دکتور ژان زیگلر مترجم: حبیب جلیلی کهنه شهری
چاپ اول ترجمه از زبان آلمانی به فارسی ۲۰۱۶
تلخیص و ارسال: نجـیـب ثـاقـب
۰۶ جون ۲۰۱۷



(۱۴)جامعه شناسی نظم جهانی انسان ستیز

ازخود بیگانگی:

انتونیو گرامشی یک فیلسوف تیز هوش، یک ذات مستقل و یک انقلابی سازش ناپذیر بود. ساردینیایی (ساردینیا- جزیره ای در غرب ایتالیا و دریای مدیترانه. م) جوان با چشمان سیاه و بیدار پشت شیشه های عینکش، مو های پرپشت، با حالت های خویشتن دارانه و متمایل به متانت و صبر در تحمل، از نظر ظاهر و قیافه هم نمونه ویژه ای روشنفکر چپ ایتالیایی بود. او در شهر تورین به آموزش فلسفه و ادبیات پرداخت. در سن سی سالگی همراه با پالمیرو تولیاتی، دوست تقریباً هم سن و سال خود، روزنامۀ لوردین نوفو(L' Ordine Nuevo) را بنیان نهاد که به زودی از تاثیرگذاران بزرگ در دنیای سیاست و مربوط به ادبیات ایتالیائی زبان شد. در سال ۱۹۲۱ این دو و دوستان همفکر شان حزب کمونیست ایتالیا را بنیان نهادند که فیلسوف جوان دبیر کل آن در سال ۱۹۲۴م ، اما رویای او از رهائی دموکراتیک طبقات و اقشار اجتماعی تحت ستم ایتالیا از هم پاشید. در سال ۱۹۲۲م  پادشاه آن موقع، ویکتور امانویل سوم که از راهپیمائی فاشیستی تهدیدآمیز به سوی روم به وحشت افتاده بود- بنیتو موسولینی، معلم سابق را به نخست وزیری برگزید. در سال ۱۹۲۴م حزب وی برنده انتخابات شد، موسولینی یک سال بعد قوانین آزادی را پس گرفت و دیکتاتوری فردی خود را استحکام بخشید.
انتونیو گرامشی به زندان افتاد، حزبش درهم کوبیده شد و تحت تعقیب قرار گرفت. فیلسوف عملاً بقیۀ زندگی خود را پشت میله های زندان به سرآورد. او که در سال ۱۹۳۷م مورد عفو قرار گرفته بود، مدت کوتاهی بعد از زندان چشم از جهان فروبست.
گرامشی بین سال های ۱۹۲۹م  تا ۱۹۳۵م اثر بزرگ خود با اسم متواضع "نامه های زندان" را نوشت. از نظرگرامشی و دوستان مارکسیست وی تنها قیام طبقات تحت ستم می تواند به تعالی انسان، به رهائی و به جامعۀ انقلابی بیانجامد. اما گرامشی برعکس دوستان خود یک شرط گذاشت: قیام انقلابی تنها زمانی می تواند جامعه آزاد شده و با عدالت را دنبال داشته باشد که پرولتاریا پیش از آن به " هژمونی فرهنگی و اخلاقی" روی خود و روی جامعه نایل آمده باشد. در کوادرنی(Quaderni) که مجموعۀ مفصلی از تفکرات و اندیشه های بر روی کاغذ آوردۀ گرامشی در زندان است. مفهوم " هژمونی فرهنگی" به مانند یک سوگند مانترا(۱) مکرراً به میان کشیده می شود .
انتونیو گرامشی می گوید:"انسان نمی تواند قدرت سیاسی را به دست آورد، بدون این که قبلاً قدرت فرهنگی را به دست آورده باشد." او تقریباً آرمان گرایانه در سلول خود در زندان، مشکل محوری رهائی انسان و روند انقلاب دموکراتیک را تشخیص داده است. امروز از آرمان او فقط ویرانه ای بر جای مانده است.
طبقات کارگری در جوامع کالائی سرمایه داری در اروپا، امریکای شمالی و آسیا موقتاً نبرد ایدئولوژیک را باخته اند. این شکست به این معناست که از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، الیگارشی مالی بین المللی و طبقات بورژوازی متحد شان بر آنها حکمروائی می کنند. به بیان دیگر: از خودبیگانگی طبقۀ گارگر به همان مقیاس در حال پیشروی است که انحصاری کردن سرمایه و بهینه سازی (۲)سیستم امپریالیستی افزایش می یابد. هورکهایمر می گوید:" بردگان، بی وقفه در حال درست کردن زنجیر خود هستند." امروزه از خودبیگانگی در غرب تقریباً به حد کمال خود رسیده است. سابقۀ مفهوم "از خود بیگانگی"- (Entfremdung)  به فلسفۀ ماتریالیستی المان برمی گردد و به " انسان که از خود بیگانه گشته است" گفته می شود. معادل آن شیء وارگی (Verdinglichung) و " شیء تبدیل شدن" است(۳).
تئودور ادورنو(Theodor W. Adorno) یک اصطلاح دیگری را هم به کار می برد: صرف نظر کردن. این اصطلاح به این معنی است:" داوطلبانه خود را از ذات خود جدا کردن". فردیت، به همتا بودن (Einzigartigkeit) را از دست می دهد و تنها به کنش عملکرد خود در جامعۀ کالائی خلاصه می شود.
انسان ها تنها با یاری دیگر انسان ها وجود دارند، رشد می کنند و خود را باز تولید می کند و آن هم با تبادل دو جانبه و تکمیل کردن متقابلانۀ همدیگر. بدون اجتماع و بدون تاریخ، انسانی وجود ندارد. و هیچ جامعه ای بدون یک سیستم جمعی خودتفسیری وجود ندارد، که در آن این سیستم، تک تک تجارب انسانی را با هم در ارتباط جامع قرار می دهد و به گونه ای درست و با اشتباه به پرسش های اساسی پاسخ می دهد که انسان ها برای خود مطرح می کنند. انسان جدا کرده شده از دیگر انسان ها فردی بیش نیست. به همین خاطر این ایدئولوژی تلویحی در سیستم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سرمایه داری امروزین است که انسان را به کنش او در جامعه کالائی محدود کند. با این روش، از انسان "انسان زدائی" می شود، اصطلاحی به عاریت گرفته شده از گیورگ لوکاچ.
هر چه هم که گفتمان مسلط و غالب الیگارشی نیولیبرالیستی سرمایه داری ادعا بکند، باز هم این انسان، خودشگوفائی وی و شکوفائی قدم به قدم خلاقیت او نیست که ایجاد و ساخت جامعه را تعیین می کند، بلکه برعکس یک جابه جائی به وقوع پیوسته است: پارامتر های فرایند های اجتماعی، که طبقات وابسته، در ضمن طبقۀ حاکم هم درونی کرده اند، الان دیگر پیشرفت فنی، نرخ بازده تولید، رقابت، رقابت پذیری، ارزش مبادله، عملکرد و سازگاری نامیده می شوند. انسان با این روش از دیگر انسان ها و جست و جوی جمعی برای معنی و هدف  جمعی جدا می گردد، او تنهاست. او بیگانه برای خودی خود می شود.
دو تحلیل از بیگانگی از خود در اروپا به نظر خیلی مفید می آید: اول تحلیل کارل مارکس و جانشینانش و دوم تحلیل رژه باستید.
در مرکز تئوری مارکسیستی"تولید دوگانه" قرار دارد. منظور از آن چیست؟
هدف "از خودبیگانگی"، خلاصه کردن انسان فقط به کارکرد او در سیستم کالائی است. به بیان دیگر: نابودی هویت یگانه او. روابط تولید در جامعۀ کالائی سرمایه داری از اساس نابرابر اند. کارگر در مقابل دستگاه، فروشندۀ مغازه در مقابل صندوق، کارمندان اداره در مقابل کامپیوتر - همه آن ها از نابرابری رنج کشیده و آن را متحمل می شوند، آن را باز تولید می کنند و بالاجبار و ناخواسته این نابرابری را می پذیرند. آن ها تحت اجبار، شرایط کار نابرابر را به مرحلۀ عمل درمی آورند. کارگر و فروشنده و کارمند، صبح قبل از این که به سر کار خود برسند، وضعیت خود را در نقش انسان های تحت ستم و استثمار شده در ذهن خود بازتولید کرده اند، یعنی این که درونی کرده اند، پذیرفته اندو به آن مشروعیت داده اند. در لحظۀ خروج از خانه، زمانی که کارگر موتورسایکل خود را روشن می کند، فروشنده وارد ایستگاه مترو می شود و کارمند ماشینش را روشن می کند، اولین بازتولید به انجام می رسد. بازتولید دوم زمانی است که او شروع به کار می کند.
انسان در پروسۀ کار به آزادی خود تحقق می بخشد. او به واسطۀ دستاورد های زندگی اش بازمی شناسد. کار، داد و ستد می آفریند که اساس هر نوع هستی اجتماعی را تشکیل می دهد. ژان پل سارتر می نویسد:"انسان محصول آن چیزی است که دیگران با او کرده اند. " حیات اجتماعی و فردی در کار به هم می پیوندند.(۴)
شیوۀ تولید سرمایه داری این یگانگی را به زور می شکند: شیءوارگی کاپیتالیستی، انسان را با محصول کار خود و با آن چیزی که ذات انسان است، بیگانه می کند(۵). این سیستم، رابطه کالائی را به عنوان یک رابطۀ همگانی بر کرسی نشانده و تثبیت می کند. در سیستم سرمایه داری نیروی کار بایستی فروخته شود. آن هم بهای خود را دارد. این بها با ارزش مبادله تعیین می شود. یعنی با مجموع کالائی که برای تولید ضروری اند. بدین ترتیب عینی سازی کار انسانی، به هر ردیف قرار دادن صوری هر کار انسانی می انجامد. و این یعنی متارکۀ کامل با دنیای تولید ارگانیک(organische production) ، که در آن ارزش مصرف تعیین کننده است. کالا ها در سیستم سرمایه داری از حیث چه چیزی برای مصارف متفاوت قابل مبادله اند؟ طبیعی است که از حیث ارزش مبادله. و ارزش مبادله بر اساس زمان اجتماعی که بایستی برای تولید کالا های مورد نظر هزینه شوند، محاسبه می شوند. اما زمان اجتماعی سیستم سرمایه داری که تبادل جهان شمول کالا را تضمین می کند، در یک دینامیک کاملاً مشخصی سرمایه گذاری می شود. صاحبان ابزار تولید در پی انباشت هر چه سریع تر و بیشینه سازی سود هستند. و همزمان پروسه کار را به تابیعت روزافزون بهینه سازی در می آورند. بهینه سازی به سهم خود به وخیم تر شدن مداوم شرایط کار به واسطۀ تراکم زمان اجتماعی که برای تولید صرف می شود، شدت می بخشد. بدین ترتیب این جهان شمول سازی قدم به قدم شکل کالا، به انتزاع کار انسانی می انجامد. ابتداء کار در کالا عینیت می یابد و به کالا تبدیل می شود. و پس از آن، خود روابط اجتماعی(روابط که در آغاز متقابل، مکمل هم و متکی بر همبستگی بودند) تغییر می یابد و بیش از پیش به روابط کالائی تبدیل می شود. بدین ترتبی کلیت روابط، که در ضمن جوهر انسانی را شکل می دهد، به شیءوارگی قدم به قدم، به مبدل شدن به کالا گرایش پیدا می کند. گفته های بالا به روابط انسان ها ربط دارد که انسان ها را تغییر می دهد،آنها را از جامعه منزوی و بدین ترتیب، ماشینی می سازد.
زمان اجتماعی، مقیاس اندازۀ کار برای تولید یک کالای مشخص لازم است. زمان کار در ابتداء به عنوان زمان کار میانگین به شیوه ای تجربی ضبط می شود، اما تحت تأثیر خود کارسازی ئی به تدریج شدت می یابد،"به عنوان حجم کار که عملاً قابل محاسبه است" درک می شود که آن گونه که گئورگ لوکاچ می گوید:" باعینیت کامل و به اتمام رسیده در مقابل کارگر قرار می گیرد."
در این نکته، زوال سیستم فرهنگی که حامل آن تولید کننده است، خود را نشان می دهد: انسانی که با عینیت کامل و به اتمام رسیده مواجه است، با سیستمی که در آن کار بهینه سازی شده است و خارج از خواسته ها و آرزو های وی عمل می کند، با قواعدی که او هیچ تأثیر و نفوذی بر آن ها ندارد، در یک چنین سیستمی انسان کنش گر و تولید کننده به مرور به یک نوع بی تفاوتی فرو می رود. انسان می داند که دیگر هیچ کنترول بر جهان ندارد و از نظر روحی خود را از جهان کنار می کشد. سیستم خود تفسیری او، آرمان او از جهان و خلاصه کهکشان نمادین او راه خلاء می برد. و یا آن گونه که مارکس می گوید:" عقربۀ ساعت، معیار سنجش دقیق نسبت راندمان دو نفر کارگر شده است، همان گونه که معیار سنجش برای سرعت دو لوکوموتیف هم است. الان دیگر نباید گفت که یک ساعت(کاری) یک انسان برابر ساعت کاری دیگر است ، بلکه بر عکس انسان هنگام یک ساعت (کاری) به همان اندازه ارزش دارد که انسان دیگر در مدت یک ساعت دارد. زمان همه چیز است. انسان دیگر هیچ چیزی نیست، او حداکثر فقط تجسم(مظهر) زمان است."(۶)
و اکنون تئوری بیگانگی از خود، آن گونه که رژه باستید بیان کرده است:
باستید قبل از همه به تأثیرات روانی و روان تنی(psychologists, psychosomatich) می پردازد که از دست دادن ذهنی ساختار، یعنی ترس فرد موجب آنهاست. از دست دادن ساختار و ترس، پیامد شیءوارگی فزایندۀ خودآگاه انسان ها است. در جامعه کالائی سرمایه داری غرب انسان ها به کالا تبدیل شده اند. دنیای کالائی بانکداران و بورس بازان املاک به شهرها نفوذ کند و هرچیزی را تا به آخر آجر ویران می سازد. زبان هم از گرایش عمومی به ناشناختگی تبیعت می کند. سیستم های نمادین پیشین از بین می روند. جای آن ها را تفاهم های مؤقتی، دست و پا زدن های صوتی می گیرد. سیستم های جدید آوا های گفتاری(اصطلاح از  Leon Bloy) به معنای واقعی کلمه چیزی را دیگر بیان نمی کنند. آن ها فقط در خدمت پا برجا نگهداشتن حداقل تفاهم میان انسان ها برای تولید، توزیع و مصرف کالا ها هستند. حتا خود پول هم امروز ناشناس است. در گذشته پول"خون فقراء" بود. در جامعۀ اول سرمایه داری، انباشت سرمایه در دست انسان به تعداد اندک، نشانۀ آشکار استثمار، فلاکت و سرکوب توده های عظیم بود. سند شیفتگی برای پول در طبقات بورژوازی قرن نوزدهم که تراژیدی های خونین، خلافکاری ها و جنگ ها را موجب شده است. پول ابژۀ خواهندگی یا نفرت بود.
رژه باستید در مورد می نویسد:"در قدیم پول به عنوان ابژۀ مهر و محبت، سرچشمۀ زیردستان  و تراژیدی های متفاوت روزانه، حامل ارزش های حیاتی بود. امروز پول و کالا که تجسم کامل پول است، هرگونه فردیت را از دست داده است. کالا به یک سیستم مرجع ساده، یک رقابت برای تولید، مصرف، بازتولید و مصرف دو باره محصولاتی شده است که در این رقابت، کیفیت خود را به عنوان اجناس از دست داده است."
شستشوی مغزی ــ خواه توسط شعار های دولتی یا توسط جهان بینی های ناهنجار جنبش های مذهبی خاص و خواه توسط تبلیغات ریاکارانۀ شرکت های تجاری بزرگ ــ دیگر کسی را برنمی انگیزد. تعرضات ماهرانۀ هر روزه و بی پایان، مقاومت اغلب انسان ها را خیلی پیش از این در هم شکسته است. انسان می توانست بر این باور باشد که حداقل بدن انسان، یعنی آخرین سنگر فردیت خاص انسان، با چرخه های اسرارآمیزش، با اندام های پنهان از چشم، با نبض زندگی اش از دسترس سیستم کالائی آدم خوارانه به دور می ماند.
واقعیت، اما درست برعکس این است! کلیه، قلب، کبد، و چشم امروز کالا هستند. امروز مهم ترین اندام های بدن خرید و فروخت می شوند، پیوند زده می شود، انبار می شوند و از آن ها بهره برداری تجاری می شوند. در بیمارستان های امریکائی مجلات و کتلاگ های مصور دست به دست می گردد که در آن ها اعضای بدن برای فروش عرضه می شود. بانک ها و بورس هائی در فروش اعضای بدن پیش قدم تر اند. جسم انسان، خواه زنده خواه مرده،بخشی از چرخۀ اشیای تولید شده، مصرف شده، بازتولید شده و دو باره مصرف شده می شود. این چرخه و شتابگیری آن، وضعیت اساساً جدیدی برای انسان در تاریخ جوامع به وجود می آورد. رژه باستید آن را بدین گونه تعریف می کند:"می توان گفت که جامعۀ(کالائی)، یک مدل شخصیت ما از نوع روان گسیختگی(Schizophrenie)  را ترجیح می دهد که روانشناس آن را این گونه تعریف می کند: غیرفردی بودن روابط انسان ها، بی تفاوتی عاطفی و انزوا در کلان شهر ها، روابط جنسی خلاصه شده در همخوابگی، تجزیه و فروپاشی رفتار های روزمرۀ ما به سبب متعلق بودن ما به گروه های گوناگون، که غالباً نقش های متفاوتی را بر ما تحمیل می کنند، از دست دادن احساس ریشه داشتن در دنیای اجتماعی و همین طور هم احساس برای هویت فردی ما، مردنما کردن زن(Vermannlichung der Fran)، در کل افزایش وابستگی ما به جای به دست آوردن استقلال. "(۷)
و در ادامه می نویسد: "اما بدترین چیز آن است که شتاب تاریخ باعث یک انفصال ریشه ئی در زندگی ما می شود و تغییرات خشن را جانشین روند های تدریجی می کند. برای از میان برداشتن کابوس تغییرات بدون یک لحظه استراحت فرد مجبور می شود به طور دایم توان خود را بسیج کند. و اگر این توان به اندازۀ کافی نبود که بتواند با تغییرات غیرقابل انتظار و گسستگی های بی شمار به مقابله بپردازد، آنگاه یا با واکنش روان رنجور و یا با ساختار های بسیار سفت و سخت روان پریشی دست به میان برداشتن این کابوس می زند."
ادامه دارد


پاورقی ها:
۱) مجموعه ای از کلمات و آوا هائی که با آهنگ خاصی به دفعات تکرار می شود. منظور در این جا تأکید قسم وارانه بر هژمونی فرهنگی است.
۲) بهینه سازی  Rationalisierrung، در این جا به معنی دستیابی به کارائی و بهره وری بیشتر است، که معمولاً با اتوماسیون و با اخراج نیروی کار به دست می آید.
۳) Das Synonym its Verdinglichung,"sum Ding warden"
۴) Karl Marx, " Die entfremdete Arbeit", in Okonomisch-philosophsche Manuskripte aus dem Jahre 1844",Berlin1987,S.56-68

۵) مارکس جوان واژه (Essenz ــ جوهر، ذات) را به کارمی برد. این واژه در نوشته های بعد از سال ۱۸۸۴ م دیگر به چشم نمی خورد.
۶) Karil Marx,"Das Elend der Philosophie", a.a. O. , 1. Kap. 2, S. 85   

۷)Roger Bastide, Appoche des causes sociales de la maladie mentale, in "Informations sociales", Sonerheft" Environnement et sante mentale", Paris1972