سیاوش آزاد
۲۱ جنوری 2017

انقلاب ملی ــ دموکراتیک

بخش دوم

از آنجا که روابط تولیدی در همچو جوامع نیمه فئودالی ــ نیمه مستمراتی است، به تبع آن، طبقۀ کارگر از لحاظ کمی در اقلیت قرار دارد؛ لذا این طبقه به تنهائی انقلاب دمکراتیک نوین (نجات از سلطۀ امپریالیسم و سرنگونی فئودالیسم ) را نمی تواند انجام دهد. بدین ملحوظ است که قضیۀ متحدین طبقۀ کارگر(دهقانان ، خرده بورژوازی ـ شهر و ده و تا حدودی سرمایه دار ملی) درخور توجه انصراف ناپذیر است. زیرا که این طبقات و اقشار اجتماعی تحت سلطه و ستم و استثمار امپریالیسم (چه مستقیم و چه غیرمستقیم توسط سرمایۀ مالی و بورژوازی بوروکراتیک نمایندۀ این سرمایه) قرار دارند. دهقانان این گونه جوامع قرن هاست که ستم اربابان فئودال و دستگاه های پوسیده مستبد و پر زرق و برق دولت های فئودالی را به قیمت بیگاری و بهرۀ مالکانه متقبل شده اند. اصولاٌ شرکت هر کدام از این اقشار و طبقات به خاطر حصول و تحقق اهداف اقتصادی و سیاسی شان است. اما، چون توان تاریخی و خصلت انقلابی خود را از دست داده اند، ناگزیر اند که قیادت و رهبری طبقۀ کارگر را بپذیرند. زیرا که طبقۀ کارگر یگانه طبقۀ تا آخر انقلابی است. خصلت بارز این طبقات (بویژه سرمایه دار ملی) سیالیت و نوسانیت آن ها است؛ یعنی غالباً به آن جبهه ای تمایل و همبستگی نشان می دهند که نیرومند باشد و پیروزی سریع را نوید دهد.
همگی طبقات شرکت کننده در انقلاب دموکراتیک (متحدین طبقۀ کارگر) در اهداف نهائی و فوری شان اختلاف دارند: هدف سرمایه دار ملی از شرکت در انقلاب دموکراتیک، استقرار سیادت طبقۀ سرمایه دار و ایجاد مناسبات اقتصادی ـ سیاسی سرمایه داری است. گرچه این طبقه در صدد برقراری کامل و بلامنازع دیکتاتوری بورژوازی می باشد، اما مناسبات فئودالی را کلاً از بین نمی برد و قسماً به فعالیت های تولیدی فئودالی اجازۀ تداوم می دهد. یعنی خواهان انجام انقلاب کاملاً دموکراتیک نیست. و قسماً مبدل به «بورژوا ـ فئودال» می شود. با پیروزی این طبقه، ستم استثمارگرانۀ سرمایه داری جاگزین استبداد مطلقۀ فئودالی می گردد. با عطف توجه به این ویژگی ها، طبعاً دموکراسی سرمایه داری «صوری ، نیم بند و دم بریده» است. گفتیم که سرمایه دار ملی در فراگرد انقلاب دموکراتیک وضعیت نوسانی و متزلزلی دارد: از یک سو به خاطر کسب قدرت سیاسی و سرنگونی فئودالیسم در انقلاب شرکت می جوید، ولی از سوی دیگر از استقرار«دولت دموکراتیک خلق» زیر رهبری نمایندگان سیاسی طبقۀ کارگر و در فرجام از سیادت آن ترس و بیم دارد؛ سازش این طبقه با ارتجاع داخلی و تزلزلش در مقابل امپریالیسم از همین جا منشاء می گیرد.
طبقۀ کارگر نیز به خاطر تحقق مقاصد و اهداف خود در این انقلاب شرکت می جوید. و هدف اشتراک خود را در برنامه و خط مشی سیاسی خود بازتاب می دهد. از آنجا که برنامۀ حداقل طبقۀ کارگر منافع سائر اقشار و طبقات زحمتکش و تحت ستم را نیز منعکس می نماید؛ در واقع زمینۀ وحدت با متحدینش را ـ چه به شکل «جبهۀ متحد ملی» و یا«جبهۀ آزادیبخش» و به هرنام دیگری که مسمی شود ـ فراهم می کند. منظور از اتحاد، عمل مشترک علیه امپریالیسم و ارتجاع داخلی و به خاطر پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین است. لذا طبقۀ کارگر ملحوظات و الزامات سایر نیرو های متحد خود را تا آن حدی می پذیرد که به نحوِی از انحاء آب به آسیاب این انقلاب ریخته شود. اما هدف غائی خود را ـ که همانا نجات بشریت از رنج ستم و استثمار یعنی رسیدن به «جامعۀ بدون طبقه» است ـ هیچگاهی پنهان و کتمان نمی کند و نادیده نمی گیرد.
آیا ما در کشور خود خواهان انقلاب به نوع ۱۷۸۹ هستیم و یا از نوعِ انقلابی که در اواسط قرن بیستم در پیامد جنبش های آزادیبخش ملی ـ علیه امپریالیسم ـ به وقوع پیوست و منجر به ظهور دولت های «دمکراتیک توده ئی» به ویژه در چین و جنوب شرق آسیا شد، هستیم؟ در هر صورت ما خواهان نتایج انقلاب ۱۷۸۹ خواهیم بود. بررسی اوضاع و شرایط مساعد و نا مساعد انجام «انقلاب دمکراتیک نوین» ما را قادر به فهم وقوع چنین انقلابی خواهد نمود.

عوامل مساعد:
1ـ اشغال کشورعزیز ما توسط امپریالیسم امریکا و متحدان فرمانبردارش، نارضایتی و احساسات انقلابی و آزادیخواهانه را در بین مردم ما برانگیخته است. تسلیم طلبی عریان دولت وابسته (متشکل از اخوانی ها ، «خلقی ـ پرچمی» ها ، «افغان ملتی» های تطمیع شده و تکنوکرات های سرسپرده با مشتی از پادوان انقیاد طلب چپ مرتد)، انزجار و خشم مردم را افزوده است.
2ـ درگیری در یک جنگ خانمان سوز و فرسایشی و شکست های پیهم، اعتبار دولت پوشالی را با خاک یک سان نموده و در پرتگاه ورشکستگی قرار داده است.
3ـ دهقانان و پیشه وران شهر و روستا ـ به اثر تحمیل سیاست اقتصادی«بازار آزاد»، «رقابت آزاد» و»خصوصی سازی» نیولیبرالی ـ فوق العاد فقیر شده و خواهان تغییر وضع موجود اند.
4ـ بیزاری مردم از تعویض پیهم رژیم های وابسته، مستبد و خودفروخته؛ و جست و جوی یک بدیل مناسب برای اوضاع طاقت فرسای کنونی.
5ـ فقر، بدبختی و آوارگی ممتد و پایان ناپذیر، تحمیل تلفات انسانی و خسارات مالی ناشی از جنگ های رقابتی استعماری، بر درک و شناخت مردم ـ از عاملان اصلی این همه نکَبات و ناگواری ها ـ افزوده است.

عوامل نامساعد:
1ـ شرایط بین المللی چندان رضایت بخش نیست، زیرا که امپریالیسم جهانی در یک «اتحاد نامقدس» با جعل بهانه های گوناگون ـ به ویژه «عملیات پیشگیرانه» ـ به سرکوب جنبش های آزادیبخش ملی می پردازند.
2ـ موضع تهاجمی امپریالیسم جهانی در غیاب یک پشتوانۀ مستحکم انقلابی جهانی، به نفع «انقلاب دمکراتیک نوین» نیست.
3ـ نیروی «چپ» انقلابی در پراکندگی به سر می برد و به پشت صحنه رانده شده است و تا کنون به ایجاد «حزب طبقۀ پیشرو» در کشور توفیق نیافته است.
4ـ ملیت های برادر کشور به جای اینکه محرکۀ قدرتمندی برای حمله بر استبداد و ستم امپریالیستی فراهم آورند، از دیرباز بدینسو در نتیجۀ فقدان آگاهی طبقاتی، به اثر تلقین تحریکات نفاق افگنانۀ امپریالیستی ــ ارتجاعی قرار داشته اند؛ که در پیامد آن ابر های تیرۀ «تجزیه» در آسمان کشور عزیز ما درگشت و گذاراست.
5 ـ ارتجاع منطقه، مغرضانه و سود جویانه در مقابل پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین (در کشور ما) مداخله و سنگ اندازی می کند. 6ـ ارتجاع داخلی با کسب تجارب ضد انقلابی از گذشه تا حال ـ با برنامه ریزی قبلاً تنظیم شده ـ از اتحاد آگاهانۀ طبقاتی خلق های اقوام و ملیت های کشور و تحقق چنین انقلابی دارد جلوگیری می کنند.
7ـ به گواهی مبارزات پارینۀ خلق سلحشور افغانستان، طغیان انقلابی خود به خودی ـ در صورت فقدان رهبری و انسجام آگاهانۀ انقلابی توده های ستمکش کشور ما ره به سوی تحقق اهداف انقلاب دموکراتیک نوین نخواهد برد.

«البته تنها تاریخ است که می تواند این عوامل مثبت و منفی را سنجش کند». وظیفۀ ما در هرصورت به حیث مدافع منافع طبقۀ کارگر، پیش بردن انقلاب دموکراتیک نوین به مثابۀ پیش درآمد و مقدمۀ «انقلاب اجتماعی گارری» تا به آخر، بدون فراموش کردن وظیفۀ اصلی یعنی استقلال ایدئولوژیک ـ تشکیلاتی طبقۀ کارگر می باشد.
و اما طبقۀ کارگر و نمایندگان سیاسی آن چرا در شرایط تاریخی کشور ما به جای اقدام به انجام «انقلاب کارگری» به «انقلاب دموکراتیک نوین» مبادرت می ورزند؟ زیرا که کمیت انبوه متراکم و کیفیت آگاهی طبقاتی طبقۀ کارگر مستلزم وجود وسایل و مناسبات تولیدی سرمایه داری است. در فقدان آن، در کشوری مثل افغانستان، طبقۀ کارگر از منظر کمی و کیفی در آن سطح سازماندهی و تکامل فکری وجود نخواهد داشت که بتواند رسالت رهبری انجام «انقلاب اجتماعی» اش را در پیشاپیش سائر ستمکشان به عهده گیرد. لذا طبقۀ کارگر همراه با زحمتکشان غیرکارگری شهر و روستا الزاماً به برانداختن سیادت استعماری امپریالیسم و سرنگونی سلطۀ طبقاتی مالکان ارضی و بورژوازی بوروکرایتیک در روند پیروزمند انقلاب دموکراتیک نوین نیاز دارد. این انقلاب درازمدت از همان آغاز مالکیت بورژوازی ملی و مناسبات سرمایه داری را تا زمان «تحدید» و سپس الغای آن، حفظ خواهد کرد. زیرا بدون عبور از مرحلۀ بورژوادموکراتیک انقلاب، تعمیق و رادیکال شدن مضمون و هدف آن ناممکن به نظر می رسد. در واقع راه این انقلاب «از طریق دموکراتیسم توده ئی عبور می کند». علی الرغم چنین نقیصه، طبقۀ کارگر باید در پرتوِ اندیشۀ پیشروِ عصر ـ در انقلاب دموکراتیک شرکت ورزد. در عصر امپریالیسم، انقلاب های کارگری و جنبش های آزادیبخش ملی؛ پیروزی انقلاب دموکرایک نوین با دورنمای روشن فردای عاری از ستم و ستمگر، در کشور تحت سلطه ای مثل افغانستان، نیازمند رهبری طبقاتی پرولتاریا، موجودیت پیشآهنگ پرولتری و تأمین اتحاد طبقاتی کارگران، دهقانان و سائر زحمتکشان است. پس از پیروزی نباید به این انقلاب اکتفائ کند، بلکه با استفاده از شرایط مساعد «دولت دموکراتیک خلق» آن را به سوی جامعۀ فارغ از ستم و استثمار رهنمون شود. این امر ممکن نیست، مگر با جلوگیری از استقرار دیکتاتوری سرمایه داری.
در روند هر انقلاب اجتماعی تعیین دشمن اساسی و دشمن عمده در هر پروسۀ معین انقلاب از اهم مسائل انقلاب است؛ زیرا که با تعیین آن؛ استراتیژی، تاکتیک ها، نوعیت، خصلت و نیرو های محرکه و آماج انقلاب همراه با تضاد عمدۀ آن مرحله ـ خارج از اراده و خواست هر کسی ـ مشخص می شود. استراتژی مرحله ئی هر انقلابی ـ که آماجش دشمن عمده و اساسی است ـ تا پایان این مرحله تغییر نمی کند. اما تاکتیک ها (مشی سیاسی) در هر پروسۀ این مرحله، متناسب با تحول اوضاع، دگرگون می شود.
به اثر اشغال کشور ما توسط سوسیال فاشیسم روس، تضاد خلق ما با سوسیال امپریالیسم و خائنان ملی در جایگاه عمده قرار گرفت. هم اکنون نیز پس از اشغال کشور ما توسط امپریالیسم امریکا و امپریالیست های زیر فرمانش، تضاد عمدۀ خلق ما کماکان با امپریالیست های اشغالگر و ارتجاع بومی متحد آن (خائنان ملی) بوده است و به تبع آن، خصلت انقلاب همانا ملی ـ دموکراتیک می باشد.
عوامل بازدارندۀ (درونی و بیرونی) مانع رشد و تکامل طبیعی سرمایه داری ـ به روال کشور های اروپای غربی ـ در افغانستان بوده است: پیش از کشف راه های بحری، افغانستان (به مثابۀ چهارراه) محل تلاقی و تماس مدنیت ها و فرهنگ ها و عبور کاروان های تجارتی بود و راه مشهور «ابریشم» از آن می گذشت. به وجود آمدن راه های بحری، موجب مسدود شدن این راه گردید. لذا افغانستان به نسبت دوری از بحر و محاط به خشکه در انزوا قرار گرفت. همچنان هجوم و حملات مخرب اقوام بدوی از شمال، جنوب، غرب و شرق (با تفکر و فرهنگ قبیلوی) ، منتج به ویرانی شهر ها، فروپاشی مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی و گسست از پیشینۀ تاریخی ـ فرهنگی گردید. متعاقباً جنگ های داخلی بین دودمان های غلجائی و درانی، امیران و شهزادگان محلی باعث از میان رفتن شبکه های آبیاری و تاسیسات زراعتی شد و به تبع آن سیر تکامل طبیعی و تاریخی جامعه را به وقفه ها و رکود طولانی رو به رو ساخت. هکذا دخالت، تجاوز و اشغال کشور ما توسط استعمار بریتانوی از اواسط قرن نزدهم میلادی به بعد، و سرانجام مداخلات و تجاوزات مکرر بیشرمانۀ امپریالیسم، سوسیال امپریالیسم و ارتجاع منطقه ، مانع رشد و تکامل طبیعی جامعۀ ما به سوی استقرار مناسبات سرمایه داری به شیوۀ غربی آن شد.
چون این مسأله، موضوع و سوژۀ جداگانه ای می تواند باشد. به نسبت محدودیت فضای این مقاله، الزاماً نوشتن یک مقالۀ دیگری ـ در همین باره ـ به آیندۀ نزدیک موکول می شود. پایان