سمیر امین مترجم: ناصر زرافشان ارسالی: ارمان
۰۵ جنوری ۲۰۱۶

انتخاب دونالد ترامپ(2)

کمپین انتخاباتی برنی سندرز ، امید های زیادی را پدید آورده بود. او که جرأت به خرج داد و یک چشم انداز سوسیالیستی را وارد بحث های انتخاباتی کرد، با این کار خود به شکل معقول و درستی افکار عمومی را سیاسی کرد، کاری که از این پس دیگر انجام آن، چه در ایالات متحده و چه در جا های دیگر غیر ممکن نیست. تحت چنین شرایطی از کناره گیری او و حمایت او و هوادارانش از کلینتون فقط می توان اظهار تأسف کرد.

آنچه بسیار مهمتر از «افکار عمومی» است، این واقعیت است که طبقه حاکمۀ ایالات متحده، هیچ سیاست بین المللی دیگری را غیر از سیاستی که از زمان ایجاد ناتو در هفتاد سال پیش تا کنون دنبال کرده است – یعنی تضمین سلطۀ این کشور بر تمامی جهان – نمی تواند تصور کند. به ما می گویند در درون دو اردوگاه جمهوری خواه و دموکرات که بر کاخ سفید و سنا تسلط دارند «کبوتر ها» و «باز هائی» وجود دارند. کبوتر ها که اکنون یقیناً قافیه را باخته اند. اکنون فقط باز ها هستند که پیش از دست زدن به یک ماجراجوئی تجاوزکارانۀ جدید، اندکی فکر می کنند. ترامپ و برخی از اطرافیان او شاید از این قماش باشند، نه چیزی خیلی بیش از این. این را باید دانست. راجع به او نباید بیش از حد دچار توهم شد. پرهیز از چنین توهم بی موردی ضروری است. اما باید در صدد هم بود که از این شکاف کوچک در تنۀ امپریالیسم امریکا نیز برای تقویت پیشروی های ممکن در جهت ساختن شکل دیگری از جهانی سازی بهره برد که اندکی بیش تر به حقوق خلق ها و خواسته صلح احترام بگذارد. دست نشانده های اروپائی واشنگتن از این بیش از هر چیز دیگری هراس دارند. به عنوان یک واقعیت اظهاراتی که به وسیلۀ ترامپ در بارۀ سیاست بین المللی ایالات متحده به عمل آمده ضد و نقیض است. از یک سو به نظر می رسد او می تواند حقانیت نگرانی های روسیه را از طرح های تجاوزی ناتو در اوکراین و گرجستان درک کند و به رسمیت بشناسد و می تواند درک کند که مسکو از سوریه در جنگ این کشور علیه تروریسم جهادی پشتیبانی می کند. اما از سوی دیگر می گوید که می خواهد موافقتنامۀ مربوط به برنامۀ هسته ای ایران را ملغی سازد. به علاوه ما هنوز نمی دانیم که آیا او [ ترامپ] تصمیم دارد سیاست پشتیبانی بی قید و شرط اوباما از اسرائیل را ادامه دهد، یا قصد دارد در شرایط این پشتیبانی تغییراتی بدهد.

نابر این ما باید پیروزی انتخاباتی دونالد ترامپ را در چهارچوب گسترده تر مظاهر ترکیدن نظام قرار دهیم. این مظاهر و نشانه ها تا کنون همگی مبهم اند و هم از فرصت های بهتر ممکن و هم از امکان پیشامد های نفرت انگیز در آینده حکایت می کنند. __برخی از تحولاتی که با این مظاهر و رویداد ها همراه هستند، به هیچ طریقی قدرت طبقۀ حاکم متشکل از الیگارشی ها را مورد معارضه قرار نمی دهند. مصداق این گونه تحولات، برگزیت، انتخاب ترامپ و طرح های فاشیست های اروپائی است.

یقیناً کارزاری که به سود خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا به راه افتاد، استدلالات و بحث های نفرت انگیزی را دستاویز خود قرار داده بود. به علاوه این طرح گزینۀ سرمایه داری ــ امپریالیستی بنیادین بریتانیا را زیر سوال نمی برد. فقط پیشنهاد می کند که لندن در ادارۀ سیاست خارجی اش باید یک حاشیه مانور داشته باشد که به آن امکان دهد مستقیماً با شرکای خود که ایالات متحده در مرتبه اول آن ها است، تعامل داشته باشد. اما در پس این گزینه موضوع دیگری هم از دور پیدا است که باید از آن آگاه بود: این که بریتانیا اروپای آلمانی را نمی پذیرد. این بعد اخیر برگزیت یقیناً مثبت است.

فاشیست های اروپا که فعلاً باد به پرچم آن ها می وزد، در موضع راست افراطی قرار دارند، یعنی هیچ یک قدرت الیگارشی های کشور مربوطۀ خود را به چالش نمی کشند. آن ها فقط امیدوارند که برای اعمال قدرت در خدمت این الیگارشی ها، به وسیلۀ آن ها انتخاب شوند. البته آن ها در عین حال نظرات نفرت انگیز نژادی و سائر نظرات خود را هم به کار می برند، چیزی که مانع آنان از توجه و پاسخ گوئی به تغییرات واقعی که مردم آنان با آن ها رو به رو هستند و به آن ها نیاز دارند و انجام این تغییرات می شود.

قدرت ترامپ در همین گونه نقد قلابی جهانی سازی لیبرالی نهفته است. هدف لحن «ناسیونالیستی» او تقویت و تحکیم کنترل واشنگتن بر هم پیمانان فرودست آن است، نه دادن استقلالی به آنان که حتی خود شان هم آن را مطالبه نمی کنند. از این دیدگاه، ترامپ می تواند برخی اقدامات معمولی را در حوزۀ حمایت گرایی انجام دهد، چیزی که ضمناً دولت های قبلی ایالات متحده نیز همیشه، بدون اینکه به زبان آورند، آن را به هم پیمانان فرودست خود تحمیل کرده اند، هم پیمانانی که برای آنان، انجام اقدام متقابل، ممنوع است. در این جا می توان موضوع را با آنچه برگزیت انگلیسی ها می خواهد انجام دهد، مقایسه کرد.

ترامپ اعلام کرد که هدف اقدامات حمایت گرایانه ای که او به آنها فکر می کند در درجه اول چین است. پیش از او اوباما و هیلاری کلینتون، با تصمیمی که در زمینۀ انتقال مرکز ثقل نیرو های مسلح شان از خاورمیانه به آسیای شرقی گرفتند، چین را به عنوان رقیب و دشمن اصلی و عمدۀ خود معرفی کردند. این استراتژی تهاجمی اقتصادی و نظامی که با اصول لیبرالیسمی که واشنگتن خود پرچمدار آن است در تضاد فاحش قرار دارد، می تواند به ضد خود تبدیل شود و چین را وادارد که در تحولی سودمند، در جهت تقویت و تحکیم بازار توده ای داخلی خود و جست و جوی شرکای دیگری برای خود از میان کشور های جنوب پیش رود.

آیا ترامپ تا جائی پیش خواهد رفت که پیمان نفتا را لغو کند؟ اگر او چنین کاری کند، با رها کردن مردم مکزیک و کانادا از موقعیت فعلی شان به عنوان دست نشانده های ناتوان ایالات متحده، خدمت بزرگی به آنان کرده است. و آن ها را تشویق خواهد کرد در جهت های تازه ای که بر طرح های مستقل مردمی و مبتنی بر حاکمیت خود آن ها مبتنی است به فعالیت بپردازند. متأسفانه بعید است که اکثریت وسیع نمایندگان جمهوری خواه و دموکرات در مجلس نمایندگان و در سنا که همه آن ها پشتیبانی بی قید و شرط خود را از منافع الیگارشی های امریکا ثابت کرده اند، به ترامپ اجازه دهند تا این حد پیش برود. __عواقب و پیامد های دشمنی ترامپ با موافقت نامه زیست محیطی COP21، به آن حد که حریفان اروپائی او می گویند جدی نیست؛ زیرا متأسفانه روشن است – یا روشن خواهد شد – که این قرارداد در هر حال به صورت ورق پارۀ بی خاصیتی باقی خواهد ماند، زیرا کشور های ثروتمند قصد ندارند به تعهدات مالی خود در این زمینه عمل کنند.

از طرف دیگر، به عکس برخی مظاهر دیگر ترکیدن این جهانی سازی لیبرالی با برخی پیشرفت های اجتماعی قرینه است که بعضی آن ها ضعیف و بعضی بهتر اند.

در اروپا پیروزی انتخاباتی سیریزا و ظهور پودموس در این چهارچوب قرار می گیرند. اما طرح هائی که به وسیلۀ این نیروهای جدید اجرا ء شده همچنان ضد و نقیض است: رد کردن سیاست تحمیلی ریاضت اقتصادی از یک سو و توهم امکان انجام اصلاحات به وسیله اتحادیۀ اروپا از سوی دیگر. تاریخ خطا بودن ارزیابی های خوش بینانه نسبت به این گونه اصلاحات را، که در واقع غیرممکن است، پیش از این نشان داده و ثابت کرده است.

در امریکای لاتین پیشروی هائی که طی نخستین دهه این قرن صورت گرفته، اکنون با چالش رو به رو است. جنبش هائی که این پیشرفت ها را عملی ساخته اند، بی تردید خصلت ارتجاعی طبقات متوسط این کشور ها را، به ویژه در برزیل و ونوزئلا دست کم گرفته اند، طبقات متوسطی که تقسیم منافع حاصل از هر گونه رشد و توسعه ای را که درخور این نام باشد، با طبقه زحمت کش رد می کنند.

طرح های نو پدید – به ویژه طرح های چین و روسیه – نیز به همین اندازه با ابهام همراه است. آیا هدف آنها «رسیدن به دیگران» از راه ها و با وسایل سرمایه داری و در متن جهانی سازی است که آن نیز سرمایه داری است اما آن ها مجبورند آن را بپذیرند؟ یا، با آگاهی از اینکه تحقق این طرح ها غیرممکن است حکومت های کشور های نوخاستۀ مربوطۀ خود را بیشتر در راستای طرح های مردمی و مبتنی بر حاکمیت خود آن ها جهت خواهند داد؟

* * *

این تأملات کلی در بارۀ آیندۀ نظام ترامپ را باید با توجه به جنبه های تکمیلی تحلیل سمیر امین از ترک برداشتن سرمایه داری معاصر که در دیگر آثار او در این زمینه به طور تفصیلی تشریح شده است و در متن آن ها مطالعه کرد.

******