فریدون کاوه و پاینده پایمرد
۱۷ جنوری ۲۰۱۷

( ۳ ) اســتــعــمــار


استعمار نو: استعمار نو یا (Neocolonialism) که پس از جنگ جهانی دوم با فروریختن سیستم مستعمراتی امپریالیسم و صدور سرمایه به كشور های مستعمرۀ قبلی و نیمه مستعمرۀ بعدی مشخص می شود، چنین تعریفی دارد:" تداوم غارت و استثمار و سلطۀ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی _امپریالیسم در كشور های تحت سلطۀ پیرامونی و نیمه پیرامونی (نیمه مستعمره) با روش ها و ابزار اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک و ادغام و وابسته كردن بیشتر آن کشور ها در چنبرۀ سرمایۀ مالی و سیطرۀ سیاسی ـ فرهنگی امپریالیسم."

چرا استعمار نو؟
از ابتدای قرن بیستم و آوان جنگ جهانی امپریالیستی اول، عوامل چندی زمینه های اقتصادی و سیاسی تبدیل استعمار کهن به استعمار نو را مهیا ساخت. سه دلیل اساسی برای این تبدیل سیاست استعماری ذکر شده است: یکی در جانب استعمارگران؛ دیگری در دنیای مستعمرات و قلمرو امپراتوری های استعماری امپریالیسم؛ و سوم در سطح بین المللی وجود داشت:

1 - یکی اینکه کشور های سرمایه داری استعمارگر اروپا ــ امریکا وارد مرحلۀ امپریالیستی شدند. یعنی با رشد و تمرکز تولید و سرمایه و ادغام سرمایۀ صنعتی و بانکی، سرمایۀ انحصاری مالی پدید آمد. صدور سرمایه به جای صدور کالا عمده شد. به دلیل نیروی کار ارزان، وفرت منابع طبیعی و ارزانی مواد خام در دنیای مستعمرات، صدور سرمایه به آن کشور ها متضمن سود های برگشتی هنگفت همراه با برگشت سرمایۀ اولی بوده است. همزمان با آغاز روند صدور سرمایه، سازمان های بزرگ انحصاری در سطح ملی پدید آمده و رقابت امپریالیستی میان انحصارات و دولت های جداگانۀ استعمارگر امپریالیستی را بر سر بازار صدور سرمایه و بازتقسیم جهان تقسیم شده تشدید کرد. این رقابت به جنگ های بزرگ اول و دوم جهانی امپریالیستی منجر شد. از جانبی هم، حفظ مستعمرات و تداوم سلطه گری به شیوۀ سابق برای دول استعمارگر غربی مقرون به صرفه نبوده و حضور مستقیم استعمارگر و ارتش اشغالگرش در کشور مستعمره، از نگاه اقتصادی، سیاسی، نظامی و انسانی پرهزینه بود.

2 - دلیل دیگر این جا به جائی سیاست استعماری در قبال مستعمرات، بیداری خلق های دربند دنیای مستعمرات در قاره های تاراج شدۀ آسیا، افریقا و امریکای لاتین و متوسل شدن آنان به نبرد های ضد استعماری ــ ضد استبدادی بود. 3_- جنگ جهانی اول برای نخستین بار در تاریخ استعمار نقطۀ اوج سه تضاد اساسی عصر امپریالیسم محسوب می شود: _الف: تضاد حاد میان دول و انحصارات امپریالیستی به اولین جنگ جهانی امپریالیستی انجامید.

ب: در محور تضاد امپریالیسم با خلق های مستعمرات، بردگان دنیای مستعمرات بیدار شده و راست ایستادند. نتیجۀ آن متلاشی شدن امپراتوری ناپیدا کرانۀ استعماری بریتانیای کبیر و اضمحلال امپراتوری رقیب فرانسه ئی به قیادت ناپلیون بناپارت بود. _پ: در محور تضاد کار و سرمایه، شکستن زنجیر اسارت و استثمار امپریالیستی در ضعیف ترین حلقۀ آن یعنی روسیۀ تزاری و سپس پیروزی انقلاب بزرگ بلشویکی اکتوبر 1917 در روسیه و سربرآوردن جنبش های نیرومند کارگری در چند کشور اروپائی مثل المان و غیره، بود.

در فاصله بین جنگ اول و دوم جهانی، فاشیسم در اروپا پا گرفته و به تهدید جدی و جدید برای بشریت مبدل شد و باز هم به تشدید تضاد بین امپریالیست ها و جنگ دوم جهانی منجر شد. در نتیجۀ دو جنگ جهانی اول و دوم، پیروزی انقلاب اکتوبر و پیروزی نخستین دولت سوسیالیستی جهان بر فاشیسم در اروپا، شکست فاشیسم، ویرانی گستردۀ اقتصادی اروپا و پیروزی و مصئونیت امپریالیست های امریکائی در آن جنگ توأم با گسترش موج وار جنبش های آزادیخواهانه در کشور های مستعمرۀ اروپا و فاشیست های جاپان؛ باعث افول قدرت اقتصادی ــ سیاسی اروپا و انتقال مرکز قدرت جهانی گردید. پایان جنگ جهانی دوم با آغاز شکل گیری نظام دو قطبی جهانی سوسیالیستی و امپریالیستی در دو محور اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا مشخص می شود.

مسألۀ ملی در دوران انقلاب های بورژوا دموکراتیک و در دوران سرمایه داری ماقبل انحصاری، مسأله ای بورژوائی عمدتاً اروپا محور بود. این نگارندۀ «بیداری آسیا» بود که مدت ها قبل از انقلاب اکتوبر 1917 روسیه، بیداری آسیا را دیده و مسألۀ ملی در عصر امپریالیسم را در پیوند با مقدرات خلق های در زنجیر مستعمرات امپریالیسم مطرح کرده و از همین زاویه به آن می نگریست. پیروزی انقلاب اکتبر و ایجاد نخستین دولت سوسیالیستی جهان، این نگرش لنینی در مسألۀ ملی را به سیاست و خط رسمی دولت سوسیالیستی و بالأثر به خط حاکم در بین الملل سوم ارتقاء بخشید؛ بین المللی که برای نخستین بار احزاب چپ انقلابی از کشور های مستعمرۀ شرق مثل چین، هندوستان و غیره در آن عضویت داشتند. با الهام از انقلاب اکتوبر، جنبش های آزادیبخش ضد استعماری ــ ضد استبدادی در دنیای مستعمرات شرق و جنوب، از نگاه کیفی به طور قابل ملاحظه ای متحول و رادیکالتر شده و تبارز نوینی یافته و با ختم جنگ جهانی دوم به فاکتوری نیرومند و به یکی از دو مؤلفۀ انقلاب علیه امپریالیسم و در کل نظام سرمایه مبدل شد. این جنبش با بهره مندی از حمایت اولین دولت سوسیالیستی و مؤلفۀ دیگر انقلاب یعنی جنبش کارگری جهانی، طومار سیستم مستعمراتی امپریالیسم را درهم پیچید.

حاصل کارکرد این عوامل نیرومند و تغییرات گستردۀ جهانی آن شد که به تحول روابط و سیاست دولت های استعمارگر غربی در قبال مستعمرات شان انجامید. یعنی سیاست های «خشن» استعمار کهن جایش را به سیاست های «ظریف» استعمار نوین واگذاشت. در پرتو سیاست استعمار جدید امپریالیست ها، اکثر مستعمرات قبلیِ از بند رسته علی رغم اعلام استقلال رسمی و امضای معاهدات دو یا چند جانبه، به دلیل ترکیب طبقاتی ارتجاعی و ناپیگیری جنبش ها و دولت های جانشین استعمار در همچو کشور ها؛ آن ممالک با نظام های سیاسی بوروکراتیک همچنان در بند امپریالیسم و استعمار نو آن گیر ماندند. یعنی نیمه مستعمره شدند.

کشور های نیمه مستعمره یا (نومستعمره) آن کشور هائی اند که ظاهراً و رسماً استقلال سیاسی داشته و دارای نهاد ها، قوانین موضوعه و نظام سیاسی مستقل بوده و عضویت نهاد های بین المللی را نیز دارا اند؛ اما در نتیجۀ معاهدات تحمیلی سیاسی، نظامی و اقتصادی اسارتبار امپریالستی و سوسیال امپریالستی؛ با هزار رشته وابسته به امپریالیسم جهانی و غول های انحصارگر امپریالیستی بوده اند. گرچه در مورد این گونه کشور ها شکل استعمار عوض شده است، اما مضمون آن که در سطور فوق تذکرش رفت، کماکان پا بر جا است. یعنی غارت ثروت ملی و دسترنج زحمتکشان؛ سلطۀ غیرمستقیم سیاسی، نظامی و استخباراتی امپریالیسم در آن کشور از طریق رژیم سیاسی مستبد، پولیسی و بوروکراتیک متشکل از نمایندگان طبقات ارتجاعی و استثمارگر بومی فئودال و بورژوازی بوروکراتیک؛ حضور و سیطرۀ فرهنگی استعمار از طریق تلفیق فرهنگ امپریالیستی با فرهنگ و ایدئولوژی مذهبی فئودالی در وجود «فرهنگ نیمه مستعمراتی».

هرچند از پایان جنگ دوم جهانی تا حال که دوران سیاست استعمار نو پنداشته می شود، استعمارگران امپریالیست (به شمول سوسیال امپریالیسم روس) بار بار در اقصی نقاط جهان مثل ویتنام، کامبوج، لاؤوس، الجزایر، افغانستان، عراق، لیبیا، یوگوسلاویا، مالی، اوکراین، هائیتی و غیره... به شیوه های خشن نظامی کهن استعماری عمل کرده اند؛ اما در مجموع سلطۀ سیاسی مستقیم، شکل عمدۀ سلطۀ استعماری نبوده است.

استعمار نو دو رکن دارد:

الف ــ رکن اول استعمار نو: صدور سرمایۀ امپریالیستی به کشور های تحت سلطه(نیمه مستعمره) یا همان مستعمرات سابق. در مرحلۀ امپریالیسم صدور سرمایه از صدور کالا عمده گی کسب می کند. تفاوت امپریالیسم با سرمایه داری رقابت آزاد اینست که سرمایه داری ماقبل انحصار به طور عمده کالا صادر می کرد و در مقابل از مستعمرات مواد خام مورد نیاز صنعت را تحویل می گرفت. اما در دوران امپریالسم، کشور های سرمایه داری به گونۀ عمده سرمایه صادر و کالا، انرژی و طلا و سائر فلزات مورد نیاز صنایع الکترونیک را وارد می کنند. در خصوص اخیر، در ادامه مرتبط با «جهانی سازی سرمایه» مشخص تر صحبت خواهیم کرد. _در عین حال از منظر سیاست نواستعماری نیز صدور سرمایه به جای صدور کالا و گسیل سرباز کم هزینه، ولی خیلی منفعت زا است. از جانبی امپریالیست ها و صاحبان سرمایۀ مالی با صدور سرمایه به کشور های تحت سلطه و کنترول نبض و شرائین اقتصادی آن کشور ها، نیازی به سلطه و حضور مستقیم اشغالگرانه و تجاوزکارانه در آن کشور ها نمی بینند. صاحبان سرمایۀ مالی با استفاده از نیروی کار ارزان در غیاب قوانین حمایت از کارگر و محیط زیست، منابع فراوان و متنوع، و ارزانی مواد خام در قلمرو نیمه مستعمرات، به صدور سرمایه به آن کشور ها مبادرت ورزیده و سود های برگشتی هنگفتی را توأم با برگشت سرمایۀ اولی به دست می آورند.

صدور سرمایه به دو شکل اساسی صورت می گیرد:

نخست- به صورت سرمایۀ مولد که شامل سرمایه گذاری هائی است در راستای تأسیس مؤسسات صنعتی، زراعتی، تجارتی، حمل و نقل، انرژی، معادن، ساختمان، مخابرات، رسانه ها و غیره.

دوم ـ به صورت سرمایۀ پولی، یعنی وام دادن به دولت ها، گشایش شعبات بانکی، سرمایه گذاری در بانک های خصوصی با راه اندازی آن بانک ها(مثل بانک بین المللی افغانستان توسط آی ان جی بانک هالند و...) و یا خرید فیصدی معینی از سهام آن، و یا سپردن اعتبارات بانکی با نرخ معین سود در سال در پروژه های انکشافی در کشور های توسعه نیافتۀ سه قاره و یا کشور های توسعه یافته.

ب ـ رکن دوم استعمار نو: در شکل برپائی نظام های سیاسی بوروکراتیک و مستبد وابسته متشکل از نیمه فئودالیسم و بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک با حفظ ساختار های زیربنائی و روبنائی نیمه فئودالی در عین تعدیل و مهار قسمی آن ساختار های پوسیده در عرصه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی طبق نیاز های سرمایۀ مالی امپریالیسم و سرمایۀ بوروکراتیک.

یعنی در دوران استعمار جدید، سازمان های انحصاری ملی و فراملی سرمایه داری و دولت های امپریالیستی در عین توسل گاه به گاه به شیوه های خشن کهن استعماری مثل تجاوز و اشغالگری نظامی و ایجاد پایگاه های نظامی، به طور عمده با صدور سرمایه به اشکال فوق و تکیه بر دستگاه دولتی مستبد و یا نیمه مستبد بوروکراتیک با پایگاه طبقاتی فئودالی ــ بورژواکمپرادوری در کشور های نیمه مستعمره، بر همه امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و امنیتی در کشور های مقصد سرمایۀ مالی خویش تسلط می یابند. بدین گونه صاحبان سرمایۀ مالی صادر شده و دول تاراجگر امپریالیستی در کشور های تحت سلطۀ شان حضور غیرمستقیم کم هزینه، ولی سودآوری یافته و با تاراج درازمدت منابع، استثمار شدید نیروی کار، تحمیل فقر و فاقه گی گسترده و تخریب محیط زیست آن کشور ها؛ چندین برابر سرمایه های صادر شدۀ خویش را واپس به متروپول بازگشت داده و توأم با استثمار نیروی کار کشور های خودی؛ به سرمایه های هنگفت با ارقام نجومی، دست می یابند.

واژۀ «استعمار نو» یا « نئوکلونیالیسم » که اولین بار توسط «قـوام نکرومه» رئیس جمهور کشور افریقائی غنا (از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۶)، در سال ۱۹۶۵ م در کتابش تحت عنوان « نئوکلونیالیسم آخرین مرحلۀ امپریالیسم» خلق شده و به کار رفت، و به سرعت توسط سیاستمداران، رهبران و روشنفکران ضد استعمار در کشور های استقلال یافته در مرحلۀ پسااستعماری استفاده شد؛ به زودی وارد ادبیات سیاسی جهانی شده و درونمایۀ آن تبیین گردید.