقۀ بورژوازی لیبرال قرار داشت و نیروهای انقلاب عبارت بودند از: طبقۀ دهقان، طبقۀ کارگر، و سائر اقشار تحت ستم. ( مانند انقلاب سرمایه داری۱۷۸۹ در فرانسه). اگر در کشوری شیوۀ تولید سرمایه داری جریان دارد، تضاد اساسی و عمده عبارت است از تضاد بین کار و سرمایه و به تبع آن خصلت و نوعیت انقلاب آن کشور«انقلاب اجتماعی کارگری» است (مانند انقلاب کمون پاریس ۱۸۷۱ فرانسه).

لذا تعیین وظایف، خصلت و نوعیت انقلاب«ملی ــ دموکراتیک » وانقلاب« کارگری » برحسب تمایل و خواست ذهنی کسی نبوده، بلکه ناشی از وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی کشور مفروض می باشد. در واقع ساختار اقتصادی و روابط تولیدی، تعیین کنندۀ خصلت انقلاب و چگونگی انجام آن می باشد.
مدافعان استعمار نوین (چه در شکل تجدید نظر طلبان پیشین و چه در شمائل شیفتگان لیبرالیسم نوین) به خلق کشور های مستعمره تلقین می کنند که: مبارزه علیه امپریالیسم و استعمار نو و کهنه و نوکران شان لازم نیست، زیرا که استعمار در حال از میان رفتن است و در این «مرحلۀ جدید» رشد اقتصادی به وظیفۀ مرکزی جنبش رهائی بخش ملی درآمده است (می دانیم که چوچه تجدید نظرطلبان بومی ما نیزـ میمون وار و کورکورانه ـ همین "دهندوره" را سر داده اند). پذیرش این نظریه، صاف و ساده به دور انداختن کلی جنبش رهائی بخش ملی و به ابتذال کشیدن اندیشۀ پیشروِ عصر است. همچنان کتمان و پرده پوشی غارت و چپاول کشور های مستعمره و تحت ستم جهان ـ که از طرف امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحدۀ امریکا صورت میگیرد ـ است.
در عصر امپریالیسم به نسبت سرازیر شدن کالا و به ویژه صدور سرمایه و هجوم سیاسی، نظامی و فرهنگی امپریالیسم؛ و شکل گیری سرمایه و برژوازی دلال نمایندۀ سرمایۀ مالی امپریالیسم؛ شیوۀ تولید تام و تمام فئودالی موجود در کشور ها ضربت برداشته و به ساختار تولیدی«نیمه فئودالی ـ نیه مستعمراتی و یا مستعمراتی» مبدل شده است. مع الوصف نفوذ سرمایه ( چه به شکل قروض سودآور و چه به شکل سرمایه گذاری مستقیم بهره ور در بنگاه های تولیدی ) باز هم شیوۀ تولید فئودالی (هم در زیربنای اقتصادی و هم در روبنای سیاسی) جهت عمده را احراز می نماید. لذا خصلت انقلاب چنین کشور هائی نمیتواند «انقلاب پرولتاریائی » باشد، زیرا که بدون دموکراتیزه کردن حیات سیاسی کشور، یعنی بدون انجام انقلاب «دموکراتیک» زمینۀ این مأمول فراهم و میسر نخواهد شد. در کشورما وسیلۀ عمدۀ تولید زمین و نیروی عمدۀ تولید دهقانان اند. زیرا که هشتاد فیصد نیروی کار ـ با استفاده از ابزار سنتی ـ در بخش زراعت مشغول تولید است. مالک این وسیلۀ عمدۀ تولید (زمین) فئودال ها اند ( چه در هیئت فئودالان پیشین و چه در شمایل « فئودال ـ کمپرادور» و نوبه دولت رسیدگان مانند: جنگ سالاران غاصب، مافیای زرع کوکنار و تکنوکرات های تعبیه شده).
از آنجا که شیوۀ تولید در کشور ما عمدتاً فئودالی است؛ خصلت انقلابی که در کشور رخ دهد، اصولاً و لاجرم دارای مضمون «بورژوا ـ دموکراتیک»است. اما در عصر امپریالیسم به نسبت ظهور بورژوازی بزرگ کمپرادور در نقش دلال، بورژوازی متوسط ملی قادر به رهبری و انجام چنین انقلابی نیست. در واقع بورژوازی ملی توان تاریخی و خصلت انقلابی خود را از دست داده است. تاریخ معاصرانجام این انقلاب را به رهبری طبقۀ کارگر و نمایندگان سیاسی آن محول نموده است. یعنی «انجام این وظیفه ناگزیر به عهدۀ پرولتاریا قرار می گیرد». به تبع آن تحولی کیفی در خصلت و اهداف این گونه انقلاب ها رونما گردیده و خود آن به «انقلاب دموکراتیک نوین» مسمی شده است. مانند انقلاب های دموکراتیک نوینی که در اواسط قرن بیستم ـ به ویژه در چین و جنوب شرق آسیا ـ صورت گرفت.
پیروزی انقلاب دموکراتیک طراز کهن به دیکتاتوری طبقۀ سرمایه دار می انجامید؛ اما پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین به دیکتاتوری دمکراتیک خلق (به رهبری طبقۀ کارگر) منجر می شود. و در ضمن انقلاب دموکراتیک نوین ، راه را برای انجام و تحقق انقلاب «کارگری» و سیادت طبقۀ کارگر هموار می سازد. گرچه وظایف و آماج این دو انقلاب ماهیتاً از هم متفاوت اند، اما اولی شرط از راه رسیدن دومی و دومی نتیجۀ پیروزی اولی است. چون انجام انقلاب دموکراتیک نوین بدون رهبری طبقۀ کارگر امکان پذیر نیست؛ این طبقۀ پیشرو و انقلابی در روند این انقلاب برای تدارک برنامۀ حداکثر خود می اندیشد (بدیهی است که سائر طبقات نیز ـ برای تحقق برنامۀ خود ـ می اندیشند. یعنی از موضع منافع طبقاتی خود در انقلاب شرکت می جویند). به جز از طبقۀ کارگر تمام اقشار و طبقاتی که در انقلاب دموکراتیک شرکت می ورزند، هدف شان به وجود آوردن دولت سرمایه داری و نهاد هائی سرمایه دارانه است. غرض از شرکت طبقۀ کارگر در انقلاب دموکراتیک ابداً استقرار دولت بورژوازی نیست، بلکه، ایجاد «دولت دموکراتیک خلق» را مطمح نظر دارد. بنابر این، بدیهی است که نیرو هائی متشکلۀ انقلاب (ملی ـ دموکراتیک و یا دموکراتیک ـ ملی) به خاطر رسیدن به اهداف متفاوتی می رزمند. گرچه دولت دموکراتیک خلق (به رهبری طبقۀ کارگر) فرمان الغای حق مالکیت ملاکین بزرگ، بورژوازی بزرگ و امپریالیسم ـ بر وسایل تولید ـ را در فردای انقلاب صادر می کند، ولی مناسبات استثماری سرمایه دارانه به مثابۀ بدیل مناسبات فئودالی و تمهید زمینۀ فراگرد«انقلاب اجتماعی» طی مدتی یقیناً، قابل اغماض و فهم است. لذا: انقلاب دموکراتیک نوین نطفه هائی از«انقلاب اجتماعی» را در خود مضمر دارد.
ادامه در بخش دوم