سمیر امین ـ ارسالی ارمان
۰۹ اپریل ۲۰۱۷



اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم
(۱)

همۀ جریانات طرفدار اسلام سیاسی به "خودویژگی اسلام" معتقد اند. طبق باور آن ها اسلام بین سیاست و مذهب جدائی قائل نیست. آن ها این جدائی را ظاهراً مشخصۀ مسیحیت می دانند. یادآوری این که نظرات شان با آنچه مرتجعین در آغاز قرن نوزدهم می گفتند، کلمه به کلمه تطابق دارد، نمی تواند اثری بر آن ها داشته باشد. در آغاز قرن نوزدهم مرتجعان (از جمله بونالدو دومستر) سعی می کردند گسستی را محکوم کنند که عصرروشنگری و انقلاب فرانسه در تاریخ غرب به وجود آورده بود!
براساس این موضع گیری همۀ جریانات طرفدار اسلام سیاسی حوزۀ فرهنگ را قلمرو مبارزۀ خود می دانند. اما "فرهنگی" که، در واقعیت، خلاصه می شود، به تعلق داشتن به یک مذهب به خصوص، آن هم تعلقی که اساسش آئین و سنت است. در حقیقت، مبارزان اسلام سیاسی به بحث پیرامون جزم ها علاقه ای نشان نمی دهند که درون مایۀ مذهب است. دغدغۀ اصلی آن ها این است که طبق شعائر مرسوم عضویت شان به جماعت [اسلامی] پذیرفته شود. چنین نگرشی به واقعیت دنیای مدرن نگران کننده است، نه تنها به این دلیل که از اندیشه تهی است و سعی می کند فقدان فکر و اندیشه را پنهان کند، بلکه به این خاطر که استراتژی امپریالیسم را توجیه می کند:استراتژی جایگزینی جنگ فرهنگ ها با مبارزات بین مراکز امپریالیستی و کشور های پیرامونی  تحت سلطه.
تأکید انحصاری اسلام سیاسی بر فرهنگ این فرصت را در اختیار آن قرار می دهد تا مبارزات اجتماعی واقعی بین طبقات تحت ستم و استثمار با نظام سرمایه داری جهان گستر را از تمامی حوزه های زندگی حذف کند. مبارزان اسلام سیاسی در حوزه هائی که مبارزات اجتماعی واقعی جریان دارد، حضور ملموسی ندارند و رهبران آن ها همواره تکرار می کنند که چنین مبارزاتی بی اهمیت است. حضور آن ها در این حوزه ها به تأسیس دبستان و کلینیک های درمانی (( مساجد، تكیه خانه ها، مدرسه های دینی و امثال آن ))محدود می شود که هدفی جز صدقه و ارشاد[مذهبی] ندارد. این فعالیت ها در خدمت پشتیبانی از مبارزات طبقات محروم علیه نظامی نیست که مسؤول فقر و فلاکت آن هاست.
اسلام سیاسی در حوزۀ مسائل اجتماعی واقعی متحد اردوی سرمایه داری وابسته و امپریالیسم مسلط است و از اصل ذات مقدس مالکیت دفاع می کند و نابرابری و همۀ ملزومات بازتولید سرمایه داری را مشروعیت می بخشد. دفاع اخوان المسلمین از قوانین ارتجاعی در پارلمان مصر در همین اواخر یکی از صد ها نمونه ازین دست است. در پارلمان مصر حقوق مالکان به ضرر زارعان اجاره دار تقویت شد (که اکثریت دهقانان کوچک را تشکیل می دهند). حتی یک نمونۀ قانون ارتجاعی وجود ندارد که در کشوری اسلامی وضع شده باشد و جنبش های اسلامی با آن مخالفت کرده باشند.
افزون بر این، چنین قوانینی با توافق رهبران نظام امپریالیستی رسمیت پیدا می کند. اسلام سیاسی ضد امپریالیسم نیست، حتی اگر مبارزان آن نظری جز این داشته باشند! برای امپریالیسم، اسلام سیاسی متحد ذیقیمتی است و امپریالیسم به این امر کاملا واقف است. بنابر این، درک این قضیه ساده است که اسلام سیاسی همیشه در رده های خود روی طبقات حاکم عربستان سعودی و پاکستان حساب می کند.
 افزون بر این، این طبقات از همان آغاز جزء فعال ترین مشوقان آن ها بوده اند. بورژوازی کمپرادور محلی، سرمایه داران نوکیسه و سود برندگان جهان گستری سرمایه با دست- و- دل بازی از اسلام سیاسی پشتیبانی می کنند.
اسلام سیاسی چشم انداز ضد امپریالیستی را رد و موضع گیری "ضد غرب" (کم- و-  بیش "ضد مسیحیت") را جایگزین آن کرده است. موضع گیری ای که چنین جوامعی را به طور آشکار به بن بست کشانده و بنابر این مانعی بر سر راه بسط کنترل امپریالیستی بر نظام جهانی به وجود نمی آورد.
اسلام سیاسی نه تنها در خصوص پاره ای مسائل (مشخصاً مسائل مربوط به موقعیت اجتماعی زنان) ارتجاعی و حتی مسؤول افراط کاری هائی است که علیه شهروندان غیرمسلمان می شود، (از قبیل قبطیان در مصر)، بلکه اساساً ارتجاعی است و بنابر این نمی تواند در امر رهائی ملت ها شرکت داشته باشد.
با این وجود، سه بحث برای برانگیختن جنبش های اجتماعی و ورود به گفتگو با جنبش های اسلام سیاسی ارائه شده است:
نخستین بحث این است که اسلام سیاسی توده های وسیعی را بسیج می کند که نمی توان آن ها را نادیده گرفت یا تحقیر کرد. تصورات متعددی به این ادعا دامن می زند. با این همه، باید خونسردی خود را حفظ و چنین بسیج هائی را بررسی کرد.
 پیروزی های "انتخاباتی" از جمله نمونه هائی است که پای واکاوی درست که در میان باشد، باید با محک دقیق سنجیده شود. من به یک نمونه اشاره می کنم، به نمونۀ هفتاد و پنج درصدی که در انتخابات اخیر مصر از رای دادن خودداری کردند! قدرت اسلام گرا ها در خیابان، ضعف چپ سازمان یافته را به نمایش می گذارد که از صحنه هائی غایب است که مبارزات اجتماعی در آن جریان دارد.
حتی اگر بر سر قدرت بسیج گستردۀ اسلام سیاسی توافق وجود داشته باشد، آیا این توجیه کنندۀ آنست که چپ باید سعی کند سازمان های اسلام سیاسی را برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی با خود همراه کند؟
این که اسلام سیاسی تعداد کثیری از مردم را با موفقیت بسیج می کند، یک حقیقت است و هر ستراتژی سیاسی مؤثری باید این حقیقت را در ملاحظات، پیشنهادات و گزینه های خود در نظر داشته باشد. اما در آن ها به دنبال متحد بودن، بهترین وسیلۀ برخورد با این چالش نیست.
 باید اشاره کرد که سازمان های اسلام سیاسی- به خصوص اخوان المسلمین- در پی چنین اتحادی نیستند و حتی آن را رد می کنند. اگر به تصادف پاره ای سازمان های چپ بداقبال اتحاد با اسلام سیاسی را پذیرفته اند، اولین تصمیمی که اسلام سیاسی پس از کسب قدرت می گیرد، این است که اتحاد دست  و پاگیر با آن ها را با خشونت هر چه تمام تر از بین ببرد، همان طور که در ایران مورد سرنوشت مجاهدین و فدائیان خلق (( همچنان حزب توده )) را شاهد بودیم.
استدلال دوم که طرفداران "گفتگو" ارائه داده اند، این است که اسلام سیاسی حتی اگر در چارچوب پیشنهادات اجتماعی ارتجاعی است، ولی"ضد امپریالیست" است...
امکان تصور یک اسلام سیاسی وجود دارد که ضد امپریالیسم باشد، اما در حوزۀ اجتماعی قهقرائی. در این رابطه، ایران، حماس در فلسطین، حزب الله در لبنان و پاره ای جنبش های مقاومت درعراق بلافاصله به ذهن متبادر می شود. این وضعیت های مشخص را بعداً بررسی می کنم. به طور کلی می خواهم بگویم که اسلام سیاسی ضد امپریالیسم نیست، و در مقیاسی جهانی و به طورکامل با قدرت های مسلط همراه است.
استدلال سوم توجه چپ را به ضرورت مبارزه با اسلام ستیزی جلب می کند. هیچ چپی که ارزش نام بردن داشته باشد، نمی تواند مسألۀ شورش حومۀ پاریس را نادیده بگیرد، یعنی برخورد با آن طبقات از مردم که ریشۀ مهاجرت دارند و در کلان شهرهای سرمایه داری پیشرفتۀ معاصر زندگی می کنند. واکاوی این چالش و پاسخ هائی که گروه های گوناگون (احزاب ذینفع، چپ اروپائی شرکت کننده در انتخابات، چپ رادیکال) به آن داده اند، محور بررسی این مقاله نیست. به این بسنده می کنم که دیدگاهـم را بگویم:
 پاسخ ترقی خواهانه به این چالش نمی تواند بر پایۀ ابزاری کردن جماعت مداری (کمونیتارینیسم) (۱) گذاشته شود که در اساس و ضرورتاً همیشه با نابرابری در پیوند است و نهایتا در فرهنگ نژادپرستی ریشه دارد. کمونیتارینیسم که محصول ایدئولوژیک فرهنگ سیاسی ارتجاعی ایالات متحده است (و پیش از آن با موفقیت در بریتانیای کبیر پیش برده شده است) می رود که زندگی سیاسی قارۀ اروپا را آلوده کند. اسلام ستیزی که بخش های مهمی از نخبگان و وسائل ارتباط جمعی به طور منظم به آن دامن می زنند، ستراتژی ادارۀ تکثر[فرهنگی] جماعت به نفع سرمایه است، زیرا این احترام ظاهری به تکثر، در حقیقت، فقط ابزاری است برای تعمیق شکاف ها و اختلافات در میان طبقات مردمی.
مسألۀ به اصطلاح حومه ها مسأله ای ویژه است و خلط آن با مسألۀ امپریالیسم (یعنی مدیریت امپریالیستی مناسبات بین مراکز مسلط امپریالیستی و کشور های پیرامونی) کمکی به پیشرفت درهیچ یک از این حوزه های کاملاً متمایز نخواهد کرد. این خلط مسائل بخشی از اسباب و ابزار ارتجاعی است و تقویت کنندۀ اسلام ستیزی و اسلام ستیزی نیز به نوبۀ خود هم حمله به طبقات مردمی در مراکز امپریالیستی و هم حمله به ملت های کشور های پیرامونی را ممکن می سازد.
این خلط مسائل به نوبۀ خود به اسلام سیاسی ارتجاعی خدمت ارزشمندی می کند و به گفتمان ضدغربی آن اعتبار می بخشد. بنابر این، می خواهم بگویم که مبارزۀ ایدئولوژیک ارتجاعی که به ترتیب راست نژاد پرست غرب و اسلام سیاسی پیش برندۀ آن اند یک دیگر را تقویت می کنند، درست همان طور که آن ها از فعالیت های جماعتی پشتیبانی می کنند.

ادامه دارد